موضوع: بررسی اهم و مهم و حرمت سکوت/ شرطیت عدم مفسده در انجام منکر و ترک معروف/ امر به معروف و نهی از منکر
موضوع عام: امر به معروف و نهی از منکر
موضوع خاص: شرطیت عدم مفسده در انجام منکر و ترک معروف
موضوع اخص: بررسی اهم و مهم و حرمت سکوت
در جلسه ی گذشته عبارتی از محقق خوئی نقل کردیم که ایشان بین رفع منکر و دفع آن فرق گذاشته بود به این گونه که رفع منکر را در هر حال لازم می دانست ولی در مسأله ی دفع فقط در جایی که از امور مهم باشد قائل به وجوب شده بود ولی در امور غیر مهمه قائل به لزوم نهی از منکر نشده بود.
اکنون به عبارت دیگری از ایشان اشاره می کنیم که به نقل از محقق اردبیلی نقل می کند و می نویسد: ان ترك الاعانة على الاثم دفع للمنكر ودفع المنكر واجب كرفعه واليه اشار المحقق الاردبيلي في محكي كلامه حيث استدل على حرمة بيع العنب في المسألة.[1]
سپس ایشان در رد کلام محقق اردبیلی اشاره می کند که در امور غیر مهمه، دلیلی بر وجوب دفع منکر نداریم.
به هر حال، بحث در مسأله ی ششم بود که امام قدس سره مسأله ی اهم و مهم را بیان کرده بود و فرمود اگر امر به معروف و نهی از منکر از مور مهمه باشد باید نفوس و اموال را بذل کرد. سپس امام قدس سره دو صورت را در این مسأله نقل می کند:
صورت اول: جایی که حفظ نفوس قبیله ای از مسلمین، هتک نوامیس آنها، محو آثار و حجت اسلام (مانند کتاب و سنت) که موجب ضلالت مسلمین شود و موارد دیگر به بذل نفوس و مال احتیاج داشته باشد حکمش چیست.
واضح است که در این موارد نباید تردید کرد که حفظ این عناوین، از حفظ مال و جان مهم تر است ولی در عین حال، امام قدس سره می فرماید: «لابد من ملاحظة الاهمیة» گویا امام قدس سره تردید داشت که در این موارد اهم کدام است و مهم کدام و حال آنکه شکی در شناخت اهم و مهم در این مثال ها نیست.
صورت دوم: می فرماید: فلو توقفت إقامة حجج الاسلام بما يرفع بها الضلالة على بذل النفس أو النفوس فالظاهر وجوبه فضلا عن الوقوع في ضرر أو حرج دونها.
نقول: این فرع نیز همانند سابق است و نمی دانیم چرا امام قدس سره آن را تکرار کرده است ولی در آنجا حکم کرده است که باید اهم را ملاک قرار داد ولی در اینجا می فرماید: ظاهر این است که بر اساس اهم باید بذل مال و نفس را انجام داد. شاید امام قدس سره این بخش از عبارت را سریع نوشته است.
البته کلمه ی «النفوس» ممکن است جمع نفیس به معنای اموال پر قیمت باشد.
مسألة 7 - (فرع اول:) لو وقعت بدعة في الاسلام (یعنی منکر، عبارت از وقوع بدعت در اسلام باشد) وكان سكوت علماء الدين ورؤساء المذهب أعلى الله كلمتهم موجبا لهتك الاسلام وضعف عقائد المسلمين يجب عليهم الانكار (نهی از منکر بر آنها واجب است. البته بحث در این نیست که بدعت باید از بین برود بلکه سخن از حرمت سکوت است که خود مصداقی از نهی از منکر می باشد. بنا بر این نهی از منکر همان گونه که در سابق گفتیم باید دارای تأثیر باشد ولی در اینجا تأثیرش در این است که اسلام با سکوت علماء، هتک نشود نه اینکه حتما باید تأثیرش در از بین بردن بدعت باشد.) بأية وسيلة ممكنة سواء كان الانكار مؤثرا في قلع الفساد أم لا، (فرع دوم:) وكذا لو كان سكوتهم عن إنكار المنكرات موجبا لذلك، ولا يلاحظ الضرر والحرج بل تلاحظ الأهمية.[2]
این مسائل چه بسا در واقع زمینه چینی برای ایجاد انقلاب اسلامی باشد.
به هر حال این مسأله نیز از مسائل اهم و مهم است و فرق بین این مسأله و مسأله ی سابق این است که در مسأله ی قبلی سخن از حفظ آثار و نفوس مسلمین است ولی در اینجا سخن صرفا از قلع ماده ی فساد نیست بلکه وجوب شکستنِ سکوت و بیان حرمتِ بدعت است. مثلا اگر سلطان ظالمی حجاب را ممنوع کرد. در اینجا چه بسا علماء نتوانند حکم او را کنار بزنند ولی در عین حال واجب است سکوت را بشکنند و جلوی هتک عقائد اسلام و مسلمین را بگیرند و ثابت کنند که این حکم نوعی بدعت است.
فرع دوم هم این است که اگر سکوت، موجب ضعف عقائد مسلمین شود، سکوت حرام است و نهی از منکر واجب می باشد. در این موارد سکوت، موجب ضعف عقائد مردم می شود ولی اگر سکوت نکنند مردم می گویند که علماء کار خود را کردند ولی نتوانستند در مقابل سلطان جائر حرف خود را به کرسی بنشانند.
در اینجا روایتی وجود دارد که البته سند آن به ابن ابی حمزه ضعیف است:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: كَانَ لِي صَدِيقٌ مِنْ كُتَّابِ بَنِي أُمَيَّةَ فَقَالَ لِيَ اسْتَأْذِنْ لِي عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع- فَاسْتَأْذَنْتُ لَهُ فَأَذِنَ لَهُ فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ سَلَّمَ وَ جَلَسَ ثُمَّ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي كُنْتُ فِي دِيوَانِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ (من در دیوان بنی امیه بودم) فَأَصَبْتُ مِنْ دُنْيَاهُمْ مَالًا كَثِيراً (مال زیادی به دست آوردم) وَ أَغْمَضْتُ فِي مَطَالِبِهِ (در اینجا از چه راهی به دست آوردم دقت نداشتم) فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ لَا أَنَّ بَنِي أُمَيَّةَ وَجَدُوا لَهُمْ مَنْ يَكْتُبُ وَ يَجْبِي لَهُمُ الْفَيْءَ وَ يُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَ يَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا (بنی امیه اگر کمک کاری نداشتند حق ما را سلب نمی کردند.) وَ لَوْ تَرَكَهُمُ النَّاسُ وَ مَا فِي أَيْدِيهِمْ مَا وَجَدُوا شَيْئاً (و اگر مردم آنها را ترک می کردند آنها هیچ چیزی نداشتند) إِلَّا مَا وَقَعَ فِي أَيْدِيهِمْ قَالَ فَقَالَ الْفَتَى جُعِلْتُ فِدَاكَ فَهَلْ لِي مَخْرَجٌ مِنْهُ قَالَ إِنْ قُلْتُ لَكَ تَفْعَلُ قَالَ أَفْعَلُ قَالَ لَهُ فَاخْرُجْ مِنْ جَمِيعِ مَا كَسَبْتَ فِي دِيوَانِهِمْ (هر چه به دست آوردی همه را رد کند و از ملک خود خارج نماید) - فَمَنْ عَرَفْتَ مِنْهُمْ رَدَدْتَ عَلَيْهِ مَالَهُ وَ مَنْ لَمْ تَعْرِفْ تَصَدَّقْتَ بِهِ وَ أَنَا أَضْمَنُ لَكَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْجَنَّةَ- فَأَطْرَقَ الْفَتَى طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ لَهُ لَقَدْ فَعَلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ ابْنُ أَبِي حَمْزَةَ فَرَجَعَ الْفَتَى مَعَنَا إِلَى الْكُوفَةِ- فَمَا تَرَكَ شَيْئاً عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَّا خَرَجَ مِنْهُ حَتَّى ثِيَابَهُ الَّتِي كَانَتْ عَلَى بَدَنِهِ قَالَ فَقَسَمْتُ لَهُ قِسْمَةً وَ اشْتَرَيْنَا لَهُ ثِيَاباً وَ بَعَثْنَا إِلَيْهِ بِنَفَقَةٍ قَالَ فَمَا أَتَى عَلَيْهِ إِلَّا أَشْهُرٌ قَلَائِلُ حَتَّى مَرِضَ فَكُنَّا نَعُودُهُ قَالَ فَدَخَلْتُ يَوْماً وَ هُوَ فِي السَّوْقِ قَالَ فَفَتَحَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ قَالَ لِي يَا عَلِيُّ وَفَى لِي وَ اللَّهِ صَاحِبُكَ قَالَ ثُمَّ مَاتَ فَتَوَلَّيْنَا أَمْرَهُ فَخَرَجْتُ حَتَّى دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع- فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ قَالَ لِي يَا عَلِيُّ وَفَيْنَا وَ اللَّهِ لِصَاحِبِكَ قَالَ فَقُلْتُ صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَكَذَا وَ اللَّهِ قَالَ لِي عِنْدَ مَوْتِهِ.[3]
این روایات نشان می دهد که نباید به حکام ظلمه کمک کرد. این فرد هم که از دستگاه بنی امیه بیرون آمده بود نتوانست جلوی ظلم آنها را بگیرد ولی او وظیفه داشت کار خود را انجام دهد هرچند مؤثر واقع نشود.
پی نوشت: