ماهنامه الکترونیکی خبری - تحلیلی بلیغ (سال دهم - شماره یکصد و دوم - تیر 1403)

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 

ماهنامه الکترونیکی خبری - تحلیلی بلیغ (سال دهم - شماره یکصد و دوم - تیر 1403)

null

طلیعه سخن

نظام جمهوری اسلامی برآمده از رأی مردم است؛ در واقع این نظام، حکومت مردم در چارچوب اسلام است و سرنوشت نظام جمهوری اسلامی نیز به دست خود مردم و در چارچوب اسلام است و بهترین آزمون نیز انتخابات است؛ از آن جهت که مشارکت مردمی، بعنوان بازوی حکومت لازم است.

«جوهره حکومت اسلامی» حکومت الهی است؛ ولی این حکومت در نهایت سر از حکومت مردمی در می آورد. در واقع اجرای احکام الهی واجب است؛ و مشارکت مردم در امر حکومت، مقدمه این واجب محسوب می شود؛ و مقدمه واجب ، عقلاً و شرعاً بر مبنای «کلَّما حَکمَ‏ بِهِ‏ الْعَقْلُ‏ حَکمَ‏ بِهِ‏ الشَّرْعُ‏؛ هر چیزی را که عقل حکم می کند، شرع هم به آن حکم می کند»؛ واجب است، پس مسائلی هم چون شرکت در انتخابات که بقای نظم اجتماعی مردم متوقف بر آن است، از باب مقدمه واجب، واجب است.

از سوی دیگر انتخابات حق مردم است؛ حق انتخاب به نوبۀ خود تبلور مردم سالاری‏ دینی‏ است؛ که از طریق آرای اکثریت یک نظام محقق می شود و اینچنین اعطای مسئولیت و وظیفه، و پست و مقام برای انتخاب شونده، و یا به تعبیر دیگر نوعی توکیل در انجام کاری است که منافع مردم (رضای خلق) تأمین می شود.

در اهمیت انتخابات همین بس که از حب‏ وطن به عنوان‏ یک میل باطنی عمیق سرچشمه می گیرد و تأییدی است بر فرمایش نبوی که فرمود‏: «حُبُّ‏ الوَطَنِ‏ مِنَ‏ الإیمان‏»[١]، علاقه به میهن همانند علاقه به پدر و مادر و اقوام و بستگان، در واقع از روح حق شناسی سرچشمه می گیرد و می دانیم حق شناسی یکی از نشانه‏ های ایمان است.

شرکت مردم در انتخابات میزان حق شناسی آنان از خدمت مسئولین و علاقه مندی آن ها را به پیشرفت آبادانی میهن نشان خواهد داد، همانگونه که در حدیثی از امام علی بن ابی‏طالب علیه السلام می خوانیم:«عُمِّرَتِ‏ البُلدانُ‏ بِحُبِ‏ الأوْطان‏‏؛ شهرها با حبّ وطن آباد می شود».[٢]

بر این اساس کسانی که نظام را قبول نداشته باشند، اما کشور خود را قبول دارند و دوست دارند که مملکت امنیت داشته باشد و پیشرفت کند، برای ماندن این کشور، به مسئله انتخابات توجه کنند. حتی یک رأی، تاثیر مهمی بر سرنوشت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور می گذارد.

شکی نیست که «مسئولان بالای نظام اجرائی» باید با مشورت و مشارکت مردم انتخاب شوند؛ و این نمی شود مگر اینکه مردم در انتخاب آن ها به نحوی خواه به طور مستقیم یا غیرمستقیم دخالت داشته باشند؛ اصل اساسی در تقسیم پست ها در حکومت اسلامی و سپردن مدیریت ها و فرماندهی به افراد، همان اصل گزینش شایسته ترین افراد و انتخاب اصلح است، از نظر فقه اسلامی نیز نباید با وجود «اصلح» به سراغ صالح و یا با وجود «صالح» به سراغ «غیر صالح» رفت.

از جمله ویژگی های فرد اصلح این است که تقوا و دیانت در سطح بالا داشته باشد تا بتواند منافع مردم و کشور را حفظ کند و خدایی ناکرده در اختیار جناح یا گروه خاصی قرار ندهد، به مردم و نظام خیانت نکند، قوم و خویش پرستی نکند؛ و این مهم در صورتی محقق می شود که مقام اجرایی کشور رابطه خود را با مردم از طرق مختلف مخصوصاً از طریق تماس مستقیم حفظ کند.

نامزدهای انتخاباتی بدانند در چارچوب دموکراسی و انتخابات اسلامی خطوط قرمز زیادی وجود دارد؛ لذا کسی که نامزد می شود باید بینه و بین الله خود را لایق این مسئولیت بداند، اگر برای نام و شهرت و استفاده های مادی می رود این نخستین مخالفت با خط قرمز است.

کاندیداها نباید برای برنده شدن در انتخابات از هر وسیله ای استفاده کنند و به خاطر اهداف شان این رفتار را توجیه کنند؛ زیرا هرگز هدف وسیله را توجیه نمی کند.

منصب ریاست جمهوری، مسؤولیت سنگین مردمی در دنیا و مسئولیت الهی و اخروی دارد و کسانی که از همه نوع ابزار و وسیله بهره می گیرند تا به آن برسند مشروعیت آن ها زیر سئوال است و اصولاً توسل به این امور دلیل بر عدم صلاحیت است.

یکی از عواملی که بعضاً هم در کشور ما و هم در کشوری مانند آمریکا باعث پیروزی می شود، عوام فریبی و بلوف زدن است. متاسفانه این رفتارها برآمده از فرهنگ غربی بوده که جامعه ما هم از آن نمونه گرفته است.

تأسف آور است که بعضی از نامزدها در تبلیغات انتخاباتی خود وعده هایی می دهند که فراتر از اختیارشان هست؛ این وعده های دروغین به مردم، جمعیت زیادی را مجذوب خود می کند. زیرا دست به عوام فریبی و دروغ پردازی زدند و  اینچنین با توسل به حیله های عوام فریبانه، از حُسن ظنّ مردم پاک سیرت سوء استفاده می کنند. لزوم مقابله فراگیر با عوام فریبی در تبلیغات انتخاباتی از سوی نهادهای مسئول به شدت احساس می شود و لازم است مردم نیز به چنین افرادی رأی ندهند.

در خاتمه باید گوشزد نمود مردم یک جامعه تا برای تغییر و تحول مصمم نباشند و دست به کار نشوند، تحول مثبتی برای آنها رخ نخواهد داد. قرآن کریم تصریح می‏کند که: «إِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛[٣] به یقین خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملتی) را تغییر نمی‏دهد، مگر آنکه آنان خود را تغییر دهند (و هماهنگ با سرنوشت سعادت بخش سازند)». و این تغییرات تنها در سایۀ تلاش همگانی و مشارکت عموم مردم به ثمر خواهد نشست. با این تفاسیر نباید با انتخابات قهر کرد.

مشکل بیکاری، تورم، بی ارزشی پول ملی و رکود.. مردم را به شدت تحت فشار قرار داده است؛ امیدوارم خداوند عنایت کند کسی که اصلح باشد رأی بیاورد و بتواند مشکلات مردم را حل، نقاط ضعف را برطرف و نقاط قوت را تقویت کند.

پی نوشت:

[١] ر. ك: الصحيح من السيره، ج ٣، ص ٣٣٣. همچنين در بحار الأنوار، ج ٧٨، ص ٤٥؛ ميزان الحكمه، ج ٤، ص ٣٥٦ .

[٢] بحارالانوار، ج ٧٥، ص ٤٥، ح ٥٠.

[٣] سورۀ رعد، آیۀ١١.

گزارش تصویری

عیادت مقام معظم رهبری از حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

تصویرسازی

یادداشت

1
ارزش خدمت به مردم
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی

توده هاى زحمت کش مردم رکن اصلى جامعه اند، اگر نفرات جامعه را از هم جدا حساب کنیم، جامعه مفهوم نخواهد داشت. ولی اگر آنها را با پیوند با یکدیگر در نظر بگیریم، همانند ساختمانى که مصالح کوچک آن با ملاط محکمى به هم پیوسته است، جامعه مفهوم اصلى را پیدا مى کند.

لذا زندگى بشر یک زندگى دسته جمعى است، و اداره این زندگى جز از طریق تعاون و خدمت متقابل امکان پذیر نیست: «نَحْنُ قَسَمْنا بَینَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا؛ ما معیشت آنها را در حیات دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضى را براى بعضى برترى دادیم تا یکدیگر را مسخر کرده» و با هم تعاون نمایند».

مى دانیم اسلام دینى اجتماعى است و آیات قرآن و روایات اسلامى به طور گسترده از به مردم سخن گفته است و روایات متواترى در این باره در منابع حدیث وارد شده که در این نگاشته به آن می پردازیم.

تقوای خدمت

امام علی علیه السلام به چهار وصف برجسته از اوصاف پارسایان اشاره مى کند که هر یک مکمّل دیگرى است، از جمله مى فرماید: «نَفْسُهُ مِنْهُ فِی عَنَاء، والنَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَة، أَتْعَبَ نَفْسَهُ لِاخِرَتِهِ، وأَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ، نفس او در سختى، و مردم از او در آسایشند، نفس خود را براى آخرت خویش به تعب افکنده و مردم را از خود در راحتى قرار مى دهد».

وقتى می ببیند مردم مشکل دارند، خود را به زحمت مى اندازد و چه بسا بى خوابى ها را بر خود تحمل مى کند تا مشکل آن ها را حل کند. چنان عمل کرده که وقتى مردم دچار مشکلى مى شوند، خود به سوى او مى آیند و گوئى او باز کننده گره و حلّال مشکلات است، دائماً به دنبال کارهاى مردم است، تا مردم راحت باشند، گرچه خود ناراحت باشد، ولى این ناراحتى نه به خاطر امور دنیوى و وجهه پیدا کردن است، بلکه براى خدا و توشه برگرفتن براى آخرت است.

او به بقاء مى اندیشد و بقاء در آخرت است. بینش و اندیشه او چنین عملى را به او توصیه مى کند، زیرا بینش او بینشى توحیدى است که خدمت به خلق را بعد از عبادت خالق افضل چیزها مى شمارد.

در روایتى از امام عسکرى علیه السلام رسیده که: «خَصْلَتَانِ لَیسَ فَوْقَهُمَا شَیءٌ اَلْإِیمَانُ بِاللَّهِ وَ نَفْعُ اَلْإِخْوَانِ؛ دو خصلت است که بالاى آن چیزى نیست، یکى ایمان به خداوند و دوّمى نفع رساندن به برادران دینى و انسانى».

مى داند نفس او امر کننده به پلیدی ها است (امّاره به سوء) و دشمنى شناخته شده است و از این رو توجه به خواهش هاى آن نمى کند، تا به سختى افتد، سختى او مایه راحتى مردم و راحتى او مایه ناراحتى مردم است، او ظلم به احدى نمى کند و جز آسایش خلق به چیزى نمى اندیشد.

مرحوم الهى، در ذیل «نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة» چنین گوید:

به خلق آسایش آرد خویش را رنج

که جوید در خراب خویشتن گنج

تو نیز ای جان چو مردان وفا کیش

جهان را نوش باش و خویش را نیش

(الهى) جهد کن تا مى توانى

که مردم را به آسایش رسانى

توفیق خدمت

امام علی علیه السلام در نکته ای حکمت آمیز مى فرماید: «وَ لَا قَائِدَ کالتَّوْفِیقِ؛ هیچ راهبرى همچون توفیق نیست».

«توفیق» در لغت به معناى موافق ساختن و هماهنگ نمودن است که با معناى عرفى آن کاملًا سازگار است. منظور از «توفیق» در اینجا آماده بودن اسباب براى انجام دادن کارى است؛ مثلا فراهم شدن اسباب مثلًا براى زیارت بیت الله یا کمک به محرومان، یا فرا گرفتن علم و دانش تمام این ها توفیق نامیده مى شود. اگر امام علیه السلام مى فرماید: بهترین رهبر توفیق است براى آن است که توفیق انسان را به راه حق و مسیر اطاعت پروردگار مى کشاند و راهنماى خوبى براى نیکى ها و خوبى هاست.

به هر حال شک نیست که سرچشمه اصلى توفیق براى کارهاى خیر ذات پاک پروردگار است، از این رو در حدیثى از امام باقر علیه السلام مى خوانیم: «لا نِعْمَةَ کالْعافِیةِ وَلا عافِیةِ کمُساعِدَةِ التُّوفیقِ؛ هیچ نعمتى مانند سلامت و عافیت نیست و نه هیچ عافیتى همچون فراهم شدن توفیق است».

هر قدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت کند و براى همه خیرخواه باشد خداوند توفیق او را براى انجام کارهاى نیک بیشتر مى کند.

خدمت، حق امت

در حکومت اسلامى، دولت باید در خدمت مردم و مراقب و محافظ آن ها باشد. حدیث معروف «کلکمْ راعٍ وَ کلکمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ» نیز اشاره به این معنا دارد که همه مردم باید مراقب یکدگر باشند و در مقابل هم مسئولند.

امام علی علیه السلام در آخرین بخش از خطبه ٣٤، به سراغ یکى از مهم ترین مسائل مربوط به حکومت مى رود و حقّ امّت را بر امام و رهبر، در جمله هایى کوتاه و بسیار پر معنا بیان مى دارد آن جا که مى فرماید: «اى مردم ! شما بر من حقى دارید، اما حق شما بر من این است که از خیرخواهى و خدمت به شما دریغ نورزم و بیت المال را به نفع شما به طور کامل به کار گیرم».

به نظر مى رسد که منظور از خیرخواهى و خدمت، همان برنامه ریزى کامل و همه جانبه براى پیشرفت و تعالى مردم در تمام جنبه هاى معنوى و مادى است.

دومین حق امّت نیز در خطبه بالا، مربوط به مسائل اقتصادى و از جمله مسئله عدالت اجتماعى است که همیشه مهم ترین مشکل جوامع انسانى بوده است و غالب جنگ ها و نزاع هاى خونین و بسیارى از مفاسد اجتماعى، به خاطر زیر پا گذاشتن این اصل ظهور و بروز مى کند.

هم چنین امام علیه السلام نامه ٥٩ به یکی از کارگزارانش را با اجراى عدل و خدمت به مردم آغاز کرده و با خدمت به مردم پایان مى دهد و این دلیل روشنى است بر اینکه حکومت هاى اسلامى باید صد در صد مردمى باشند و منافع توده هاى رعیت را بعد از جلب رضاى الهى از هر چیز برتر بشمرند.

اولین وارد شونده به بهشت

در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم که فرمود: «أوَّلُ مَن یدخُلُ الجَنَّةَ أهلُ المَعروفِ؛ نخستین کسانى که وارد بهشت مى شوند کسانى هستند که اهل کارهاى خیر و خدمت به خلق هستند». و در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان على علیه السلام مى خوانیم: «عَلَیکم بِصَنائعِ المَعروفِ، فإنَّها نِعمَ الزّادِ إلَى المَعادِ؛ بر شما باد! به کارهاى نیک و خدمت به خلق که بهترین زاد و توشه براى معاد است». در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است که اصحاب و یاران خود را تشویق به معروف و کارهاى خیر کرد، سپس فرمود: «بهشت درى دارد به نام «معروف» تنها کسانى از آن در وارد مى شوند که در دنیا «صنایع معروف» (کارهاى خیر) داشته اند». در پایان مى افزاید: «إنّ العَبدَ لَیمْشی فی حاجَةِ أخیهِ المؤمنِ فیوَکلُ اللّهُ عزّ و جلّ بهِ مَلَکینِ: واحدا عَن یمینِه و آخَرَ عَن شِمالِهِ، یسْتَغْفِرانِ لَهُ ربَّهُ و یدعُوانِ بقَضاءِ حاجَتهِ؛ بنده اى که در طریق بر آوردن حاجت برادر مؤمنش گام بر مى دارد خداوند دو فرشته را مأمور مى کند: یکى از طرف راست و دیگری از چپ با او مى روند و پیوسته براى او استغفار مى کنند و بر آوردن حاجات او را از خدا مى خواهند».

بهترین راه برآورده شدن حاجت

پیامبر اکرم صلّى الله علیه وآله وسلّم فرمود: «مَنْ کانَ فِى حاجَةِ أَخِیةِ الْمُسْلِم کانَ اللَّهُ فِى حَاجَتِهِ، کسى که در راه انجام حاجات و نیازمندى هاى برادران دینیش کوشش کند، خداوند در راه انجام حاجات او خواهد بود».

مردم غالباً فکر مى کنند که اگر به حلّ مشکلات دیگران بپردازند از پیشرفت در زندگى مى مانند، در حالى که منطق اسلام غیر از این است، پیامبر اکرم صلّى الله علیه وآله وسلّم در حدیث بالا مى فرماید، تو در راه حلّ مشکلات مردم و رفع نیازمندى هاى آن ها بکوش، خداوندى که قدرتش مافوق قدرت تو و همه قدرت هاست به تو کمک مى کند و مشکلات تو را حل مى نماید. این موضوع را با چشم خود دیده ایم که افرادى که به دیگران کمک مى کنند مشکلاتشان به طور عجیبى حل مى شود و این یک موهبت الهى است.

برترین مقام

خدمت به خلق در ردیف بزرگترین عبادات اسلامى است، و یکى از طرق خدمت به خدا این است که انسان مصالح و منافع آن ها را همانند مصالح و منافع خودش ببیند، و همان طور که در مورد منافع خود با نهایت دلسوزى رفتار مى کند، درباره منافع و مصالح دیگران نیز کاملًا دلسوز باشد، و در حضور و غیاب مردم از خیرخواهى فروگذار نکند.

پیامبر اسلام صلّى الله علیه وآله وسلّم در این زمینه مى فرماید: «إنَّ أَعْظَمَ النّاسِ مَنْزلَةً عِنْدَ اللَّهِ یوْمَ الْقِیامَةِ أَمْشاهُمْ فِى أَرْضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلْقِهِ؛ بلند پایه ترین مردم در روز رستاخیز کسى است که از همه بیشتر براى خیرخواهى خلق خدا گام برداشته است».

بهترین خدمت ها

اینکه انسان دنیا را براى فراهم آوردن امکانات جهت خدمت به دیگران و تقویت پایه هاى اقتصاد جامعه اسلامى بخواهد، عبادتى است کم نظیر و بهترین خدمات انسانى و اسلامى را انجام مى دهد.

لذا امام على علیه السلام با آن زهد و تقواى بى نظیر به این مسئله افتخار مى کند که در دوران حکومت او تمام مردم کوفه از زندگانى مطلوب و قابل قبولى برخوردار بودند، مى فرماید: «مَا أَصْبَحَ بِالْکوفَةِ أَحَدٌ إِلاَّ نَاعِماً إِنَّ أَدْنَاهُمْ مَنْزِلَةً لَیأْکلُ اَلْبُرَّ وَ یجْلِسُ فِی اَلظِّلِّ وَ یشْرَبُ مِنْ مَاءِ اَلْفُرَاتِ؛ تمام مردم کوفه داراى زندگى مرفهى هستند، کمترین آنها از گندم استفاده مى کند و خانه و سر پناهى دارد و از آب آشامیدنى گوارایى (آب فرات) استفاده مى کند».

پاداش بی نهایت

مى دانیم برآوردن حوایج نیازمندان و حل مشکلات مردم از مهم ترین مستحبات و بهترین طاعات است، تا آنجا که در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم: «مَنْ سَعَى فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللَّهِ کتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَةٍ یغْفِرُ فِیهَا لِأَقَارِبِهِ وَ جِیرَانِهِ وَ إِخْوَانِهِ وَمَعَارِفِه؛ کسى که براى برآوردن حاجت برادر مسلمانش تلاش و کوشش کند براى جلب رضاى پروردگار، خداوند متعال هزار هزار حسنه در نامه اعمال او مى نویسد و حتى به سبب آن بستگان و همسایگان و برادران دینى و آشنایانش مشمول غفران الهى مى شوند».

امام علی علیه السلام در یکی از نامه هایش به یکی از کارگزارانش انگشت روى دو مصداق از مصادیق حق گذارده و او را به حفظ آن ها توصیه کرده، مى فرماید: «وَمِنَ الْحَقِّ عَلَیک حِفْظُ نَفْسِک، وَالِاحْتِسَابُ عَلَى الرَّعِیةِ بِجُهْدِک؛ از جمله حقوق این است که خویشتن را - در برابر هواى نفس و انحراف از فرمان خدا -حفظ کنى و براى رسیدن به پاداش الهى با تمام توان در خدمت به رعیت بکوشى».

سپس به ذکر دلیلى براى این موضوع پرداخته مى فرماید: «فَإِنَّ الَّذِی یصِلُ إِلَیک مِنْ ذَلِک أَفْضَلُ مِنَ الَّذِی یصِلُ بِک، وَالسَّلَامُ؛ آنچه در این راه از منافع عاید تو مى شود از مشکلات و ناراحتى هایى که دامنگیر تو مى گردد (به مراتب) بیشتر است. والسلام»

مفسّران نهج البلاغه در تفسیر جمله اخیر این نظر را ارائه داده اند که منظور امام علیه السلام این است: زحماتى را که در راه خدمت به مردم منطقه ات متحمل مى شوى، در مقابل پاداش هاى پروردگار بسیار ناچیز است.

واسطه فیض

در حدیثی در کتاب شریف کافى از امام باقر علیه السلام آمده است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَهْلًا مِنْ خَلْقِهِ حَبَّبَ إِلَیهِمْ فَعَالَهُ وَ وَجَّهَ لِطُلَّابِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَیهِمْ وَیسَّرَ لَهُمْ قَضَاءَهُ کمَا یسَّرَ الْغَیثَ لِلْأَرْضِ الْمُجْدِبَةِ لِیحْییهَا وَیحْیى بِهِ أَهْلَهَا وَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَعْدَاءً مِنْ خَلْقِهِ بَغَّضَ إِلَیهِمُ الْمَعْرُوفَ وَبَغَّضَ إِلَیهِمْ فَعَالَهُ وَحَظَرَ عَلَى طُلَّابِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَیهِمْ وَحَظَرَ عَلَیهِمْ قَضَاءَهُ کمَا یحَرِّمُ الْغَیثَ عَلَى الْأَرْضِ الْمُجْدِبَةِ لِیهْلِکهَا وَیهْلِک أَهْلَهَا وَ مَا یعْفُو اللَّهُ أَکثَرُ؛ خداوند متعال براى کارهاى نیک افرادى از خلق خود را قرار داده و انجام آن را محبوب آن ها ساخته و طالبان کمک را به سوى آن ها فرستاده و برآوردن حاجت آنان را براى آنها آسان نموده همان گونه که باران در سرزمین خشک تأثیر مى گذارد و آن را زنده مى کند و صاحبان زمین به وسیله آن زنده مى شوند و نیز خداوند دشمنانى براى کار نیک از خلقش قرار داده و انجام آن را در نظر آن ها مبغوض ساخته و طلب کردن از آن ها را بر طالبان نیکى ممنوع کرده همان گونه که باریدن بر زمین هاى خشک را بر باران ممنوع کرده تا آن زمین و اهلش هلاک شوند و آنچه خداوند عفو مى کند بیشتر است».

تقویت سرمایۀ اجتماعی

مهم ترین پشتوانه کار مدیران و فرماندهان در پیشبرد اهداف بزرگ خود حمایت هاى مردمى و علاقه قلبى مردم به آنها است، و این پشتوانه در صورتى محفوظ مى ماند که رابطه خود را با مردم از طرق مختلف مخصوصاً از طریق تماس مستقیم حفظ کنند.

به همین دلیل، پیامبر اکرم صلّى الله علیه وآله وسلّم و سلم و امیر مؤمنان على علیه السلام در دوران حکومتشان همیشه و در هر حال در دسترس مردم بودند، و اگر گاهى شرایط ایجاب مى کرد که تمام وقت با آن ها نباشند، ساعتى را براى این ملاقات و رابطه مستقیم قرار مى دادند.

درِ خانه آن ها باز و بدون حاجب و دربان بود، هر کس مى توانست مشکلش را مستقیماً با آن ها در میان بگذارد.

به هر حال، این ارتباط مستقیم هم محبّت او را در دل ها زیاد مى کند، و هم افکار عمومى را براى کمک به پیشبرد اهداف براى او بسیج مى نماید، و هم اطّلاعات واقعى دست اوّل را دراختیار او مى گذارد.

اصولًا هیچ تکیه گاهى براى زمامداران، مدیران و فرماندهان مهمتر از تکیه گاه مردمى نیست که اگر باشد کارها به سهولت و سرعت پیش مى رود و اگر نباشد تلاش ها کم اثر و بیهوده است.

طریق به دست آوردن این پایگاه علاوه بر آنچه در بالا گفته شد، دلسوزى و صداقت و خیرخواهى براى مردم است.

قرآن مجید مى گوید: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً؛ مسلّماً کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دل ها قرار مى دهد!».

کلام امام علی علیه السلام ناظر به همین معناست مى فرماید: «خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکوْا عَلَیکمْ، وَإِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیکمْ؛ آن گونه با مردم معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرگ شما اشک ریزند و اگر زنده مانید به شما عشق ورزند»، اشاره به این که پیوند خدمت کردن به مردم را آنچنان محکم کنید که شما را به منزله نزدیک ترین عزیزان خود بدانند.

کوتاه سخن اینکه، پشتوانه مردمى و حمایت توده هاى جمعیت مخلص، کیمیاى عجیبى در مسئله زمامدارى و مدیریت و فرماندهى است، و راه به دست آوردن این کیمیا آن است که انسان براى آنها خدمت و دلسوزى کند، صداقت به خرج دهد، و رابطه همیشگى داشته باشد.

راز جاودانگی

طبیعت زندگى این جهان مادى، فنا و نابودى است، اما اعمال صالح، ابدى هستند، چرا که رنگ الهى دارد. به همین دلیل قرآن در آیه شریفه ٩٦ سوره نحل به ما هشدار مى دهد که بیائید سرمایه هاى وجود خود را از فناپذیرى نجات بخشید و در صندوق پس اندازى ذخیره کنید که دست تطاول ایام به محتویاتش نمى رسد و گذشت شب و روز آن را به فنا و نیستى سوق نمى دهد. بیائید و سرمایه هاى خود را براى خدا و در راه خلق خدا و جلب رضاى او به کار اندازید تا مصداق «عِنْدَ اللَّهِ » گردد، و به مقتضاى «ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ » باقى و برقرار شود.

در حدیثى از پیامبر صلی الله علیه و آله مى خوانیم: «إذا ماتَ الإنسانُ انقَطَعَ عَمَلُهُ إلاّ مِن ثَلاثٍ: إلاّ مِن صَدَقَةٍ جاریةٍ أو عِلمٍ ینتَفَعُ بِهِ أو وَلَدٍ صالِحٍ یدعُو لَهُ؛ هنگامى که فرزند آدم از دنیا مى رود امید او از همه چیز بریده خواهد شد مگر از سه چیز: صدقات جاریه (آثار خیرى که در خدمت مردم و در راه خدا در جریان است) و علم و دانشى که مردم از آن بهره مى گیرند، و فرزند صالح که براى او دعا مى کند»، چرا که همه اینها براى خدا و در راه او هستند و رنگ ابدیت دارند.

سخن آخر: (رئیس جمهور خادم مردم بود)

در خاتمه باید گفت خبر حادثۀ دلخراش و شهادت ریاست جمهوری اسلامی ایران جناب حجت الاسلام والمسلمین رئیسی و همراهان ایشان رحمة الله علیهم موجب تأسف و تألم شدید گردید. ایشان در سال های طولانی و در عرصه های مختلف، خادم مردم و مکتب اهل بیت علیهم السلام بود و در ادای وظیفه و خدمت کوتاهی ننمود.

وی نمونۀ بارز از مسئول متعهد و مخلص انقلابی بود و مواضع آگاهانه و توأم با حریت او در سراسر جهان مایۀ عزت و سربلندی امت اسلام گردید و مردم شریف ایران و بسیاری از مظلومان عالم او را هرگز از یاد نخواهد برد.

اینجانب این ضایعۀ جانکاه را به مردم عزیز و خصوصاً به خانواده و بستگان ایشان و مسئولین کشوری و لشکری تسلیت عرض نموده، و از درگاه خداوند متعال حشر او را با اولیای طاهرینش و صبر و اجر جزیل برای بازماندگان مسألت دارم.

منبع:

پیام امام امیر المومنین علیه السلام

یادداشت

2
«مشورت و حکمرانی»
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی

مسئله شورا و مشورت یکی از برنامه های مؤکد اسلام در امور اجتماعی و حکومتی است. مسئله «مشورت» به ویژه در امور اجتماعی و آنچه به سرنوشت جامعه مربوط است، از مهم ترین مسائلی است که اسلام آن را با دقّت و اهمیت خاصّی مطرح کرده و در آیات قرآن و روایات اسلامی و تاریخ پیشوایان بزرگ اسلام جایگاه ویژه ای دارد.

در دنیای امروز مسئله مشورت و شورا بسیار گسترده تر از گذشته است؛ و همه دولت ها حداقل در ظاهر تأکید بر تشکیل شوراها برای قانون گذاری و امور اجرایی در سطوح مختلف دارند و اصل مشورت به عنوان اصلی اساسی شمرده می شود.

اهمیت مشاوره در اسلام

هر قدر درباره اهمیت مشورت بحث شود کم است، زیرا مطلبی است سرنوشت ساز. لذا موضوع مشاوره در اسلام با اهمیت خاصی شده، و شورا یکی از تعلیمات اساسی اسلام در قرآن مجید و روایات بازتاب گسترده ای دارد. قرآن علاوه بر اینکه انجام کارها با مشورت را یکی از نشانه های اصلی اهل ایمان می شمرد و آن را در ردیف نماز و زکات که از ارکان اسلام است قرار می دهد، می فرماید: «وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ ینْفِقُونَ؛ کسانی که دعوت پروردگارشان را پذیرفتند و نماز را بر پا داشته و کارهایشان به طریق مشورت، در میان آنها صورت می گیرد و از آنچه به آن ها روزی داده ایم انفاق می کنند»

قرآن مجید هم به مؤمنان دستور مشورت می دهد «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَینَهُم» و هم به رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم که عقل کل بود در این باره امر می کند: «وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ». در قرآن مجید حتّی در امور مهم مربوط به نظام خانواده (اجتماع کوچک) دستور به مشورت داده شده است؛ از جمله در باز گرفتن کودک از شیر قبل از فرا رسیدن دو سال کامل اشاره به اصل مشورت می کند، و می فرماید: «فَانْ ارادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیهما؛ و اگر آن دو (پدر و مادر)، با رضایت یکدیگر و مشورت بخواهند کودک را (زودتر از دو سال) از شیر بازگیرند، گناهی بر آن ها نیست». و این دلیل بر اهمیت فوق العاده مشورت در کارها است.

مشورت و رأی کثریت

مسئله «شورا و مشورت»، پیش از آنکه در اسلام وارد شود در میان سایر عقلای جهان نیز بوده و به اصطلاح اسلام آن را با افزودن شرایط دقیقی امضا فرموده است.

اصل شورا که در آیین های توحیدی به عنوان یک مسئله زیر بنایی حکومت شناخته شده و در متن قرآن روی آن تأکید به عمل آمده و عمل پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم که مقام عقل کل را داشت گواه آن است، نشان می دهد خداوندی که مالک الملک و احکم الحاکمین است دستور داده با مردم در امر حکومت مشورت شود و آنها در این امر سهیم و شریک باشند.

و از این نظر حکومت توحیدی و اسلامی حکومت مردمی مکتبی خواهد بود، یعنی به آرای مردم به فرمان خدا اهمّیت داده می شود.

از این رو حکومت پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم هر چند از نوع حکومت الهی بود، اما با این حال مأمور به مشورت با مردم بوده است تا بعد مردمی آن نیز حفظ شود.

گاه گفته می شود مأمور شدن پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برای مشورت با مردم تنها به خاطر احترام به شخصیت مسلمانان و شرکت دادن آنها در مسائل اجتماعی بوده؛ زیرا تصمیم گیرنده نهایی شخص پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بوده است نه شوراء، چنانکه قرآن در پایان آیه مشورت می فرماید: «فَاذا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ؛ هنگامی که تصمیم گرفتی ولی مسلم است که منظور از ذیل آیه این نیست که پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با مردم مشورت کند و بعد نظرات آنها را نادیده گرفته، و راه دیگری را پیش گیرد، زیرا سبب بی احترامی به افکار عمومی و در نتیجه رنجش مسلمانان می شود و نتیجه معکوس می بخشد. همچنین با تاریخ پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نیز ناسازگار است؛ چراکه در حوادث مهم هنگامی که مشورت می کرد، به نظریه مردم مسلمان احترام می گذاشت و حتّی گاه نظر مبارک خود را نادیده می گرفت تا اصل مشورت در میان آنها تقویت گردد.

قابل توجّه اینکه آیه مشورت با توجّه به آیات قبل و بعد آن، ناظر به غزوه احُد است و می دانیم در داستان احد، پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم موافق به خارج شدن لشگر از شهر نبود، ولی چون نظر اکثریت مسلمانان بر این امر قرار گرفت، موافقت فرمود. و به فرض که این آیه برای پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم چنین ویژگی را قائل شود که مشورتش با مردم جنبه تشریفاتی داشته باشد، ولی آیه ٣٨ سوره «شوری» که دستور عام مسلمین را بیان می کند کاملًا بیانگر این مطلب است که باید کارهای مهم در میان مسلمین با نظر شورا انجام پذیرد، و شورا نقش تعیین کننده دارد.

نماد حیات مردم

موضوع مشورت از مهم ترین مسائل اجتماعی است و دلیل آن کاملًا روشن است، زیرا از یک سو مشکلات اجتماعی و حتی شخصی، غالباً دارای پیچیدگی هایی است و از سویی دیگر هر سری را فکری و هر کسی را رأی و هوشی است که اگر همگی تا آنجا که ممکن است برای حل مشکل دعوت شوند راه حل های روشنی به دست می آید.

از این رو در غررالحکم از امام علی علیه السلام نقل شده که فرمود: «حَقٌّ عَلَی الْعاقِلِ أنْ یضِیفَ إلی رَأیهِ رَأْی الْعُقَلاءِ وَیضُمَّ إلی عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکماءِ؛ سزاوار است انسان خردمند رأی عاقلان دیگر را به رأی خود اضافه کند و علوم دانشمندان را به علم خود ضمیمه نماید».

در احادیث اسلامی، چه احادیثی که از شخص پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نقل شده یا از پیشوایان معصوم دیگر، اهمیت فوق العاده ای برای این امر ذکر شده، تا آنجا که در حدیث نبوی معروف به عنوان یکی از اسباب حیات جامعه، و ترک مشورت یکی از اسباب مرگ جامعه معرّفی شده است؛ می فرماید: «اذا کانَ امَرائُکمْ خِیارَکمْ وَ اغْنِیائُکمْ سُمَحائَکمْ وَ امْرُکمْ شُوری بَینَکمْ، فَظَهْرُ الارْضِ خَیر لَکمْ مِنْ بَطْنِها، وَ اذا کانَ امَرائُکمْ شِرارَکمْ وَ اغْنیائُکمْ بُخَلائَکمْ وَلَمْ یکنْ امْرُکمْ شُوری بِینَکمْ، فَبَطْنُ الارْضِ خَیرٌ لَکمْ مِنْ ظَهْرِها؛ هنگامی که زمامداران شما نیکان شما باشند، و توانگران شما سخاوتمندان، و کارهایتان به مشورت انجام گیرد، در این موقع روی زمین از زیر زمین برای شما بهتر است، و شایسته حیات و زندگی هستید ولی هرگاه زمامدارانتان بدان شما، و ثروتمندان افراد بخیل باشند و در کارها مشورت نکنید، در این صورت زیرزمین از روی آن برای شما بهتر است»!

در ستایش عقل مردمی

ناگفته پیداست که هر انسانی فکری و عقل و تشخیصی دارد؛ هنگامی که عقول و افکار به یکدیگر ضمیمه شوند بسیار قوی تر عمل می کنند، مسیرها روشن، موانع برطرف و نزدیک ترین راه به مقصد غالباً معلوم می شود و از این طریق پشتیبانی مهمی برای هر فردی حاصل می گردد.

همانگونه که در نیروهای جسمانی چنین است که نیروی یک فرد همچون ریسمان باریکی است که گسستن آن آسان است؛ ولی هنگامی که نیروها به یکدیگر ضمیمه شد و طناب محکمی از آن تشکیل گردید، به گفته شاعر: «چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد». این حکم در نیروهای فکری نیز کاملًا جاری است.

دلیل آن هم روشن است، زیرا خدای متعال همه مزایای فکری را به یک نفر نداده است، بلکه هشیاری مانند سایر نعمت ها در میان مردم تقسیم شده است. به همین دلیل هیچ کس بی نیاز از افکار دیگران نیست و هنگامی که انسان ها به مشورت بنشینند و عقل ها به یکدیگر ضمیمه شوند احتمال خطا بسیار کم می شود، زیرا جوانب مسئله به وسیله افراد مختلف که هر یک جانبی را می بیند روشن می گردد.

درست است که غیر معصومین ممکن است گرفتار خطا شوند؛ ولی ضریب خطا در یک نفر هر قدر باشد در دو نفر نصف می شود و در ده نفر به یک دهم می رسد و احتمال آن بسیار کمتر می شود، از این رو نقل است که مرد عربی می گفت: من هرگز مغبون نمی شوم مگر اینکه تمام قبیله من مغبون شوند. به او گفتند: چرا و چگونه؟ گفت: برای اینکه من بدون مشورت آنها کاری انجام نمی دهم. اگر همه اشتباه کنند، آنگاه من هم اشتباه می کنم. شاعر می گوید:
مشورت ادراک و هشیاری دهد
عقل ها مر عقل را یاری دهد

گفت پیغمبر، بکن ای رای زن
مشورت، المُسْتَشارُ مُؤتَمَن

بعضی ممکن است تصور کنند حتماً باید با کسی مشورت کرد که عقل او از انسان قوی تر یا لا اقل مساوی باشد در حالی که چنین نیست؛ انسان اگر دسترسی به چنین اشخاصی پیدا نکند سزاوار است حتی با زیردستان خود مشورت کند، چنانکه مرحوم علامه مجلسی در حدیثی از بحارالانوار از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نقل می کند که یکی از یارانش می گوید: خدمت آن حضرت بودیم سخن از پدرش (امام کاظم علیه السلام) به میان آمد. فرمود: «کانَ عَقْلُهُ لَایوَازِنُ بِهِ الْعُقُولُ وَرُبَّمَا شَاوَرَ الْأَسْوَدَ مِنْ سُودَانِهِ فَقِیلَ لَهُ: تُشَاوِرُ مِثْلَ هَذَا؟ فَقَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَبَارَک وَتَعَالَی رُبَّمَا فَتَحَ عَلَی لِسَانِه ؛ عقل او قابل مقایسه با عقول دیگران نبود، ولی با اینحال گاهی با بعضی از غلامانش مشورت می کرد. بعضی به آن حضرت گفتند: شما با مثل چنین شخصی مشورت می کنید؟ فرمود: اگر خدا بخواهد چه بسا راه حل مشکل را بر زبان او جاری کند».

لذا خداوند تمام علم و دانش و عقل را به یک یا چند نفر نداده، بلکه در میان بندگان خدا تقسیم کرده است. اگر کسی می خواهد به کمالِ علم و دانش و عقل برسد، باید از افکار دیگران استفاده کند و چه بسا یک مشورت، جلوی خطاهای بسیاری را می گیرد. به خصوص اینکه کسی که قصد کاری را دارد، آنچه را مطابق میل اوست بر غیر آن ترجیح می دهد و نمی تواند به قضاوت بی طرفانه بنشیند و به همین دلیل ممکن است گرفتار اشتباهات وسیعی شود؛ اما افرادی که از محدوده کار او خارجند بهتر و روشن تر می توانند درباره آن قضاوت و داوری کنند.

مشورت و جلب مصلحت

«جوهره حکومت اسلامی» حکومت الهی است؛ ولی این حکومت در نهایت سر از حکومت مردمی در می آورد. تعیین پیامبران و امامان و جانشینان آنها، جوهره الهی حکومت را تشکیل می دهد و مأمور بودن این افراد به مسئله مشورت و احترام به آراء مردم که آن نیز به فرمان خدااست، جوهره مردمی آن را تشکیل می دهد.

اصل مشاوره در مسائل حسّاس و پیچیده که در سرنوشت عموم یا لااقل در سرنوشت گروهی مؤثّر است. الزامی است و هم اقدام به نتیجه آن. چراکه بر مدیران و فرماندهان واجب است که به عنوان امانت دارانی از سوی خداوند انجام وظیفه کنند و عدم اقدام به مشاوره در این گونه مسائل، یک نوع خیانت به مصالح مسلمین است.

از این رو پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم و جانشینان معصوم او و دانشمندان و علمایی که به عنوان ولی فقیه مشروعیت خویش را با واسطه از خداوند کسب می کنند، مأموریت دارند که مصالح مردم (بندگان خدا) را در همه جا مورد توجّه قرار دهند؛ و به اصطلاح رعایت غبطه عموم کنند؛ و مسلّم است مصلحت مردم ایجاب می کند که به نوعی درامر حکومت سهیم و شریک باشند و به آراء آن ها توجّه شود؛ بنابراین توجّه به آراء مردم جنبه الهی پیدا می کند.

به تعبیر دیگر حکومت الهی وقتی انسجام پیدا می کند که توان وقدرت اجرائی بالایی داشته باشد؛ و به دست آوردن این توان و قدرت جز با مشارکت مردم در امرحکومت میسّر نیست. در واقع اجرای احکام الهی واجب است؛ و مشارکت مردم در امر حکومت مقدّمه این واجب محسوب می شود؛ و مقدّمه واجب، واجب است.

گسترۀ مشورت در نظام اسلامی

مشورت در مسائل قطعی اسلام و فرمان های صریح خدا و پیامبر، مفهومی ندارد. البتّه در مسائل اجرایی که گونه های مختلفی بر آن تصوّر می شود دامنه مشورت باز است.

تعبیر به «امر»، اشاره به کارهای مهم، مخصوصاً مسائل مورد نیاز جامعه است، و این واژه چنان مفهوم گسترده ای دارد که تمام امور مهم سیاسی و نظامی و اقتصادی و فرهنگی را در بر می گیرد.

بنابراین مورد مشورت، تنها طرز اجرای دستورات و نحوه پیاده کردن احکام الهی است و به عبارت دیگر پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در قانون گذاری، هیچ وقت مشورت نمی کرد و تنها در طرز اجرای قانون نظر مسلمانان را می خواست. و لذا گاهی که پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پیشنهادی را طرح می کرد، مسلمانان نخست سؤال می کردند که آیا این یک حکم الهی است؟ و یک قانون است که قابل اظهار نظر نباشد و یا مربوط به چگونگی تطبیق قوانین می باشد؟ اگر از قبیل دوم بود، اظهار نظر می کردند و اگر از قبیل اول بود تسلیم می شدند.

چنانکه در جنگ بدر لشکر اسلام طبق فرمان پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم می خواستند در نقطه ای اردو بزنند، یکی از یاران بنام «حباب بن منذر» عرض کرد ای رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم این محلی را که برای لشگرگاه انتخاب کرده اید طبق فرمان خدا است که تغییر آن جایز نباشد و یا صلاح دید خود شما می باشد؟

پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: فرمان خاصی در آن نیست، عرض کرد: اینجا به این دلیل و آن دلیل جای مناسبی برای اردوگاه نیست، دستور دهید لشکر از این محل حرکت کند و در نزدیکی آب برای خود محلی انتخاب نماید. پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم نظر او را پسندید و مطابق رأی او عمل کرد.

جایگاه واقعی مشورت

بی شک مشورت از اصول شناخته شده اسلام و همه عقلای جهان است و همان گونه که در روایات وارد شده، عقل واحدی را به عقول کثیره پیوند می زند: «وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکهَا فِی عُقُولِهَا». ولی مشورت ارکان و شرایطی دارد که اگر از آنها دوری شود، نه تنها مفید نخواهد بود، بلکه گاه نتیجه معکوس می دهد. از جمله مشورت باید در اموری باشد که مورد تردید و نفی و اثبات واقع می شود و اگر مردم بخواهند احکام و موضوعات مسلّم را تحت مشورت قرار دهند چه بسا باعث تردید در اساس احکام الهی و وظایف مسلّم عقلی می گردد.

فی المثل کسی بخواهد مسئله وجوب حج یا حجاب اسلامی را به آرای عمومی یا مشورت واگذار کند، چه بسا افرادی پیدا شود که بگویند: چه لزومی دارد در این عصر و زمان مردم هزینه های سنگینی را برای رفتن به زیارت خانه خدا تخصیص دهند و یا در اجتماع فعلی، حجاب برای زنان مسلمان، دست و پا گیر است!

ولی بعد از آنکه مسئله حج یا حجاب را به عنوان دستوری قاطع و مورد اجماع مسلمین، بلکه ضرورت دینی پذیرفتیم می توانیم به شورا بنشینیم که نحوه برگزاری حج و طرز پوشیدن حجاب چگونه باشد بهتر است؟ و باید پذیرفت بخشی از مشکلاتی که امروز دامان مسلمین را گرفته برای این است که جایگاه واقعی مشورت را فراموش کرده اند.

مشورت و اعتباریات اجتماعی

از سوی دیگر ضرورت ها و بن بست ها و مشکلاتی که برای حکومت رخ می دهد هرگاه در چارچوبه عناوین ثانویه قرار گیرد حکم شرعی آن روشن خواهد بود. مثلًا اگر ما ببینیم در شرایط کنونی انجام شورا و مشورت در امور مسلمین تنها از طریق انتخابات نمایندگان مردم کارساز است به سراغ آن می رویم؛ زیراکه ضرورت ایجاب می کند و ضرورت ها از عناوین ثانویه است. چنانکه در حدیث معروف وارد شده: «لیسَ شیءٌ ممّا حَرّمَ اللّهُ إلاّ و قَدْ أحَلَّهُ لِمَن اضطُرَّ إلیهِ ؛ هر چیزی که حرام است خداوند آن را برای افراد مضطر حلال می کند». به طور مسلّم، ممکن است چیزی ذاتاً مباح باشد، مانند انتخابات، ولی ضرورت ها آن را به مرحله وجوب سوق دهد.

ساختار سازمانی مشورت

در مسائل مهم اجتماعی مربوط به یک کشور سزاوار است که با همه مردم در سراسر آن کشور مشورت شود، ولی از آنجا که یک چنین شورای گسترده ای عملًا امکان پذیر نیست، به علاوه همه مردم در همه مسائل خبرویت ندارند با توجّه به این دو نکته چاره ای جز این نیست که نمایندگانی از سوی مردم انتخاب شوند تا به مشورت بنشینند، و آنچه را این نمایندگان که در حقیقت حضورشان در آن مجلس به معنی حضورهمه مردم در آنجااست برگزینند و تصویب کنند مصداق یک شورای تام العیار و جامع الاطرف اسلامی محسوب می شود.

و از آنجا که اتّفاق آراء در غالب مسائل غیر ممکن است، چاره ای جز این نیست که رأی اکثریت که غالباً به واقع نزدیک تر است معیار باشد. لذا مجالس شورای کنونی در واقع همان «شکل سازمان یافته مشورت» است که در اسلام وارد شده است.

با این سه گروه مشورت نکنید

امام علی علیه السلام مالک اشتر را از مشورت با سه گروه به شدّت برحذر می دارد و آثار سوء مشورت با آنها را در عباراتی کوتاه و پرمعنا بیان می دارد. می فرماید: «وَلَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِک بَخِیلًا یعْدِلُ بِک عَنِ الْفَضْلِ، وَیعِدُک الْفَقْرَ، وَلَا جَبَاناً یضْعِفُک عَنِ الْأُمُورِ، وَلَا حَرِیصاً یزَینُ لَک الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ؛ هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت مده، زیرا تو را از احسان و نیکی کردن منصرف می سازد و از تهی دستی و فقر می ترساند و نیز با شخص ترسو مشورت مکن که روحیه تو را در انجام امور تضعیف می کند و از مشورت با افراد حریص برحذر باش که حرص ورزیدن را از طریق ستمگری در نظرت زینت می دهند».

امام علیه السلام در واقع او را به سه اصل توصیه می کند: سخاوت، شجاعت و قناعت و توکل. روشن است که مشورت با فرد بخیل جلوی سخاوت را می گیرد و با شخص ترسو پایه های شجاعت را سست می کند و با حریص قناعت را متزلزل می سازد که لازمه آن ستم کردن بر رعایاست.

از سوی دیگر، در برابر امور رفاهی رعایا بخیلان مانع می شوند و در امور نظامی و نبرد با دشمنان ترسوها سنگ می اندازند و در امور اقتصادی حریصان سدّ راهند، بنابراین مشاوران والی باید از میان کسانی انتخاب شوند که در شئون مختلف کشور او را یاری دهند و اراده و تصمیم وی را تقویت کنند و از اموری که مصالح مردم را برباد می دهد برحذر دارند.

ویژگی های مشاور

اینکه در دستور به مشورت تأکید شده برای این است که معمولًا طرف مشورت فکر خالصی درباره آن موضوع دارد در حالی که مشورت کننده - چون منافعش مطرح است - فکر او مشوب به هوا و هوس است: «إنّما حُضَّ عَلَی الْمُشاوَرَةِ لِأنَّ رَأْی الْمُشیرِ صِرْفٌ وَرَأْی الْمُسْتَشیرِ مَشُوبٌ بِالْهَوی».

همان گونه که در عبارت نامه امام علی علیه السلام به مالک اشتر آمده است، با هر کس نمی توان و نباید مشورت کرد. طرف مشورت باید فردی عاقل، با ایمان، و خیرخواه بوده باشد. لذا در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم: مشورت باید با معیارهایش صورت بگیرد و گرنه ضررش بیشتر از سود آن است. سپس امام چهار معیار برای مشورت ذکر می کند:

١. طرف مشورت فرد عاقلی باشد. ٢. آزاداندیش و متدین باشد. ٣. دوست مهربان باشد.٤. او را از اسرار درونت آگاه سازی - تا شرایط تو را بداند و مشورت صحیح بدهد - سپس آن را مکتوم دارد.

در پایان حدیث می فرماید: هرگاه این شرایط جمع شود مشورت کامل می گردد و خیرخواهی به حد کمال می رسد.

برای سازندگی

امیرمؤمنان علی علیه السلام در بخشی از رهنمودهای خود به مالک در ارتباط با پیشرفت کار و توسعه و سازندگی می فرماید: «وَأَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ، وَمُنَاقَشَةَ الْحُکَمَاءِ، فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیهِ أَمْرُ بِلاَدِکَ ؛ با دانشمندان و اندیشمندان درباره اموری که بدان وسیله وضع شهرهایت را اصلاح می کند، زیاد به گفت و گو بنشین».

در حقیقت مجالست و مشورت با صاحب نظران و اندیشمندان برای اصلاح امور و پیشبرد اهداف سازندگی، زمینه درست اندیشی و سپردن کارها به دست کارآزموده ها و نیروهای شایسته است.

مشورت و مقتضیات زمان

در آیه «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُمْ» دستور به مشورت و اتکا بر آرا در اداره جامعه داده شده و همان طور که می بینیم موضوع مشورت متناسب با سنت ها و عرف جوامع تغییر شکل داده و از آن حالت بسیط در آمده و تبدیل به یک نظام مدوّن و سیستماتیک شده است. به طوری که اتکا بر آرای مردم در تصمیم گیری های کلان جامعه، امری الزامی تلقی می شود. روشن است که با سیر صعودی تحوّلات جوامع و تکامل عقلانی آن، مصادیق جدیدتر و مناسب تری نیز برای موضوع مشورت پدید خواهد آمد.

ولایت، فقاهت و مشورت

چگونه ممکن است کسی ابواب فقه اسلامی را از جهاد و قضاوت و حدود و دیات گرفته تا مسائل مربوط به زکات و تشکیل بیت المال و احکام اقلّیت ها و روابط مسلمین و یا غیر مسلمین و نظارت بر بازار و روابط اقتصادی و حتّی عباداتی که جنبه اجتماعی دارد مانند حج و نماز جمعه و جماعت و امر به معروف و نهی از منکر و تأمین امنیت در جامعه اسلامی که قسمت عمده کتب فقهی را تشکیل می دهد از نزدیک مطالعه کند و بگوید چنین دینی از حکومت و سیاست جداست و دین بر محور احکام فردی دور می زند؟

از این بحث می توان یک نتیجه گرفت و آن اینکه آن کس که در رأس حکومت اسلامی قرار می گیرد باید فردی اسلام شناس و آگاه به مسائل فقهی باشد؛ بلکه مجموعه ای از اسلام شناسان و فقها باید همواره طرف مشورت با او باشند تا حکومت اسلامی هیچ گونه انحرافی از موازین فقهی پیدا نکند.

در برابر استبداد

خطرناک ترین پرتگاهی که بر سر راه «مدیران» و «فرماندهان» قرار دارد، «استبداد به رأی» و احساس بی نیازی از مشورت و نظرات دیگران است؛ همان گونه که در حدیث آمده است: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَاْیهِ هَلَک، وَ مَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَکها فی عُقُولِها؛ کسی که استبداد رأی داشته باشد، به هلاکت می رسد و هر کس با مردان بزرگ مشورت کند، در عقل و دانش آن ها شرکت جوید».

و نیز علی علیه السلام می فرماید: «وَ الْاسْتِشارَةُ عَینُ الْهِدایةِ وَ قَدْ خاطَرَ مَنِ اسْتَغْنی بِرَأْیهِ؛ مشورت عین هدایت است، و کسی که خود را بی نیاز از نظرات دیگران بداند، مطمئِنّاً به خطر خواهد افتاد».

سخن آخر: (مردم، رکن اصلی حکمرانی)

اسلام به خاطر جامعیتی که دارد، در یک سلسله از مسائل با ذکر اصول کلی دست ما را باز گزارده است که نیازهای هر عصر و زمان را با شور و مشورت بر طبق آن اصول تنظیم و به اجرا در آوریم.

در این میان ترک شورا در شرایط کنونی بلکه در هر زمان برخلاف غبطه (مصلحت مسلمین) است. زیرا در تمام مراحل مربوط به حکومت اسلامی اعتبار آرای مردم به عنوان یک رکن اساسی و از درون اسلامی بودن نظام بیرون می آید.

منابع:

١. پیام قرآن

٢. پیام امام امیر المومنین علیه السلام

یادداشت

3
اهمیت فریضۀ حج
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی

 

حجّ يکى از ارکان مهمّ اسلام، و از بزرگ ترين فرائض دينى است. که همه سال، ميليون ها نفر از مسلمانان را از سراسر جهان به سوى خود فرا مى خواند و در يک کنگره عظيم جمع مى کند و آموزش هاى زيادى را در جهات معنوى و مادّى به آنها مى دهد.

و روايات زيادي درباره اهمّيت حجّ و زيارت خانه خدا بيان شده است در اينجا به چند نکته که از اهميت خاصى برخوردار است قناعت مى کنيم:

معناي حجّ

«حجّ » در اصل، به معناى «قصد» است و به همين جهت به جاده و راه، «مَحَجّة» (بر وزن مودّة) گفته مى شود؛ زيرا انسان را به مقصد مى رساند. و به دليل و برهان، «حُجَّت» مى گويند؛ زيرا مقصود را در بحث روشن مى سازد. و اما اينکه اين مراسم مخصوص را «حجّ » ناميده اند براى اين است که به هنگام حرکت براى شرکت در اين مراسم «قصد زيارت خانه خدا» مى کنند و به همين دليل اضافه به «بيت» (خانه کعبه) شده است؛ «حجّ البَيت».

اقسام حجّ

فقهاى بزرگ ما با الهام از آيات قرآن و سنت پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم و ائمه اهل بيت عليهم السلام، حجّ را به سه قسم تقسيم کرده اند: حجّ تمتع، حجّ قران و حجّ افراد. حجّ تمتع مخصوص کسانى است که فاصله آنها از مکه ٤٨ ميل يا بيشتر باشد (١٦ فرسخ حدود ٩٦ کيلومتر). حجّ قران و افراد، مربوط به کسانى است که در کمتر از اين فاصله زندگى مى کنند.

در حجّ تمتع، نخست عمره را بجا مى آورند، سپس از احرام بيرون مى آيند، بعدا مراسم حجّ را در ايام مخصوصش انجام مى دهند، ولى در حجّ قران و افراد، اول مراسم حجّ بجا آورده مى شود، و بعد از پايان آن مراسم عمره، با اين تفاوت که در حجّ قران، قربانى همراه مى آورند و در حجّ افراد اين قربانى نيست.

حجّ در قرآن

در اهميت حجّ همين بس که قسمت مهمّى از احکام حجّ در قرآن مجيد آمده، در حالى که ريزه کارى هاى ديگر احکام در قرآن نيامده است. به نمونه اى از عناوينى که قرآن متعرّض آن شده توجّه فرماييد:

١. احرام؛ که در آيه ١٩٧ سوره بقره و آيه ٩٦ سوره مائده آمده است.

٢. کفّارات احرام؛ که آيه ١٥٨ سوره بقره به آن پرداخته است.

٣. طواف؛ که در آيه ٢٩ سوره حجّ مورد توجّه قرار گرفته است.

٤. وقوف در عرفات و مشعر؛ در آيه ١٩٨ سوره بقره آمده است.

٥. حلق يا تقصير؛ که در آيه ٢٩ سوره حجّ آمده است.

٦. نماز طواف؛ که در آيه ١٢٥ سوره بقره مورد بحث قرار گرفته است.

٧. سعى صفا و مروه؛ که حکم آن را مى توانيد در آيه ١٥٨ سوره بقره مطالعه کنيد.

٨. نحوه خروج از احرام؛ شخصى که پس از احرام بيمار شود و نتواند اعمالش را بجا آورد، در آيه ١٩٦ سوره بقره بيان شده است.

٩. امنيت حرم مکه؛ که در آيه ٦٧ سوره عنکبوت آمده است.

اهميت حجّ در ميان وظايف اسلامى!

حجّ از مهم ترين عباداتى است که در اسلام تشريع شده و داراى آثار و برکات فراوان و بى شمارى است حجّ مايه عظمت اسلام، قوت دين و اتحاد مسلمين است حجّ مراسمى است که پشت دشمنان را مى لرزاند و هر سال خون تازه اى در عروق مسلمانان جارى مى سازد.

حجّ همان عبادتى است که اميرمؤمنان آن را «پرچم» و شعار مهم اسلام ناميده و در وصيت خويش در آخرين ساعت عمرش فرموده: «وَاللَّهَ اللَّهَ فِي بَيتِ رَبِّکمْ لَاتُخَلُّوهُ مَابَقِيتُمْ، فَإِنَّهُ انْ تُرِک لَمْ تُنَاظَرُوا؛ خدا را خدا را در مورد خانه کعبه، تا آن هنگام که هستيد آن را خالى نگذاريد که اگر خالى گذارده شود مهلت داده نمى شويد ».

و نيز به خاطر اهمّيت اين موضوع است که فصلى در روايات اسلامى تحت اين عنوان گشوده است که اگر يک سال مسلمانان بخواهند حجّ را تعطيل کنند بر حکومت اسلامى واجب است که به اجبار آنها را به مکه بفرستد.

در حديث معروفى که على عليه السلام در زمينه فلسفه احکام - طبق نقل نهج البلاغه حکمت ٢٥٢ - بيان فرموده، اشاره پر معنايى به اهميت حجّ شده است؛ مى فرمايد: «فَرَضَ اللّهُ الْايمانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْکِ... وَ الْحجّ تَقْوِيةً لِلدِّينِ؛ خداوند ايمان را وسيله پاک سازى مردم از شرک ... و حجّ را سبب قوت دين قرار داده است».

بدون شک در موسم حج ، مسلمانان پاکدلى از سراسر دنيا و جهان اسلام به سوى مرکز توحيد مى آيند و يک صدا لبيک مى گويند و اطراف خانه خدا طواف مى کنند و با هم نماز مى گزارند و با هم به منا و مشعر و عرفات مى روند و شيطان را سنگسار مى کنند. از اخبار و حالات يکديگر باخبر مى شوند و روابط دوستى در ميان آن ها عميق تر مى گردد و براى حل مشکلات يکديگر مى انديشند و مجموع اينها سبب تقويت اسلام مى شود، از اين رو دشمنان همواره از اين عبادت بزرگ وحشت داشتند و مى کوشيدند بر آن ضربه اى وارد کنند تا هر سال از طريق اين عبادت بزرگ روح تازه اى در کالبد اسلام در آن کانون وحدت دميده نشود.

گويا بعضى از دشمنان قسم خورده اسلام به خوبى قدرت عظيم حجّ را در مسائل سياسى دريافته اند که شديدترين موضع گيرى را در برابر آن داشته اند.

«گلادستون» نخست وزير سياستمدار انگلستان در گفتار معروفى در مجلس عوام آن کشور گفت: «ما دام که نام محمّد در مأذنه ها به عظمت ياد مى شود و قرآن برنامه زندگى مسلمانان است و حجّ برگزار مى گردد، جهان مسيحيت در خطر بزرگى است و ما از اصلاح جهان عاجز خواهيم بود». در بعضى از نقل ها جمله هاى ديگرى نيز بر آن افزوده شده و آن اين است که «گلادستون» در ذيل اين سخن افزود: «بر شما سياستمداران مسيحى واجب است که نام محمّد را از اذان مسلمانان حذف کنيد و ياد او را از خاطره ها ببريد و قرآن را بسوزانيد و کعبه را ويران کنيد»!

بديهى است آنها قرآن را به صورت ظاهر هرگز نمى سوزانند و براى ويران کردن کعبه هرگز موفّق نمى شوند ولى مى توانند در صورت غفلت مسلمين، احکام اسلام را از بين ببرند و حجّ را از محتوا خالى کنند.

اين جمله از دشمنان اسلام معروف است که مى گويند: «ما دام که حجّ رونق دارد ما بر آنها پيروز نمى شويم» اين جمله نيز معروف است که يکى از رجال مسيحيت و غرب مى گويد: «واى بر مسلمانان اگر معنى حجّ را نفهمند و واى بر ديگران اگر مسلمانان معنى حجّ را بفهمند».

عقوبت ترک حجّ

قرآن مجيد در يک عبارت کوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حجّ الْبَيتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيهِ سَبِيلًا؛ و براى خدا بر مردم است که آهنگ خانه کنند، آنها که توانايى رفتن به سوى آن را دارند». و در ذيل همين آيه مى فرمايد: «وَمَنْ کفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنْ الْعَالَمِينَ؛ و هر کس کفر ورزد ، و خداوند از همه جهانيان بى نياز است».

از آيه فوق دو مطلب استفاده مى شود: نخست اهميت فوق العاده حجّ است که از ترک آن تعبير به «کفر» شده است، ديگر اينکه: انجام اين فريضه مهم الهى مانند همه فرائض و برنامه هاى دينى به سود مردم و براى تربيت آن ها است و هيچگونه تاثيرى براى خداوند که از همگان بى نياز است نخواهد داشت.

واژه کفر در اصل به معنى پوشانيدن است و از نظر اصطلاح دينى معنى وسيعى دارد و هر گونه مخالفتى را با حق، چه در مرحله اصولى، و چه در مرحله دستورات فرعى باشد، شامل مى شود.

جمله «براى خداست بر مردم ...» به ضميمه تعبير به «کفر» در مورد کسانى که حجّ واجب را ترک مى کنند، اهميت فوق العاده آنرا در اسلام کاملًا روشن مى سازد.

قابل توجّه اين که در تفسير آيه شريفه ٧٢ سوره إسراء «وَمَنْ کانَ فِى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا» از امام صادق عليه السلام روايت شده که يکى از معانى آيه، کسى است که حجّ واجب خود را پيوسته به تأخير مى اندازد، تا مرگ او فرا مى رسد .

مرحوم صدوق در کتاب «من لا يحضر» از پيامبر اکرم صلّي الله عليه وآله وسلّم نقل مى کند که: به

على عليه السلام فرمود: «يا عَلي! تارِکُ الحجّ وَ هُوَ يستَطيعُ کافِرٌ، قالَ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالي: «وَ لِلهِ عَلَي النَّاسِ حجّ البَيتِ مَنِ استَطَاعَ إِلَيهِ سَبيلاً وَ مَن کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِي عَنِ العَالَمينَ» ، يا عَلي! مَن سَوَّفَ الحجّ حَتّي يموتَ بَعَثَهُ اللهُ يومَ القِيامَةِ يهودِياً أو نَصرانِياً؛ اى على! کسى که حجّ را ترک کند با اينکه توانايى دارد کافر محسوب مى شود، زيرا خداوند مى فرمايد: «بر مردمى که استطاعت دارند به سوى خانه خدا بروند لازم است حجّ بجا بياورند و کسى که کفر بورزد (آن را ترک کند) به خود زيان رسانيده است، و خداوند از آنان بى نياز است»، اى على! کسى که حجّ را به تاخير بياندازد تا اين که از دنيا برود خداوند او را در قيامت يهودى يا نصرانى محشور مى کند.

يکى از ياران امام صادق عليه السلام مى گويد: به آن حضرت عرض کردم کسى با من درباره زيارت خانه خدا مشورت کرد در حالى که ضعيف الحال بود، من به او گفتم: حجّ بجا نياور! امام عليه السلام به من فرمود: «مَا أَخْلَقَک أَنْ تَمْرَضَ سَنَةً قَالَ فَمَرِضْتُ سَنَةً؛ چقدر سزاوار است که يک سال بيمار شوى من يک سال بيمار شدم».

کيفرهاى سختى که براى ترک آن در قرآن مجيد و روايات اسلامى ذکر شده، همه به خاطر اسرار و فلسفه هاى مهمّى است که اين عبادت بزرگ اسلامى دارد.

همچنين در روايات اسلامى آمده است که «اگر زمانى افراد مستطيع به اندازه کافى براى زيارت خانه خدا وجود نداشته باشد، بر حکومت اسلامى لازم است از بودجه بيت المال عدّه اى را به زيارت خانه خدا بفرستد، تا اطراف خانه خدا هرگز خلوت نشود».

البته تاريخ تشيع، و مطالعه حالات شيعه در گذشته و حال، به خوبى نشان مى دهد که آنها همواره اهميت خاصى به حجّ مى دادند، و همه ساله هزاران نفر از آن ها به افتخار انجام اين فريضه بزرگ اسلامى به مکه نايل مى شدند، با اينکه انواع خطرات و ناراحتي ها از ناحيه کسانى که اموال و حتى خون آنها را بر خود مباح مى دانستند، در انتظار آن بود! ولى هيچ يک از اين مشکلات طاقت فرسا آنها را از انجام اين فريضه بزرگ باز نمى داشت، در اين راه قرباني ها دادند، و از هر گونه بذل جان و مال دريغ ننمودند، عجبا! با اين همه باز مى گويند اينها مى خواهند اساس اسلام را در هم بکوبند!!

پاداش حجّ

و در مقابل، براى حجّ پاداش هاى عظيمى در روايات اسلامى وارد شده، که درباره کمتر عملى ديده مى شود.

چنانکه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «الْحَاجُّ وَ الْمُعْتَمِرُ وَفْدُاللَّهِ، انْ سَأَلُوهُ اعْطاهُمْ، وَانْ دَعَوْهُ اجَابَهُمْ، وَ انْ شَفَعُوا شَفَّعَهُمْ، وَ انْ سَکتُوا ابْتَدَئَهُمْ، وَ يعَوَّضُونَ بِالدِّرْهَمِ الْفَ الْفَ دِرْهَمٍ ؛ کسانى که حجّ و عمره بجا آورند ميهمان خدا هستند، هر چه بخواهند خدا به آنها مى دهد، و هر دعايى کنند به اجابت مى رسد، و اگر درباره کسى شفاعت کنند پذيرفته مى شود، و اگر سکوت کنند خداوند حوائج ناگفته آنها را برآورده مى کند، و هر مقدار که هزينه کنند خداوند يک ميليون برابر به آن ها پاداش مى دهد».

در حديث ديگر از امام صادق عليه السلام مي خوانيم: «صَلَاةُ فَرِيضَةٍ افْضَلُ مِنْ عِشْرينَ حِجَّةً، وَ حِجَّةٌ خَيرٌ مِنْ بَيتٍ مَمْلُوءٍ مِنْ ذَهَبٍ يتَصَدَّقُ بِهِ حَتَّى لَايبْقَى مِنْهُ شَىْ ءٌ؛ نماز واجب برتر از بيست حجّ مستحبّى است؛ و حجّ واجب، از خانه اى که مملوّ از طلا باشد، و تمام طلاهاى آن صدقه داده شود، بهتراست».

آن حضرت در روايت سوم فرمودند: «وَدَّ مَنْ فِى الْقُبُورِ لَوْ انَّ لَهُ حِجَّةً واحِدَةً بِالدُّنْيا وَ مَا فِيها؛ اسيران خاک دوست دارند که اگر مالک دنيا و آنچه در آن هست بودند، آن را با ثواب يک حجّ مبادله کنند».

امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «حِجُّوا وَاعْتَمِرُوا، تَصِحُّ اجْسامُکمْ، وَ تَتَّسِعُ ارْزاقُکمْ، وَ يصْلِحُ ايمانُکمْ، وَتَکفُوا مَؤُنَةَ النَّاسِ، وَمَؤُنَةَ عَيالَاتِکمْ؛ حجّ واجب و عمره مفرده بجاى آوريد ، موجب ١- سلامتى جسم شما، ٢- توسعه در زندگى شما، ٣- اصلاح و تقويت ايمانتان، ٤- روزى رساندن به ديگر مردم، ٥- همچنين خانواده خود شما مى گردد».

از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «الْحجّ المَبْرُورُ لَيسَ لَهُ جَزاءٌ الَّا الجَنَّة؛ حجّ مقبول پاداشى جز بهشت ندارد!».

و در حديث ديگر از همان حضرت مى خوانيم: «مَنْ حجّ الْبَيتَ ... خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ کيومٍ وَلَدَتْهُ امُّهُ؛ کسى که حجّ بجا آورد ... از گناه پاک مى شود، همانند روزى که از مادر متولّد شده است». و اين بزرگترين موهبت، و برترين افتخار و بالاترين پاداش است.

بدون شک ثواب هاى عظيم و فوق العاده اى که براى حجّ در روايات آمده همه به خاطر اسرار و فلسفه هاى مهمّى است که اين عبادت بزرگ اسلامى دارد.

در ملکوت حجّ

در اهميت حجّ همين بس که روح انسان در ضمن چند روز از عالم مادّه خارج شده، و به ملکوت اعلى مى رود. يکى از افسران رده بالاى ارتش که مدال هاى فراوان روى سينه اش سنگينى مى کرد، گفت: «وقتى که به ميقات رسيده، و لباس هاى عادى و معمولى روزمرّه را از تن بيرون کرده، و دو حوله احرام پوشيدم، احساس سبکى و راحتى عجيبى کردم».

آرى، پس از احرام و يکسان شدن همه انسان ها، و به دست فراموشى سپردن کبر و غرور و خودخواهى و تکبّر و خودبرتربينى، انسان احساس ديگرى پيدا مى کند. در آنجا علاوه بر خداحافظى با لباس هاى دوختنى و زينتى، موهايت را نيز شانه نمى زنى، از کرِم هم استفاده نمى کنى، از همسرت که بر تو حلال است نيز فاصله مى گيرى، و حتّى نگاه عاشقانه و همراه با لذّت جنسى به او را ترک مى کنى.

آن قدر روحانى و ملکوتى مى شوى که آزارت به حشرات هم نخواهد رسيد، يک مورچه هم زير پايت له نمى شود، با ديگران جرّ و بحث و مجادله و مفاخره نمى کنى، در حرم صيد نمى کنى، گياه حرم را نمى کنى، خون از بدنت خارج نمى نمايى، و حتّى قيافه ات را در آيينه و هر جسم صيقلى ديگر به نظاره نمى نشينى.

راستى که آدمى از دنياى پست و مملوّ از پليدى و زرق و برق، دل مى کند و در عالمى ديگر سير مى کند. به راستى چنين برنامه اى براى انسان مؤثّر است، و در حقيقت وى را تربيت مى کند.

افسوس که عدّه اى از مردم در آن مکان مقدّس به دنبال چيزهايى مى روند که همه جا يافت مى شود، و از آنچه که فقط در آن مکان با ارزش و در آن اجتماع عظيم مى توان بدست آورد غفلت مى کنند، و پس از بازگشت همانند انسان هايى که تازه از خواب بيدار شده، متوجّه مى شوند که چه اشتباه بزرگى کرده، و چه کلاهى سرشان رفته است. بدين جهت، معتقديم زوّار خانه خدا قبل از سفر و در هنگام اقامت در مدينه منوّره بايد آموزش هاى لازم را ببينند، و روحانيون محترم کاروان ها به آن ها بفهمانند که به چه سرزمين مقدّسى پا نهاده و در آنجا پا جاى پاى چه بزرگانى مى نهند، و عزم سفر به خانه اى دارند که قديمى ترين معبد جهان است. که اگر اين تعليمات را ببينند و در اين عبادت بزرگ انديشه نمايند، انسان ديگرى خواهند شد.

بازتاب فرصت ها

حجّ خانه خدا؛ اجتماعى عظيم است که سالانه برگزار مى گردد و مسلمانان از سراسر کشورهاى اسلامى و مسلمان نشين، از تمام نژاد ها، زبان ها، و از والامقام ترين افراد تا افراد بسيار عادى در اين کنگره عظيم، گرد هم مى آيند و همه با هم به زيارت خانه خدا مى پردازند.

اين اجتماع سالانه بسيار مهم و ارزشمند است. به خصوص نماز جمعه اى که قبل از عزيمت به عرفات در مسجدالحرام اقامه مى شود، که همه حجّاج در آن شرکت مى کنند، و مسجد الحرام با آن عظمت و خيابان هاى اطراف را پر مى کند، چه فرصت گران بهايى براى طرح مشکلات جهان اسلام و نحوه حلّ آن ايجاد مى کند. آرى در خطبه هاى اين نماز مى توان مهمترين مسائل جهان اسلام را بيان کرد.

امّا افسوس که اين نماز جمعه به دست عدّه اى وهّابى سلفى جيره خوار افتاده که بدون اجازه اربابان خود نمى توانند سخنى بگويند، و بايد متنى که حکومت براى آن ها تنظيم کرده را قرائت کنند. و گاه متن سخنرانى آنان مسائل بسيار ساده و پيش پا افتاده اى بيش نيست.

مسائل اجتماعى از ديدگاه اسلام به قدرى اهميت دارد، که هر چيز در راستاى آن باشد و به وحدت و آشتى ميان مسلمين کمک کند مطلوب است. و آنچه سبب جدايى و اختلاف مسلمانان گردد، منفور است. بنابراين آشتى دادن و اصلاح ذات البين آن قدر اهميت دارد که در رديف جهاد در خط مقدم جبهه شمرده شده است: «اجر المصلح بين الناس کالمجاهد بين الناس». کنگره عظيم الهى، بهترين فرصت را براى تقويت پايه هاى اخوّت و برادرى در طول يکسال مى دهد.

از سوي ديگر مسلمانان مى توانند در کنار مراسم حج ، بازارهاى خوبى جهت مبادلات اقتصادى به وجود آورند و نوعى تجارت جهانى در ميان خود دائر سازند؛ آن گونه که در اعصار نخستين به صورت محدودترى در ميان قبايل عرب وجود داشت و اگر مسلمين امروز از اين فرصت براى تقويت بنيه هاى اقتصادى کشورهاى اسلامى استفاده کنند، به يقين موفقيت هاى خوبى از جهت فقر زدايى نصيب آنان خواهد گشت. در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم: «ما رأيتُ شَيئا أسْرَعَ غِنىً و لا أنْفى للفَقرِ مِن إدْمانِ حجّ هذا البَيتِ؛ چيزى را سريع تر در جلب بى نيازى و نفى فقر از تداوم حج ، نديدم».

در روايات اسلامى مى خوانيم: يکى از فوائد حجّ نشر اخبار و آثار رسول اللَّه صلّي الله عليه وآله وسلّم به تمام جهان اسلامى است. «هشام بن حکم» که از دوستان دانشمند «امام صادق عليه السلام» است مى گويد: از آن حضرت در باره فلسفه حجّ و طواف کعبه سؤال کردم، فرمود: «إنَّ اللّه تعالى خَلقَ الخَلْقَ··· و أمَرهُم وَ نَهاهُم ما يکونُ مِن أمرِ الطّاعَةِ في الدِّينِ، و مَصْلَحتِهِم مِن أمرِ دُنياهُم، فجَعلَ فيهِ الاجْتِماعَ مِن المَشرِقِ و المَغرِبِ لِيتعارَفوا، و لِيتَربَّحَ کلُّ قَومٍ مِن التِّجاراتِ مِن بَلدٍ إلى بَلدٍ، و لِينْتفِعَ بذلک المُکاري و الجَمّالُ، و لتُعْرَفَ آثارُ رسولِ اللّهِ صلّي الله عليه وآله وسلّم أخْبارُهُ و يذْکرَ و لا ينْسى؛ خداوند اين بندگان را آفريد ... و فرمانهايى در طريق مصلحت دين و دنيا به آنها داد، از جمله اجتماع مردم شرق و غرب را مقرر داشت تا مسلمانان به خوبى يکديگر را بشناسند و از حال هم آگاه شوند، و هر گروهى سرمايه هاى تجارى را از شهرى به شهر ديگر منتقل کنند ... و براى اينکه آثار پيامبر صلى الله عليه و آله و اخبار او شناخته شود، مردم آنها را به خاطر آوردند و هرگز فراموش نکنند».

به همين دليل در دوران ها خفقان بارى که خلفا و سلاطين جور اجازه نشر اين احکام را به مسلمانان نمى دادند آنها با استفاده از اين فرصت، مشکلات خود را حل مى کردند و با تماس گرفتن با ائمه هدى عليهم السلام و علماى بزرگ دين پرده از چهره قوانين اسلام و سنت پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم بر مى داشتند.

بنابراين حضور دانشمندان بزرگ اسلامى از تمام کشورها، فرصت خوبى به همه مسلمين جهان براى مبادله اطّلاعات و دانستنى ها در تمام زمينه هاى دينى و علمى مى دهد.

از سوى ديگر، حجّ مى تواند، مبدل به يک کنگره عظيم فرهنگى شود و انديشمندان جهان اسلام در ايامى که در مکه هستند گرد هم آيند و افکار و ابتکارات خويش را به ديگران عرضه کنند.

اصولا يکى از بدبختي هاى بزرگ اين است که مرزهاى کشور اسلامى سبب جدايى فرهنگى آنها شود، مسلمانان هر کشور تنها به خود بينديشند، که در اين صورت جامعه واحد اسلامى پاره پاره و نابود مى گردد، آرى حجّ مى تواند جلو اين سرنوشت شوم را بگيرد.

و چه جالب مى فرمايد: امام صادق عليه السلام در ذيل همان روايت هشام بن حکم: «و لَو کانَ کلُّ قومٍ إنَّما يتَّکلونَ على بِلادِهِم و ما فيها هَلَکوا، و خَرِبَتِ البِلادُ، و سَقَط الجَلَبُ و الأرْباحُ، و عُمِّيتِ الأخْبارُ...؛ اگر هر قوم و ملتى تنها از کشور و بلاد خويش سخن بگويند و تنها به مسائلى که در آن است بينديشند همگى نابود مى گردند و کشورهايشان ويران مى شود، منافع آن ها ساقط مى گردد و اخبار واقعى در پشت پرده قرار مى گيرد».

سخن آخر: (بايد قدر فرصت حجّ دانسته شود)

مختصر اينکه عبادت بزرگ حجّ اگر به طور صحيح و کامل بهره بردارى شود و زائران خانه خدا در آن ايام که در آن سرزمين مقدّس حضور فعّال دارند و دل هايشان آماده است، از اين فرصت بزرگ براى حلّ مشکلات گوناگون جامعه اسلامى با تشکيل کنگره هاى مختلف سياسى و فرهنگى و اقتصادى استفاده کنند. اين عبادت مى تواند از هر نظر مشکل گشا باشد. شايد به همين دليل است که امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لَا يزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکعْبَةُ؛ مادامى که کعبه برپاست اسلام هم برپاست».

افسوس و صد افسوس که از اين اجتماع بزرگ و بى نظير حساب شده سالانه، بهره گيرى لازم نمى شود، که اگر چنين بود، قطعاً وضع مسلمانان به شکل ديگرى بود.

حجّ با اين اهميت و عظمت بايد محور وحدت مسلمانان، و عامل رفع اختلافات شود.

منابع:

١. قهرمان توحيد، شرح و تفسير آيات مربوط به حضرت ابراهيم عليه السلام

٢. تفسير نمونه

یادداشت

4
قواعد حفظ نظام اجتماعی
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی

جهان هستى مجموعه اى از نظام ها است. وجود قوانین منظّم و عمومى در سرتاسر این جهان دلیل بر یکپارچگى و به هم پیوستگى این نظام است. مسئله نظم و قانون و حساب در پهنه آفرینش یکى از اساسی ترین مسائل این عالم محسوب می شود.

زندگى فردى و اجتماعى نیز، هیچکدام بدون یک نظم صحیح به سامان نمی رسد، نظم در برنامه ریزى و نظم در مدیریت و اجرا، در این میان دین عبارت از مجموعه دستورات و است که عهده دار حفظ نظام بشر و متکفل تأمین سعادت دو سراى او است، این دستورات از طرفى به مسئله توحید و از طرف دیگر به کوچک ترین احکام «فقهى» و «اخلاقى» منتهى می شود.

تاریخ خونبار تشیع گواه این مدّعاست که وارثان انبیا براى برپایى و نظام الهى بسیار کوشیده و وظیفه خطیر تزکیه و تعلیم را هیچ گاه از یاد نبرده اند: «وَیزَکیهِمْ وَیعَلّمُهُمُ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ؛ و آنها را تزکیه کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت بیاموزد».

وجوب حفظ نظام اجتماعی

وجود نظم در هر دستگاه نشانه وجود علم و قدرتى در پشت آن دستگاه است، و گرنه حوادث اتفاقى حساب نشده، و تصادف هاى کور و کر، هرگز نمی تواند مبدأ نظام و حساب گردد، همان گونه که در حدیث معروف مفضل از امام صادق علیه السلام آمده است: «لِأَنَّ الْإِهْمَالَ لَا یأْتِی بِالصَّوَابِ وَ التَّضَادَّ لَا یأْتِی بِالنِّظَامِ ؛ مهمل کارى هرگز نتیجه درست نمى دهد، و تضاد مبدأ نظام نمی گردد».

در قرآن کریم سخن از حاکمیت خدا بر مجموعه آسمان ها و زمین است: «إِنَّ اللَّهَ یمْسِک السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُول؛ خداوند آسمانها و زمین را نگه می دارد تا از مسیر خود منحرف نشوند و زائل نگردند». نه تنها آفرینش در آغاز با خدا است که نگهدارى و تدبیر و حفظ آن ها نیز به دست قدرت او است، بلکه آنها هر لحظه آفرینش جدیدى دارند، و هر زمان خلقت نوینى، و فیض هستى لحظه به لحظه از آن مبدء فیاض به آنها می رسد، که اگر لحظه اى رابطه آن ها با آن مبدء بزرگ قطع شود راه فنا و نیستى را پیش مى گیرند: اگر نازى کند یک دم فرو ریزند قالب ها!

درست است که آیه روى مسئله حفظ نظام عالى هستى تکیه مى کند، ولى همان گونه که در بحث هاى فلسفى به ثبوت رسیده، ممکنات در بقاى خود همان گونه نیازمند به مبدء هستند که در حدوث خود، و به این ترتیب حفظ نظام جز ادامه آفرینش جدید و فیض الهى چیزى نیست.

در نیز وجوب حفظ نظام و حرمت اختلال در آن، از دیگر احکام اوّلیه است. هنگامى که فقیه تصمیم به اجراى آن مى گیرد، قوانین و مقرّرات کلّى براى آن وضع می نماید. مثل قوانین راهنمایى و رانندگى و عبور و مرور وسائل نقلیه، یا قوانین مربوط به شهرداری ها و کارمندان دولت و مانند آن. در این مثال وجوب حفظ نظام حکم کلّى اوّلى است، که در ضمن احکام کلّى حکومتى دیگر پیاده می گردد.

حکمرانی

زندگى اجتماعى انسان، هزاران دشواری ها، کشمکش ها، تخاصم و درگیری ها را به همراه دارد و در جهت حلّ معضلات اجتماعى و رفع نزاع ها و حلّ و فصل امور، وجود حکومت و نظام سیاسى و حضور یک حاکم مقتدر با قانونى مترقّى، ضرورتى است که هیچ عقل سالمى در آن تردید نمی کند؛ زیرا هرج و مرج (آنارشیسم) ضد خواست فطرت آدمى و سبب نابودى همه ارزش هاست.

لذا در تمام جوامع بشرى تا آنجا که تاریخ نشان مى دهد نوعى از حکومت وجود داشته است: و این بدان معنى است که بشر ضرورت وجود حکومت را درک مى کند؛ و می داند زندگى اجتماعى بدون وجود نظم و قانون حاکمیت حتى یک روز هم امکان پذیر نیست، زیرا دولت پیش از هر چیز حافظ نظام اجتماعى و هماهنگ کننده زندگى دسته جمعى است.

بنابراین هیچ عاقلى در ضرورت وجود حکومت براى جوامع انسانى نمی تواند تردید کند؛ عقل یکى از حجّت هاى الهى و پیامبر باطن آدمى و یکى از منابع استنباط احکام فقهى است: «کلُّ ما حَکمَ بِهِ الشَّرْعُ حَکمَ بِهِ الْعَقْلُ ». بر این اساس، هنگامى که عقل تشکیل نظام سیاسى را در راستاى پیشگیرى از هرج و مرج و ایجاد انتظام و انسجام و تحقّق پیشرفت امور، ضرورى اعلام کند، دین نیز وجوب تأسیس و اجراى آن را لازم و واجب مى داند.

از سوی دیگر وضع قوانین به تنهایى اثرى در رفع تجاوز و تنازع ندارد، بلکه تنها بوسیله ایجاد حکومت است که نظم در جامعه برقرار می شود؛ براى پیشرفت علوم و صنایع و حفظ سلامت مردم و حفظ نظم و ازادى و تأمین مواد غذایى و مسکن و سایر نیازمندی ها نیز، برنامه ریزى و مدیریت لازم است.

در آیات و روایات اسلامى نیز تصریحات و اشارات فراوانى نسبت به این معنى آمده که به طور فشرده در ذیل از نظر مى گذرد:

از آیات متعددى از قرآن مجید بر مى آید؛ که حکومت الهى یکى از نعمت هاى بزرگ خدااست؛ و این نیست مگر به خاطر نقش مهمّى که در نظم جامعه انسانى و جلوگیرى از مظالم و ستم ها و فراهم ساختن شرایط تکامل انسان ها دارد.

از جمله در آیه ٧٩ سوره انبیاء درباره حضرت داوود علیه السلام و فرزندش اسماعیل می خوانیم: «وَ کلًا آتَینا حُکماً وَ عِلْماً؛ به هر یک ازآنان داورى و علم فراوان دادیم».

در آیه ٢٠ سوره مائده ضمن بر شمردن نعمت هاى الهى بر بنى اسرائیل مى فرماید: «وَ اذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیکمْ اذْ جَعَلَ فیکمْ انْبِیاءَ وَ جَعَلَکمْ مُلُوکاً وَ آتاکمْ مالَمْ یؤْتِ احَداً مِنَ الْعالَمینَ ؛ هنگامى را که موسى به قوم خود گفت: اى قوم من! نعمت خدا را نسبت به خود متذکر شوید هنگامى که در میان شما، پیامبرانى قرار داد؛ و شما را حاکم و صاحب اختیار خود قرار داد؛ و به شما چیزهایى بخشید که به هیچ یک از جهانیان نداده بود».

مسئله «ضرورت حکومت در روایات اسلامى» نیز بازتاب گسترده اى دارد؛ و در آن ها تصریح شده که مردم بدون حکومت نمی توانند زندگى کنند؛ و حتى یک حکومت ظالم، از هرج و مرج و بى حکومتى بهتر است! چنانکه از امیر مؤمنان على علیه السلام می خوانیم: «والٍ ظَلُوم عَشُوم خَیر مِنْ فِتْنَةٍ تَدُومُ؛ زمامدار ظالم و ستمگر بهتر است از فتنه که پیوسته در جامعه وجود داشته باشد». این به خاطر آن است که اگر دسترسى به حکومت عادل نباشد حدّاقل حکومت ظالم براى حفظ خویش مجبور است امنیت را حفظ، کند و مرزهاى کشورش را از تجاوز دشمنان محفوظ نگهدارد؛ در حالى که اگر قید و بند حکومت برداشته شود همه چیز به هم مى ریزد؛ و افراد فاسد و مفسد، اموال مردم را به تاراج می برند؛ و خون بى گناهان را بى حساب مى ریزند، و دشمنان به آسانى در قلمرو آن کشور نفوز می کنند و آنها را تحت سلطه خویش در می آورند.

گفتنی است مسئله حفظ نظام جامعه، از جمله مسائل مهمى است که مسئول معینى ندارد و شخص خاصّى متولّى نیست. در عرف عقلا از قدیم الایام این گونه امور بدون متولىِّ خاص، به عهده حکومت بوده و اصلًا فلسفه تشکیل حکومت همین است که این مشکلات را که متولّى خاصى ندارد بعهده بگیرد. گاهى از این امور یا بعضى از اینها را به امور حسبیه تعبیر می کنند که بر عهده حکومت است.

بنابراین دایره اختیارات حاکم شرع تمام امور زمین مانده جامعه است که مسئول خاصّى ندارد و اگر حکومت متولّى آن نباشد، هرج و مرج می شود و نظام مختل می گردد. بنابراین دائره اختیارات حاکم نامحدود است و این روایت نبوى که می گوید: «السُّلطانُ وَلی من لا وَلی لَهُ» ، که در کلام مغنى بوده، امضاء بناء عقلا است و این روایت در کتب ما هم هست و دیگران از فقهاء ما هم آن را ذکر کرده اند.

رهبری

بدون شک هیچ جمع و گروهى بدون نظام اجتماعى که در رأس آن رهبرى توانا باشد نمی توانند به حیات خود ادامه دهند، و به همین دلیل از قدیمی ترین ایام تا کنون همه اقوام و ملّت ها براى خود رهبرى برگزیده اند که گاه صالح بوده و در بسیارى از مواقع ناصالح.

عقل هر کسى حکم می کند در جامعه باید، رئیس و زعیمى در رأس امور باشد تا از ظلم و تعدّى افراد نسبت به یکدیگر پیش گیرى کند و در مسائل مورد نزاع و تخاصم، داورى نماید؛ زیرا اگر سردمداران سیاسى اجتماعى در رأس امور نباشند هرج و مرج جامعه را فرا مى گیرد و نظام زندگى مردم مختل می گردد. چنانکه شاعر عرب، اودى مى گوید: «مردمى که داراى مسئول امرى نباشند، داراى صلاحیت و موفقیتى نخواهند بود، زیرا پشتوانه ها و رهبرانى ندارند و نیز رهبران و پشتوانه هایى ندارند، آن مردمى که نااهلان را به عنوان زعیم خود برگزیده اند».

سخن درباره اهمیت امامت و تأثیر حکومت اسلامى در نظم جامعه مسلمانان و حفظ کیان آن ها بسیار است. از جمله امیرمؤمنان على علیه السلام در این زمینه می فرماید: «وَالْأَمَامَةَ نِظَاماً لِلْأُمَّةِ؛ و امامت را براى نظم و نظام امت قرار داد».

آن حضرت در یک جمله کوتاه، روح امامت را اینچنین مجسم فرموده، می فرماید: «وَمَکانُ الْقَیمِ بِالامْرِ مَکانُ النِّظامِ مِنَ الْخَرْزِ، یجْمَعُهُ و یضُمُّهُ، فَاذا انْقَطَعَ النِّظامُ، تَفَرَّقَ الخَرْزُ وَذَهَب، ثُمَّ لَمْ یجْتَمِعْ بِحَذافیرِهِ ابَداً؛ موقعیت امام عهدار دار امور مسلمین، موقعیت ریسمانى است که مهره ها را به نظم می کشد، و آن ها را جمع کرده و در کنار یکدیگر قرار می دهد؛ اگر ریسمان از هم بگسلد مهره ها پراکنده می شود و هر کدام به جایى خواهد افتاد. سپس هرگز نمی توان آن ها را جمع آورى کرد و نظام بخشید ».

در خطبه بانوى اسلام فاطمه زهرا علیها السلام نیز تعبیرى شبیه به این دیده مى شود، می فرماید: «وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ؛ خداوند اطاعت از ما را سبب نظام امت قرار داده و پیشوایى ما را سبب جلوگیرى از اختلاف و پراکندگى».

در خطبه امام على بن موسی الرضا علیه السلام نیز که در مسجد جامع مرو در روز جمعه بیان فرمود، آمده است: «إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَنِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَصَلاحُ الدُّنْیا وَعِزُّ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلامِ النَّامِی وَفَرْعُهُ السَّامِی؛ امامت، زمام دین و سبب نظام مسلمین و صلاح دنیا و سبب عزت مؤمنان است، امامت اساس اسلام بارور و شاخه بلند آن است».

در حدیثی از امام صادق علیه السلام چنین آمده است: «لایسْتَغْنى اهْلُ کلِّ بَلَدِ عَنْ ثَلُاةٍ یفْزَعُ الَیه فى امْرِ دُنْیاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ، فَانْ عُدِمُوا ذلِک کانُوا هَمَجاً؛ فَقِیهُ عالِم وَرِع، وَ امیر خَیر مُطاع، وَ طَبیب بَصیر ثِقَة؛ اهل هر شهرى از سه چیز بى نیاز نیستند تا در امور دنیا و آخرت به آن پناه برند؛ اگر اینها را از دست دهند سقوط مى کنند؛ فقیه آگاه و باتقوى، و امیر خوب مورد اطاعت، و طبیب بینا و معتمد».

به هر حال شک نیست که اگر حکومت عادلى بر کار نباشد و امامت به معناى صحیح پیاده نشود، نظم امت به هم می ریزد، ظالمان بر مظلومان چیره می شوند و فاسدان و مفسدان پست هاى حساس را در اختیار می گیرند و بیت المال مسلمانان به غارت می رود و ناامنى همه جا را فرا می گیرد که تاریخ معاصر و گذشته، نمونه هاى فراوانى از آن را به ما ارائه داده است.

اخلاق مداری

ارزش هر جامعه اى با نظام ارزشى آن جامعه رابطه مستقیم دارد، اگر زیربناى نظام ، فضائل اخلاقى باشد، این جامعه همواره با ارزش و استحکام و استوارى خود را حفظ خواهد کرد، اما اگر نظام جامعه اى بر رذائل اخلاقى استوار باشد، طبعاً بی ارزش و فناپذیر است مثل بنا شدن خانه بر زمین سست و در مسیر سیلاب.

عفو و مدارا

ما هم قانون داریم و هم یک سلسله مسائل اخلاقى؛ قانون اسلام قصاص و انتقام شرعى را به عنوان حقّى براى صاحب حق محترم شمرده است. ولى در کنار آن عفو را نیز به عنوان ارزشى اخلاقى قرار داده است. جایگاه این اخلاق از آن قانون بالاتر است و فردى که متخلق به این اخلاق شود جایگاهش بالاتر از کسى است که قدرت عفود ندارد. خداوند در قرآن می فرماید: «إِنَّ اللهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ؛ خداوند به عدل و احسان امر مى کند». اولى (عدل) قانون و دومى (احسان) اخلاق است اولى وظیفه و دومى انسانیت است.

بی شک تنگ نظرى، کوته بینى، عدم آینده نگرى، حسد، کینه توزى، ضعف نفس، هواپرستى، و بسیارى از خوهاى زشت دیگر، که هر کدام به تنهایى یا به ضمیمه دیگرى، آتش انتقام جویى را در دل انسان ها بر می افروزد، و مردم را به جان هم می اندازد، نظام اجتماعى را به هم مى ریزد، و گاه باعث ضایع شدن اموال و نفوس و از میان رفتن قدرت جامعه ها و کشورها مى گردد.

مصلحت

بی تردید حفظ نظام و حفظ نظم جامعه از مهم ترین اهداف اسلام است، که انحراف از آن جایز نیست. در این بین آنچه مربوط به تعارض اهمّ و مهمّ است؛ یعنى هرگاه دو مصلحت که مورد توجّه و قبول فقه اسلام است، در مقابل یکدیگر قرار گیرند، باید مصلحت اهمّ را ترجیح داد و مهمّ را فداى آن کرد.

مثلًا گاه حفظ اموال مردم و تصرّف نکردن در مال بدون اذن صاحبش با مسئله احتیاج مبرم به کشیدن خیابان در شهرو بیابان در تضاد واقع می شود؛ از یک سو حفظ نظم جامعه اسلامى واجب است، و آن بدون کشیدن جاده هاى ضرورى غیرممکن است و از سوى دیگر حفظ اموال مردم نیز لازم است. در این گونه موارد باید آنچه مهم تر است مقدم داشته شود، و اجازه کشیدن این گونه جادّه ها داده شود؛ البته در این گونه موارد هر گونه ضرر و زیانى که به مالکان اراضى می رسد باید جبران گردد.

همچنین در مورد نرخ گذارى اجناس مختلف، قانون اوّلى اسلام، آزادى نرخ است؛ امّا در مواردى که این آزادى سبب سوء استفاده گروهى از سودجویان شود و جامعه در تنگنا قرار گیرد و حفظ نظام اقتصادى جامعه متوقّف بر نرخ گذارى شود، بى شک مسئله حفظ نظام مقدم است در اینجا می توان قانونى براى تعیین نرخ اجناس وضع کرد و دولت اسلامى را موظّف به اجراى آن نمود.

درست مثل اینکه حفظ نفس واجب است و خوردن گوشت حرام ممنوع است. ولى درموارد خاصّى که راه منحصر به استفاده از گوشت هاى حرام است آن را مجاز می شمریم، چرا که اهمیت حفظ نسل بیشتر از آن است.

در تاریخ صدر اسلام نیز شاهدیم بنى هاشم در سقیفه بنى ساعده، هنگامى که اصرار عجیب آن گروه را در تصاحب خلافت دیدند و مقاومت را سبب به هم ریختن نظام جامعه اسلامى دانستند سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و دست از هر گونه مقاومت برداشتند.

آبادانی

امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید: در حکومتى که در بند عمران و آبادانى نیست: «مردم به هلاکت سوق داده می شوند؛ و أهلَک العِبادَ». چراکه فقر دامان آنها را می گیرد و نتیجه شومى که لازمه فقر می باشد، دوام نیاوردن حکومت و در نهایت از هم پاشیدن نظام اقتصادى و حکومتى است. زیرا فقر عمومى سبب عدم همکارى توده هاى مردم، بلکه شورش آنها بر ضدّ حکومت می شود، آن هم حکومتى که دستش خالى است و درآمدى ندارد: «وَلَمْ یسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلاَّ قَلِیلاً».

پاک دستی

امانت همه جا مطلوب است ولى از دیدگاه اسلام در اموال عمومى و سرمایه هاى معنوى و مادى که تعلق به جامعه دارد، نه به شخص خاصى، داراى تأکید بیشترى است. فلسفه آن نیز روشن است، زیرا اولًا گروهى چنین می پندارند، چون این سرمایه ها تعلق به عموم دارند، آنها آزادند هرگونه می خواهند در آن عمل کنند، و ثانیاً اگر خیانت در اموال عمومى و بیت المال رایج شود نظام جامعه از هم گسیخته خواهد شد، و چنین جامعه اى هرگز روى سعادت نمى بیند.

تواضع

تکبر نظام جامعه بشرى را برهم می زند و روابط انسان ها را با یکدیگر تیره می کند و برعکس تواضع، ضامن نظام و بیمه کننده سلامت آن است، سرچشمه بسیارى از جنگ ها همان خود برتربینى ملت ها و اقوامى در برابر اقوام دیگر است.

در حدیثی از امام علی علیه السلام آمده است: «بِخَفْضِ الْجَنَاحِ تَنْتَظِمُ الْامُورَ؛ با تواضع و محبّت کارها نظم و سامان می یابد».

روشن است که نظم جامعه در صورتى ممکن است که شخص مدیر نخواهد خود را بر آنها تحمیل کند و یا فخرفروشى کند و خود را برتر از دیگران قلمداد نماید، همیشه مدیرانى موفّق هستند که در عین قاطعیت متواضع و پر محبّت باشند.

تفاوت ها

تفاوت ها در صورت طبیعیش - نه صورت مصنوعى و ظالمانه - از نعمت هاى خدا است که براى حفظ نظام مجتمع بشرى ایجاد شده است.

خداوند در قران کریم به بعضى از ریزه کاری هاى وجود انسان اشاره کرده، مى گوید: «وَاخْتلافُ الْسِنَتِکمْ وَالْوانِکمْ؛ و دیگر از نشانه هاى او اختلاف زبان ها و رنگ هاى شما است». اگر این تفاوت نبود نظام زندگى اجتماعى بشر مختل می شد.

علاوه بر این اختلاف ظاهرى، اختلاف هایى در استعداد ها و ذوق ها و سلیقه ها قرار داده، و آنها را به صورت هایى که حکمتش اقتضا می کرده ترکیب و تنظیم نموده، تا از مجموع آنها جامعه اى سالم به وجود آید که همه نیازمندی هاى خود را تامین کند و قواى ظاهر و باطن انسان ها مکمل یکدیگر شوند.

به عنوان نمونه تفاوت جسمى مرد و زن را همچون تفاوت روحى آن ها نمى توان انکار کرد و بدیهى است که این تفاوت براى ادامه نظام جامعه انسانى ضرورى است و آثار و پیامدهایى در بعضى از قوانین حقوقى زن و مرد ایجاد می کند.

بنابراین وجود تفاوت در استعدادها و آنچه لازمه این تفاوت است، براى حفظ نظام جامعه و حتى براى پرورش استعدادهاى مختلف، نهایت لزوم را دارد، و شعارهاى کاذب هرگز نمی تواند جلو این واقعیت را بگیرد.

خانواده

جامعه بزرگ انسانى از واحدهاى کوچک ترى به نام «خانواده» تشکیل مى شود، همان گونه که یک ساختمان بزرگ از غرفه ها و سپس از سنگ ها و آجرها تشکیل می گردد.

بدیهى است هر قدر این واحدهاى کوچک از انسجام و استحکام بیشترى برخوردار باشد استحکام اساس جامعه بیشتر خواهد بود، و یکى از علل نابسامانی هاى اجتماعى جوامع صنعتى عصر ما متلاشى شدن نظام خانوادگى است.

عدالت

اصولًا عدالت اساس نظام تکوین و تشریع است، همان گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى خوانیم: «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَالْأَرْضُ ؛ به وسیله عدالت و نظم، آسمان و زمین برپاست».

قیام به قسط رکن اساسى حفظ نظام است، اصلى که بر کل عالم هستى حکومت می کند، و هرگونه انحراف از این اصل، خطرناک و بد عاقبت است.

در کلامى از امیرمؤمنان على علیه السلام آمده است: «العَدلُ أساسٌ بِه قِوامُ العالَمِ ؛ عدالت پایه و اساس نظام اجتماعى جهان است».

در حدیث دیگرى آمده است که آن حضرت فرمود: «لَیسَ ثَوابٌ عِندَ اللَّهِ سُبحانَهُ أعْظَمُ مِن ثَوابِ السُّلطانِ العادِل ؛ پاداشى عظیم تر در پیشگاه خدا، نسبت به پاداش سلطان عادل، وجود ندارد».

همچنین آن حضرت می فرمود: «جَمالُ السِّیاسَةِ العَدْلُ فی الإمْرةِ؛ جمال و زیبایى سیاست، عدالت پیشگى در فرمانروایى است».

وفای به عهد

بسیارى از روابط اجتماعى و خطوط نظام اقتصادى و مسائل سیاسى همگى بر محور عهدها و پیمان ها دور می زند که اگر تزلزلى در آن ها پیدا شود و سرمایه اعتماد از بین برود به زودى نظام اجتماع فرو می ریزد و هرج و مرج وحشتناکى بر آن حاکم می شود. به همین دلیل در آیات قرآن تاکید فراوان روى مسئله وفاى به عهد شده است: «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا؛ به عهد خود وفا کنید چرا که از وفاى به عهد سؤال کرده مى شود».

به هر حال مسلم است که پایبند بودن به تعهدات و حفظ و اداى امانات از مهم ترین پایه هاى نظام اجتماعى بشر است و بدون آن ها هرج و مرج در سرتاسر جامعه به وجود خواهد آمد، به همین دلیل حتى افراد و ملت هایى که اعتقاد الهى و مذهبى نیز ندارند براى مصون ماندن از این هرج و مرج اجتماعى ناشى از خیانت در عهد و امانت، خود را موظف به انجام این دو برنامه لا اقل در مسائل کلى اجتماعى مى دانند.

منابع:

١. پیام قرآن

٢.تفسیر نمونه

مقاله

آیات غدیر؛ آیـه تبلیغ

چکیده :

از مهمترین آیات اثبات کننده زعامت و خلافت بلافصل امیرمومنان علی(علیه اسلام)، آیات نازل شده در روز غدیر است؛ آیه «تبلیغ» یا آیه «بلاغ» و آیه «اکمال دین» در این روز نازل شده اند که ضروری است که دلالت آنها بازخوانی شود. جهت پرهیز از طولانی شدن کلام و رعایت حوصله مخاطب محترم، در این مقاله به بررسی دلالت «آیه تبلیغ» می پردازیم و در مقاله ای دیگر به بررسی آیه «اکمال دین» خواهیم پرداخت.

از مهمترین آیات اثبات کننده زعامت و خلافت بلافصل امیرمومنان علی(علیه اسلام)، آیات نازل شده در روز غدیر است؛ آیه «تبلیغ» یا آیه «بلاغ» و آیه «اکمال دین» در این روز نازل شده اند که ضروری است که دلالت آنها بازخوانی شود. جهت پرهیز از طولانی شدن کلام و رعایت حوصله مخاطب محترم، در این مقاله به بررسی نزول و دلالت «آیه تبلیغ» می پردازیم و در مقاله ای دیگر به بررسی آیه «اکمال دین» خواهیم پرداخت.

آیه تبلیغ

خداوند در آیه ٦٧ سوره مبارکه مائده می فرمایند: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ؛ اى پیامبر! آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملًا (به مردم) برسان؛ و اگر (این کار را) نکنى رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى دارد و خداوند، جمعیّت کافران (لجوج) را هدایت نمى کند».

دورنماى بحث

این آیه شریفه، که به «آیه تبلیغ» مشهور شده است، پیرامون مهمترین مسأله جهان اسلام، پس از مسأله نبوّت و پیامبرى، بحث مى کند و به پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) در اواخر عمر شریفش، با اصرار فراوان، دستور مى دهد که مسأله خلافت و جانشینى پس از خودش را با صراحت تمام با مردم در میان بگذارد و تکلیف مردم را از این جهت روشن کند. در تفسیر این آیه، دانشمندان شیعه و سنّى مطالب مختلفى بیان داشته اند که شرح آن خواهد آمد.

شرح و تفسیر

انتخاب جانشین نقطه پایان رسالت

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ؛ اى رسول گرامى!»

پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) در قرآن مجید با جملات مختلفى مورد خطاب قرار گرفته است؛ از جمله:

«یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ؛ [١] اى جامه به خود پیچیده!»

«یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ؛[٢] اى جامه خواب به خود پیچیده (و در بستر آرمیده)!»

«یا أَیُّهَا النَّبِیُّ؛[٣] اى پیامبر!»

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ؛ اى پیامبر!»

خطاب اوّل و دوم اشاره به حالت خاصّ ظاهرى آن حضرت دارد، ولى خطاب سوم و چهارم اشاره به شأن معنوى و مقام الهى پیامبر(صلى الله علیه و آله) دارد. خطاب «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ» بارها در قرآن مجید تکرار شده است.

ولى خطاب «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ» تنها در دو آیه قران مجید آمده است. یکى، آیه محلّ بحث و دیگرى آیه ٤٨ سوره مائده که متناسب با این آیه شریفه است؛ و این خطاب نشانگر اهمّیّت مطلبى است که پیامبر(صلى الله علیه و آله) به خاطر آن مورد خطاب پروردگار عالم قرار گرفته است.

«بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ »

(اى پیامبر ما!) مأموریّت ویژه اى که خداوند بر عهده تو گذاشته است را انجام ده و آن را به مردم برسان!

این مأموریّت جز تعیین جانشین نبوده است.

«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ »

مأموریّت مورد اشاره بقدرى مهم و سرنوشت ساز است که اگر آن را انجام ندهى و به مردم نرسانى، گویا رسالت پروردگارت را انجام نداده اى و زحمات بیست و سه ساله ات ناقص خواهد ماند!

البتّه روشن است که پیامبر(صلى الله علیه و آله) آنچه بر او نازل مى شد را به مردم مى رساند و براى آنها بیان مى کرد، ولى این تعبیر و لحن آیه بدان جهت است که مردم به اهمّیّت ویژه و فوق العاده این مطلب پى ببرند.

«وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ »

از آنجا که این مأموریّت حسّاس و ویژه، خطراتى دارد و احتمال بروز واکنشهاى پنهان و آشکارى از سوى اشخاص ضعیف الایمان و منافق مى رود، لذا خداوند متعال حفظ جان پیامبر(صلى الله علیه و آله) را در برابر خطرات احتمالى تضمین مى کند.

«إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»

خداوند متعال هر چند که همه را مشمول هدایت خود قرار مى دهد، امّا کسانى که لجاجت کنند و با پافشارى هاى بیجا بر افکار و عقائد خود اصرار ورزند، شایسته هدایت نمى داند و آنها را هدایت نمى کند.

با تأمّل در مضمون و محتواى آیه فوق، در مى یابیم که این آیه از مطلب بسیار مهمّى خبر مى دهد؛ زیرا آیه شریفه با تأکیدات فراوان و بى سابقه اى همراه شده است:

١. آیه با خطاب «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ» شروع مى شود، و همان طور که گذشت این خطاب نشانگر اهمّیّت و ویژگى خاصّ مطلب و موضوعى است که پیامبر(صلى الله علیه و آله) به خاطر آن مورد خطاب واقع شده است.

٢.کلمه «بَلِّغْ» نشانه دیگرى بر ویژگى خاصّ مضمون آیه فوق است، زیرا:

اوّلًا: این کلمه منحصر به فرداست و در سراسر قرآن فقط در این آیه به کار رفته است.

ثانیاً: به گفته «راغب» در کتاب «مفردات» این کلمه تأکید بیشترى نسبت به کلمه «أَبْلَغْ» دارد؛ زیرا هر چند این کلمه نیز تنها در یک آیه قرآن آمده است [٤]، ولى شاید در کلمه «بَلّغ» علاوه بر تأکید، تکرار نیز نهفته

باشد. یعنى این مطلب آن قدر مهم است که باید حتماً آن را به مردم برسانى و براى آنها تکرار کنى.[٥]

٣. جمله «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»، شاهد سومى بر ویژگى خاصّ این آیه است، مطلبى که پیامبر(صلى الله علیه و آله) مأمور به ابلاغ آن شده است، اساس و ستون رسالت و نبوّت است؛ چرا که اگر پیامبر(صلى الله علیه و آله) آن را به انجام نرساند، گوئیا نبوّت خویش را به انجام نرسانیده است!

٤. تضمینى که خداوند در این آیه شریفه براى حفظ جان پیامبر(صلى الله علیه و آله) کرده و به او وعده محافظت در مقابل خطرات احتمالى داده، نشانه دیگرى بر بزرگى و اهمّیّت مضمون این آیه مبارکه است.

محتواى مأموریّت پیامبر(صلى الله علیه و آله) بقدرى سرنوشت ساز و مهم است که احتمال خطرات جانى مى رود و واکنش هاى مختلف را بعید نمى سازد؛ ولى خداوند پیامبرش را در مقابل تمام خطرات و ضررهاى احتمالى بیمه و ضمانت مى کند.

راستى مطلب مهمّى که آیه تبلیغ از آن خبر مى دهد چیست؟

مأموریّت مهمّ پیامبر اسلام که احتیاج به تضمین صریح الهى دارد کدام است؟

پیامبر(صلى الله علیه و آله) باید چه مطلبى را به مردم بگوید که مساوى با تمام رسالت اوست؟

خداوند از پیامبرش(صلى الله علیه و آله) چه چیزى را مى خواهد که از سویى او را تهدید و از سوى دیگر وعده حفظ جانش را مى دهد؟

خلاصه این که: موضوع این آیه با این همه تأکیدهاى بى نظیر و کم سابقه چیست؟

براى رسیدن به پاسخ این سؤالات دو راه وجود دارد:

نخست تفکّر و تأمّل و دقّت در مضمون و محتواى خود آیه، با قطع نظر از تمام روایاتى که از شیعه و سنّى در تفسیر آن وارد شده و با صرف نظر از تاریخ و سخنان مفسّران.

دیگر این که آیه شریفه را در سایه احادیث و روایاتى که در شأن نزول آن وارد شده تفسیر کنیم.

تفسیر آیه با قطع نظر از شواهد دیگر
با تفکّر و تعمّق و دقّت در خود آیه شریفه و بدون کمک گرفتن از امور دیگر، پاسخ همه سؤالات روشن مى شود؛ به شرط آن که منصفانه و به دور از تعصّب قضاوت کنیم؛ زیرا:

اوّلًا: آیه مورد بحث، آیه ٦٧ سوره مائده است و مى دانیم که سوره مائده آخرین سوره [٦] یا از آخرین سوره هایى است که بر پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) نازل گشته است؛ یعنى این آیه در سال دهم بعثت، در آخرین سال زندگى آن حضرت، و بعد از ٢٣ سال تبلیغ پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) نازل شده است.

سؤال: راستى، چه چیزى پس از ٢٣ سال و تا آخرین سالهاى عمر پیامبر(صلى الله علیه و آله) هنوز بطور رسمى مطرح نشده است؟

آیا این مسأله مهم مربوط به نماز است، در حالى که مسلمانان بیش از ٢٠ سال نماز مى خواندند؟

آیا مربوط به روزه است، در حالى که روزه پس از هجرت واجب شد و قریب به ١٣ سال از تشریع آن مى گذشت؟

آیا مربوط به تشریع جهاد است، جهادى که از سال دوم هجرت شروع شده بود؟

آیا در رابطه با حجّ است؟

پاسخ: نه! انصاف این است که مربوط به هیچ یک از امور مذکور نیست! باید دید که بعد از ٢٣ سال زحمت طاقت فرساى پیامبر (صلى الله علیه و آله) ، چه مسأله مهمّى بر زمین مانده است؟

ثانیاً: از آیه شریفه استفاده مى شود که این مأموریّت پیامبر(صلى الله علیه و آله) بقدرى مهم و خطیر است که همسنگ و همطراز نبوّت است. احتمالاتى که برخى از دانشمندان داده اند و امورى که در سطور قبل به آن اشاره شد هر چند مهم هستند، ولى هیچ یک از آنها همطراز رسالت و نبوّت نمى باشد. باید بیندیشیم که چه امر مهمّى که همطراز رسالت است پس از ٢٣ سال هنوز انجام نشده است؟

ثالثاً: ویژگى دیگر این مأموریّت این است که عدّه اى با آن مخالفت مى کنند و مخالفت آنها بقدرى جدّى و شدید است که حاضرند پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) را از سر راه بردارند، مسلمانان که با نماز و روزه و حجّ و جهاد و مانند آن

مخالفتى نداشته اند، پس حتماً این مأموریّت، یک مسأله سیاسى است و عدّه اى براى مخالفت با آن، کمر به مبارزه بسته اند و حاضرند در این راه در مقابل پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) هم بایستند!

و هنگامى که تمام این جهات را نظر مى گیریم و بی طرفانه و منصفانه بر روى آن مطالعه مى کنیم و بدور از تعصّب و لجاجت به قضاوت مى نشینیم، به چیزى جز مسأله ولایت و جانشینى پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) ، که در غدیر خم به صورت رسمى مطرح شد نمى رسیم.

آرى! چیزى که پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) تا سال آخر عمر شریفش بطور رسمى آن را بیان نکرده بود و همسنگ و همطراز رسالت و نبوّت خاتم الانبیاء بود و عدّه زیادى براى مبارزه با آن هم قسم شده بودند و خداوند براى حفظ پیامبر(صلى الله علیه و آله) در اجراى این مأموریّت تضمین داده بود، همان مسأله مهم و سرنوشت ساز جانشینى پیامبر بود، زیرا هر چند پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) مسأله ولایت على(علیه السلام) را بارها مطرح کرده بود ولى به صورت رسمى و در حضور مسلمانان سراسر جهان بیان نشده بود؛ بدین جهت، این مأموریّت عظیم و بزرگ به هنگام بازگشت آن حضرت از حجّة الوداع و در صحراى غدیر خم به بهترین شکلى انجام شد و پیامبر(صلى الله علیه و آله) با معرفى على(علیه السلام) به عنوان جانشین خویش، رسالتش را تکمیل کرد.

تطبیق نشانه هاى سه گانه بر مسأله ولایت

مسأله جانشینى و ولایت امیر المؤمنین(علیه السلام ) با نشانه هاى سه گانه اى که در آیه تبلیغ آمده است کاملًا انطباق دارد؛ زیرا:

اوّلًا: همان طور که گذشت پیامبر(صلى الله علیه و آله) در طول عمر مبارکش هیچ گاه مسأله خلافت و جانشینى پس از خویش را بطور رسمى و در این مقیاس وسیع مطرح نکرده بود و این مسأله، تنها مسأله مهمّى بود که تا آخرین سالهاى عمر پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) زمین مانده بود.

ثانیاً: در بین مسائل مختلف اسلامى، هیچ مسأله اى در حدّ و شأن نبوّت و همطراز و همسنگ آن و ادامه دهنده مسیر نبوّت نمى باشد، بلکه مقام امامت است که همردیف مقام نبوّت، و امام است که انجام دهنده وظایف محوّله بر پیامبر است.

ثالثاً: از زمان طرح مسئله امامت و ولایت امیر مؤمنان، مخالفت هاى متعدّدى بروز داده شد؛ حتّى در همان صحراى غدیر، شخصى به حضور حضرت رسول(صلى الله علیه و آله) آمد و با حالت اعتراض به آن حضرت عرض کرد:

«اگر آنچه امروز گفته اى از ناحیه خداوند بوده است، از او بخواه عذابى بر من فرو فرستد و مرا نابود کند!» که چنین شد و او نابود گشت. مشروح این داستان خواهد آمد.

مخصوصاً اگر آیه ٤١ سوره مائده را کنار این آیه بگذاریم مطلب روشن تر خواهد شد.

نتیجه این که، آیه شریفه فوق، با قطع نظر از روایات و اقوال و آراء مفسّران و آنچه در تاریخ آمده، دلالت بر ولایت امیر مؤمنان، على(علیه السلام) دارد.

سؤال: شاید منظور از مسأله مهمّى که در این آیه مطرح شده، خطر دو دشمن بزرگ اسلام و مسلمین، یهود و نصارى، است که همواره در مقابل اسلام مى ایستادند و مانعى براى مسلمانان و پیشرفت اسلام محسوب مى شدند. در این صورت آیا آیه ربطى به ولایت دارد؟

پاسخ: کسى که کمترین آشنایى با تاریخ اسلام داشته باشد مى داند که مسأله یهودیان و مسیحیان در سال دهم هجرت حل شده بود و طومار قبائل مختلف یهود، بنى قریظه، بنى النّضیر، بنى قینقاع، یهودیان خیبر، و سایر یهودیان و نصارى، درهم پیچیده شده بود و همه آنها یا تسلیم مسلمانان شده و یا مجبور به هجرت گشته بودند؛ بنابراین، طبق آنچه در آیه ٤١ سوره مائده آمده است، ترس و بیم پیامبر(صلى الله علیه و آله) از مسلمانان و ایمان آورندگان بود، نه از بیگانگان از اسلام!

بدین جهت تفسیر آیه به یهود و نصارى، تفسیر ناسازگارى است، همان گونه که هرگونه تفسیرى بجز تفسیر بر ولایت امیر مؤمنان علىّ بن أبی طالب علیه السلام متناسب با محتواى آیه ولایت نیست.

بنابراین، آیه شریفه مذکور با شرح و توضیحى که در بالا آمد جواب محکم و مستدل و متین و دندان شکنى است به همه کسانى که امامت و خلافت بلافصل حضرت علىّ بن أبی طالب(علیه السلام) را انکار مى کنند.

تفسیر آیه تبلیغ در سایه روایات

دومین راه براى تفسیر آیه شریفه، کمک گرفتن از احادیث و روایاتى که در شأن نزول آن وارده شده و نظریّات و آراء مفسّران و دانشمندان اسلامى و تاریخ اسلام است.

عدّه زیادى از محدّثان صدر اسلام معتقدند که آیه فوق در شأن امیر مؤمنان على(علیه السلام) نازل شده است. از جمله این دانشمندان:

١. «ابن عبّاس» راوى، مفسّر معروف و کاتب وحى، که مورد قبول شیعه و اهل سنّت است.

٢. «جابر بن عبد الله انصارى» چهره اى بسیار آشنا که او نیز مورد قبول هر دو گروه مى باشد.

٣. «ابو سعید خدرى» از بزرگان اصحاب پیامبر که بسیار مورد احترام است.

٤. «عبد الله بن مسعود» یکى از نویسندگان وحى و از مفسّران قرآن کریم.

٥. «أبو هریره» از راویان پرکار مورد قبول اهل سنّت.

٦ و ٧. «حذیفه» و «براء بن عازب» دو تن از معاریف اصحاب پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) .

و جمعى دیگر از دانشمندان و یاران پیامبر معترفند که آیه فوق پیرامون ولایت حضرت على(علیه السلام) نازل شده است.

قابل توجّه این که، در مورد روایاتى که بعضى از اشخاص فوق نقل کرده اند، طرق مختلفى وجود دارد؛ مثلًا روایت فوق با یازده طریق از ابن عبّاس و جابر بن عبد الله انصارى نقل شده است.

در بین مفسّران اهل سنّت نیز عدّه اى روایت مربوط به ولایت امیر مؤمنان(علیه السلام) را نقل کرده اند، که مى توان به آقاى «سیوطى» در «الدّرّ المنثور، جلد دوم، صفحه ٢٩٨» و «أبو الحسن واحدى نیشابورى» در «اسباب النّزول ، صفحه ١٥٠» و «شیخ محمّد عبده» در «المنار، جلد ششم، صفحه ١٢٠» و «فخر رازى» در «تفسیر کبیر» و سایر تفاسیر اشاره کرد.

در اینجا براى نمونه فقط قسمتى از کلام فخر رازى را نقل مى کنیم. او، که در میان مفسّران اهل سنّت بى نظیر است و تفسیر قوى و مشروحى دارد و انسانى هوشیار و عالم است (هر چند تعصّب زیادى نیز دارد، که بعضاً حجابى براى او شده است) پس از بیان نُه احتمال در تفسیر آیه فوق، ولایت امیر مؤمنان را به عنوان دهمین احتمال مطرح مى سازد.

متن کلام فخر رازى به شرح زیر است:

«نزلت الآیة فى فضل علی بن أبی طالب و لما نزلت هذه الآیة أخذ بیده و قال: من کنت مولاه فعلی مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، فلقیه عمر فقال: هنیئاً لک یا بن أبی طالب! أصبحت مولای و مولى کل مؤمن و مؤمنة ...؛[٧] این آیه در مورد علىّ بن أبی طالب نازل شده است. هنگامى که این آیه شریفه نازل شد، پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) دست على(علیه السلام) را گرفت (و بلند کرد) و فرمود: «هر کس که من مولاى او هستم پس این على هم مولى و رهبر اوست. پروردگارا! کسانى که ولایت على را پذیرفته اند دوست بدار و کسانى که با او به دشمنى برخاسته اند، دشمن بدار!» سپس عمر با على(علیه السلام) ملاقات کرد و به آن حضرت عرض کرد: «اى فرزند ابو طالب! این فضیلت و مقام بر تو مبارک باشد. تو از امروز مولا و رهبر من و همه مردان و زنان مسلمان شدى!».

طبق آنچه در کتاب «شواهد التّنزیل » آمده، «زیاد بن منذر» مى گوید:

نزد امام باقر(علیه السلام) بودم، در حالى که آن حضرت در گفتگو با مردم بود، شخصى از اهل بصره به نام «عثمان الاعشى» برخاست و گفت: اى فرزند رسول خدا، جانم به فدایت باد! از حسن بصرى پرسیدم که این آیه در مورد چه کسى نازل شده است؟ گفت: در مورد مردى، ولى نام او را مشخّص نکرد! (لطفاً شما بفرمائید که این آیه در مورد چه کسى نازل شده است؟)

امام فرمود: اگر مى خواست بگوید مى توانست نام او را بیان کند، ولى از ترس نگفته است - چون در دوران سیاه بنى امیّه بوده، علاوه بر این که میانه خوبى هم با امیر مؤمنان على(علیه السلام) نداشته است - امّا من مى گویم... هنگامى که خداوند جان پیامبر(صلى الله علیه و آله) را در مقابل خطرات احتمالى تضمین کرد، آن حضرت دست علىّ بن أبی طالب(علیه السلام) را بلند کرد و او را به عنوان جانشین و خلیفه خود معرّفى نمود.[٨]

نکته جالب توجّه این که، حاکم حسکانى نویسنده کتاب «شواهد التّنزیل» که روایت فوق را نقل کرده از اهل سنّت است، همان گونه که علماى دیگر اهل سنّت نیز روایت فوق را نقل کرده اند.

نتیجه این که، احادیث و روایات و گفتار صحابه و روات و نظریّات مفسّرین و دانشمندان، همگى دلالت دارد که آیه تبلیغ پیرامون ولایت امیر المؤمنین على(علیه السلام) نازل شده است.

پیام هاى آیه

دو پیام عمده و دو نکته مهم مى توان از آیه شریفه مورد بحث استفاده کرد:

١. این که هر چند مخاطب این آیه شخص پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) در آن زمان بوده است، ولى بدون شک وظیفه تبلیغ ولایت و امامت و پاسخ گفتن به سؤالات و شبهات پیرامون آن، اختصاص به آن حضرت ندارد، بلکه این مسأله وظیفه تمام آگاهان در طول تاریخ است.

٢. پیام دیگر آیه شریفه این است که مؤمنان واقعى کسانى هستند که بدون تعصّب و لجاجت و گرایشهاى خطّى و گروهى، در مقابل فرمان خدا تسلیم هستند نه این که در برابر آنچه که موافق سلیقه و گرایش خطّى و حزبى آنهاست تسلیم باشند و در جاهایى که مخالف آن باشد تسلیم نباشند!

اساساً رمز دستیابى پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) به آن مقامات والا و بالا، عبودیّت و تسلیم محض خدا بودن آن حضرت بود، همان چیزى که در هر نماز قبل از شهادت به رسالت آن حضرت، به آن شهادت مى دهیم.

ما هم اگر طالب قُرب الهى هستیم و مى خواهیم مؤمن حقیقى و واقعى باشیم و ادّعاى پیروى از مکتب آن پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله) را داریم، باید در هر حال تسلیم فرمان او باشیم؛ حتّى اگر بر خلاف خواسته و سلیقه و خطّ و حزب ما باشد.

جریان غدیر

براى تکمیل این بحث، خلاصه اى از داستان غدیر را به نقل از تفسیر «پیام قرآن» در اینجا مى آوریم.

از بحث گذشه بطور اجمال استفاده شد که این آیه مطابق شواهد بی شمار درباره على علیه السلام نازل شده است و روایاتى که در این زمینه در کتب معروف اهل سنّت - تا چه رسد به کتب شیعه - نقل شده بیش از آن است که کسى بتواند آنها را انکار کند.

علاوه بر روایات فوق، روایات فراوان دیگرى داریم که با صراحت مى گوید:

این آیه در جریان غدیر خم و خطبه پیامبر(صلى الله علیه و آله) و معرّفى على(علیه السلام) به عنوان وصى و ولى نقل شده است و عدد آنها به مراتب بیش از روایات گذشته است تا آنجا که محقّق بزرگ «علّامه امینى» در کتاب «الغدیر»، حدیث غدیر را از ١١٠ نفر از صحابه و یاران پیامبر(صلى الله علیه و آله) با اسناد و مدارک زنده نقل مى کند و همچنین از ٨٤ نفر از تابعین و ٣٦٠ دانشمند و مؤلّف معروف اسلامى.

براى هر شخص بى نظر، با نگاهى به مجموعه این اسناد و مدارک، یقین پیدا مى شود که حدیث غدیر از قطعى ترین روایات اسلامى و مصداق روشنى از حدیث متواتر است و براستى اگر کسى در تواتر آن شک کند، باید به هیچ حدیث متواترى اعتقاد نداشته باشد.

و از آنجا که ورود در این بحث بطور گسترده، ما را از روشى که در این کتاب داریم خارج مى کند، در مورد اسناد حدیث و شأن نزول آیه به همین مقدار قناعت کرده، به سراغ محتواى حدیث مى رویم و کسانى را که مى خواهند مطالعه وسیع ترى روى اسناد حدیث داشته باشند به کتابهاى زیر ارجاع مى دهیم:

١. کتاب نفیس الغدیر، جلد اوّل.

٢. احقاق الحقّ ، نوشته علّامه بزرگوار قاضى نور اللَّه شوشترى با شروح مبسوط آیت اللَّه نجفى، جلد دوم و سوم و چهاردهم و بیستم.

٣. المراجعات ، نوشته مرحوم سیّد شرف الدّین عاملى.

٤. عبقات الانوار، نوشته عالم بزرگوار میر حامد حسین هندى (بهتر این است به خلاصه عبقات جلد (علیه السلام) و (علیهما السلام) و (صلی الله علیه و آله) مراجعه شود).

٥. دلائل الصّدق ، نوشته عالم بزرگوار مرحوم مظفّر، جلد دوم.

محتواى روایات غدیر

در اینجا فشرده جریان غدیر را که از مجموعه روایات فوق استفاده مى شود مى آوریم. البتّه در بعضى از روایات، این داستان بطور مفصّل و طولانى و در بعضى دیگر بصورت مختصر و کوتاه آمده و در بعضى تنها به گوشه اى از داستان و در بعضى به گوشه دیگر آن اشاره شده و از مجموع چنین استفاده مى شود که:

مراسم حجّة الوداع در آخرین سال عمر پیامبر(صلى الله علیه و آله)، با شکوه هر چه تمامتر، در حضور پیامبر(صلى الله علیه و آله) به پایان رسید؛ قلبها در هاله اى از روحانیّت فرو رفته بود، و لذّت معنوى این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعکاس داشت.

یاران پیامبر(صلى الله علیه و آله) که عدد آنها فوق العاده زیاد بود، از خوش حالى درک این فیض و سعادت بزرگ در پوست خود نمى گنجیدند.[٩]

نه تنها مردم مدینه در این سفر، پیامبر(صلى الله علیه و آله) را همراهى مى کردند، بلکه مسلمانان نقاط مختلف شبه جزیره عربستان نیز براى کسب یک افتخار تاریخى بزرگ به همراه پیامبر(صلى الله علیه و آله) بودند.

آفتاب حجاز بر کوه ها و درّه ها آتش مى پاشید، امّا شیرینى این سفر روحانى بى نظیر، همه چیز را آسان مى کرد.

ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین جُحفه و سپس بیابانهاى خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان مى شد.

اینجا در حقیقت چهار راهى است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا مى کند.

راهى به سوى مدینه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمین مصر و راهى به سوى سرزمین یمن در جنوب پیش مى رود. و در همین جا باید آخرین خاطره و مهمترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور، که در حقیقت نقطه پایانى در مأموریّتهاى موفقیّت آمیز پیامبر(صلى الله علیه و آله) بود، از هم جدا شوند.

روز پنج شنبه، سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان مى گذشت؛ ناگهان از سوى پیامبر(صلى الله علیه و آله) دستور توقّف به همراهان داده شد؛ مسلمانان با صداى بلند، آنهایى را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند؛ خورشید از خطّ نصف النّهار گذشت؛ مؤذّن پیامبر(صلى الله علیه و آله) با صداى «اللَّه اکبر» مردم را به نماز ظهر دعوت کرد؛ مردم به سرعت آماده نماز مى شدند، امّا هوا بقدرى داغ بود که بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگهاى داغ بیابان و اشعّه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مى کرد.

نه سایبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گیاه و درختى! جز تعدادى درخت لخت و عریان بیابانى، که با گرما با سر سختى مبارزه مى کردند، چیزى دیده نمى شد.

جمعى به همین چند درخت پناه برده بودند؛ پارچه اى بر یکى از این درختان برهنه افکندند و سایبانى براى پیامبر(صلى الله علیه و آله) ترتیب دادند، ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان مى خزید و گرماى سوزان آفتاب را در زیر آن پخش مى کرد.

نماز ظهر تمام شد.

مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه هاى کوچکى که با خود حمل مى کردند پناهنده شوند، ولى پیامبر(صلى الله علیه و آله) به آنها اطّلاع داد که همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى، که در ضمن خطبه مفصّلى بیان مى شد، خود را آماده کنند؛ کسانى که از پیامبر(صلى الله علیه و آله) فاصله داشتند نمى توانستند قیافه ملکوتى او را در لابه لاى جمعیّت مشاهده کنند، لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر(صلى الله علیه و آله) بر فراز آن قرار گرفت.

حضرت نخست حمد و سپاس پروردگار را به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:

من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى روم.

من مسئولم، شما هم مسئولید.

شما درباره من چگونه شهادت مى دهید؟

مردم صدا بلند کردند و گفتند:

«نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاکَ اللَّهُ خَیراً؛ ما گواهى مى دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیر خواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خیر دهد».

سپس فرمود: آیا شما گواهى به یگانگى خدا و رسالت من و حقّانیّت روز رستاخیز و بر انگیخته شدن مردگان در آن روز نمى دهید؟!

همه گفتند: آرى، گواهى مى د هیم.

فرمود: خداوندا گواه باش! ....

بار دیگر فرمود: اى مردم! آیا صداى مرا مى شنوید؟ ...

گفتند: آرى!

و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمى شد.

پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: ... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار م ى گذارم چه خواهید کرد!

یکى از میان جمعیّت صدا زد: کدام دو چیز گرانمایه، یا رسول اللَّه؟!

پیامبر(صلى الله علیه و آله) بلا فاصله فرمود:

اوّل «ثقل اکبر» کتاب خداست، که یک سوى آن به دست پروردگار و سوى دیگرش در دست شماست، دست از دامان آن بر ندارید تا گمراه نشوید، و امّا دومین یادگار گرانقدر من «خاندان منند» و خداوند لطیفِ خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید که هلاک مى شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.

ناگهان مردم دیدند پیامبر(صلى الله علیه و آله) به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسى را جستجو مى کند و همین که چشمش به على(علیه السلام) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آنچنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر ارتش اسلام است.

در اینجا صداى پیامبر(صلى الله علیه و آله) رساتر و بلندتر شد و فرمود: «أَیُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَى النّاسِ بِالمُؤمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ؛ چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!»

گفتند: خدا و پیامبر(صلى الله علیه و آله) داناترند.

پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود:

خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدّم).

سپس فرمود:

«فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ ؛ هر کس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است».

و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد:

«اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ أَحِبّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ ابْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ؛ خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کسى که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یارى کن، و آنها که یارى اش را ترک کنند از یارى خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن!».

سپس فرمود: «أَلا فَلْیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغائِبَ ؛ آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند!».

خطبه پیامبر(صلى الله علیه و آله) به پایان رسید، عرق از سر و روى پیامبر(صلى الله علیه و آله) و على(علیه السلام) و مردم فرو مى ریخت، و هنوز صفوف جمعیّت از هم متفرق نشده بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر(صلى الله علیه و آله) خواند:

«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی...؛ امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم!»

پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود:

«اللَّهُ أَکْبَرْ، اللَّهُ أَکْبَرُ عَلَى اکْمالِ الدِّیْنِ وَ اتْمامِ النِّعْمَة وَ رِضَی الرَّبِّ بِرِسَالَتِی وَ الْوِلایَةِ لِعَلیٍّ مِنْ بَعْدی؛ خداوند بزرگ است، همان خدائى که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوّت و رسالت من و ولایت على پس از من راضى و خشنود گشت!».

در این هنگام شور و غوغایى در میان مردم افتاد و على(علیه السلام) را به این موقعیّت تبریک گفتند و از افراد سرشناسى که به او تبریک گفتند، ابو بکر و عمر بودند، که این جمله را در حضور جمعیّت بر زبان جارى ساختند:

«بَخّ بَخّ لَکَ یَا ابْنَ أَبی طالِبٍ أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَیْتَ مَوْلایَ وَ مَوْلا کُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ؛ آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، اى فرزند ابو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى!»

در این هنگام ابن عبّاس گفت: «به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند!»

و حسّان بن ثابت، شاعر معروف، از پیامبر(صلى الله علیه و آله) اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید؛ سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:

یُنادِیْهِمْ یَوْمَ الْغَدیرِ نَبیُّهُمْ بِخُمٍّ وَ اسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً

فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَ نَبیِّکُمْ؟ فَقالُوا وَ لَمْ یَبْدُوا هُناکَ التَّعامِیا:

الهُکَ مَوْلانا وَ انْتَ نَبِیُّنا وَ لَمْ تَلْقِ مِنّا فى الْوَلایَةِ عاصِیاً

فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلَىٌّ فَانَّنى رَضیتُکَ مِنْ بَعْدى اماماً وَ هادِیاً

فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّه فَکُونُوا لَهُ اتْباعَ صِدْقٍ مُوالِیا

هُناکَ دَعا اللّهُمَّ وَالِ وَلِیَّهُ وَ کُنْ لِلَّذى عادا عَلِیّاً مُعادِیا...[١٠]

یعنى:

پیامبرِ آنها در روز «غدیر» در سرزمین «خم» به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى!.

فرمود: مولاى شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صریحاً پاسخ گفتند:

خداى تو مولاى ماست و تو پیامبر مائى و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچى نخواهیم کرد.

پیامبر(صلى الله علیه و آله) به على علیه السلام گفت: برخیز، زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم».

و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم، این مرد مولا و رهبر او است، پس شما همه از سر صدق و راستى از او پیروى کنید.

در این هنگام، پیامبر(صلى الله علیه و آله) عرض کرد: بار الها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار... .

این بود خلاصه اى از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنّن و تشیّع آمده است.

مباحث تکمیلى

١. تفسیر ولایت و مولى در حدیث غدیر

حدیث متواتر غدیر را اجمالًا دانستیم و جمله معروف پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) که در همه کتب آمده است: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ »، حقایق بسیارى را روشن مى سازد.

گرچه بسیارى از نویسندگان اهل سنّت اصرار دارند که «مولى» را در اینجا به معنى «دوست و یار و یاور» تفسیر کنند، زیرا یکى از معانى معروف «مولى» همین است، ما هم قبول داریم که یکى از معانى «مولى» دوست و یار و یاور است.

ولى قرائن متعدّدى در کار است که نشان مى دهد «مولى» در حدیث بالا به معنى «ولى» و «سرپرست» و «رهبر» مى باشد؛ این قرائن به طور فشرده چنین است:

١. مسأله دوستى على(علیه السلام) با همه مؤمنان، مطلب مخفى و پنهان و پیچیده اى نبود که نیاز به این همه تأکید و بیان داشته باشد، و احتیاج به متوقّف ساختن آن قافله عظیم در وسط بیابان خشک و سوزان و خطبه خواندن و گرفتن اعترافهاى پى درپى از جمعیّت داشته باشد.

قرآن با صراحت مى گوید: «إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ اخْوَةٌ؛[١١]مؤمنان همه برادر یکدیگرند».

و در جاى دیگر مى فرماید: «وَ الْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِیاءُ بَعْضٍ؛ [١٢]مردان مؤمن و زنان مؤمنه، ولىّ و یار یکدیگرند».

خلاصه این که، اخوّت اسلامى و دوستى مسلمانان با یکدیگر از بدیهى ترین مسائل اسلامى است که از آغاز اسلام وجود داشت و پیامبر(صلى الله علیه و آله) بارها آن را تبلیغ کرد و بر آن تأکید نهاد؛ بعلاوه، مسأله اخوّت مسأله اى نبوده که با این لحن داغ در آیه بیان شود و پیامبر(صلى الله علیه و آله) از افشاى آن خطرى احساس کند. (دقّت کنید)

٢. جمله «أَ لَسْتُ اوْلى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؛ آیا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و اولى نیستم !» که در بسیارى از متون این روایت آمده است، هیچ تناسبى با بیان یک دوستى ساده ندارد، بلکه مى خواهد بگوید: «همان اولویّت و اختیارى که من نسبت به شما دارم و پیشوا و سرپرست شما هستم، براى على(علیه السلام) ثابت است» و هرگونه تفسیرى براى این جمله، غیر از آنچه گفته شد، دور از انصاف و واقع بینى است، مخصوصاً با توجّه به تعبیر «اوْلى بِکُمْ مِنْ انْفُسِکُمْ؛ از شما نسبت به شما اولى هستم».

٣. تبریک هایى که از سوى مردم در این واقعه تاریخى به على(علیه السلام) گفته شد، مخصوصاً تبریکى که «عمر» و «أبو بکر» به او گفتند، نشان مى دهد مسأله چیزى جز مسأله نصب خلافت نبوده است که در خور تبریک و تهنیت باشد؛ زیرا اعلام دوستى، که براى همه مسلمانان بطور عموم ثابت است، تبریک ندارد.

در «مُسند» امام «احمد» آمده است: عمر بعد از آن بیانات پیامبر(صلى الله علیه و آله) خطاب به على(علیه السلام) عرض کرد: «هَنیئاً یَا بْنَ أَبی طالِبٍ أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَیْتَ مَوْلى کُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ؛ گوارا باد بر تو اى فرزند أبی طالب! صبح کردى و شام کردى در حالى که مولاى هر مرد و زن با ایمان هستى!».[١٣]

در تعبیرى که فخر رازى در ذیل آیه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ» ذکر کرده، مى خوانیم: عمر گفت: «هَنیئاً لَکَ أَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤمِنِ وَ مُؤمِنَةٍ».[١٤]

به این ترتیب، عمر او را مولاى خود و مولاى همه مؤمنان مى شمرد.

در تاریخ بغداد روایت فوق به این صورت آمده: «بَخّ بَخّ لَکَ یا بْنَ أَبی طالِبٍ! أَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُسْلِمٍ؛ [١٥] آفرین، آفرین به تو اى فرزند ابو طالب! صبح کردى در حالى که مولاى من و مولاى هر مسلمانى هستى».

و در «فیض القدیر» و «الصّواعق» آمده است که این تبریک را ابو بکر

و عمر هر دو به على(علیه السلام) گفتند: «أَمْسَیْتَ یَا بْنَ أَبی طالِبٍ مَوْلا کُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ».[١٦]

ناگفته پیداست دوستى ساده اى که میان همه مؤمنان با یکدیگر است چنین تشریفاتى ندارد، و این جز با ولایت به معنى خلافت سازگار نیست.

٤. اشعارى که از «حسّان بن ثابت» نقل کردیم با آن مضمون و محتواى بلند و آن تعبیرات صریح و روشن، نیز گواه دیگرى بر این مدّعا است، و به اندازه کافى در این مسأله گویا است (بار دیگر آن اشعار را مطالعه فرمائید).

٢. آیاتى از سوره معارج در تأیید داستان غدیر

بسیارى از مفسّران و راویان حدیث، در ذیل آیات اوّلیّه سوره معارج [١٧]، شأن نزولى نقل کرده اند که خلاصه اش چنین است:

پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) على(علیه السلام) را در غدیر خم به خلافت منصوب کرد و درباره او فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».

چیزى نگذشت که خبر آن در اطراف پیچید، «نعمان بن حارث فهرى» که از منافقان بود[١٨] خدمت پیامبر(صلى الله علیه و آله) آمد و عرض کرد:

تو به ما دستور دادى که شهادت به یگانگى خدا، و رسالت تو بدهیم، ما هم شهادت دادیم، سپس دستور به جهاد و حج و نماز و زکات دادى، همه اینها را پذیرفتیم، ولى به اینها راضى نشدى، تا این که این جوان (اشاره به على علیه السلام) را به جانشینى خود منصوب کردى و گفتى: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاه فَعَلىٌّ مَوْلاهُ»، آیا این کار از ناحیه خودت بوده، یا از سوى خدا؟

پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: «قسم به خدایى که معبودى جز او نیست، از ناحیه خدا است».

«نعمان بن حارث» روى برگرداند و گفت:

«خداوندا، اگر این سخن حق است و از ناحیه تو است، سنگى از آسمان بر ما بباران!»

ناگهان سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت. و اینجا بود که آیه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» نازل گشت.

آنچه در بالا آمد مطابق روایتى است که در «مجمع البیان» از أبو القاسم حسکانى نقل شده است [١٩]؛ همین مضمون را بسیارى از مفسّران اهل سنّت و راویان احادیث با تفاوت مختصرى نقل کرده اند، مانند: «قرطبى» در تفسیر معروفش [٢٠] و آلوسى در تفسیر روح المعانى [٢١] و أبو إسحاق ثعلبى در تفسیرش [٢٢].

علّامه امینى در کتاب الغدیر، این روایت را از سى نفر از علماى اهل سنّت (با ذکر مدرک و عین عبارت) نقل مى کند، از جمله: «سیره حلبى»؛ «فرائد السّمطین» حموینى؛ «درر السّمطین» شیخ محمّد زرندى؛ «السّراج المنیر» شمس الدّین شافعى؛ «شرح جامع الصّغیر» سیوطى؛ «تفسیر غریب القرآن» حافظ ابو عبید هروى؛ «تفسیر شفاء الصّدور» أبو بکر نقّاش موصلى و کتابهاى دیگر.

بعضى از مفسّران یا محدّثانى که فضائل على(علیه السلام) را با ناخشنودى مى پذیرند ایرادهاى مختلفى بر این شأن نزول گرفته اند، مهمترین آن چهار اشکال زیر است که صاحب تفسیر المنار و بعضى دیگر، بعد از نقل روایت فوق مطرح کرده اند:

ایراد اوّل: سوره معارج مکّى است، و تناسبى با داستان غدیر خم ندارد.

پاسخ: مکّى بودن یک سوره دلیل بر این نیست که تمام آیات آن در مکّه نازل شده است، سوره هاى متعدّدى در قرآن مجید داریم که به نام «مکّى» نامیده شده و در همه قرآنها تحت عنوان مکّى نوشته شده است، ولى تعدادى از آیات آن در مدینه نازل شده، و بر عکس سوره هایى در قرآن است که تحت عنوان «مدنى» ثبت شده، ولى تعدادى از آیات آن در مکّه نازل گردیده است.

به عنوان مثال، سوره عنکبوت از سوره هاى مکّى است، در حالى که ده آیه اوّل آن طبق گفته «طبرى» در تفسیر معروفش، و همچنین «قرطبى» در تفسیرش و بعضى دیگر از دانشمندان، در مدینه نازل شده است.[٢٣]

همچنین هفت آیه اوّل سوره کهف که به عنوان سوره مکّى شناخته شده طبق تفسیر قرطبى و اتقان سیوطى در مدینه نازل شده است و موارد متعدّد دیگر.[٢٤]

همان گونه که سوره هایى به عنوان مدنى شمرده شده است در حالى که آیاتى از آن مکّى است، مانند سوره «مجادله» که مطابق قول معروف «مدنى» است، ولى ده آیه اوّل آن، طبق تصریح بعضى از مفسّران، در مکّه نازل شده است.[٢٥]

کوتاه سخن این که، موارد فراوانى یافت مى شود که سوره اى به عنوان مکّى یا مدنى معرّفى شده و در تفاسیر و قرآنها بالاى آن همین عنوان را مى نویسند، در حالى که بخشى از آیات آن در جاى دیگر نازل شده است.

بنابراین، هیچ مانعى ندارد که سوره معارج نیز چنین باشد.

ایراد دوم: در این حدیث آمده است که حارث بن نعمان در ابطح خدمت پیامبر(صلى الله علیه و آله) رسید و مى دانیم ابطح نام درّه اى در مکّه است، و تناسبى با نزول آیه بعد از داستان غدیر در بین راه مکّه و مدینه ندارد.

پاسخ: اوّلًا؛ تعبیر به ابطح تنها در بعضى از روایات است، نه در همه روایات.

ثانیاً؛ ابطح و بطحاء به معناى زمین شنزارى است که سیل از آن جارى شود و در مدینه و جاهاى دیگر نیز مناطقى وجود دارد که آن را ابطح یا بطحاء مى نامند، و جالب این که در اشعار عرب و روایات نیز کراراً به آن اشاره شده است.

از جمله در اشعار معروفى که «شهاب الدّین» (معروف به حیص و بیص)[٢٦] در مرثیه اهل بیت(علیهم السلام) سروده، از زبان آن بزرگواران خطاب به قاتلان آنها، چنین مى گوید:

ملکنا فکان العفو منا سجیة

فلما ملکتم سال بالدم أبطح

و حللتم قتل الاسارى و طالما

غدونا عن الاسرى نعفوا و نصفح [٢٧]

ما حکومت کردیم (اشاره به پیروزى پیامبر(صلى الله علیه و آله) در مکّه است) و عفو، سجیّه و فطرت ما بود (فرمان عفو عمومى پیامبر) امّا هنگامى که شما پیروز شدید خون از ابطح سرازیر شد و شما قتل اسیران را حلال شمردید، در حالى که ما اسیران را مورد عفو قرار مى دادیم.

و پر واضح است که قتل بزرگان اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه و آله) غالباً در عراق و کربلا و کوفه و مدینه بود، و در ابطح مکّه هرگز خونى ریخته نشد، آرى بعضى از اهل بیت(علیهم السلام) در «فَخّ» که حدود دو فرسخ از مکّه فاصله دارد شربت شهادت نوشیدند، در حالى که ابطح در کنار مکّه است.

یکى دیگر از شعرا، در مرثیه امام حسین، سالار شهیدان(علیه السلام)، مى گوید:

«و تَانُّ نَفْسی لَلرُّبُوعِ وَ قَدْ غَدا بَیْتَ النَّبِیِّ مُقَطَّعُ الاطْنابِ بَیْتٌ لِآلِ الْمُصْطَفى فى کَرْبَلا ضَرَبُوهُ بَیْنَ أَباطِحٍ وَ رَوابی ؛[٢٨] جان من در آثارى که از خانه هاى ویران شده پیامبر(صلى الله علیه و آله) باقى مانده ناله مى کند، از جمله خانه اى که از اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه و آله) در کربلا بود که در میان ابطح ها و رابیه ها برپا شده بود (ابطح به معنى شنزار، و رابیه به معنى تپّه بلند است)».

و اشعار فراوان دیگر که تعبیر به ابطح یا اباطح در آن آمده و به معنى آن منطقه خاص در مکّه نیست. کوتاه سخن این که، درست است که یکى از معانى ابطح، نقطه اى در مکّه است، ولى معنى و مفهوم و مصداق ابطح، منحصر به آن نقطه نمى باشد.

٣. ارتباط این آیه با قبل و بعد از آن چگونه است؟

بعضى از مفسّران براى کناره گیرى از واقعیّتى که در این آیه نهفته است، به عذر دیگرى متوسّل شده و آن این که: سیاق آیات قبل و بعد، که درباره اهل کتاب است، تناسبى با مسأله ولایت و خلافت و امامت ندارد، این دوگانگى با بلاغت و فصاحت قرآن سازگار نیست.[٢٩]

پاسخ: تمام کسانى که با چگونگى جمع آورى آیات قرآن آشنا هستند مى دانند که آیات قرآن تدریجاً و به مناسبتهاى مختلف نازل شده است، به همین دلیل بسیار مى شود که یک سوره درباره مسائل مختلفى سخن مى گوید، بخشى از آن درباره فلان «غزوه» است، بخشى دیگر درباره فلان «حکم و تشریع» اسلامى است، بخشى با «منافقین» سخن مى گوید، و بخشى با «مؤمنین»؛ مثلًا اگر سوره نور را مورد توجّه قرار دهیم، مى بینیم بخشهاى مختلفى دارد که هر کدام ناظر به مطلبى است، از «توحید» و «معاد» گرفته تا اجراى «حدّ زنا» و داستان «افْک» و مسائل مربوط به «منافقین» و «حجاب» و غیر اینها (سایر سوره هاى طولانى قرآن نیز کم و بیش چنین است) هر چند در میان مجموعه اجزاء یک سوره، پیوند کلّى و عام وجود دارد.

دلیل این تنوّع محتواى سوره همان
است که گفته شد: قرآن تدریجاً و بر حسب نیازها و ضرورتها و در وقایع مختلف نازل شده است، و هرگز به شکل یک کتاب کلاسیک نیست که موضوع واحدى را، که از پیش تعیین شده، دنبال کند.

منابع:

آیات ولایت در قرآن، آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى، انتشارات نسل جوان ، قم ، سال ١٣٨٦ هـ ش، چاپ سوم ، صص: ٢٥-٤٩.

پیام قرآن، آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى، انتشارات دارالکتب الاسلامیه ، تهران، سال ١٣٨٦ هـ ش ، چاپ نهم ، ج ٩، صص: ١٧٣-١٩١.

پی نوشت:

[١]. سوره مزّمّل، آیه اوّل.

[٢]. سوره مدثر، آیه اوّل.

[٣]. این خطاب در بیش از ده آیه قرآن تکرار شده است.

[٤]. سوره توبه، آیه ٦.

[٥]. پیامبر(ص) عملًا نیز چنین کرد، آن حضرت مسأله جانشینى حضرت على(ع) را از اوّلین روزهاى ظهور اسلام تا هنگام وفات بارها به مردم گوشزد کرد.

[٦]. طبق روایتى، تمام این سوره در حجّة الوداع (آخرین سفر حج پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله) و در بین راه مکّه و مدینه بر آن حضرت نازل شده است. (المنار، جلد ٦، صفحه ١١٦)

[٧]. التّفسیر الکبیر، جلد ١١، صفحه ٤٩.

[٨]. شواهد التّنزیل، جلد ١، صفحه ١٩١، حدیث ٢٤٨.

[٩]. بعضى تعداد همراهان پیامبر(ص) را ٩٠ هزار و برخى ١١٢ هزار و عدّه اى ١٢٠ هزار و بعضى ١٢٤ هزار نوشته اند.

[١٠]. این اشعار را جمعى از بزرگان دانشمندان اهل تسنّن نقل کرده اند، که از میان آنها: حافظ«ابو نعیم اصفهانى» و حافظ «ابو سعید سجستانى» و«خوارزمى مالکى» و حافظ«ابو عبد الله مرزبانى» و«گنجى شافعى» و «جلال الدّین سیوطى» و«سبط بن جوزى» و«صدر الدّین حموى» را مى توان نام برد.

[١١]. سوره حجرات، آیه ١٠.

[١٢]. سوره توبه، آیه ٧١.

[١٣]. مسند احمد، جلد ٤، صفحه ٢٨١؛ (طبق نقل فضائل الخمسة، جلد ١، صفحه ٤٣٢).

[١٤]. التّفسیر الکبیر، همان.

[١٥]. تاریخ بغداد، جلد ٧، صفحه ٢٩٠.

[١٦]. فیض القدیر، جلد ٦، صفحه ٢١٧؛ الصّواعق، صفحه ١٠٧.

[١٧]. «سَئَلَ سائِلُ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعُ * مِنَ اللَّهِ ذِىْ المَعارِج ؛ تقاضا کننده اى تقاضاى عذابى کرد که به وقوع پیوست، این عذاب مخصوص کافران است، و هیچ کس نمى تواند آن را دفع کند، از سوى خداوند ذى المعارج».

[١٨]. در بعضى از روایات «حارث بن نعمان» و در بعضى«نضر بن حارث» آمده است.

[١٩]. مجمع البیان، جلد (صلی الله علیه و آله) و ١٠، صفحه ٣٥٢.

[٢٠]. تفسیر قرطبى، جلد ١٠، صفحه ٦٧٥٧.

[٢١]. تفسیر ثعلبى، جلد ٢٩، صفحه ٥٢.

[٢٢]. مطابق نقل نور الابصار شبلنجى، صفحه ٧١.

[٢٣]. تفسیر طبرى، جزء ٢٠، صفحه ٨٦؛ و قرطبى، جزء ١٣، صفحه ٣٢٣.

[٢٤]. براى آگاهى بیشتر، به جلد اوّل کتاب نفیس الغدیر، صفحه ٢٥٦ و ٢٥٧ مراجعه فرمائید.

[٢٥]. تفسیر ابى السّعود که در حاشیه تفسیر رازى نوشته شده، جزء ٨، صفحه ١٤٨ و السّراج المنیر، جلد ٤، صفحه ٣١٠.

[٢٦]. نام او«سعد بن محمّد بن سعد بن صیفى تمیمى» ملقّب به« شهاب الدّین» و معروف به «حیص و بیص» است. وى از فقهاى شافعى است و بهره فراوانى از علوم مختلف داشت، ولى در ادبیّات و شعر استادتر بود. در مورد این که: چرا معروف به حیص و بیص شد؟ نوشته اند: «روزى مردم را در سختى و تنگدستى دید و گفت: «ما لِلنَّاسِ فِی حَیْصٍ وَ بَیْصٍ؛ چه اتّفاقى رخ داده که مردم در تشویش و گرفتارى و فرار و گریز واقع شده اند» از آن پس به این عنوان معروف گشت. وى در سال ٥٥٤ یا ٥٧٤ یا ٥٧٧ هـ ق وفات یافت و در مقابر قریش مدفون شد. (ریحانة الادب، جلد ٢، صفحه ٩٧).

[٢٧]. الغدیر، جلد ١، صفحه ٢٥٥.

[٢٨]. الغدیر، جلد ١، صفحه ٢٥٥.

[٢٩]. تفسیر المنار، جلد ٦، صفحه ٤٦٦.

معرفی کتاب

سیری در کتاب
« قاعده لاضرر»

کتاب «قاعده لاضرر» ترجمه «قاعده لا ضرر» از کتاب «القواعد الفقهیّة» اثر مرجع عالیقدر حضرت آیه الله العظمی مکارم شیرازی (دام ظلّه) است که در سال ١٣٧٩ (ه. ق) به رشته تحریر در آمده، و اکنون پس از پنجاه سال از تاریخ تألیف آن، حسب الأمر معظّم له جهت ترجمه آن به زبان فارسى اقدام گردید تا در اختیار طلّاب و دانشجویان رشته هاى مرتبط با فقه و حقوق اسلامى قرار گیرد.

انگیزۀ تألیف اثر

در بیان انگیزۀ تألیف اثر می خوانیم: على رغم جایگاه مهم «قواعد فقهى» که وسیله اى براى رسیدن به احکام فراوانى در تمام ابواب فقه بوده، و در مباحث و ابواب مختلف فقه، فروع مهمّى بر آن مبتنى است، لیکن آن گونه که شایسته آن است مورد بحث واقع نشده نه در فقه و نه در اصول فقه مگر بخش ناقصى از آن، مانند «قاعده لا ضرر»؛ و بعضى قواعد دیگر مانند «قاعده تجاوز» و «قاعده فراغ» که در کتب اصولیون متأخر به عنوان بحث تبعى و جنبى مطرح شده، و به طور مستقل از آن بحث نکرده اند.

در نتیجه این قواعد فقهى از جمله «قاعده لا ضرر»، همانند آوارگانى شده اند که نه مسکنى مى یابند و نه قرارى مى گیرند، چرا که نه در فقه جاى دارند و نه در اصول. از یک طرف امکان ندارد این قواعد را به صورت کامل در علم فقه مورد بحث قرار داد، زیرا هر یک از مسائل فقهى مربوط به بحث خاصى است؛ از طرف دیگر، بسیارى از این قواعد ربطى به مسائل اصولى ندارند تا بتوان از آن ها در علم اصول بحث کرد. حق این است که براى آن علم مستقلّى در نظر گرفته شود، چرا که در کتب فقهى به این قواعد نیاز مبرم داریم.

ساختار اصلی کتاب

ساختار کتاب شامل مقدمه مختصر مترجم و مقدمه مفصل نویسنده است، و در ادامه، محتوای کتاب به تبیین مقام مدرک قاعده «لا ضرر» و مفاد قاعده «لا ضرر» و فرع فقهی اختصاص یافته و در پایان نیز فهرست منابع کتاب ذکر شده است.

ویژگی ترجمه

در ترجمه این اثر سعى بر آن بوده تا علاوه بر انتقال مفهوم به صورت سلیس و روان، از چارچوب کلى عبارات نیز خارج نشود، تا قابل تطبیق بر متن عربى هم باشد.

در کل متن، علاوه بر آدرس روایات از مصدر اصلى و از کتاب وسائل الشیعه متن کامل آن روایت نیز بیان شده و کلیه ارجاعات و شواهد و نقل قول هاى مستقیم و غیر مستقیم، از منابع اصلى آن استخراج شده، و علاوه بر آدرس، مقدارى از متن کتاب مورد نظر نیز، جهت سهولت مراجعه و بررسى متن اصلى، آورده شده است.

گزارش محتوایی اثر

جایگاه قواعد فقهی

نویسنده در مقدمۀ کتاب، جایگاه قواعد فقهى بین فقه و اصول ، تعریف و فایدۀ مسائل اصولى و مسائل فقهى ، وجه تمایز مسائل اصولى از مسائل فقهى و قواعد فقهى و سایر علوم و اقسام قواعد فقهیه را بیان کرده است.

معظم له در تعریف مسائل اصولی و فقهی می نویسد: مسائل اصولى، قواعدى عمومى است که فقیه در تشخیص وظایف کلّى مکلّفین به آن ها نیاز دارد.

مسائل فقهى نیز از جمله مسائلى است که از احکام و وظایف عملى شرعى، و آن چه به آن باز گشت دارد، و از موضوعات شرعى آن احکام بحث مى کند.

مستندات قاعده «لاضرر»

نویسنده در این بخش مستندات قاعده «لاضرر»را از منظر عقل، قرآن و روایات شیعه و سنی و علمای امامیه مورد بررسی قرار داده و به این نتیجه، رهنمون شده که نفى ضرر و ضرار، از امورى است که عقل تحت قاعده عقلى قبح ظلم مستقلًا به آن حکم کرده؛ علاوه بر آن که مواردى از آیات قرآن نیز شاهد بر آن بوده است.

نویسنده بر این نکته تأکید می کند که آن چه بیشتر در اثبات قاعده نفى ضرر بر آن تکیه شده، روایات زیاد در حدّ تواتر است که از طریق شیعه و سنى نقل شده، هر چند این روایات از نظر عبارت و حتى مضمون مختلف اند؛ بعضى عام و بعضى خاص هستند، ولى در مجموع براى اثبات کلّیّت این قاعده کفایت مى کنند.

کاربرد «قاعده لاضرر»

مولف قبل از بیان مضمون و محتواى قاعده، فقدان یا وجود عبارت «فی الاسلام» و «على مؤمن» در روایت «لاضَرَرَ وَ لاضِرارَ فى الاسلام» یا «لاضَرَرَ وَ لاضِرارَ عَلىَ المُؤمِن» که از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) نقل شده، را که در فهم مفاد قاعده، تأثیر بسزایى دارد مورد بررسی قرار داده و در ادامه اهمیّت وجود این قیود را بیان کرده است.

در بخشی از کتاب آمده است: اگر ثابت شود قید «فى الاسلام» یا «على مؤمن» در روایت وجود دارد، فواید مهمى برآن مترتب خواهد شد؛ از جمله این فواید، تأیید نافیه بودن «لا» است که شیخ انصارى قدس سره، براى اثبات این که این قاعده بر عمومات حکومت دارد، به آن استناد کرده است؛ و ناهیه بودن «لا» را که موجب مى شود معناى حدیث صرفا یک حکم فرعى به عدم اضرار مردم به یکدیگر باشد را رد مى کند.

معنای «ضرر و ضرار»

نویسنده در ادامه معناى مفردات کلمه «ضرر» و کلمه «ضرار» را بررسى کرده، و سپس معناى جمله «لا ضرر و لا ضرار» را بیان کرده است.

از نگاه مولف معناى ضرر زدن عمدى نزدیک ترین معنا براى «ضرار» است.

در ادامه احتمالات چهارگانه ای برای معناى حدیث «لا ضرر و لا ضرار» بیان شده است:

احتمال اوّل: نفى ضرر، به معناى نفى احکام ضررى.

احتمال دوم: نفى ضرر، کنایه از نفى احکام ضررى در شریعت.

احتمال سوم: نفى ضرر به معناى نفى صفتى از صفات ضرر، یعنى ضرر جبران نشده در شریعت وجود ندارد.

احتمال چهارم: معناى حدیث، نهى از ضرر زدن مردم به یکدیگر است؛ که در این صورت «لا» ناهیه است.

معظم پس از تبیین احتمالات چهارگانه و بررسی نظرات متعدد در آن، نظر نهایی خود را در معنای حدیث بیان کرده و می نویسد: ظاهر معناى این حدیث، نفى وجود ضرر و ضرار بین مکلّفین است، ولى ما به دو دلیل، معناى آن را کنایه از عدم امضاء فعل ضررى، خواه وضعى باشد یا تکلیفى، در شریعت اسلام مى دانیم:

١. نفى ضرر و ضرار بین مکلّفین، در خارج صدق نمى کند؛ به این معنى که ما مى بینیم ضرر و ضرار بین مکلّفین در خارج وجود دارد.

٢. پیامبر صلى الله علیه و آله این جمله لا ضرر و لا ضرار را در مقام بیان حکم شرعى و قضاوت بین مرد انصارى و سمرة بن جندب، بیان کردند.

بنابراین وقتى پیامبر صلى الله علیه و آله این امر را امضا نکند، گویا هیچ اثرى از آن در محیط تشریع باقى نمى ماند. همانند سخن شخصى، که به خادمش مى گوید: در خانه من خیانت، کذب و قول زور نیست.

یعنى این امور نزد من مجاز نیست، به گونه اى که گویا هیچ اثرى از این امور در خانه خود نمى بینم! پس نفى این امور، کنایه از نفى امضاى آن ها، و اجازه ارتکاب ندادن نسبت به آن ها است.

تنبیهات قاعدۀ لاضرر

معظم له در ادامه به تنبیهات قاعده «لا ضرر» که به حدود قاعده ، محتواى آن، مجراى آن، فروعى که از آن استنباط مى شود، و رفع ایراداتى که بر این قاعده وارد شده، پرداخته و نظر خود پیرامون هر یک از آن ها را بیان کرده، سپس به بیان آن چه در تحقیق حدود قاعده و فروع آن نقش دارد، و دیگران آن را بیان نکرده اند، توجه کرده است.

تبیهات دوازده گانۀ مرتبط با قاعده لاضرر عبارتند از:

تنبیه اوّل: ضعف قاعده به علت کثرت تخصیص، تنبیه دوم: مخالفت حدیث «لا ضرر» با قواعد، تنبیه سوم: وجه تقدیم قاعده «لا ضرر» بر ادلّه احکام اولیه ، تنبیه چهارم: حکم به نفى ضرر رخصت است یا عزیمت، تنبیه پنجم: ملاک، ضرر واقعى است یا علم به ضرر،تنبیه ششم: قاعده شامل عدمیات (عدم حکم) هم مى شود، تنبیه هفتم: مراد از ضرر، ضرر شخصى است یا ضرر نوعى، تنبیه هشتم: ضرر زدن به غیر به منظور دفع ضرر از خود، تنبیه نهم: حکم تعارض ضررین ، تنبیه دهم: در ضرر حکم، فرقى بین مکلّف به حکم و غیر آن نیست ، تنبیه یازدهم: تأیید نظر مختار در معناى حدیث ، تنبیه دوازدهم: آیا اقدام، مانع شمول «لا ضرر» است.

لازم به ذکر است این اثر ارزشمند فقهی و اصولی با ترجمه و تحقیق حجه الاسلام سید محمد جواد بنی سعید لنگرودی نخستین بار در سال ١٣٩٠(ه ش) در یک جلد و در ٢٤٨صفحه، در قطع رقعی توسط انتشارات امام علی بن ابیطالب علیه السلام به زیور طبع آراسته شده است.

معارف اسلامی

آثار و پیامدهای «مراء» و «جدال»

پرسش :

«مراء» و «جدال» چه آثار و پیامدهایی در زندگی در پی دارد؟

پاسخ اجمالی:

«مراء» و «جدال» در آیات و روایات نکوهش شده، زیرا بدترین حجاب را میان انسان و درک حقایق ایجاد مى کند. بر اساس روایات، جدال موجب شک در دین و فساد یقین مى گردد و سرانجام به کفر مى انجامد. همچنین باعث دشمنى در میان دوستان، فراموشى یاد خدا، کشیده شدن به گناهانی مانند کذب، تهمت، تحقیر مومن و ... می شود که منجر به هلاکت معنوی می گردد. از سویی، ستیزه جویی و جدال، ابهت انسان را مى شکند؛ زیرا اگر با افرادى نادان مجادله کند سبب هتک و توهین او مى شوند و اگر با دانشمندان ستیزه جوئى کند او را مغلوب مى سازند.

پاسخ تفصیلی:

تاکیدهاى فراوان که در آیات قرآن و روایات متواتر اسلامى در مذمت «مراء» و «جدال» و جر و بحثهاى پرخاشگرانه و بى منطق وارد شده به خاطر آن است که اولا نخستین اثر منفى این کار، پرده افکندن بر چهره حقایق است و بدترین حجاب را میان انسان و درک حقایق ایجاد مى کند؛ به گونه اى که گاه واضح ترین بدیهیات را درک نمى کند و به انکار امورى مى پردازد، یا از مطالبى دفاع مى کند که براستى مضحک است، و این نیست مگر به خاطر اینکه انسان وقتى گرم جدال مى شود همه چیز را غیر از آنچه خودش مى گوید انکار مى کند.

از سویی، در بعضى روایات آمده: «خصومت، جدال و مراء، قلب را بیمار مى کند» که ممکن است اشاره به همین معنى باشد. زیرا قلب به معنى عقل است و بیمارى آن، به معنى عدم درک حقایق است. و نیز در حدیث امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده که کسانى که به جدال روى می آورند کارشان به کفر مى کشد و یا اینکه جدال موجب شک در دین خدا و فساد یقین مى گردد، همه اینها اشاره لطیفى است به آنچه در بالا گفته شد.

از دیگر آثار منفى این رذیله اخلاقی، ایجاد عداوت و دشمنى در میان دوستان و فراموشى یاد خدا و کشیده شدن به انواع دروغها است، دلیل آن هم روشن است زیرا کسى که مى خواهد با جدال و مراء بر دوستان خود غلبه کرده و برترى بجوید، آنها را بر ضد خود تحریک می کند و غالباً گفتار آنها به تحقیر و دشنام یکدیگر مى کشد و اینها بدترین اسباب نفاق و جدائى است. حتى گاهى براى توجیه سخنان خود به انواع دروغها متوسل مى شوند که این خود بلاى بزرگ دیگرى است. مجموع این امور، انسان را از خدا دور کرده و در دام شیطان گرفتار می کند و سبب هلاکت معنوى انسان می شود. به همین دلیل است که در احادیث آمده: «انسان به حقیقت ایمان دست نمى یابد تا زمانى که مراء و جدال را ترک گوید هر چند خود را بر حق بداند»، زیرا سخنان ستیزه جویانه در مسائل حق نیز سبب انواع خصومتها و عداوتها می شود و گاه انسان را به انواع گناهان دیگر مانند تحقیر مؤمن و اهانت از طریق سخن یا اشارات دست و چشم و ابرو، دروغ، کذب، تکبر و برترى جوئى آلوده مى کند. اضافه بر همه اینها، جدال و مراء اُبُهت و شخصیت انسان را در هم شکسته و زبان جاهلان را به روى انسان باز مى کند. اگر با افرادى نادان مجادله کند سبب هتک و توهین او مى شوند و اگر با دانشمندان ستیزه جوئى کند او را مغلوب و حقیر مى سازند.

در مجموع جدال و مراء یکى از چهار سببی است که قلب را مى میراند و روح انسان را بیمار مى سازد. چه بهتر که انسان بحثهاى خود با دیگران را با محبت و دوستى و تواضع و مهربانى و به صورت جستجوى حق برگزار کند، که هم از علم و دانش آنها بهره گیرد و هم آنها از علم و دانش او بهره مند شوند و با کمک یکدیگر بتوانند مطالب پیچیده را بشکافند و به واقعیتها برسند.(١)

پی نوشت:

(١). اخلاق در قرآن ، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: جمعى از فضلاء، مدرسة الامام على بن ابى طالب(علیه السلام)، قم ، ١٣٧٧ ش، چاپ اول ، ج ٣، ص ٢٨٤.

احکام شرعی

احکام حج

اقسام حج

حج چند قسم دارد؟

حج بر سه گونه است: «حج تمتّع»، «حج قِران» و «حج اِفراد».

تفاوت حج تمتع با حج قران و افراد

حج تمتع و قران و افراد چه فرقی باهم دارند و هرکدام از اقسام حج، وظیفه چه کسانی است؟

«حج تمتّع» وظیفه کسانى است که فاصله محل سکونت آن ها تا مکه معظّمه چهل وهشت میل (حدود هشتادوشش کیلومتر) یا بیشتر باشد و «حج قِران» و «اِفراد» وظیفه اهالى مکه معظّمه و کسانى است که منازل آن ها در کمتر از این مسافت قرار دارد.

تفاوت حج تمتع و افراد

حج تمتع چه فرقی با حج افراد دارد؟

«حج اِفراد» مانند «حج تمتّع» است، با این تفاوت که اوّلا: در حج تمتّع قربانى هست و در «حج اِفراد» قربانى واجب نیست؛ هرچند استحباب دارد. ثانیاً: عمره حج اِفراد پس از انجام مناسک حج است، برخلاف عمره تمتّع که قبل از حج انجام مى شود. ثالثاً: عمره تمتّع طواف نساء ندارد، ولى عمره مفرده که بعد از حج اِفراد انجام مى شود طواف نساء دارد. در حقیقت حج اِفراد دو طواف نساء دارد؛ یکى در پایان حج و دیگرى در پایان عمره مفرده.

توسعه یافتن شهر مکه

آیا احکام شهر مکه و مسجدالحرام شامل قسمت های توسعه یافته آن نیز می شود؟

شهر مکه امروز بسیار بزرگ شده است، بااین حال تمام آنچه به نام مکه نامیده مى شود احکام مکه را دارد، همان گونه که مسجدالحرام توسعه یافته، درعین حال تمام آن احکام مسجدالحرام را دارد.

خلاصه اعمال عمره تمتع

لطفاً اعمال عمره تمتع را به طور خلاصه بیان کنید؟

عمره تمتّع حتماً باید در ماه های حج (شوّال، ذی القعده و ذی الحجه) واقع شود؛ و به طور اجمال از پنج عمل زیر تشکیل مى شود:١. احرام بستن از میقات به قصد عمره تمتّع.٢. هفت بار طواف خانه کعبه. ٣. دو رکعت نماز طواف نزد مقام ابراهیم.٤. سعى بین صفا و مروه (هفت بار).٥. تقصیر، یعنى کوتاه کردن مقدارى از مو یا ناخن، ولى به گرفتن ناخن قناعت نشود. پس از انجام اعمال پنج گانه فوق، از احرام بیرون مى آید و تمام چیزهایى که به خاطر احرام بر او حرام شده بود حلال مى شود.

تعریف میقات

منظور از میقات چیست؟

منظور از میقات جایى است که باید ازآنجا براى حج یا عمره احرام بست و بدون احرام نمى توان از آن گذشت.

واجبات احرام

برای محرم شدن چه کارهایی باید انجام داد؟

واجبات «احرام» سه چیز است: «پوشیدن لباس احرام»، «نیّت» و «گفتن لبّیک».

شرط نبودن طهارت در احرام

آیا احرام جنب و حائض و مستحاضه صحیح است؟

در احرام طهارت شرط نیست و لازم نیست محرم به هنگام احرام بستن، از حدث اصغر و اکبر پاک باشد، بنابراین بدون وضو و در حال جنابت یا حیض، یا نفاس و استحاضه مى تواند محرم شود. (البتّه روشن است که در صورت جنابت و حیض و نفاس باید خارج از مسجد محرم شود) و غسل احرام بر زن حائض و نفساء نیز مستحب است.و استحباب مؤکّد پاک بودن است (طهارت فقط در طواف و نماز طواف شرط است).

پوشیدن لباس احرام

لباس احرام چندتکه است و چگونه پوشیده می شود؟

شخصى که مى خواهد احرام ببندد واجب است قبلاً لباس هایی را که پوشیدنش بر محرم حرام است از تن بیرون آورد، سپس دو جامه احرام را بر تن کند. یکى را (که ازار گویند) به صورت لنگ دور کمر ببندد و دیگرى را مانند عبا بر دوش بیندازد) و آن را «رداء» گویند.

عدم لزوم پوشیدن لباس احرام برای زنان

آیا لازم است زنان نیز مانند مردان دو جامه احرام در زیر یا روی لباس های خود بپوشند؟

حکم پوشیدن دو جامه احرام مخصوص مردان است و براى زنان پوشیدن دو جامه احرام، نه زیر لباس ها و نه روى لباس ها، لازم نیست. بلکه همان لباس ها، لباس احرامشان محسوب مى شود.

پی نوشت:
  
    
تاریخ انتشار: « 1403/04/02 »
فهرست نظرات
*متن
*کد امنیتی http://makarem.ir
تعداد بازدیدکنندگان : 79