طلیعه سخن
زمانه ما زمانه ای است که رژیم اشغالگر قدس با حمایت آمریکا، هر روز جنایت تازه اى مى آفرینند، در این میان رژیم شرور و جنایت پیشه اسرائیل بدون هیچ دلیل به مناطقی از کشور ما حمله کرد و علاوه بر ویرانی برخی از مراکز، جمعی از هموطنان ما را به خاک و خون کشید که در میان آن ها علاوه بر فرماندهان، افرادی بی گناه و کودکانی بودند که در خون غلطیدند.
در اینجا چند نکته حائز اهمیت است:
اولاً: در دنیایی زندگی می کنیم که مسئولان مراکز قانونی آن نشستند و تماشا می کنند که یک رژیم جنایتکار و شرور هر کاری خواست انجام می دهد. راستی باید این مراکز شرمنده شوند که به کم ترین مسئولیت خود در برابر دنیا عمل نمی کنند؛ بلکه سکوت آن ها مایه جرات این رژیم شرور در جنایاتش است و این جنایات، این نهادها را به سخره می کشد.
شکی نیست که حمله وحشیانه رژیم خون ریز صهیونیستی به خاک ایران اسلامی، با چراغ سبز آمریکا صورت گرفت و ماهیت پلید دولت تروریست پرور آمریکا برای جهانیان آشکار گردید.
با همۀ این تفاصیل نه تنها هیچ صدا و اعتراضى از مدّعیان حقوق بشر بلند نشد بلکه با کمال تعجّب و تأسّف شاهدیم قدرت های غربی، از نظر سیاسى و اقتصادى و نظامى به کمک ظالم مىشتابند تا بیشتر ظلم کند!.
سکوت حامیان صهیونیست ها در برابر این جنایت ها به هیچ عنوان تعجبآور نیست. آن ها این رژیم جعلى را در قلب کشورهاى اسلامى به منظور تضعیف مسلمین و نابودی تمامیت ارضی و غارت منابع آن ها به وجود آورده اند. و به یقین از جنایات او حمایت مىکنند.
گفتنی است جمهوری اسلامی ایران پرچمدار حمایت از مظلومان جهان است، به عنوان نمونه تنها حامی مردم مظلوم فلسطین در عمل که از هیچ گونه کمکی مضایقه ندارد ایران است در حالی که سران مرتجع عرب فقط حرف زده اند و مقاومت غزه با صراحت اعتراف کرد تمام کمک را ایران به آن ها در این نبرد نابرابر کرده است و به این ترتیب نظام جمهوری اسلامی ایران به عنوان تنها یار وفادار مسلمانان مظلوم شناخته شد که این افتخار بزرگی است برای ما.
از سوی دیگر دولت آمریکا و رژیم اسرائیل در راستای ایجاد خاورمیانه جدید و نظم نوین جهانی! امیدوارند با تضعیف قدرت بازدارندگی ایران از طریق حمله به توانمندی های هسته ای و موشکی و زیر ساخت های حیاتی ایران، منطقه را قبضه کنند.
آرى این مرتدان ظالم و ستمگر آگاهانه این راه را پیموده اند و با طرح هایی هم چون معاملۀ قرن (پیمان ابراهیم) در پی تحقق نظم نوین جهانی و پنجه اندازی به ممالک اسلامی اند.
در این بین رویکرد بعضى از کشور هاى عربى حیرت آور است؛ چرا که با آمریکا و اسرائیل یعنى دشمنان قسمخورده اسلام و مسلمین هم دست شده و آب به آسیاب دشمن مى ریزند، به راستی آیا سران بعضى از دول عربى که با رژیم غاصب نرد عشق مىبازند علیرغم توطئه امریکایی اسرائیلی برای تغییر شکل خاورمیانه باز هم به راه خود ادامه مىدهند؟!.
ثانیاً: حمله بی رحمانۀ اسراییل به خاک ایران اسلامی و شهادت مظلومانه جمعی از زنان، کودکان، مردم شریف، فرماندهان و دانشمندان هسته ای، موجی از اندوه و خشم در میان ملت بزرگ ایران برانگیخته است.
مردم کشور ما که بحمد الله از قدرت و قوت کافی بهرهمند است انتظار دارند در اسرع وقت به جنایات این جسور مفلوک پاسخ داده شود و به او ثابت کنند کوچکتر از آن است که بتواند جنایتی اینچنینی بیپاسخ انجام دهد؛ بلکه درسی برای او شود که از تکرار این جنایات توبه کند.
فراموش نکنیم اسراییل از درون گرفتار مشکلات عظیمی است و حالت پوسیدگی این رژیم نمایان گشته است، لذا عمر شکست هاى جنگى اسرائیل روز به روز کوتاه تر شده و بر همگان اثبات شده است افسانه شکست ناپذیری سامانه های پدافندی اسرائیل، بر باد رفته و همه دنیا با نهایت تعجب دیدند که در روز های اخیر به دفعات صدها موشک بالستیک جمهوری اسلامی ایران اعماق اسرائیل را هدف قرار مى دهد و پهپادهای ایرانی به عمق سرزمین های اشغالی نفوذ کرده اند. البته در صورت حماقت بیشتر این رژیم، پاسخ ایران بسیار کوبنده تر خواهد بود.
ثالثاً: در این شرایط حساس و خطیر، آن چه بر همگان واجب است، حفظ همدلی، اتحاد کلمه و پرهیز از سخنان و کشمکشهایی است که موجب سستی اراده ها، لرزش دل ها و ایجاد تفرقه و تضعیف صفوف نیروهای مؤمن می شود.
بیتردید حمایت آگاهانه و قاطع مردم از تصمیمات مسئولان عالی رتبه و نیروهای مسلح و بی اعتنایی به وسوسه های منافقان، بدخواهان و خناسان، بهترین راه مقابله با تهاجم همهجانبۀ دشمنان اسلام است.
در واقع می توان با تداوم پشتیبانی های مردم، فشار را بیشتر کرده و لرزه بر اندام دشمنان انداخت.
از این رو مردم کشور ما باید اعلام آمادگی کنند که برای هرگونه فداکاری در این راه آماده اند و پشت سر زمامداران و رهبرشان تا آخرین نفس ایستاده اند.
در خاتمه باید تأکید نمود در برابر ظلم ظالمان و ستم ستمگران و جبر جباران و زور زورگویان باید مقابله کرد، و ایستاد، اگرچه از پایدارى ما ناراحت شوند، و البته باید گفت اى ستمگران تاریخ از دست ما عصبانى باشید و از این عصبانیتتان بمیرید که راهى جز هلاکت و مرگ براى شما نمانده است.
بیتردید وعدۀ الهی در خصوص نابودی ظالمان تحقق خواهد یافت و به زودی، به ارادۀ خداوند متعال و به دستان مؤمنان، طومار این جرثومۀ فساد و حامیان جهانیاش در هم پیچیده خواهد شد. ما به وعدۀ نصرت الهی اطمینان کامل داریم، چرا که فرمود: «وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ».
از خداوند متعال تقاضا داریم که بر ما توفیق ادب کردن این شرور را بدهد و سایر مردم دنیا نیز خوشبخت شوند.
پیام ها و بیانیه ها
پیام حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی دام ظله
در پی حمله رژیم صهیونیستی و شهادت جمعی از مردم شریف و فرماندهان نظامی ایران
بسم الله الرحمن الرحیم
حمله وحشیانه رژیم خونریز صهیونیستی به خاک ایران اسلامی و شهادت مظلومانه جمعی از زنان، کودکان، مردم شریف، فرماندهان و دانشمندان هستهای، موجی از اندوه و خشم در میان ملت بزرگ ایران برانگیخته است.
بیتردید وعدۀ الهی در خصوص نابودی ظالمان تحقق خواهد یافت و به زودی، به ارادۀ خداوند متعال و به دستان مؤمنان، طومار این جرثومۀ فساد و حامیان جهانیاش در هم پیچیده خواهد شد.
در این شرایط حساس و خطیر، آن چه بر همگان واجب است، حفظ همدلی، اتحاد کلمه و پرهیز از سخنان و کشمکشهایی است که موجب سستی ارادهها، لرزش دلها و ایجاد تفرقه و تضعیف صفوف نیروهای مؤمن میشود.
بیتردید حمایت آگاهانه و قاطع مردم از تصمیمات مسئولان عالیرتبه و نیروهای مسلح و بیاعتنایی به وسوسههای منافقان، بدخواهان و خناسان، بهترین راه مقابله با تهاجم همهجانبۀ دشمنان اسلام است.
در آستانه روز غدیر و ولایت حضرت امیر المؤمنین علی علیهالسلام، به درگاه خداوند متعال با تضرع دعا میکنیم و آن حضرت را شفیع خویش قرار میدهیم. ما به وعدۀ نصرت الهی اطمینان کامل داریم، چرا که فرمود: «وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ».
سخنرانی ها
بیانات حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی دام ظله
در پی جنایات رژیم صهیونیستی در دیدار جمعی از مردم شریف قم
بسم الله الرحمن الرحیم
همه دنیا با خبر شدند که رژیم شرور و جنایت پیشه اسرائیل در شب گذشته بدون هیچ دلیل به مناطقی از کشور ما حمله کرد و علاوه بر ویرانی برخی از مراکز، جمعی از هموطنان ما را به خاک و خون کشید که در میان آنها علاوه بر فرماندهان، افرادی بیگناه و کودکانی بودند که در خون غلطیدند.
در اینجا چند نکته حائز اهمیت است: اولاً در دنیایی زندگی میکنیم که مسئولان مراکز قانونی آن نشستند و تماشا میکنند که یک رژیم جنایتکار و شرور هر کاری خواست انجام میدهد. راستی باید این مراکز شرمنده شوند که به کمترین مسئولیت خود در برابر دنیا عمل نمیکنند؛ بلکه سکوت آنها مایه جرات این رژیم شرور در جنایاتش است و این جنایات، این نهادها را به سخره میکشد.
ثانیا مردم کشور ما که بحمد الله از قدرت و قوت کافی بهرهمند است انتظار دارند در اسرع وقت به جنایات این جسور مفلوک پاسخ داده شود و به او ثابت کنند کوچکتر از آن است که بتواند جنایتی اینچنینی بیپاسخ انجام دهد؛ بلکه درسی برای او شود که از تکرار این جنایات توبه کند.
ثالثاً مردم کشور ما باید اعلام آمادگی کنند که برای هرگونه فداکاری در این راه آمادهاند و پشت سر زمامداران و رهبرشان تا آخرین نفس ایستادهاند.
از خداوند متعال تقاضا داریم که بر ما توفیق ادب کردن این شرور را بدهد و سایر مردم دنیا نیز خوشبخت شوند.
آیه تبلیغ از روشنترین آیات در مورد امامت است
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در مراسم جشن عمامه گذاری جمعی از طلاب حوزه علمیه قم که به مناسبت عید سعید غدیر در دفتر معظم له برگزار شد با استناد به آیه 67 سوره مائده (آیه تبلیغ) به تبیین اهمیت مسئله امامت در قرآن کریم پرداخته و تأکید کردند: در قرآن مجید اشارات مختلفی به مسئله امامت شده و این آیه شریفه یکی از روشنترین و بینظیرترین آنهاست.
ایشان با قرائت آیه «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...» اظهار داشتند: این آیه سه نکته مهم دارد؛ نخست آنکه پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم مأمور به ابلاغ پیام الهی شده است، آنهم با تأکید. دوم اینکه ترک این ابلاغ معادل ترک کل رسالت معرفی شده و سوم آنکه خداوند وعده حمایت و حفظ پیامبر از خطرات احتمالی را داده است.
معظمله در ادامه افزودند: بر اساس برخی تفاسیر اهل سنت، این آیه به احکام گوشتهای حلال و حرام مربوط دانسته شده، اما بیان چنین احکامی تهدیدآمیز نیست که خداوند وعده حفظ پیامبر از خطرات را بدهد. بنابراین، منظور از این آیه نمیتواند چیزی جز مسئله مهم و حساس امامت باشد.
ایشان با اشاره به مباحث مطرحشده در تفسیر نمونه تصریح کردند: این آیه تنها با تفسیر ولایت معنا پیدا میکند و روشنترین سند قرآنی بر امامت و جانشینی پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم است.
ایشان در بخش پایانی سخنان خود با تبریک عید سعید غدیر به طلاب تازه ملبس شده، گفتند: لباس روحانیت، لباس سربازی امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف است و کسی که آن را بر تن میکند، وارد مرحلهای نو از زندگی میشود که با مسئولیتهایی تازه همراه است. باید تلاش کنید تا شخصیت جدید خود را در گفتار و رفتار نشان دهید.
یادداشت
١
درس هایی از دعای عرفه
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی
دعا زیباترین رابطۀ خلق با خالق است. دعا روح انسان را طراوت میبخشد و نور امید بر آن میپاشد. دعا انسان را به اصلاح خویشتن و تهذیب اخلاق دعوت میکند.
دعا نزدیکترین و مؤثرترین رابطۀ انسان با خداست. به هنگام دعا، انسان با تمام وجودش خدا را مخاطب ساخته و از فضل و رحمتش طلب میکند و با خضوع و تذلّل او را میخواند و خواستههای خود را بیپرده به عرض او میرساند.
اضافه بر این، شکی نیست که دعا نقش بسیار مؤثری در تربیت نفوس انسانی و سوق آنها به مراتب کمال دارد که بسیاری از آن غافلاند.
دعا همچون باران بهاری است که سرزمین دلها را سیراب میکند و شکوفههای ایمان و اخلاص و عشق و عبودیت را بر شاخسار روح انسان ظاهر میسازد. دعا نسیم روحبخش قدسی است که همچون دم مسیحا استخوان پوسیده را به اذن الله حیات میبخشد.
دعا دریای موّاجی است که گوهرهای فضائل اخلاقی را درون وجود انسان پرورش میدهد.
محتوای دعاها سبب تهذیب نفوس و تکامل ارواح و فاصلهگرفتن دعاکننده از رذائل اخلاقی میگردد؛ چه کسی است که دعای عرفه را میخواند و مراحل معرفة الله را نمیفهمد و با دریایی از صفات جمال و جلال خدا و معارف والای مذهب آشنا نمیشود؟
در ضمن، دعاها سطح فکر انسان را بالا میبرند و به او میآموزند که از خداوند چه چیزهایی تقاضا و تمنا کند. این مطلب هنگامی به وضوح برای انسان ثابت میشود که دعاهای مأثوری همچون دعای عرفه و دعاهای معروف دیگر را مورد توجه قرار دهد.
در میان دعاها، دعای عرفه درسهای آموزندۀ فوق العاده مهمی دارد، که خواندن و توجه به پیامهای آن، انسان را به کمال انسانی نائل میکند. که در ادامه به آن میپردازیم.
به فضل تو نیازمندیم و از عدل تو هراسان
در بسیاری از دعاها از خدا تقاضا میکنیم: با عدل خود با ما رفتار مکن، بلکه با فضل خود رفتار کن، زیرا عدل تو موجب کیفرهای زیادی خواهد شد، ولی فضل تو همه را مشمول عفو قرار میدهد.
قرآن مجید میگوید: «وَلَوْ یؤاخِذُ اَللّهُ اَلنّاسَ بِما کسَبُوا ما تَرَک عَلی ظَهْرِها مِنْ دَابَّة وَلکنْ یؤَخِّرُهُمْ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اَللّهَ کانَ بِعِبادِهِ بَصِیراً؛ اگر خداوند مردم را به سبب کارهایی که مرتکب شدهاند، مجازات کند، جنبندهای را بر پشت زمین باقی نخواهد گذاشت، ولی به لطفش آنها را تا سرآمد معینی تأخیر میاندازد و مهلت اصلاح میدهد، امّا هنگامی که اجل آنان فرا رسد، خداوند هرکس را به مقتضای عملش جزا میدهد، به یقین خداوند نسبت به بندگانش بیناست».
آری، اگر فضل خدا از ما گرفته شود و معیار، تنها اعمال ما باشد، همگی مشکل خواهیم داشت، همانگونه که در دعای نورانی عرفه آمده است که امام حسین علیه السلام به پیشگاه خدا عرضه میدارد: «فَاِنْ تُعَذِّبْنِی فَبِذُنُوبِی یا مَوْلای بَعْدَ حُجَّتِک عَلَی وَاِنْ تَعْفُ عَنِّی فَبِحِلْمِک وَجُودِک وَکرَمِک؛ اگر مرا مجازات کنی، مقتضای گناهان من است،ای مولای من! بعد از آنکه حجتت بر من تمام شد، و اگر مرا عفو کنی، مقتضای حلم و جود و کرم توست».
نکتۀ قابل توجه این است که انسان همیشه در معرض لغزشهاست؛ هر روز که بر او میگذرد ممکن است دچار لغزش یا لغزشهایی شده باشد و اگر همۀ آنها در طول عمر جمع شود، مجازات دردناکی را میطلبد و آتشی میافروزد که جز با عفو و فضل و لطف پروردگار خاموش نمیشود.
به راستی چه کسی میتواند بگوید که در تمام عمر و حتی در تمام یک سال، من لغزشی نداشتم؟ بنابراین اگر خدا با عدل خود بخواهد با ما رفتار کند، حساب همۀ ما روشن است و اینجاست که باید پیوسته پناه به عفو و فضل خدا ببریم.
فقر ذاتی انسان
علاوه بر اینکه براهین فلسفی به روشنی ثابت میکند که ذات پاک او واجب الوجود و غیر او همه ممکن الوجودند و همۀ کائنات پیوسته فیض وجود را از او میگیرند؛ نه اینکه خداوند آنها را ایجاد میکند و میتوانند به طور مستقل مدتی به وجود خود ادامه دهند، بلکه هر لحظه وجود خود را از او میگیرند، همانگونه که لامپها به واسطۀ اتصال به مبدأ مولد برق لحظه به لحظه روشنایی را از آن کسب میکنند، به گونهای که اگر رابطۀ آنها یک لحظه بریده شود خاموش میشوند. به تعبیر دیگر، ممکن الوجود سر تا پا نیاز است و احتیاج.
اگر ممکنات بعضی به بعض دیگر نیازمند شوند، هنگامی که سلسلۀ مراتب را دنبال میکنیم میبینیم آن هم به ذات بینیاز واجب الوجود باز میگردد.
به تعبیر دیگر: خداوند غنای مطلق است و غیر او فقر مطلق اند، به همین دلیل جز با او نمیتوان بینیاز شد و به غیر او نمیتوان تکیه کرد که او نیز فقیری همچون ماست.
از نظر تجربیات عادی نیز همین است. هنگامی که به سر تا پای خود و تمام اطراف خود نگاه کنیم جز نیاز و حاجت چیزی به چشم نمیخورد و هنگامی که راه برطرف کردن نیازها را دنبال کنیم باز میبینیم به ذات خداوندی برمیگردد که از همگان بینیاز و بر همه مشفق است.
قرآن مجید نیز در یک جملۀ گویا میفرماید: «یا أَیهَا اَلنّاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَراءُ إِلَی اَللّهِ وَاَللّهُ هُوَ اَلْغَنِی اَلْحَمِیدُ؛ای مردم! شما همگی نیازمند خدایید؛ تنها خداوند است که بینیاز و ستوده است». این همان فقری است که پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن حدیث معروف، به آن افتخار کرده است، میفرماید: «اَلْفَقْرُ فَخْرِی؛ نیاز من به ذات خداوند، مایۀ افتخار من است».
البته فقر شاخههای زیادی دارد که از همه مهمتر فقر ذاتی است که انسان در اصل وجودش نیازمند واجب الوجود است و سپس فقر علمی و فرهنگی، فقر مادی و اقتصادی، فقر اخلاقی و روانی؛ به گفتۀ شاعر:
به محض التفاتی زنده دارد آفرینش را اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالب ها
و در ذیل دعای عرفه میخوانیم که سالار شهیدان عرضه میدارد: «اِلَهِی أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَای فَکیفَ لَاأَکونُ فَقِیراً فِی فَقْرِی؛ خداوندا! من هنگامی که غنی باشم، در واقع فقیر و نیازمندم، پس چگونه هنگامی که فقیرم، فقیر نباشم!». احساس فقر الی اللّه و عدم نیاز به غیر او به انسان چنان شخصیت والایی میدهد که حاضر نیست سر در برابر مخلوقی خم کند و از خداوند غنی بینیاز غافل شود.
ضعف ذاتی انسان
یکی از ریشههای گناهان که باید از آن به خدا پناه برد ضعف و ناتوانی انسان در جهات مختلف است که اگر امدادهای الهی نباشد، کار بر او مشکل میشود.
در واقع انسان مجموعهای از ضعفهاست؛ به راستی چگونه ممکن است چنین انسانی مغرور شود و به خود ببالد و به خداوند قادر متعال پناه نبرد. به نظر میرسد که خداوند انسان را ضعیف آفریده تا خواهناخواه به سراغ او برود و دست به دامن لطف او بزند، و این با آیۀ شریفۀ «اَلَّذِی أَحْسَنَ کلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ؛ همان کسی که هرچه را آفرید نیکو آفرید» منافاتی ندارد.
به عبارت دیگر، اینکه خداوند، انسان را چنین آفریده، لطف و عنایتی از ناحیۀ اوست تا انسان نیاز خود را به کسی که ضعفهایش را میتواند برطرف سازد، احساس کند و اگر انسان قوی آفریده میشد، ممکن بود خود را از خداوند بینیاز بداند و بین او و خالقش فاصله میافتاد.
اضافه بر اینها احساس ضعف، غرور انسان را میشکند، غروری که سرچشمۀ انواع گناهان و سرکشی از فرمان حقّ است.
در سورۀ روم، آیۀ ٥٤ میخوانیم: «اَللّهُ اَلَّذِی خَلَقَکمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیبَةً یخْلُقُ ما یشاءُ وَ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْقَدِیرُ؛ خدا همان کسی است که شما را آفرید در حالی که ضعیف بودید، سپس بعد از ناتوانی، قوّت بخشید و باز بعد از قوّت، ضعف و پیری قرار داد، او هرچه بخواهد به هر کیفیت میآفریند و اوست دانا و توانا».
و در جایی دیگر میفرماید: «وَ خُلِقَ اَلْإِنْسانُ ضَعِیفاً؛ انسان ناتوان آفریده شده است».
در جای دیگر میخوانیم: «أَلَمْ نَخْلُقْکمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ؛ آیا شما را از آبی پست و ناچیز نیافریدیم؟».
گرچه انسان از نظر روحی نسبت به تمام موجودات زندۀ دیگر قویتر است تا آنجا که میتواند قوای طبیعت را در تسخیر خود قرار دهد و از همۀ آنها به نفع خود استفاده کند، ولی ضعف او قابل انکار نیست، ضعف در مقابل هوای نفس، وسوسههای شیطان و مظاهر فریبندۀ دنیا.
به هر حال تا خداوند اسباب اجتناب از گناه را برای ما فراهم نسازد، احتمال آلودگی به گناه زیاد است و تا اسباب اطاعت را برای ما فراهم نکند احتمال ترک اطاعت بسیار است.
ولی فراموش نشود که هیچ کدام از اینها به معنای اجبار در انجام اطاعت و ترک گناه نیست، بلکه بعد از همۀ این مقدمات تصمیمگیری نهایی با خود انسان است.
شبیه این تعبیرات در بعضی از دعاهای معصومین علیهم السلام وارد شده ازجمله در دعای عرفۀ امام حسین علیه السلام میخوانیم: «أَنْتَ الَّذِی أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِی قُلُوبِ أَوْلِیائِک حَتَّی عَرَفُوک وَوَحَّدُوک وَأَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِک حَتَّی لَمْ یحِبُّوا سِوَاک وَلَمْ یلْجَئُوا اِلَی غَیرِک؛ تو همان کسی هستی که پرتو انوار معرفت خود را بر قلوب دوستانت تاباندهای تا آنجا که تو را شناختند و تنها به تو دل بستند و تو هستی که اغیار را از دل دوستانت خارج کردهای، تا محبت غیر تو را در دل نپرورانند و به غیر تو پناه نبرند».
درواقع امام علیه السلام در این فراز پرمعنا به ضعف ذاتی انسان اشاره میکند.
بنابراین، ضرورتی ندارد که انسان همچون صوفیان ناآگاه ابزار گناه را در وجود خود از بین ببرد، برای نمونه، نیروی جنسی خود را نابود کند، یا سنگریزه در دهان بگیرد تا نتواند سخن بگوید، بلکه به جای این امور جاهلانه، باید آن چنان غرق محبت و معرفت خدا شد که غیر او در نظر انسان ظاهر نشود و به غیر او نپردازد و یا بهتعبیر دیگر: غیر او را نبیند.
عالیترین مراحل توحید
یکی از شاخههای مهم در باب توحید، توحید افعالی است که اگر انسان آن را به طور صحیح باور داشته باشد در زندگی او اثر عمیق میگذارد.
توحید افعالی یعنی هر چه و هر که در عالم است و حتّی اگر برگ درختی بر اثر نسیمی اندک تکانی میخورد از ناحیه خداست. بیفرمان او هیچ کاری صورت نمیگیرد: برّندگی شمشیر، سوزندگی آتش، و ... همه به فرمان اوست. و در یک جمله «لا مُؤثّرَ فِیالوُجودِ الّا اللّه؛ هیچ مؤثّری در عالم هستی جز خداوند نیست».
هرگاه انسان باور کند و در عمق جانش، «توحید افعالی» بنشیند و بفهمد که ارادۀ استقلالی فقط ارادۀ خداست و ارادهای که ما داریم خدا برای امتحان داده است، دیگر برای نزدیکی به دیگران کرنش نمیکند؛ یعنی انقطاع الی اللّه، یعنی از همه بریدن و به او پیوستن، از همه چشمبرداشتن و به او چشمدوختن. اگر انسان به این مرحله برسد، خداوند مشکلاتش را کفایت میکند.
برای انسان مؤمن مهم این است که هرگاه اتّفاقی برایش پیش آمد دقّت کند و ببیند خدا از او چه میخواهد. وقتی رابطۀ خودمان را با خدا درست کردیم، بقیه آسان و درست میشود. این گونه نباشد که برای خشنودی دیگران خشم الهی را برای خود بخریم.
در حقیقت انسان باتقوا رضایت خدا را بر همه مقدّم میدارد؛ اگر ما به این مرحله رسیدیم مرحله عالی تقواست.
نکتۀ بسیار مهم این است که انسان بفهمد ضعیف است و تا حمایت الهی نباشد، نمیتواند کاری صورت دهد. از این رو کارها را برای خدا بکند، اگرچه دیگران از او ناراضی و خشمگین گردند. زیرا در این صورت است که خداوند شرّ مردم را از او بازمیدارد. مؤمن باید به ««تُؤْتِی اَلْمُلْک مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ اَلْمُلْک مِمَّنْ تَشاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیدِک اَلْخَیرُ إِنَّک عَلی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ؛ به هرکه بخواهی حکومت میبخشی و از هرکه بخواهی میگیری و هرکه را بخواهی عزّت میدهی و هرکه را بخواهی خوار میکنی، تمام خوبیها به دست توست، تو بر هر چیزی توانایی»، معتقد باشد.
در دعای عرفه آمده است: «اِلَهِی فَلا تُحْلِلْ عَلَیَّ غَضَبَک، فَاِنْ لَمْ تَکنْ غَضِبْتَ عَلَیَّ فَلا أُبَالِی؛ خداوندا! خشم خود را بر من روا مدار و اگر تو بر من خشم و غضب نکنی، از چیز دیگری باک ندارم».
اشاره به این حقیقت است که اگر تو از من خشمگین نباشی، هر مکروهی را تحمل میکنم و آن مکروه دربرابر خشنودی تو، برای من ناچیز است.
در این فراز شریف، به توحید افعالی اشاره شده است. از این کلام نورانی و دیگر دستورات و معارف دینی استفاده میشود که بسیاری از فضائل اخلاقی ریشه در توحید افعالی دارد و خلاصه و چکیدۀ توحید افعالی این است که «باور کنیم مبدأ هر چیزی خداست».
شکر نعمت
در دعای عرفه، امام حسین علیه السلام عرضه میدارد: «لَوْ عُمِّرْتُهَا أَنْ أُؤَدِّی شُکرَ وَاحِدَةٍ مِنْ أَنْعُمِک مَا اسْتَطَعْتُ ذَلِک اِلَّا بِمَنِّک الْمُوجِبِ عَلَی شُکراً آنِفاً جَدِیداً؛ خداوندا! اگر من در تمام اعصار و زمانها باشم نمیتوانم حتی شکر یکی از نعمتهای تو را به جا آورم، مگر این که بر من منت گذاری و توفیق شکرگزاری دهی، که آن نیز احتیاج به شکر دیگری دارد».
خداوند نعمتهای فراوان و غیر قابل شمارشی به ما داده که نه تنها نمیتوانیم آن را شماره کنیم بلکه گاه تا آخر عمر به بعضی از نعمتهای او که در کل دوران زندگی از آن استفاده کردهایم، پی نمیبریم.
آیا عبادتهای ما شکر یک نعمت از نعمتهای الهی محسوب میشود؟ یکی از نعمتهای خداوند رگ نخاع است که در میانۀ ستون فقرات انسان قرار گرفته و فرماندهی قسمت عمدهای از بدن را بر عهده دارد. به عیادت بیماری در بیمارستان رفته بودم، که جوان رشید و رعنایی را بر روی تخت بیمارستان دیدم. از بیماریاش پرسیدم. گفتند: بر اثر تصادف قطع نخاع شده و تا آخر عمر نمیتواند راه برود! اگر تمام دنیا را به شما بدهند تا رگ نخاعتان را قطع کنند، آیا حاضر به این مبادله خواهید شد؟
این، یک نمونه از نعمتهای غیر قابل شمارش خداست. آیا تمام عبادتهای ما در طول عمر، شکر این نعمت خواهد شد؟ شخص دیگری براثر تصادف ضربۀ مغزی شده و حافظۀ خود را از دست داده است و هیچ کس را نمیشناسد. نه پدر، نه مادر، نه برادر، نه خواهر، نه همسر، نه فرزند، نه دوست، نه همکار، نه همسایه، نه خانه، نه زندگی، نه محل کار و نه هیچ کس و هیچ چیز دیگر، و ارتباطش با گذشته کاملاً قطع شده بود. آیا ما میتوانیم شکر نعمت حافظه را به جا آوریم؟
من گاه به دیالیزیها فکر میکنم که کلیههایشان از کار افتاده و فعالیت نمیکنند. هر هفته دو سه بار، و هر بار چندین ساعت باید برای دیالیز زیر دستگاه قرار گرفته و درد زیادی را تحمّل کنند و در آخر، نیمه جان از زیر دستگاه خارج شوند! راستی کلیهها چقدر ارزش دارند؟ آیا میتوان شکر این نعمت الهی را که روزانه صدها نوع سم را از بدن انسان دفع میکنند به جا آورد؟
دستگاههای دیگر بدن انسان نیز همینگونه است. ما شکر یک نعمت از نعمتهای بیشمار الهی را در تمام عمر نمیتوانیم بهجا آوریم، چگونه به چند رکعت نماز و چند روز روزه و چند جلسه دعا و نوشتن چند کتاب و تدریس و مانند آن مغرور میشویم؟
خلاصه اینکه عبادات ما جبران یک نعمت از نعمتهای خدا نیز محسوب نمیشود.
از سوی دیگر ما حتی قادر بر شکر زبانی نعمتهای پروردگار نیز نیستیم. به عنوان مثال لقمه نانی که میخوریم، اگر دقّت کنیم، عوامل فراوانی دستبهدست هم داده، تا تهیه شده و در اختیار ما قرار گرفته است. آفتاب تابیده، باران باریده، اکسیژن هوا کمک کرده، موّاد غذایی زمین فعّال شده، این چهار عامل دستبهدست هم داده تا دانۀ کاشتهشده در دل زمین، رشد و نموّ نموده و کشاورز روزها و هفتهها و ماهها آن را آبیاری کرده و از آن مراقبت نموده، تا تبدیل به خوشۀ گندم شود. سپس عدّهای آن را درو کرده و با وسایل مخصوص کوبیده و دانههای آن را جدا کرده و در جای مناسب و مخصوص نگهداری نموده، و در زمان مناسب و در شرایط مساعد تبدیل به آرد و سپس نان گردیده و به دست من و شما رسیده است!
اگر بخواهیم شکر یک لقمۀ نان را بجا آوریم، باید از تمام این عوامل تقدیر کنیم و شاید به همین جهت است که خداوند متعال در آیۀ 24 سورۀ عبس میفرماید: «فَلْینْظُرِ اَلْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ؛ انسان باید به غذایش بنگرد».
یک منظور از نگاه به غذا، اندیشه و تفکر در عواملی است که دستبهدست هم داده، تا این غذا در اختیار ما قرار بگیرد.
سعدی میگوید: «منّت خدای را عزّ وجّل، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو میرود، مُمِدّ حیاتست و چون برمیآید، مُفَرِّح ذات؛ پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی، شکری واجب».
آری هر نفسی دو نعمت محسوب میشود و دو شکر لازم دارد. آیا شکر زبانی نَفَسهای خود را بجا آوردهایم؟
سعدی در پاسخ این سؤال میگوید:
از دست و زبان که بر آید
کز عهدۀ شکرش بدر آید؟
طبق گفتۀ سعدی هر نَفَسی دو نعمت محسوب میشود؛ امّا مطابق کشفیات علم امروز، هر نفسکشیدنی موجب اکسیژنرسانی به میلیاردها سلول بدن انسان، و بازدم آن باعث خروج کربن از همان تعداد سلول است. پس در هر نفسی میلیاردها میلیارد نعمت وجود دارد و هر نعمتی شکری میطلبد. آیا قادر بر شکر این همه نعمت هستیم؟
به تعبیر سعدی:
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدا آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که بجا آورد!
طبق فرمایش امام سجّاد علیه السلام نیز «هر شکری شکر دیگری میطلبد». چون توفیق بر شکر نعمت، خود نعمت دیگری است که شکرانه دارد.
اگر ثروتمندی موفّق شود دست فقیری را بگیرد، این نعمتی است که خداوند به وی عنایت کرده و شکری میطلبد. و چنان چه موفق بر شکر آن شود شکرانۀ آن، نعمت دیگری است و آن هم شکر و سپاس دارد.
بنابراین، بر فرض که موفّق بر شکر نعمتهای خدا شویم، شکر این توفیق را نمیتوانیم به جا آوریم.
بی شک وقتی که آن بزرگواران اینگونه بودند، جایی برای غرور ما با این اعمال ناقص و دست و پاشکسته باقی نمیماند!
سخن آخر: (شهود فطری خداوند)
در قرآن کریم از تسبیح عمومی تمام موجودات و گاه تسبیح بخش خاصی از آنها سخن به میان آمده است:
ازجمله در آیۀ ٤٤ سورۀ اسراء میخوانیم: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالاَرْضُ وَمَنْ فیهِنَّ وَاِنْ مِنْ شَیءٍ اِلاَّ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ اِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً؛ آسمانهای هفت گانه و زمین و کسانی که در آنها هستند، همه تسبیح او میگویند و هر موجودی، تسبیح و حمد او میگوید، ولی شما تسبیح آنها را نمیفهمید؛ او بردبار و آمرزنده است».
و در آیۀ ٤١ سورۀ نور میخوانیم: «أَ لَمْتر أَنَّ اللَّهَ یسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالاَرْضِ وَالطَّیرُ صَافَّاتٍ کُلٌ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبیحَهُ وَاللَّهُ عَلیمٌ بِما یفْعَلُونَ؛ آیا ندیدی تمام آنان که در آسمانها و زمیناند برای خدا تسبیح میکنند، و همچنین پرندگان هنگامی که بر فراز آسمان بال گستردهاند؟! هر یک از آنها نماز و تسبیح خود را میداند و خداوند به آنچه انجام میدهند داناست».
هرگاه تسبیح و حمد تمامی موجودات عالم را به معنای تسبیح و حمد به زبان حال بگیریم و بگوییم: اسرار وجودی آنها و نظامهای خاصی که بر آنان حاکم است، دلیل بر علم و قدرت بیپایان پدیدآورنده آنهاست، در این صورت این آیات راهی به عرفان فلسفی و برهان نظم میگشاید.
و هرگاه این آیات را به معنای زبان قال - از نوع خاصی - بدانیم که شاید ظاهر آن بیشتر همین معنا باشد، مفهوم آن این است که تمامی موجودات معرفت خاصی به ذات پاک پروردگار دارند، بیآن که نیاز به دلیل و برهانی داشته باشند.
آیا ممکن است جمادات و نباتات و حیوانات همه تسبیحگوی او باشند و او را به نوعی از شهود درک کنند، ولی انسان چنین نباشد؟! بنابراین، نه تنها شهود باطنی امکان دارد، بلکه برای انسانها در سطحی بالاتر از آنچه در سایر موجودات جهان است میسر میباشد.
بنابراین اگر پردهها کنار رود، این نور الهی بدون نیاز به دلیل و برهان در دل آشکار خواهد شد. در روایات و دعاهای معصومین نیز اشارات فراوانی دیده میشود.
در دعای پرمعنای عرفه این معنا به صورت آشکاری مطرح شده است؛ سالار شهیدان علیه السلام در این دعا به پیشگاه خدا چنین عرضه میدارد: «مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ اِلَی دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ وَ مَتَی بَعُدْتَ حَتَّی تَکُونَ الاْثَارُ هِی الَّتِی تُوصِلُ اِلَیکَ عَمِیتْ عَینٌ لا تَرَاکَ عَلَیهَا رَقِیباً وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیبا؛ چه زمانی از ما پنهان شدی تا نیاز به دلیلی داشته باشی که ما را به سوی تو دلالت کند و چه زمانی از ما دور شدهای که آثارت در جهان هستی ما را به تو برساند؟ کور باد چشمی که تو را مراقب خویش نبیند و زیانکار باد سودای بندهای که از محبت و عشق خویش نصیبی برای او قرار ندادهای».
شاعر فارسی زبان با الهام از این بیان نورانی چنین میگوید:
کی رفتهای ز دل، که تمنا کنم تو را
کی گشتهای نهفته، که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صدهزار جلوه برون آمدی، که من
با صدهزار دیده، تماشا کنم تو را
امام علیه السلام در صدر این بیان تعبیر جالب دیگری دارد که در آن نیاز به برهانهای فلسفی استدلالی را نفی میکند، میفرماید: «کَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیکَ أَیکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَکَ حَتَّی یکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؛ چگونه برای وجود تو به چیزهایی استدلال شود که سرتاپا نیازمند و وابسته تواند؟ آیا برای غیر تو ظهور و بروزی است که برای تو نیست تا بتواند تو را ظاهر و آشکار کند؟».
شک نیست که افراد عادی و حتی بسیاری از فلاسفه برای شناخت ذات پاک او ناچارند به آثار عظمتش در پهنۀ جهان هستی رجوع کنند و قرآن نیز در آیات زیادی بر این امر صحه نهاده است.
ولی امام علیه السلام عرضه میدارد: خداوندا! مرا در مرحلهای بالاتر و فراتر از این قرار بده که حتی نیازی به این نداشته باشم. آنجا که عرضه میدارد: «اِلَهِی أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ اِلَی الاْثَارِ فَارْجِعْنِی اِلَیکَ بِکِسْوَةِ الاَنْوَارِ وَهِدَایةِ الاِسْتِبْصَارِ حَتَّی أَرْجِعَ اِلَیکَ مِنْهَا کَمَا دَخَلْتُ اِلَیکَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ اِلَیهَا وَمَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاِعْتِمَادِ عَلَیهَا؛ای خدای من! دستور دادهای به آثارت در عالم هستی نظر بیفکنیم، ولی من از تو میخواهم که مرا با انوار درونی و هدایت بصیرت باطنی بیارایی، تا از آن به سوی تو باز گردم، همان گونه که از آن به سوی تو آمده بودم، درحالیکه درون جانم نیاز به نظرکردن به این آثار نداشته باشد و همتم برتر از اعتماد به آنها باشد».
منبع:
عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)
یادداشت
2
آموزه های اخلاقی امام هادی علیه السلام
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی
نگاشتۀ حاضر در قالب احادیث ارزشمند اخلاقی امام هادی علیه السلام پیش روی خوانندگان قرار گرفته است، از خداوند متعال میخواهیم که معرفت ما را دربارۀ آن امام همام روزبهروز بیشتر کرده و توفیق عمل به دستوراتش را به همۀ ما عنایت فرماید.
از خودراضی مباش
امام هادی علیه السلام فرمود: «مَنْ رَضِی عَنْ نَفْسِه کَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَیْهِ؛ کسی که از خود راضی باشد مردمان ناراضی از او، فراوان خواهند بود».
دلیل منطقی روایت این است که خداوند متعال غریزهای به نام «حبّ ذات» به انسان داده، که برای ادامۀ حیات انسان واجب است. اگر آدمی جلب منفعت و دفع ضرر میکند به دلیل وجود همین غریزه است. اگر در پی تکامل و علم و دانش و تقواست سرچشمۀ آن حبّ ذات است، اگر به هنگام بیماری به دنبال علاج میرود علّت آن حبّ ذات است.
حبّ ذات در حقیقت ابزاری برای تکامل و سپری در مقابل بلاهاست امّا تا زمانی که جنبه افراطی به خود نگیرد؛ اگر حبّ ذات افراطی شود، شخص شیفتۀ خود میشود و در نتیجه خودبزرگبین و ازخودراضی میگردد.
انسان ازخودراضی همۀ منافع را برای خودش میخواهد و همۀ سختیها و مشکلات را به سوی دیگران هدایت میکند و طبیعی است که مردم از چنین انسانی ناراضی و خشمگین باشند.
این روایت زیبا و ارزشمند اختصاص به افراد و اشخاص حقیقی ندارد، بلکه در مورد گروهها و جمعیّتهای اجتماعی و احزاب سیاسی هم صادق است. اگر دولتی ازخودراضی شد و شروع به توجیه عیوب و کاستیهای خود کرد و حتّی آنها را محاسن خود پنداشت، مردم از او متنفّر میشوند.
اگر در کنار نقاط قوّت، به نقطههای ضعف خود اعتراف کرده و درصدد اصلاح آنها برآییم مردم راضی میشوند؛ امّا اگر آن را توجیه کرده و فرافکنی نموده و حاضر به پذیرش هیچیک از نقاط ضعف خود نشویم مردم از ما رویگردان میشوند.
طنز و هزل!
امام هادی علیه السلام فرمود: «اَلْهَزْلُ فُکاهَةُ السُّفَهاءِ وَصِناعَة الْجُهّالِ؛ هزل، شوخی سفیهان و ساخته و پرداختۀ جاهلان است».
واژۀ هزل در لغت عرب به معنای لاغرشدن است. حیوان مهزول به حیوانی که لاغر شده گفته میشود، سپس به کلمات بیمحتوا و توخالی و لاغر اطلاق شده است. البته در معنای دوم، یک بارِ منفی هم به آن اضافه شده و آن زشتی و قباحت است، یعنی کلمات توخالی و بیمحتوایی که زشت و قبیح است هزل محسوب میشود، نه هر کلام توخالی و بیمحتوایی.
با توجه به آنچه در تعریف هزل گفته شد، تفاوت آن با شوخی روشن میشود. چون شوخی ممکن است با مطالب آبرومندانه و دارای محتوا و گاه پندآموز همراه باشد امّا هزل شوخیهای بیمحتوا و زشت و قبیح است. لذا امام هادی علیه السلام هزل را شوخی سفیهان و ساخته و پرداختۀ جاهلان دانسته است.
البتّه مرز بین این دو باریک است و باید بسیار مراقب بود؛ چون کسانی هستند که در لباس مزاح به آزار و اذیّت دیگران میپردازند، یا حسّ انتقامجویی ناشی از حسادت خود را با شوخی آرام میکنند. بدین علت گاه مزاحها جدّی تر از جدّی است.
لذا بر همه، به ویژه اهل علم، لازم است که بسیار مراقبت کنند و از چنان شوخیهایی که امام هادی علیه السلام آن را هزل نامیده، اجتناب ورزند.
جدل ممنوع!
امام هادی علیه السلام فرمود: «اَلْمِراءُ یُفْسِدُ الصَّداقَةَ الْقَدیمَةَ، وَیُحَلِّلُ الْعُقْدَةَ الْوَثیقَةَ، وَاَقَلُّ ما فیه اَنْ تَکُونَ فیهِ الْمُغالَبَةُ، وَالْمُغالَبَةُ اُسُّ اَسْبابِ الْقَطیعَةِ؛ مراء، دوستی قدیمی و پابرجا را فاسد کرده و بر هم میزند و رابطۀ محکم بین دو نفر را میگسلد و کمترین مفسدۀ آن برتریجویی است و برتریجویی عامل اصلی قطع رابطههاست».
واژۀ «مِراء» به معنای گفتگوهای لجاجتآمیز و توأم با خصومت به منظور پیروزی بر حریف است؛ هر چند حق نباشد، و سرچشمۀ آن تعصب و لجاجت و برتریجویی است که مانع از پذیرش سخن حقّ میشود.
به هنگام مراء، افراد بر سر لجاجت میافتند و گاه انواع توهینها را به طرف مقابل روا میدارند و عیوب پنهانی او را برمیشمارند و هتک حرمت میکنند؛ گاه دربارۀ خودش و گاه دربارۀ کسانی که مورد علاقۀ او هستند.
ازاینرو سخنان ستیزهجویانه سبب انواع خصومتها و عداوتها است و گاه انسان را به انواع گناهان دیگر مانند تحقیر مؤمن و اهانت از طریق سخن یا اشارات دست و چشم و ابرو و دروغ و کذب و تکبر و برتریجویی آلوده میکند.
بنابراین افرادی که علاقهمند به آبرو و شخصیت خود میباشند باید همین که بحث آنها با طرف مقابل به مرحلۀ مراء رسید کلام را قطع کنند و او را رها سازند.
زشتی چاپلوسی
امام هادی علیه السلام به شخصی که در مدح و ثنای آن حضرت زیادهروی کرده بود فرمود: «اَقْبِلْ عَلی شأنِکَ، فَاِنَّ کَثْرَةَ الْمَلَقِ یَهْجُمُ عَلَی الظَّنَّةِ، وَاِذا حَلَلْتَ مِنْ اَخیکَ فی مَحَلِّ الثِّقَةِ، فَاعْدِلْ عَنِ الْمَلَقِ اِلی حُسْنِ النِّیَّةِ؛ دنبال کار خودت باش، چون تملّق و چاپلوسی زیاد، باعث بدبینی من به تو میشود. هنگامی که به برادر مؤمنت اطمینان داری از تملّق بپرهیز و به او خوشبین باش».
تملّق یکی از بلاهای جامعۀ بشری از قدیم تاکنون است، افراد بیشخصیّت برای این که به مال و مقامی برسند اقدام به تملّق و چاپلوسی کرده و شخص را بالاتر از حدّش میستایند. مثلاً برای کسی که معصوم نیست ویژگیهای معصومین را بیان میکنند و برای کسی که معصوم است، ولی پیامبر نیست اوصاف پیامبری برمیشمرند، و برای پیامبر اوصاف خدایی ذکر میکنند.
تملّق و چاپلوسی عیوب متعدّدی دارد؛ ازجمله اینکه شخص مورد تملّق، خود را گم میکند و کمکم باورش میشود که آن چاپلوسیها واقعیّت دارد و در نتیجه خودبزرگبین میشود. چنین افرادی دچار سوء تدبیر شده و جامعه را برهم میزنند.
البته برخی، از تملّق و چاپلوسی لذت هم میبرند. شخصی که مورد تملّق قرار گرفته بود میگفت: «می دانم آنچه فرد متملق میگوید دروغ است؛ امّا از آن خوشم میآید».
از سوی دیگر افراد باشخصیّت منزوی شده و افراد بیشخصیّت سر کار میآیند. افراد متملّق با تملّق و چاپلوسی به پست و مقام میرسند و افراد باشخصیّت که حاضر به چاپلوسی نیستند کنار میروند. لذا در روایات اسلامی این کار شدیداً مذمّت شده است.
اخلاقهای زشت
امام هادی علیه السلام فرمودند: «اَلْحَسَدُ ما حِقُ الْحَسَناتِ، وَالزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَالْعُجْبُ صارِفٌ عَنِ طَلَبِ الْعِلْمِ داعٍ اِلَی الْغَمطِ وَالْجَهْلِ وَالْبُخْلُ اَذَمُّ الاَخْلاقِ، وَالطَّمَعُ سَجِیَّةٌ سَیِّئَةٌ؛ حسادت نیکیها را محو کرده و ازبین میبرد، و خودبرتربینی سبب خشم مردم میشود، و خودپسندی انسان را از تحصیل علم بازداشته، سبب تحقیر دیگران میشود و جهالت را در پی دارد، و بخل و نادانی مذموم ترین رذیلههای اخلاقی هستند، و طمعورزیدن جزء رذائل اخلاقی محسوب میشود».
این روایت کوتاه یک دورۀ فشردۀ اخلاق اسلامی است. امام هادی علیه السلام انگشت روی شش رذیلۀ اخلاقی گذاشته که ترک آنها انسان را به اوج قلّه اخلاق میرساند. اگر انسان در سایۀ جهاد با هوای نفس و تلاش و کوشش، موفّق شود حسادت و خودبرتربینی و خودپسندی و جهالت و بخل و طمع را از وجود خویش ریشهکن کند، بیشک انسانی نمونه خواهد شد.
در بحث تکبّر مفاهیمی وجود دارد که بسیار نزدیک به یکدیگرند، امّا تفاوتهای ظریفی دارند. «خودبرتربینی»، «خودپسندی»، «خودشیفتگی» و «خودبزرگبینی» از این قبیلاند. «خودبزرگبینی» این است که خود را بزرگ میبیند و «خودبرتربینی» این است که خود را در مقایسه با دیگران بالاتر و والاتر تصوّر میکند. انسان «خودپسند» از خودش خوشش میآید و «خودشیفته» عاشق خود میباشد و البتّه منشأ همه اینها تکبّر است.
از سوی دیگر فرد خودبرتربین کسی را عالم تر و آگاه تر از خود نمیبیند که در نزدش زانوی تلمّذ بر زمین زند! انسانی که مبتلا به رذیلۀ خودبرتربینی شده خود را برتر و عالم تر از همۀ عالمان میبیند و این تفکّر سبب رکود او میشود.
امام هادی علیه السلام در این روایت ارزشمند، نادانی و بخل را جزء مذموم ترین رذیلههای اخلاقی شمرده است؛ چراکه این دو، سرچشمۀ رذیلههای دیگر میشوند، لذا انسانهای جاهل و طمّاع مشکلات اخلاقی فراوانی دارند.
هرچند برطرفکردن هریک از این رذیلههای اخلاقی ششگانه سبب میشود که انسان مدارج زیادی از کمال را طیّ کند، امّا ریشهکنکردن آنها کار سادهای نیست، گاه باید چندین سال زحمت کشید تا به مقصد رسید.
سزاوار سرزنش
امام هادی علیه السلام فرمود: «اَلْغَضَبُ عَلی مَنْ تَمْلِکُ لُؤْمٌ؛ خشم و غضب بر زیردستان باعث ملامت و سرزنش است».
مفهوم روایت این نیست که این کار دربارۀ دیگران کار شایستهای است، بلکه منظور آن است که دربارۀ زیردستان و کسانی که بر آنها سلطه داری و اختیارشان به دست توست، زشتی مضاعفی دارد.
خشم، افروختگی و هیجان نفس است به گونهای که قدرت تفکّر را تحت الشعاع قرار میدهد و همۀ قوا را بسیج کرده، در اختیار خود میگیرد و تبدیل به عامل خطرناکی همچون طوفان یا سیلاب یا حیوانی درنده یا شعلهای آتش میشود، و غالباً هم بعد از آن پشیمانی به وجود میآید.
البته گاه این ندامت قابل جبران است و گاه ممکن است سالیان درازی نتواند آثار آن را جبران کند. بسیاری از قتلها، جنایتها، جداییها و طلاقها، ازبینرفتن دوستیها و شراکتها، و مشکلات مردم، ناشی از غضب است.
خودآزاری
حسادت پدیدۀ بسیار زشت اجتماعی است، و همواره منشأ مفاسدی بوده و هست. مفاسدی که گاه به قتل و غارت منتهی میگردد و گاه کانون گرم خانوادهها را متلاشی میکند و گاه دوستان صمیمی را پراکنده میسازد و برخی از اوقات ثمرهای جز درگیریهای قومی و قبیلهای ندارد.
در روایات اسلامی آثار مختلفی برای آن بیان شده، از جمله امام هادی علیه السلام فرمود: «اِیّاکَ وَالْحَسَدَ فَاِنَّهُ یُبَینُ فیکَ وَلا یَعْمَلُ فِی عَدُوِّکَ؛ از حسادت پرهیز کن که ضررهای آن دامن تو را میگیرد و ضرری به دشمنت [که به او حسادت میورزی] نمیزند».
در روایت مورد بحث امام هادی علیه السلام میفرماید: «حسادت به تو ضرر میزند، ولی به دشمنت آسیبی نمیرساند». حسادت باطنی - و بدون عمل فیزیکی - اعصاب حسود را ضعیف کرده و او را از پای درمیآورد درحالیکه هیچ آسیبی به شخص مورد حسادت نمیزند.
حسادت حداقل سه ضرر دارد:
١. روح انسان را آزرده میکند و نوعی بیماری روانی محسوب میشود. روایت مورد بحث به همین ضرر اشاره کرده است.
٢. نیروهای فعّال انسان را به هدر میدهد. حسود تمام توان و نیرویش را صرف جلوگیری از پیشرفت محسود میکند؛ نیرویی که میتواند باعث ترقّی خود او شود. و در یک جمله، حسادت سبب میشود نیروهای مثبت تبدیل به نیروهای منفی گردد.
٣. حسادت نوعی معارضه با قضای الهی است. آیۀ شریفه «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ؛ یا اینکه نسبت به مردم [پیامبر و خاندانش]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد میورزند؟» اشاره به همین مطلب است. خداوند از روی لطف و فضلش نعمتی به شخص محسود داده و حسود در معارضه با این قضای الهی، درصدد ازبینبردن آن است.
از خودت شروع کن...!
امام هادی علیه السلام در بخشی از سخنانی که بین ایشان و متوکّل عباسی رد و بدل شد، فرمودند: «لاَ تَطْلُبِ اَلصَّفَا مِمَّنْ کدَرْتَ عَلَیهِ وَلاَ اَلْوَفَاءَ لِمَنْ غَدَرْتَ وَلاَ اَلنُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّک إِلَیهِ فَإِنَّمَا قَلْبُ غَیرِک کقَلْبِک لَهُ؛ از کسی که از او کدورت به دل داری انتظار صفا[ی دل] نداشته باش، و از کسی که پیمانت را با او، شکستهای انتظار وفا به پیمان نداشته باش، و از کسی که به او بدبین هستی انتظار خیرخواهی نداشته باش، چراکه همان احساسی که تو دربارۀ او داری، او هم دربارۀ تو دارد».
از این روایت ارزشمند یک درس روانشناسی و اجتماعی استفاده میشود و آن اینکه اگر بخواهیم دل مردم با ما صاف باشد، لازم است دلمان را با آنها صاف کنیم. اگر دوست داریم خیرخواه ما باشند، باید ما هم خیرخواه آنها باشیم. اگر علاقهمندیم به قرارها و عهد و پیمانهایمان احترام بگذارند ما هم باید به عهدمان وفا کنیم؛ به تعبیر دیگر، باید اصلاحات را از خودمان شروع کنیم تا بتوانیم دیگران را اصلاح کنیم.
امام هادی علیه السلام به متوکل عباسی میگوید: تو هر کجا و هر مقدار که بتوانی به شیعیان ظلم و ستم میکنی و آنها را به قتل میرسانی و از آزار و اذیّت آنها باکی نداری، در عین حال انتظار داری به تو خوشبین باشم!
ایمنی از مکر و مواخذۀ الهی
یکی از صفات مذموم و اخلاق رذیلۀ احساس ایمنبودن از مکرالله است، یعنی دست به معصیت و نافرمانی خداوند بزند و معتقد باشد خداوند مجازاتش نمیکند. این کار زشت، سبب عصیان و تکبّر میشود و انسان به فکر توبه نمیافتد؛ مگر زمانی که آثار عذاب الهی نمایان و آشکار شود که در آن زمان توبه پذیرفته نمیگردد. اگر خداوند متعال توبۀ فرعون جبّار و ستمگر را نپذیرفت، به این علت بود که تا قبل از غرقشدن توبه نکرد و در آستانۀ نزول عذاب الهی به فکر توبه افتاد که فایدهای نداشت.
در این زمینه امام هادی علیه السلام فرمودند: «مَنْ اَمِنَ مَکْرَ اللهِ وَاَلیمَ اَخْذِه تَکَبَّرَ حَتّی یَحِلَّ بِه قَضائُهُ وَنافِذُ اَمْرِهِ؛ هرکس خود را از مجازات الهی ایمن بداند تکبّر میورزد [و آن قدر به این اخلاق رذیله ادامه میدهد] تا قضا و فرمان نافذ الهی بر سرش فرود آید».
یکی از معانی مکر، مجازات است و در حدیث مورد بحث به همین معناست.
آری، کسی که خود را از مجازات الهی ایمن بداند آلودۀ تکبّر میشود و به قدری در این باتلاق دست و پا میزند تا مجازات الهی بر سرش نازل شود.
سخن آخر: (اصول ارتباطات)
امام هادی علیه السلام فرمود: «مَنْ جَمَعَ لَکَ وُدَّهُ وَرَأیَهُ فَاجْمَعْ لَهُ طاعَتَکَ؛ کسی که دربارۀ تو دو کار انجام دهد پیروش باش [و با او مخالفت مکن] یکی این که تو را دوست داشته باشد و دیگر این که به فکر تو باشد».
محبّت و دلسوزی درحقیقت دو اصل اساسی دوستی و رفاقت است. طبق حدیث مذکور چنین دوستی را نباید رها کرد.
مضمون روایت فوق، مصادیق مختلفی دارد و این مصادیق یکسان و در یک رتبه نیستند؛ بلکه در مراتب متفاوتی قرار دارند، که به چند نمونه اشاره میکنیم:
١. دوستی و دلسوزی خداوند
خداوند متعال به همۀ بندگانش محبّت دارد و دلسوز آنهاست؛ لذا برای هدایت آنها ١٢٤ هزار پیامبر فرستاده و نعمتهای فراوان و غیر قابل شمارش به آنها داده و با آیات آفاقی و انفسی راه را به آنها نشان داده است. اینها همه نشانۀ محبّت و دلسوزی خداوند دربارۀ بندگان است. حال که خداوند به فکر شماست با او مخالفت نکنید و پیروش باشید.
٢. محبّت و دلسوزی پیامبران
انبیا و اولیاء نیز به مردم محبّت دارند و دلسوز آنها هستند، لذا برای هدایت انسانها مرارتها و سختیهای فراوانی را متحمّل شدند. هیچ پیامبری همچون پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم در راه هدایت مسلمانان آزار ندید.
حال که انبیا و اولیا دوستدار شمایند و برایتان دلسوزی میکنند، شما هم از آنها اطاعت و پیروی کنید که به نفع خودتان است.
٣. علاقه و دلسوزی علمای دین
پس از خداوند متعال و پیامبران و جانشینان آنان علیهم السلام، علمای دین و مراجع تقلید قرار دارند که برای مردم دلسوزی میکنند حال که علمای دین چنیناند، پیرو آنها باشید.
٤. دوستان انسان
در مرحله بعد، دوستان دلسوز و پرمحبّت هستند که امام هادی علیه السلام سفارش میکند انسان مقابله به مثل کند و کار نیک آنان را به نیکی پاسخ دهد. در مقابل چنین دوستانی نباید تنها به فکر خود بود، بلکه به هنگام حوادث و سختیها و ناملایمات، باید به کمک چنان دوستانی شتافت و از آنها اطاعت کرد.
منبع:
کشتی نجات: چهل حدیث ناب از سخنان امام هادی علیه السلام
یادداشت
3
حدیث غدیر در بیان علمای اهل سنت
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی
به هنگام مطالعۀ کتب احادیث اسلامی، مخصوصاً منابع برادران اهل سنت، انسان به انبوهی از احادیث پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم برخورد میکند که به روشنی مقام امامت و خلافت علی علیه السلام را اثبات میکند.
انسان غرق تعجّب میشود که با این همه احادیث در این مسئله دیگر جای تردید باقی نمیماند، تا چه رسد به این که گروهی بخواهند راهی غیر از راه اهل بیت را برگزینند!
در میان این احادیث، «حدیث غدیر» صدها سند دارد و در دهها کتاب معروف اسلامی نقل شده، و آن چنان روشن است، که اگر گفتوگوهای این و آن را نادیده بگیریم و تقالید را کنار بگذاریم، مسئله چنان برای ما روشن خواهد بود که نیازی به دلیل دیگر نمیبینیم.
به عنوان نمونه چند نقل علمای اهل سنت از حدیث معروف غدیر را در اینجا یادآور میشویم، و برای آنها که مایلند مطالعات بیشتری در این زمینه داشته باشند منابعی را معرفی میکنیم تا به آن مراجعه نمایند.
حدیث غدیر
بسیاری از مورّخان اسلامی نوشتهاند که پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم در آخرین سال عمرش مراسم حج را بجا آورد. پس از انجام آن با انبوه عظیمی از یاران قدیم و جدید و مسلمانان شیفتهای که از تمام نقاط حجاز برای انجام این مراسم به او پیوسته بودند، به هنگام بازگشت از مکّه به سرزمین «جحفه» و سپس به بیابان خشک و سوزان «غدیر خم» رسیدند.
پیش از آنکه مسلمانانی که به نقاط مختلف حجاز میرفتند از هم جدا شوند، پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور توقف به همراهان داد. آنها که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت شدند و عقبافتادگان نیز به قافله رسیدند. هوا بسیار داغ و سوزان بود، و سایبانی در صحرا به چشم نمیخورد. مسلمانان نماز ظهر را با پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ادا کردند. هنگامی که تصمیم داشتند به خیمههای خود پناه برند، پیامبر به آنها اطّلاع داد، همه باید برای شنیدن یک پیام تازه و مهم الهی که در ضمن خطبه مفصلّی بیان میشد آماده شوند.
منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بر فراز آن قرار گرفت، و بعد از حمد و ثنای الهی مردم را مخاطب ساخته چنین فرمود:
من به زودی دعوت خدا را اجابت کرده از میان شما میروم، من مسئولم، شما هم مسئولید شما درباره من چگونه شهادت میدهید؟
مردم صدا بلند کردند و گفتند: «نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَنَصَحْتَ وَجَهَدْتَ فَجَزاکَ اللَّهُ خَیراً؛ ما گواهی میدهیم تو وظیفۀ رسالت را ابلاغ کردی، و شرط خیرخواهی را انجام دادی، و نهایت تلاش را در راه هدایت ما نمودی، خدا تو را جزای خیر دهد».
پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: «آیا شما گواهی به یگانگی خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیختهشدن مردگان در آن روز میدهید؟
همه گفتند: آری گواهی میدهیم.
پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: خداوندا گواه باش ...».
بار دیگر فرمود: «ای مردم! آیا صدای مرا میشنوید؟
گفتند: آری، و به دنبال آن سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت، و جز صدای زمزمۀ باد چیزی شنیده نمیشد.
پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: اکنون بگویید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار میگذارم چه خواهید کرد؟
کسی از میان جمعیت صدا زد کدام دو چیز گرانمایه یا رسول اللَّه؟
پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: اول ثقل اکبر، «کتابِ خدا قرآن» است؛ دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید. دومین یادگار گرانقدر من خاندان منند، و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از من جدا نشوند تا در بهشت به من بپیوندند. از این دو پیشی نگیرید که هلاک میشوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد».
ناگهان پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به اطراف خود نگاه کرد. کسی را جستوجو مینمود، و همینکه چشمش به علی علیه السلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد. آنچنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همۀ مردم او را دیدند و شناختند.
در اینجا صدای پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رساتر و بلندتر شد و فرمود: «أَیهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَی النّاسِ بِالمُؤمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم؛ چه کسی از همۀ مردم نسبت به مؤمنین از خود آنها سزاوارتر است؟»
گفتند: خدا و پیامبر داناترند.
پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: «خدا مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم». سپس افزود: «فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِی مَوْلاه؛ هر کس من مولا و رهبر او هستم علی مولا و رهبر اوست». این سخن را سه بار تکرار کرد، و به گفته بعضی از راویان حدیث چهار بار.
سپس سر به آسمان بلند کرد و گفت: «اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَأَحِبّ مَنْ أَحَبَّهُ وَابْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَأَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دار؛ خداوندا دوستان او را دوست دار، و دشمنانش را دشمن دار، محبوب دار آن کس که او را محبوب دارد، و مبغوض دار آن کس که کینۀ او به دل گیرد، یارانش را یاری کن، و ترککنندگان یاریش را محروم ساز، حقّ را همراه او بدار، و او را همراه حقّ».
سپس فرمود: «همۀ حاضران به غائبان این خبر را برسانند».
هنوز صفوف جمعیت از هم متفرّق نشده بود که جبرئیل امین، وحی خدا را نازل کرد و این آیه را بر پیامبر فروخواند: «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی...؛ امروز آیین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم».
در این هنگام پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: «اللَّهُ أَکْبَرْ، اللَّهُ أَکْبَرُ عَلَی اکْمالِ الدِّینِ وَاتْمامِ النِّعْمَة وَرِضَی الرَّبِّ بِرِسَالَتِی وَالْوِلایةِ لِعَلی مِنْ بَعْدی؛ خدا را تکبیر میگویم، خدا را تکبیر میگویم، بر اینکه آیین خود را کامل و نعمت خویش را بر ما تمام کرد، و رضایت خود را به رسالت من، و ولایت علی پس از من، اعلام داشت».
در این هنگام شور و غوغایی در میان مردم افتاد، و همگان علی علیه السلام را به این مقام تبریک گفتند؛ از جمله ابوبکر و عمر این جمله را در حضور جمعیت به علی علیه السلام گفتند: «بَخْ بَخْ لَکَ یا اِبْنَ أَبِی طَالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلاَی وَمَوْلَی کُلِّ مُسْلِمٍ؛ آفرین آفرین بر توای فرزند ابو طالب!، صبح کردی درحالیکه مولای من و مولای هر مسلمانی هستی».
در ادامه حسّان بن ثابت، شاعر معروف، از پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اجازه خواست که به این مناسبت اشعاری بسراید؛ سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:
«ینادِیهِمْ یوْمَ الْغَدیرِ نَبیهُمْ
بِخُمٍّ وَاسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیا
فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمْ وَنَبیکُمْ؟
فَقالُوا وَلَمْ یبْدُوا هُناکَ التَّعامِیا:
الهُکَ مَوْلانا وَانْتَ نَبِینا
وَلَمْ تَلْقِ مِنّا فِی الْوَلایةِ عاصِیا
فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلی فَإِنَّنی
رَضیتُکَ مِنْ بَعْدی اماماً وَهادِیا
فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیهُ
فَکُونُوا لَهُ اتْباعَ صِدْقٍ مُوالِیا
هُناکَ دَعا اللّهُمَّ وَالِ وَلِیهُ
وَکُنْ لِلَّذی عادا عَلِیاً مُعادِیا».
یعنی:
«پیامبرِ آنها در روز «غدیر» در سرزمین «خم» به آنها ندا داد، و چه ندادهندۀ گرانقدری!
فرمود: مولای شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشمپوشی و اغماض صریحاً پاسخ گفتند:
خدای تو مولای ماست و تو پیامبر مائی و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچی نخواهیم کرد.
پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به علی علیه السلام گفت: برخیز، زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم.
و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم، این مرد مولا و رهبر او است، پس شما همه از سر صدق و راستی از او پیروی کنید.
در این هنگام، پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عرض کرد: بار الها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار ...».
این بود خلاصهای از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنّن و تشیع آمده است.
و امّا برخی از علمای اهل سنّت که این حدیث و داستان آن را نقل کردهاند، از این قرار هستند:
جلال الدین سیوطی
سیوطی، که از علمای اهل سنّت است و در کشور مصر میزیسته و در نزد اهل سنّت انسان معتبری محسوب میشود، روایت زیر را از ابو هریره، که راوی مورد قبولی در نزد اهل سنّت است، نقل میکند. طبق این روایت ابو هریره میگوید: «لَمّا کان یوْمَ غَدیرِ خُمٍّ وَهُوَ یوْمُ ثَمانی عَشَرَ مِنْ ذِی الْحَجَّةِ، قالَ النَّبِی (ص): مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِی مَوْلاهُ، فَاَنْزَلَ اللّهُ: «اَلْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ...؛ هنگامی که روز عید غدیر، که روز هجدهم ذی الحجّه است، فرا رسید، پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: هرکسی که من مولای او هستم، این علی [یعنی علی بن أبی طالب، نه علی دیگر] مولای اوست، سپس آیۀ اکمال دین نازل شد».
خطیب بغدادی
خطیب بغدادی، یکی دیگر از علمای اهل سنّت که در قرن پنجم میزیسته است، در کتاب خویش، تاریخ بغداد، به نقل از ابو هریره، چنین روایت میکند: «قالَ رَسُولُ اللّه (ص): "مَنْ صامَ یوْمَ ثَمانَ عَشَرَةَ مِنْ ذِی الْحَجَّةِ کُتِبَ لَهُ صِیامُ سِتّینَ شَهْراً" وَهُوَ یوْمُ غَدیرِ خُمٍّ لَمّا أَخَذَ النَّبِی (ص) بِیدِ عَلِی بْنِ أَبی طالِب فَقالَ: "أَ لَسْتُ وَلِی الْمُؤْمِنِینَ" قالُوا: بَلی یا رَسُولَ اللّهِ، قالَ (ص): "مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَعَلِی مَوْلاهُ" فَقالَ عُمَرُ بْنُ خَطّاب: بَخّ بَخّ لَکَ یا بْنَ أَبی طالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلای وَمَوْلای کُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ، فَأَنْزَلَ اللّهُ "اَلْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ..."؛ پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: "کسی که روز هیجدهم ذی الحجّه را روزه بگیرد، معادل روزۀ شصت ماه برایش ثواب مینویسند" و این روز مصادف با روز غدیر خم است که پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دست علی بن أبی طالب را گرفت و سپس از مردم پرسید: "آیا من پیامبر، نسبت به مؤمنان و مسلمانان از خودشان اولی نیستم؟" همه در جواب گفتند: بله، پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم [پس از این که این اقرار را از مسلمانان گرفت] فرمود: "هرکه من مولای او هستم، علی نیز مولای اوست". عمر بن خطاب [برای عرض تبریک خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید و] گفت:ای فرزند ابو طالب! این فضیلت و مقام بر تو مبارک باشد، تو مولی و سرپرست من و تمام مسلمانان گشتی، سپس خداوند آیۀ شریفۀ "اَلْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ..." را نازل کرد».
ابو نعیم اصفهانی
حافظ ابو نعیم اصفهانی از دانشمندان معروف اهل سنّت در کتاب «ما نَزَلَ مِنَ الْقُرآنِ فِی عَلِی (ع)» از ابو سعید خدری (صحابی معروف) نقل کرده که: پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در غدیر خم، علی علیه السلام را به عنوان ولایت به مردم معرفی کرد و مردم متفرق نشده بودند تا اینکه آیۀ «اَلْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ...» نازل شد. در این موقع پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: «اللَّهُ أَکْبَرْ، اللَّهُ أَکْبَرُ عَلَی اکْمالِ الدِّینِ وَاتْمامِ النِّعْمَة وَرِضَی الرَّبِّ بِرِسَالَتِی وَبِالْوِلایةِ لِعَلی مِنْ بَعْدی، ثُمَ قالَ فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِی مَوْلاه اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ؛ اللّه اکبر بر تکمیل دین و اتمام نعمت پروردگار و خشنودی خداوند از رسالت من و ولایت علی (ع) بعد از من، سپس فرمود: هر کس من مولای اویم علی (ع) مولای او است، خداوندا! آن کس که او را دوست بدارد دوست بدار، و آن کس که او را دشمن دارد، دشمن بدار، هر کس او را یاری کند یاری کن و هر کس دست از یاریش بردارد دست از او بردار».
احمد بن شعیب نسائی
احمد بن شعیب نسائی که او نیز از بزرگان اهل سنت محسوب میشود، و کتاب سنن او نیز یکی از صحاح سته (کتب ششگانه معروف) است، در کتاب «خصائص» از زید بن ارقم نقل میکند که میگوید: «هنگامی که پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از حجة الوداع باز میگشت و به غدیر خم وارد شد، دستور داد سایبانهایی درست کنند و زیر آنها را پاک و پاکیزه نمایند»، سپس فرمود: «کَانّی دُعیتُ فَاجَبْتُ وَانّی تارِکُ فیکُمُ الثِّقْلَینِ احَدُهُما اکْبَرُ مِنَ الآخَرِ، کِتابَ اللَّهِ وَعِتْرَتی فَانْظُرُوا کَیفَ تُخْلِفُونی فیهما، فَانَّهُما لَنْ یفْتَرِقا حتی یرِدا علی الحَوْضَ، ثُمَ قالَ انَّ اللَّهَ مَوْلای وَانَا مَوْلی کُلِ مُؤمِنٍ، ثُمَّ اخَذَ بِیدِ عَلی عَلَیه السَّلامُ، فَقالَ مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَهذا وَلیهُ، اللهُمَ والِ مَنْ وَلاهُ وعادِ مَنْ عاداهُ؛ گویی من [از سوی خدا] دعوت شدهام و اجابت کردهام و به زودی از میان شما میروم و من دو چیز گرانمایه را در میان شما به یادگار میگذارم، یکی از دیگری بزرگتر است، کتاب خدا و عترتم؛ پس بنگیرید چگونه بعد از من با آنها رفتار خواهید کرد؛ چراکه آنها از هم جدا نمیشوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند، سپس فرمود: «خداوند مولا (سرپرست) من است و من ولیّ هر مؤمنی هستم، سپس دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: هر کس من ولیّ اویم، این ولیّ او است، خداوندا! دوست بدار هر کس او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر کس که با او دشمنی کند».
در پایان حدیث آمده است که راوی دوم حدیث، ابوطفیل میگوید به زید بن ارقم گفتم تو خود این سخن را از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنیدی؟ گفت: «هر کسی در زیر آن سایبانها بود این صحنه را با دو چشم خود شاهد کرد و با دو گوش خود این سخنان را شنید».
فخر رازی
فخر رازی که در میان مفسّران اهل سنّت بینظیر است و تفسیر قویّ و مشروح دارد و انسانی هوشیار و عالم است - هرچند تعصّب زیادی نیز دارد، که بعضاً حجابی برای او شده است - پس از بیان نُه احتمال در تفسیر آیۀ تبلیغ، [با اشاره به حدیث غدیر] ولایت امیر مؤمنان علیه السلام را به عنوان دهمین احتمال مطرح میسازد.
متن کلام فخر رازی به این شرح است: «نَزَلَتْ اَلْآیةُ فِی فَضْلِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِب لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ اَلْآیةُ أَخَذَ بِیدِهِ وَقالَ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِی مَوْلاه اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ، فَلَقِیهُ عُمَرُ فَقالَ: هَنیئاً لَکَ یا بْنَ أَبی طالِبٍ! أَصْبَحْتَ مولای مَوْلی کُلِّ مُؤمِنٍ وَمُؤمِنَةٍ...؛ این آیه در مورد علی بن أبی طالب نازل شده است، هنگامی که این آیۀ شریفه نازل شد، پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم دست علی علیه السلام را گرفت [و بلند کرد] و فرمود: «هرکس که من مولای او هستم پس این علی هم مولی و رهبر اوست، پروردگارا! کسانی که ولایت علی را پذیرفتهاند دوست بدار و کسانی که با او به دشمنی برخاستهاند، دشمن بدار!»، سپس عمر با علی علیه السلام ملاقات کرد و به آن حضرت عرض کرد: «ای فرزند ابو طالب! این فضیلت و مقام بر تو مبارک باشد، تو از امروز مولا و رهبر من و همۀ مردان و زنان مسلمان شدی».
سخن آخر : (مقصود از مولی در حدیث غدیر... !)
حدیث متواتر غدیر را اجمالًا دانستیم و جملۀ معروف پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِی مَوْلاهُ» که در کتب اهل سنت آمده است حقایق بسیاری را روشن میسازد.
گرچه بسیاری از نویسندگان اهل سنّت اصرار دارند که «مولی» را در اینجا به معنی «دوست و یار و یاور» تفسیر کنند، ولی قرائن متعدّدی در کار است که نشان میدهد «مولی» در حدیث بالا به معنی «ولیّ» و «سرپرست» و «رهبر» میباشد؛ این قرائن به طور فشرده چنین است:
١. مسئله دوستی علی علیه السلام با همۀ مؤمنان، مطلب مخفی و پنهان و پیچیدهای نبود که نیاز به این همه تأکید و بیان داشته باشد، و احتیاج به متوقّفساختن آن قافلۀ عظیم در وسط بیابان خشک و سوزان و خطبهخواندن و گرفتن اعترافهای پیدرپی از جمعیت داشته باشد.
٢. جمله «أَ لَسْتُ اوْلی بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؛ آیا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و اولی نیستم!» که در بسیاری از متون این روایت آمده است، هیچ تناسبی با بیان یک دوستی ساده ندارد، بلکه میخواهد بگوید: «همان اولویت و اختیاری که من نسبت به شما دارم و پیشوا و سرپرست شما هستم، برای علی علیه السلام ثابت است».
٣. تبریکهایی که از سوی مردم در این واقعۀ تاریخی به علی علیه السلام گفته شد، مخصوصاً تبریکی که «عمر» و «أبو بکر» به او گفتند، نشان میدهد مسئله، چیزی جز مسئلۀ نصب خلافت نبوده است.
در «مُسند» امام «احمد» آمده است: عمر بعد از آن بیانات پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خطاب به علی علیه السلام عرض کرد: «هَنیئاً یا بْنَ أَبی طالِبٍ أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیتَ مَوْلی کُلِّ مُؤمِنٍ وَمُؤمِنَةٍ؛ گوارا باد بر توای فرزند أبی طالب! صبح کردی و شام کردی درحالیکه مولای هر مرد و زن با ایمان هستی».
در تعبیری که فخر رازی در ذیل آیه «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ» ذکر کرده، میخوانیم: عمر گفت: «هَنیئاً لَکَ أَصْبَحْتَ مَوْلای وَمَوْلی کُلِّ مُؤمِنِ وَمُؤمِنَةٍ»، به این ترتیب، عمر او را مولای خود و مولای همه مؤمنان میشمرد.
در تاریخ بغداد روایت فوق به این صورت آمده: «بَخّ بَخّ لَکَ یا بْنَ أَبی طالِبٍ! أَصْبَحْتَ مَوْلای وَمَوْلی کُلِّ مُسْلِمٍ؛ آفرین، آفرین به توای فرزند ابو طالب! صبح کردی درحالیکه مولای من و مولای هر مسلمانی هستی».
و در «فیض القدیر» و «الصّواعق» آمده است که این تبریک را ابوبکر و عمر هر دو به علی علیه السلام گفتند: «أَمْسَیتَ یا بْنَ أَبی طالِبٍ مَوْلا کُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ».
ناگفته پیداست دوستی سادهای که میان همه مؤمنان با یکدیگر است چنین تشریفاتی ندارد، و این جز با ولایت به معنی خلافت سازگار نیست.
٤. اشعاری که از «حسّان بن ثابت» نقل کردیم با آن مضمون و محتوای بلند و آن تعبیرات صریح و روشن، نیز گواه دیگری بر این مدّعا است، و به اندازۀ کافی در این مسئله گویا است.
منابع:
١. آیات ولایت در قرآن
٢. پنجاه درس اصول عقائد برای جوانان
یادداشت
4
درس هایی از مکتب امام کاظم علیه السلام
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی
بیستم ذی الحجه مصادف است با ولادت هفتمین امام شیعیان جهان، امام موسی کاظم علیه السلام. به این مناسبت، در نگاشتۀ حاضر احادیث نورانی ایشان را بازخوانی و تبیین خواهیم کرد.
تو خود حجاب خودی
امام کاظم علیه السلام در روایت نورانی میفرماید: «لَیسَ بَینَهُ وَبَینَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَیرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَاسْتَتَرَ بِغَیرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لا اِلَهَ اِلاَّ هُوَ؛ در میان او و خلقش هیچ حجابی نیست، جز اینکه خلق خودشان حجاباند. او در عین اینکه از دید ظاهر ما دور است حجابی ندارد و در عین اینکه مستور است ستری ندارد. هیچ معبودی جز او نیست».
حجاب را به اعمال انسانها تفسیر کردهاند که مانع از مشاهدۀ معنوی ذات پروردگار میشود، همانگونه که در دعای ابوحمزه آمده است: «وَأَنَّک لَاتَحْجُبُ عَنْ خَلْقِک وَلَکنْ تَحْجُبُهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَک؛ تو از خَلقت محجوب و پنهان نیستی، مگر اینکه اعمال [زشت] آنها تو را از نظر آنان محجوب دارد».
بدون شک هوی و هوسها، آرزوهای دور و دراز و خودخواهیها و خودپرستیها هر کدام حجابی هستند که چشم بصیرت انسان را از مشاهدۀ جمال و جلال خدا محجوب میدارند.
این حجابها، بتهای گوناگونی است که با دست خود ساخته، و با هوا و هوس خویشتن پرداخته، و به بتخانۀ دل سپردهایم و به گفتۀ بزرگان: «کلُّ ما شَغَلَک عَنِ اللّهِ فَهُوَ صَنَمُک؛ آن چه تو را به خود مشغول دارد و از خدا غافل کند بت توست!».
بت ساختیم در دل و خندیدیم بر کیش بد برهمن و بودا را!
عجب اینکه خدا به ما از خود ما نزدیک تر است؛ ولی چرا ما از او دوریم؟ او در کنار ماست چرا ما مهجوریم؟ آری «یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم»!
و این بزرگ ترین درد ما و مشکل ماست و بدترین حرمان ما، هرچند راه درمان روشن است.
به یقین حجابی بدتر از حجاب خودخواهی، خودبرتربینی، و خودمحوری نداریم، به تعبیر بعضی از بزرگان اخلاق، «انانیت» بزرگ ترین مانع سالکان راه خداست، و طریق نیل به لقاء اللّه ریشهکنساختن «انانیت» میباشد؛ ولی این کار، کار آسانی نیست، چراکه به یک معنا جداشدن از خویشتن است!
به گفتۀ حافظ:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
و در جایی دیگر میگوید:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز
ولی این امر با ممارستها و خودسازیها و استمداد از حق و توسّل به ذیل عنایات اولیای الهی میسّر میشود. آری، آری، تا علف هرزههای محبّت و عشق به غیر خدا از دل کنده نشود نهال محبّت و عشق او رشد و نموّ نخواهد کرد!.
یک همسایۀ خوب
امام کاظم علیه السلام در تفسیر همسایگی خوب فرمودند: «لَیسَ حُسْنُ الْجِوَارِ کفَّ الْأَذَی وَلَکنْ حُسْنُ الْجِوَارِ صَبْرُک عَلَی الْأَذَی؛ معاشرت خوب با همسایه [تنها به] اذیتنکردن وی نیست، بلکه با تحمّل مشکلاتی که از سوی همسایه ایجاد میشود، حاصل میگردد».
امروز همسایۀ شما بنّایی، میهمانی، جشن، مجلس روضه، مجلس ختم و برنامههای دیگری دارد که رفت و آمدها و سروصداها شما را اذیت میکند. طبق روایت مذکور باید آن را تحمّل کرد؛ زیرا در آینده این قبیل برنامهها ممکن است برای شما اتّفاق بیفتد که همسایه باید آن را تحمّل کند.
تحمّل مشکلات همسایگان، معاشرت نیکو با آنان، ایجاد رابطۀ صمیمی و رفت و آمد با همسایهها، چه بسا باعث نجات همسایه از مرگ شود؛ همانگونه که نداشتن رابطۀ صحیح با هم و خبر نداشتن از حال یکدیگر، ممکن است به مرگ همسایه منتهی گردد!
از این روایت استفاده میشود که اسلام بر خلاف تبلیغات ناآگاه، دین صلح و دوستی و عاطفه و رحمت و محبّت است.
امّا در دنیای خالی از معنویت و دین که عواطف مرده است، همسایهها از حال هم خبر ندارند. گاه سالیان درازی در کنار هم زندگی میکنند، ولی نسبت به یکدیگر هیچ شناختی ندارند. متأسّفانه این مطلب اختصاص به همسایهها ندارد، بلکه اعضای یک خانواده هم ممکن است سالهای سال از یکدیگر بیخبر باشند. ما باید شبانهروز خدا را شکر کنیم که به اسلام رهنمون شدهایم؛ به دینی که از عواطف و احساسات سرشار است و این حالت در عموم مسلمانان وجود دارد.
مدارا با مردم
موسی بن بکر از حضرت ابوالحسن علیه السلام چنین نقل میکند: «اَلتَّوَدُّدُ إِلَی النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ وَالرِّفْقُ نِصْفُ الْمَعِیشَةِ؛ جوشیدن با مردم و اظهار محبّت به آنان نصف عقل و مداراکردن با آنان نیمی از زندگانی است».
گفتنی است اخیراً مبلّغان مسیحی و برخی از روحانیون اهل سنّت، برای تبلیغ از روش تبلیغ خانه به خانه و چهره به چهره استفاده میکنند؛ یعنی به جای اینکه در مجالس عمومی به سخنرانی و تبلیغ بپردازند، به صورت خصوصی با تکتک افراد، چهره به چهره بحث میکنند. تجربه نشان داده است که نتیجۀ اینگونه تبلیغها بهتر، و اثر آن بیش تر است.
اخیراً در میان مبلّغان مکتب اهل البیت نیز این روش مورد استفاده قرار گرفته، و برخی از مبلّغان علاوه بر روش سنّتی، به این نوع تبلیغ روی آوردهاند. این کار، نوعی «تودّد الی الناس» به شمار میرود که نصف عقل شمرده شده است. این روش، مخصوصاً در مورد جوانان که دوست دارند به آنها بهاء داده شود، تأثیرگذارتر است.
نقطۀ مقابل «مرافقت» که در بخش دوم روایت نسبت به آن تأکید شده، «سختگیریکردن» است. مردم از اطراف انسانهای سختگیر پراکنده میشوند؛ لذا در روایات اسلامی به مدارا با مردم توصیه شده است. البتّه منظور از آسانگیری، تساهل و تسامح به معنی زیر پا گذاشتن احکام شرع نیست، بلکه آسانگیری در مقام اجرای احکام است.
کلید رزق و روزی
امام کاظم علیه السلام فرمود: «أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَالصِّدْقُ یجْلِبَانِ الرِّزْقَ وَالْخِیانَةُ وَالْکذِبُ یجْلِبَانِ الْفَقْرَ وَالنِّفَاقَ؛ بازگرداندن امانت و صداقت و راستگویی رزق و روزی را جذب میکند و خیانت در امانت و دروغگویی، سبب فقر و نفاق میشود».
احکام و برنامههای دین، تنها به منظور نجات از دوزخ در روز قیامت و جهان آخرت نیست، بلکه انسان اگر در این دنیا هم به دنبال زندگی سالمی است، باید موازین دینی را در زندگی اجرا کند. در برخی از آیات قرآن و روایات معصومان علیهم السلام به این جنبه از دین پرداخته شده و آثار و برکات دنیایی عمل به دستورات دینی بیان شده و روایت پیش گفته نمونهای از آن است.
حال بین ادای امانت و صداقت، با ثروت و زیادشدن روزی از یک سو، و از سوی دیگر بین خیانت در امانت و کذب و دروغ، با فقر و فلاکت و نفاق چه رابطهای وجود دارد؟ چگونه آن دو روزی را جلب، و این دو روزی را کم میکنند؟
پاسخ این سؤال روشن است؛ چون اساس زندگی مردم بر اعتماد است و از سویی سرمایههای کوچک برای اقتصاد جامعه کارساز نیست؛ هنگامی که مردم به همدیگر اعتماد کرده و سرمایههای کم به هم پیوسته و زیاد شود، سود فراوانی نیز به دست آمده و روزی جلب میشود؛ مثلاً بانکها در سایۀ جلب اعتماد مردم، میلیاردها تومان سرمایه جمع کرده و سودهای کلان میبرند. اگر امانتدار خوبی نبودند و مردم آنها را صادق نمیدانستند، پول خود را در اختیار آنها قرار نمیدادند. این نکته و ضرورت اعتماد در همه جا مصداق مییابد.
غیبت چیست؟
امام کاظم علیه السلام میفرماید: «مَنْ ذَکرَ رَجُلاً مِنْ خَلْفِهِ بِمَا هُوَ فِیهِ مِمَّا عَرَفَهُ النَّاسُ لَمْ یغْتَبْهُ وَمَنْ ذَکرَهُ مِنْ خَلْفِهِ بِمَا هُوَ فِیهِ مِمَّا لَایعْرِفُهُ النَّاسُ اغْتَابَهُ وَمَنْ ذَکرَهُ بِمَا لَیسَ فِیهِ فَقَدْ بَهَتَهُ؛ اگر کسی پشت سر دیگری چیزی بگوید که در او هست و مردم آن را میدانند، این غیبت نیست و اگر پشت سر کسی چیزی بگوید که در او هست، ولی مردم نمیدانند، غیبت کرده است و اگر چیزی بگوید که در او نیست [مثلاً کسی اخلاق تند ندارد و عصبانی نیست، حال پشت سر او بگویند: او عصبانی است] این بهتان است».
روایت سه حالت را بیان میکند:
1. کسی چیزی دربارۀ دیگری میگوید که مردم میدانند و در او هست، این غیبت نیست.
2. صفاتی را که در او هست و مردم نمیدانند میگوید، که این غیبت است.
3. صفاتی را که در او نیست به او نسبت میدهند، این بهتان است.
گاه در تفسیر غیبت اشتباهی صورت میگیرد؛ مثلاً هنگامی که به شخصی که مرتکب غیبت میشود به عنوان نهی از منکر اعتراض میشود، میگوید: «آنچه گفتم جزء صفات اوست!» چنین شخصی توجّه ندارد که غیبت همان طرحکردن عیب موجود و پنهانی در غیبتشونده است و اگر در او وجود نداشته باشد، در واقع به او تهمت زده است.
البته غیبت استثنائاتی دارد مثلاً کسی که علناً گناه و معصیت میکند و به اصطلاع متجاهر به فسق است، اگر شخصی فسق او را مطرح کند، داخل در تعریف غیبت نیست و موضوعاً از غیبت خارج است؛ چون پرده از عیب پنهانی و مخفی او برداشته نمیشود، امّا غیبت «در مقام مشورت» یا به عنوان «نهی از منکر» یا به عنوان «تظلّم» و مانند آن، داخل در تعریف غیبت است؛ ولی از حکم آن استثنا شده و حرام نیست.
امّا نکتۀ مهم این است که خیلیها صریحاً گناه نمیکنند، امّا از استثناها به عنوان ابزاری جهت ورود به گناه سوء استفاده میکنند؛ مثلاً صریحاً غیبت نمیکنند، امّا از مسیر استثناهای غیبت، آلوده آن میگردند.
کیفیت زندگی
بسیار اتفاق میافتد که بین کمیت و کیفیت، تعارض واقع میشود. اگر به کمیتِ عمل توجّه شود، از کیفیت آن کاسته میگردد و چنانچه به کیفیت عمل توجّه شود، مقدار آن زیاد نخواهد شد. در چنین مواردی ترجیح با کدام است؟
به عنوان مثال انتخاب دوستان فراوانی که ممکن است در میان آنها انسانهای ناباب و مشکوکی باشند، بهتر است، یا قناعت به یکیدو دوست خوب و مطمئن که قابل اتکاء و مورد اعتماد باشند؟
خلاصه اینکه در تعارض بین کمیت و کیفیت در امور مادّی و معنوی، کدام یک را باید ترجیح داد؟
عقل میگوید: کمترِ با کیفیتِ بالاتر، بهتر از بیشترِ با کیفیتِ پایین است. این مطلب به قدری واضح و روشن است که در ضرب المثلها نیز آمده است.
ضرب المثل قدیمی معروف «یک ده آباد بِه از صد ده خراب» به همین مطلب اشاره دارد.
قرآن مجید نیز این حکم عقل را تأیید کرده است، آنجا که میفرماید: «تَبارَک اَلَّذِی بِیدِهِ اَلْمُلْک وَهُوَ عَلی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ * اَلَّذِی خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَاَلْحَیاةَ لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْغَفُورُ؛ پربرکت و زوالناپذیر است کسی که حاکمیت و مالکیت [جهان هستی] به دست اوست و او بر هر چیز تواناست. آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک از شما بهتر عمل میکند، و او توانا و آمرزنده است».
آری، قرآن کریم نیز کیفیت را بر کمیت ترجیح داده است. در روایات مختلف نیز همین مطلب تأیید شده است.
امام کاظم علیه السلام به هشام فرمود: «یا هِشَامُ! قَلِیلُ الْعَمَلِ مِنَ الْعَالِمِ مَقْبُولٌ مُضَاعَفٌ؛ای هشام! عملِ کمِ باکیفیتِ شخصِ عالم، قبول میشود و مضاعف میگردد». هرچه علم و عقل بالاتر رود، ثواب و ارزش عمل هم بیشتر میشود. به همین دلیل گاه ثواب عملی دو برابر، گاه ده برابر، گاه صد برابر، گاه هزار برابر و گاه بیشتر است. تا جایی که یک ضربت شمشیر برابر با عبادت تمام انسانها و جنیان از ابتدای خلقت تا قیام قیامت میشود: «لَضَرْبَةُ عَلِی خَیرٌ مِّنْ عِبادَةِ الثَّقَلَینِ؛ ضربت علی در جنگ خندق از عبادت تمام جنّ و انس با ارزش تر است».
امام کاظم علیه السلام در جملۀ بعد فرمود: «وَکثِیرُ الْعَمَلِ مِنْ أَهْلِ الْهَوَی وَالْجَهْلِ مَرْدُودٌ؛ عملِ زیادِ بدون کیفیتی که شخصِ جاهلِ تابع هوی و هوس، انجام دهد مردود و قبولناشدنی است».
جالب اینکه «جهل» و «هوای نفس» در کنار هم قرار گرفتهاند، یعنی این دو ملازم یکدیگرند. هرجا جهل و نادانی باشد هوای نفس هم خواهد بود و بالعکس.
از این فراز روایت نتیجه میگیریم که تلاوت یک جزء قرآن همراه با تدبّر و تفکر و فهم مضمون و محتوای آن، بهتر از یک ختم قرآن بدون تفکر و تدبر است.
دو رکعت نماز مستحبّی همراه با حضور قلب و تفکر و تعقّل در عظمت و بزرگی خدا، از دهها رکعت نماز مستحبّی با عجله و بدون حضور قلب ارزشمندتر است.
هزار تومان انفاق به قصد قربت و رضای خدا، بهتر از هزاران تومان انفاق همراه با ریا و ایذاء و منّت است.
تولید محصولات محدود و معدود با کیفیت عالی، بهتر از تولید محصولات فراوان بیکیفیت است. و در یک جمله: «کیفیت بر کمیت مقدّم است».
شادکردن دل دیگران
یکی از مشکلات مردم که آنها را از کار و زندگی بازمیدارد، غم و اندوه و افسردگی است. امروزه متأسّفانه هرکس به نوعی گرفتار آن است و این گرفتاری دارای علل و عوامل مختلفی است؛ نظیر مشکلات اقتصادی، خانوادگی، بیماری، ورشکستگی، عقبافتادگی تحصیلی، دردسرهای ازدواج و مانند آن و اگر در رفع آنها تلاش نشود باعث بروز بیماری افسردگی میشود.
در این میان انسانهای مؤمن متوکّل نه تنها خود در برابر مشکلات تسلیم نمیشوند، بلکه برای حلّ اندوه و غم دیگران نیز سعی و تلاش میکنند.
یکی از اصحاب امام کاظم علیه السلام خدمت حضرت عرض کرد: از شیعیان شما و ساکن ری هستم. فرماندار ری از شیعیان شماست که تقیه میکند. مالیات سنگین ظالمانهای برای من تعیین شده که اگر شما نامهای برای ایشان بنویسی، مشکل من حل خواهد شد.
حضرت نامهای به این مضمون برای او نوشت: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ تَحْتَ عَرْشِهِ ظِلاًّ لا یسْکنُهُ إِلَّا مَنْ أَسْدَی إِلَی أَخِیهِ مَعْرُوفاً أَوْ نَفَّسَ عَنْهُ کرْبَةً أَوْ أَدْخَلَ عَلَی قَلْبِهِ سُرُوراً وَهَذَا أَخُوک وَالسَّلام؛ به نام خداوند بخشندۀ مهربان. آگاه باش که خداوند در زیر عرشش سایبانی دارد که در آنجا سکنا نمیگزیند، مگر کسی که چیز مفیدی برای برادر مؤمنش فراهم کند؛ یا غم و غصّهای را از دوش او بردارد؛ یا قلبش را شاد کند و این شخص برادر دینی توست. والسلام».
آن شخص وقتی نامه حضرت را دید، آن را بوسید و بر دیده نهاد و مشکل آن فرد گرفتار را حل کرد. و این ادخال سرور عملی است.
سخن آخر: (بنده است یا آزاد؟!)
در حالات حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نوشته اند که یک جملۀ آن حضرت انسان گنهکاری را که غرق در گناه بود نجات داد.
شخصی به نام «بِشر» بود که ثروت فراوانی داشت و در خانهای وسیع و بزرگ زندگی میکرد و همانند برخی از ثروتمندانِ از خدا بیخبر، به عیشونوش میپرداخت و صدای ساز و آواز از خانهاش بلند بود.
روزی امام هفتم علیه السلام از جلوی خانهاش عبور میکرد. از کنیزش که برای بیرون گذاشتن زبالهها جلوی در خانه بود، پرسید: صاحب این خانه بنده (برده) است یا آزاد؟ کنیز عرض کرد: آقاجان! این چه سؤالی است که میپرسید؟! مگر میشود با این همه ثروت و دارایی بنده باشد! امام علیه السلام فرمود: درست میگویی، اگر بنده بود از مولایش میترسید!
وقتی کنیز به خانه بازگشت، بِشر از او علّت تأخیرش را پرسید.
کنیز گفتگوی مذکور را برای مولایش نقل کرد. بشر با شنیدن سخن امام علیه السلام تفکری کرد و تکانی خورد و با پای برهنه به دنبال امام علیه السلام دوید. خدمت آن حضرت رسید و اظهار ندامت و پشیمانی نمود و به طور جدّی از گذشتهاش توبه کرد و به مسیر تازهای گام نهاد و یکی از زهّاد معروف جهان اسلام شد و چون در لحظۀ بیداری با پای برهنه خدمت امام علیه السلام رسید، بشر «حافی» لقب گرفت. نقل میکنند که از آن به بعد، همواره با پای برهنه راه میرفت.
به هر حال، یک موعظۀ امام کاظم علیه السلام چنین انقلابی در بشر حافی ایجاد کرد.
منابع:
١. عرفان اسلامی (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)
٢. آداب معاشرت در اسلام
مقاله
شهادت حسین علیه السلام رمز تداوم اسلام
چکیده:
ارتباط میان «کربلا» و «بقای اسلام» هنوز هم به عنوان یک سؤال برای بسیاری مطرح است؛ آری اگر حسین علیه السلام و یارانش دست به آن ایثارگری بزرگ نمی زدند، اسلام با چه خطری مواجه بود؟ و این حادثه بزرگ چگونه جلوی آن خطر را گرفت؟ و چه توطئه هائی در کار بود که نقش برآب شد؟ کانون این خطر در کجا بود؟ و از چه کسانی سرچشمه می گرفت؟ و ...؛ اینها سؤالاتی است که این مقاله در صدد پاسخ تحلیلی به آنها است.
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ مجله مکتب اسلام، آبان ١٣٦١، سال بیست و دوم، شماره ٨.
- مراحل هشتگانه ای که هر انقلاب باید از آن به سلامت بگذرد تا موقعیت آن تثبیت گردد.
- خطرناک ترین مرحله از این مراحل؛ و راه گذشتن از آن به موضع گیری خاص امام حسین(علیه السلام) و وارد کردن ضربه نهائی بر پیکر نظام ارتجاعی و ضدانقلابی «بنی امیه».
ارتباط میان این دو (بقای اسلام و شهادت جانبازان کربلا) هنوز هم به عنوان یک سؤال برای بسیاری مطرح است که اگر امام حسین(علیه السلام) و یارانش دست به آن ایثارگری بزرگ نمی زدند چگونه اسلام در برابر یک خطر جدی قرار می گرفت؟ و بعد از این حادثه بزرگ چه رویدادهائی انجام یافت که جلوی آن خطر گرفته شد؟ و چه توطئه هائی در کار بود که نقش برآب شد؟ کانون این خطر در کجا بود؟ و از چه کسانی سرچشمه می گرفت؟ و بعد از حادثه کربلا چه بر سر آنها آمد؟ اینها سؤالاتی است که در این رابطه عنوان می شود و برای یافتن پاسخ تحلیلی آنها باید نخست به اصول کلی که حاکم بر همه انقلاب هاست، و سپس تطبیق آن بر انقلاب شکوهمند اسلام که با قیام پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) صورت گرفت بازگردیم.
مراحل هشتگانه واکنش های ضدانقلاب
به هنگام دگرگون شدن ارزش ها، مقام ها، منافع اشخاص و بالاخره فرهنگ یک جامعه در پرتو یک انقلاب راستین، معمولا جنب و جوش شدیدی از وفاداران به نظام پوسیده سابق در اشکال گوناگون، ظاهر می شود؛ اعم از آنها که پیوند فرهنگی و عاطفی با آن داشته اند، یا کسانی که منافع شخصی آنها به خطر افتاده است. ولی هرچه باشد، این واکنش های مخرب از مراحل ساده و غیرجدی شروع و به مراحل خطرناک و فوق العاده جدی منتهی می گردد، و می توان آن ها را به هشت مرحله تقسیم کرد:
١. مرحله بی اعتنائی
در اینجا عناصر ضدانقلابی که اصلا باور ندارند سیل بنیان کن از درون جامعه جوشیده و تمام زندگی و بود و نبودشان را زیر و رو خواهد کرد به سادگی و با بی اعتنائی، از کنار طرفداران انقلاب، و سخنان آنها با پوزخندی می گذرند و بر افکارشان می خندند، و سخن گفتن درباره آن را بیهوده، یا مضر می دانند و چون خود را بر حق تصور می کنند می گویند: «حرفش را نزنید، گنده اش نکنید که الباطل یموت بترک اسمه»!
٢. مرحله مبارزه لفظی و استهزاء
در این مرحله سعی در تحقیر فکر انقلابی و طرح و برنامه جدید دارند؛ انقلابیون را افرادی سبک مغز و مجنون معرفی می کنند و سخنان آنها را که هماهنگ با نظام آن جامعه بیمار نیست دلیل بر خشکی مغزشان ...؛ «مگر می شود با افکار خام یک مشت بچه و دیوانه مسیر یک جامعه را دگرگون ساخت؟ مگر یک مشت ارازل و اوباش می توانند زمام جامعه را به دست گیرند و همه متفکران را کنار بزنند؟ دنیا بر اینها می خندد عالم آنها را مسخره می کند!!» و امثال این حرف ها که نمونه هائی از آن را در آیات قرآن از زبان بت پرستان در برابر پیامبران الهی مخصوصا در برابر پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) می شنویم: «وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ»؛ (ای کسی که ادعا می کنی قرآن بر تو نازل شده تو دیوانه ای).(حجر، ٦) مشرکان زمان نوح(علیه السلام) به او گفتند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذینَ هُمْ أَراذِلُنا...»؛ (ما پیروان تو را جز مشتی ارازل و افراد بی سر و پا نمی بینیم).(هود، ٢٧)
٣. مرحله اتهام و برچسب ها
این مرحله هنگامی آغاز می شود که متولیان نظام سابق خود را در برابر موج شدید و فزاینده ای رو به رو می بینند و یقین پیدا می کنند به سادگی نمی توانند از کنار آن بگذرند. در اینجا سیلی از انواع تهمت ها را به سوی عناصر انقلابی سرازیر می کنند و تا قدرت دارند به آنها برچسب می زنند ...؛ «اینها فرصت طلبانی هستند که می خواهند از افکار مردم ساده لوح استفاده کرده و به نام وحی آسمانی و خدا و نبوت حکومت کنند. اینها می خواهند شما را از سرزمین آبا و اجدادتان بیرون برانند، و آئین نیاکانتان را از صفحه روزگار محو کنند. اصلا این ها با اجانب و دشمنان سر و سر دارند؛ نه، آنها مزدور و نوکر آنها هستند. اینها برای خوشخدمتی این بازی ها را راه انداخته اند و فردا هم این شهر و دیار و کشور را دو دستی تقدیم بیگانگان می کنند. بپا خیزید و از کشور، آب و خاک، قومیت و ملیت و آئینتان دفاع کنید و ...». آنگونه که فرعون به اطرافیان خود و مردم مصر می گفت: «قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ یُرِیدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما وَ یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلى »؛ (این دو [موسی و برادرش هارون] ساحرند و می خواهند شما را از سرزمینتان بیرون کنند و آئین شایسته و عالی شما را نابود سازند!!).(طه، ٦٣)
٤. مرحله سازش و دادن امتیاز ها
هنگامی که موج انقلاب پرزورتر می شود و فروغ آن خیره کننده تر می گردد و سردمداران نظام فاسد درمی یابند که با حرف و سخن و تهمت و برچسب، مسأله حل نمی شود، برای اجتناب از درگیری مسلحانه، تن به سازش و پاره ای از امتیاز ها که در نظر آنها قابل ملاحظه است می دهند تا با استفاده از دیپلماسی سازش، آتش انقلاب را فروبنشانند و از رسیدن به مرحله حادتر (مرحله مبارزه مسلحانه) جلوگیری به عمل آورند. در تاریخ اسلام می خوانیم که مشرکان عرب در این مرحله خاص، پیشنهادِ دادن پول و سرمایه و مقام و پست اجتماعی و در اختیار گذاردن زیباترین زنان را به پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) کردند، تا او را از این راه به گمان خود تسلیم و رام کنند. ولی میدانیم با چنان جواب قاطع و صریحی رو به رو شدند که اینگونه افکار از مغزشان برای همیشه پرید ... «اگر خورشید آسمان را در یک دست من و ماه را در دست دیگرم قرار دهید (و به جای آن حکومت بر محیط کوچک مکه و حجاز، بر تمام منظومه شمسی حکومت کنم) دست از این برنامه مقدس الهی بر نخواهم داشت».
٥. تبعید و زندان و اخراج از وطن
هنگامی که برنامه های سازش حتی با دادن امتیازات به جائی نرسید، ساده ترین راه این است که سران انقلاب را از محیط دور سازند تا خطر مبارزه آنها فروکش کند؛ زیرا بقیه هواخواهان بدون رهبری آنها قادر به انجام یک مبارزه متمرکز و پی گیر و منسجم نیستند. و البته اگر با واکنش شدید اجتماعی رو به رو نشوند بدون شک آنها را اعدام می کنند. همان طرحی که برای پیامبر اسلام ریختند «وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ»؛ (به خاطر بیاور هنگامی را که کافران نقشه می کشیدند تو را به زندان بیفکنند یا به قتل رسانند، یا [از مکه] خارج سازند).(انفال، ٣٠) گاهی مبارزه ضدانقلاب در همین مرحله پایان می گرفت و نقشه هاشان به نتیجه می رسید؛ ولی در بسیاری از مواقع حتی اعدام رهبران انقلاب (تا چه رسد به زندان و تبعید آن ها) نه تنها سبب خاموشی شعله انقلاب نمی شد، بلکه آن را دامن می زد و گسترده تر می ساخت و تبعیدگاه آنان محل تازه ای برای نشر دعوت حق می گشت آنگونه که مدینه برای پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) شد.
٦. مبارزه مسلحانه آشکار
هنگامی که از این راه نیز مأیوس شدند و موجودیت و کیان خود و منافعشان را در خطر جدی دیدند، مشکلات یک درگیری مسلحانه را هر چه باشد به جان می خرند که «النار ولا العار». اینجاست که از هر سو به اصطلاح جمع عسکر و تجنید جنود، می کنند؛ با دشمنان قدیمی خود آشتی نموده، یلان را با پول می خرند، مزدوران را استخدام می نمایند، و ارتشی که از درون -همچون فرهنگ و نظام حاکمشان- پوسیده و همچون ارتش «خسرو پرویز» تنها زرق و برق و فیل های چاق و چله و فرماندهان خوش قد و قواره و اسب های با زین و رکاب و افسار زرین و مانند آن دارد، برای جنگ فراهم می سازند. «عمرو بن عبدو دها» را به ضرب پول به میدان می کشند؛ « عمرو عاص ها» را به امید زمامداری مصر به طرح نقشه وامی دارند و «بنی نضیر» و «بنی قریظه» آن یهودیان کینه توز قدیمی را به خبرچینی و جاسوسی تشویق می کنند.
ارتشی از هر نظر نامتناجس و توخالی و فاقد هدف و شوق و عشق ایثار. لذا هنگامی که در برابر مشتهای گره کرده، شمشیرهای آخته، افکار متحد و منسجم انقلابیون، با هدف های الهی و آمادگی برای هرگونه ایثار و فداکاری رو به رو می شوند و توانائی مقاومت در خود نمی بینند فرار را بر قرار ترجیح می دهند، و ارتش آنها از هم می پاشد. سرانجام نظام انقلابی همه جا را زیر پرچم خود قرار می دهد، نظام سابق فرومی ریزد، حامیانش نابود یا پراکنده می شوند، و فرهنگشان برچیده می شود.
٧. مبارزه پنهان و زیرزمینی
در اینجا دیگر حکومت در دست عناصر انقلابی است و موانع اصلی و اساسی از سر راه برداشته شده است. دشمن قدرت مبارزه آشکار را از دست داده، و چاره ای جز این نمی بیند که دست و پای خود را جمع کند و به مبارزه مخفیانه، ایجاد ترور و وحشت، سمپاشی و شایعه سازی، نفاق افکنی و دامن زدن به آشوب ها بپردازد، و آنچه در توان دارد در راه تضعیف روحیه هواداران و مشتاقان نظام جدید به کار گیرد شاید آب رفته به جوی بازگردد؛ که نمونه های روشن آن را با تشکیل باند منافقین در مدینه بعد از پیروزی اسلام بر دشمنان در جنگ های بدر و خیبر و فتح مکه، به خوبی مشاهده می کنیم، و آیات فراوان قرآن حتی جزئیات نقشه های آن ها را در این زمینه شرح می دهد. ولی مسلما در یک جامعه انقلابی بیدار اینگونه برنامه های مخرب اثری بیش از ایجاد مزاحمت ندارد و مسیر برنامه ها را نمی تواند دگرگون سازد. جائی که مبازره پی گیر مسلحانه آن هم در زمانی که قدرت دردست عوامل ضدانقلاب بود کاری نکرد، این برنامه های پراکنده زیرزمینی چه کاری می تواند انجام دهد؟
٨. استفاده از روش های نفوذی
بالاخره هنگامی که تمام تیرهای دشمن به سنگ می خورد و همه تلاش ها و کوشش هایشان بی نتیجه می ماند دست به آخرین حربه که خطرناکترین آنها می باشد می زند، و آن استفاده کردن از روش های نفوذی است. دشمن شکست خورده در این مرحله سعی می کند تغییر چهره دهد، از انقلابی ها انقلابی تر شود از همان شعار های داغ و همان روش های انقلابی استفاده کند، و تدریجا در مراکز قدرت نفوذ نماید و اگر بتواند زمام حکومت را به کلی در دست گیرید. به دنبال آن برنامه وسیعی که گاهی از آن به «کودتای خزنده» در زمان ما تعبیر می کنند برای تخریب مبانی فکری و فرهنگی انقلاب و بدنام کردن رهبران راستین و در نتیجه خارج ساختن آن ها از صحنه، ایجاد رعب و وحشت، کمبود و مشکلات، و مسائل سرگرم کننده و انحرافی تلاش می کند تا مردم را به طور مرموز و ناآگاه از مسیر اصلی منحرف سازد.
حتی اگر این برنامه ها در نسلی که در دامن انقلاب پرورش یافته و شاهد و ناظر پیروزی آن بوده است موثر نیفتد برای نسل های آینده نقشه می کشند و برنامه تنظیم می کنند. و همانگونه که گفتیم این آخرین تیر ترکش و خطرناک ترین پایگاه های ضدانقلاب است که اگر انقلاب از آن هم به سلامت بگذرد دیگر با خطری مواجه نخواهند بود و وضع آن تثبیت خواهد شد. برای ما که شاهد و ناظر انقلاب شکوهمند جمهوری اسلامی بودیم و مرحله به مرحله مبارزه دشمن را با چشم دیدیم درک و تطبیق این مسائل چندان مشکل و پیچیده نیست، ولی چون هدف بیان این مراحل در عصر پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و آغاز اسلام و سپس قیام خونین امام حسین(علیه السلام) و یارانش می باشد از مباحث دیگر فعلا صرف نظر می کنیم.
اکنون ببینیم اسلام در این مرحله آخر با چه وضعی رو به رو شد؟ و چه کسانی آن را از توطئه های خزنده نفوذی نجات دادند؟
امام حسین(علیه السلام) درست در همین مقطع خاص و فوق العاده حساس قرار گرفته بود؛ یعنی زمانی که عناصر ضدانقلاب و در راس آن ها بنی امیه و فرزندان ابوسفیان (دشمن شماره یک اسلام) با تلاش و همکاری تفاله های عناصر جاهلی آنقدر کوشیدند تا در دستگاه حکومت اسلامی راه یافتند و زمینه را برای قبضه کردن حکومت اسلام و احیای سنت های جاهلی هموار ساختند. توطئه به قدری حساب شده بود که «معاویه» فرزند «ابوسفیان» توانست به عنوان جانشین پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و خلیفه رسول الله(صلی الله علیه واله وسلم) بر اریکه قدرت تکیه زند!! او بلافاصله باقیماندگان مهاجرین و انصار و فرزندان راستین انقلاب را همچون «عمار یاسرها»، «میثم تمارها»، «حجربن عدی ها» و دوستان پاکباز علی(علیه السلام) رهبر راستین اسلام را از مراکز قدرت دور ساخت، و وفاداران به آئین جاهلیت و عناصر ضدانقلابی را همچون «عمرو عاص ها» و «اشعث بن قیس ها» و «یسر بن ارطاه» و «زیاد بن ابیه ها» را بر سر کار آورد.
غفلت و بی خبری و خواب آلودگی گروه عظیمی از مسلمانان به «بنی امیه» اجازه داد که طرح خود را پیاده کنند، و به دنبال آن از وسائل تبلیغاتی خود برای بدنام کردن سران انقلاب اسلام، و حتی لکه دار کردن چهره های درخشانی همچون علی(علیه السلام) از طریق سب و لعن و دروغ و تهمت بپردازند. سپس با ایجاد محیط رعب و وحشت و خفقان، صدای عناصر اصیل انقلابی را خاموش سازند. و با استفاده از مزدوران خود به نشر فرهنگ جاهلی و دگرگون ساختن ارزش ها مشغول بشوند. نظام خلافت اسلامی را به نظام سلطنت طاغوتی مبدل سازند. تقوی و پرهیزکاری را به عنوان یک معیار بزرگ ارزش حذف کنند و دروغ و دغل و حیله و تزویر را جانشین آن سازند. عدل و داد اسلامی را از برنامه بیت المال، و از همه برنامه ها بردارند، و ذخائر عظیم بیت المال را وسیله ای برای اعمال حب و بغض و خریدن افرادی که آماده فروختن خویش بودند، قرار دهند. زندان ها را از پاکبازان بی گناه، مخصوصا عاشقان مکتب علی(علیه السلام) پرکنند، و گورستان ها را میعادگاه شهیدان انقلاب اسلام سازند.
تاریخ رسوای «بنی امیه» نشان می دهد که تمام این برنامه ها به دقت عملی شد و هنگامی که پایه های قدرت خود را تحکیم و تقویت نمودند مسائل را بی پرده و عریان در برابر انبوه جمعیت، بازگو کردند. چنانچه معاویه در خطبه معروف خود، پس از سلطه بر عراق گفت: «من برای این نیامده ام که شما نماز بخوانید و روزه بگیرید، من آمده ام بر شما حکومت کنم، و هرکس با من به ستیز و مخالفت برخیزد او را نابود خواهم کرد». و هنگامی که نوبت به یزید رسید به خاطر غرور و خامی او از یک سو و محکم شدن پایه های قدرت بنی امیه از سوی دیگر بازهم مسائل را از این بی پرده تر بازگو کرد و مستانه عربده سر داد:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
فاهلوا و استهلوا فرحا
ثم قالوا یا یزید لا تشل
«ای کاش نیاکان من در جنگ بدر (نخسین برخورد مسلحانه اسلام و کفر) در اینجا حاضر بودند، و برنامه انتقامگیری مرا از بنی هاشم می دیدند، و فریاد خوشحالی برمی آورند و همگی یک زبان به من می گفتند ای یزید دست مریزاد»
ضمن اینکه باده گساری علنی یزید و بساط آلوده و ننگین دربار او خود یکنوع مبارزه با قرآن و سنن اسلامی و توطئه ای برای جاهلیت بود.
راه مبارزه با روش های خطرناک نفوذی
شاید سوال کنید که چگونه می توان انقلاب را از این مرحله به سلامت گذراند؟ و عوامل نفوذی را که در برترین مراکز قدرت جا کرده اند از صحنه کنار زد؟ و دست عناصر ضدانقلاب را از همه جا کوتاه ساخت؟ و مردم خواب آلود را بیدار نمود؟
در اینجا دو راه وجود دارد: نخست از طریق افشا کردن حقایق و معرفی شخصیت های کاذب، کنار زدن پرده ها، ایجاد یک انقلاب فرهنگی مجدد، و نشان دادن خط اصلی «اسلام» و «پیامبر» و «امام»؛ و این درصورتی امکان پذیر است که وسائل این افشاگری و ضمانت اجرائی آن در اختیار باشد و به تعبیر دیگر هنوز همه پایگاه های قدرت از دست نرفته باشد. راه دوم ایثار و فداکاری و دادن قربانی از ناحیه فرزندان اصیل اسلام و آنهائی که مرگ و شهادت شان می تواند افشاگر و بیدارکننده باشد. و امام حسین(علیه السلام) و یارانش راه دوم را برگزیدند چرا که راه اول بر اثر اهمال کاری گروهی از مسلمانان، متاسفانه مسدود شده بود.
امام حسین(علیه السلام) با قیام بی نظیر خود و دادن هفتاد و دو قربانی از بهترین فرزندان اسلام، و فداکردن جان پاکش در این راه سکوت مرگباری را که به جامعه اسلامی سایه افکنده بود درهم شکست، و چهره اصلی نهضت جاهلی بنی امیه را که بر جامعه اسلامی سایه افکنده بود درهم شکست، و چهره اصلی نهضت جاهلی بنی امیه را که پشت ماسک های اسلامی نهفته بود آشکار ساخت. او با حماسه ای که در کربلا آفرید افکار خواب آلوده را بیدار کرد، و با طوفانی که از امواج خروشان خونش در تمام جهان اسلام به وجود آورد ثابت کرد که «بنی امیه» نه تنها جانشینان پیامبر اسلام نیستند بلکه عوامل نفوذی خطرناکی بر ضد اسلام اند که برای نابودی این انقلاب ریشه دار که ثمره خون های شهیدان است کمر بسته اند.
مگر جانشین پیامبر -ویا حتی یک مسلمان ساده- ممکن است فرزند پاک و با تقوا و مجاهد و مبارز پیامبر را به خاک و خون بکشد؟ مگر ممکن است مسلمانی به خود اجازه دهد که فرزند شیرخوار نسل پیامبر را شهید کند و خیمه های دختران فاطمه(علیها السلام) را به آتش کشد؟ حماسه هائی که امام سجاد و زینب کبری، ادامه دهندگان راه حسین، در کوفه و کربلا و سپس در مدینه آفریدند این برنامه را تکمیل کرد و پرده ها کنار رفت و چهره های اصلی روشن شد، توطئه ها آشکارگشت و به دنبال آن قیام ها یکی پس از دیگری آغاز شد. و عجب نیست که در تمام انقلاب هائی که بعد از حادثه کربلا بر ضد بنی امیه خونخوار و حتی بر ضد «بنی عباس» خون آشام صورت گرفت شعار اصلی «خونخواهی شهیدان کربلا» و «الرضا لآل محمد(ص)» بود. و به این ترتیب حسین و یارانش رسالت بزرگ و تاریخی خود را انجام دادند و توانستند اسلام را از این مرحله حساس و خطرناک به سلامت بگذرانند و به این آئین پاک حیات بخش تداوم ببخشند.
اینجاست که تحلیل مفهوم حدیث معروف پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) درباره حسین عزیز(علیه السلام) روشن می شود که فرمود: «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»؛ (حسین از من است و من از او). و نیز شعر معروفی که زبان حال آن سالار شهیدان است: «ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی یا سیوف خذینی»؛ (اگر آئین محمد(صلی الله علیه واله وسلم) جز به شهادت من برپا نمی شود، ای شمشیر ها مرا بگیرید).
سلام و درود خدا برروان پاکت ای حسین عزیز! و سلام بر شما ای جانبازان و ادامه دهندگان خط خونین حسین(علیه السلام).
معرفی کتاب
سیری در کتاب
«تفسیر سوره احزاب»
سوره احزاب در «مدینه» نازل شده و داراى ٧٣ آیه است، و از آنجا که بخش مهمى از این سوره به ماجراى «جنگ احزاب» (خندق) مى پردازد این نام براى آن انتخاب شده است.
سوره احزاب یکى از پربارترین سوره هاى قرآن مجید است، و مسائل متنوع و بسیار مهمى را در زمینه اصول و فروع اسلام تعقیب مى کند. مرجع عالی قدر و مفسر گران مایه، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی) در سلسله جلسات تفسیر قرآن کریم به شرح و تفسیر آیات ١ تا ٤٠ سورۀ احزاب پرداخته که حاصل آن در قالب کتاب «تفسیر سوره احزاب» به زیور طبع آراسته شده است.
ساختار اصلی کتاب
کتاب شامل پیشگفتار و مقدمه های سه گانه است و شرح و تفسیر آیات ١ تا ٤٠ سورۀ احزاب در بیست و پنج بخش ارائه شده است.
عناوین کتاب عبارت است از:
١. دستورات چهارگانه ٢. بخشی از خرافات عصر جاهلیّت ٣. احکام چهارگانه ٤. مسئولیّت پیامبران و امّت ها ٥. جنگ احزاب ٦. میدان آزمایش و امتحان ٧. مردود شدگان در میدان امتحان ٨. پیمان شکنان ٩. فرار فایده اى ندارد ١٠. موضع گیرى منافقین ١١. وحشت منافقان ١٢. مؤمنان ثابت قدم ١٣. نتیجۀ امتحان میدان احزاب ١٤. شکست دشمن و پیروزى مسلمانان ١٥. یهودیان پیمان شکن ١٦. غنائم جنگى ١٧. تناسب مقامات با مجازات ها و پاداش ها ١٨. دستورات هفت گانه ١٩. یادآورى آیات خدا و حکمت و دانش ٢٠. زنان، هم دوش مردان ٢١. مخالفت با فرمان خدا و رسولش ممنوع ٢٢. مبارزه با سنّت هاى غلط ٢٣. نگران سم پاشى ها مباش ٢٤. تبلیغ دین ٢٥. مسئله خاتمیّت.
ویژگی اثر
گفتنی است موضوع کتاب از تنوّع خاصّى برخوردار است و مباحث مختلفى در آن وجود دارد.
هم چنین معظم له ضمن تفسیر این سوره به زبان ساده و قابل درک براى همۀ اقشار مردم، نکات بسیار ظریف، دقیق، آموزنده و تازه اى را که در تفسیر نمونه به آن ها پرداخته نشده بود، مطرح کردند که داراى آثار تربیتى و اجتماعى فراوانى است و روح تشنگان معارف ناب قرآنى را سیراب کرده، و به آن ها کمک مى کند که در کنار قرائت و تلاوت قرآن مجید، به تدبّر و تفکّر در معارف بلند آن بپردازند و از این مائدۀ آسمانى استفادۀ بهترى کنند.
گزارش محتوایی اثر
محورهای دوارده گانه
مولف در این اثر، دوازده محور مهم را شرح و تفصیل داده است که به شرح ذیل است:
1. جنگ احزاب 2. جنگ بنىقریظه 3. احکام حجاب 4. احکام ازدواج و طلاق 5. احکام ویژۀ همسران پیامبر صلى الله علیه و آله 6. مسئلۀ مهم خاتمیّت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله ٧. آیۀ تطهیر 8. معرّفى منافقان و نشانه هاى آن ها 9. حکم مفسدان فىالارض 10. آداب میهمانى 11. بحث هایى دربارۀ رستاخیز و روز قیامت 12. عرضۀ امانت به انسان.
مسئولیت پیامبران و امت ها
مفسر عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(مدظله العالی) در تفسیر آیات (علیه السلام) و ٨ سورۀ احزاب به مسئولیّت پیامبران و امّت ها پرداخته و در ادامه در تکمیل بحث روایاتی بیان کرده است.
در بخشی از اثر می خوانیم: کسى که ادعاى ایمان مى کند ولى اهل عمل نیست، منافق است.
خوانندگان محترم! امروز در دنیاى اسلام بسیارند کسانى که ادّعاى اسلام و ایمان دارند؛ امّا اعمالشان ایمانشان را تصدیق نمى کند.
عوامل تزلزل
معظم له در تفسیر آیات 10 و 11سورۀ احزاب با عنوان « میدان آزمایش و امتحان» به تبیین عوامل متعدد تزلزل افراد در جنگ احزاب پرداخته است.
در بخشی از کتاب می خوانیم: تصوّر نشود که آزمایش فقط براى مسلمان ها در میدان احزاب، یا مردم کوفه در عصر امام على علیه السلام یا مردم مدینه در عصر امام حسن علیه السلام یا حاضران در سرزمین کربلا در عصر امام حسین علیه السلام بوده است و مردم عصر و زمان ما امتحان نمى شوند، بلکه این سنّت الهى در تمام اعصار جریان دارد.
مردود شدگان
مولف در تفسیر آیات ١٢ تا ١٤ سورۀ احزاب، به مردود شدگان در جنگ احزاب اشاره می کند.
مولف می نویسد: در میدان آزمایش و به هنگام امتحان، صفوف از یکدیگر جدا شده و انقلابى و غیر انقلابى، ضعیفالایمان و قوىالایمان، منافق و غیر منافق از یکدیگر تشخیص داده مى شوند.
پیمان شکنان
معظم له در شرح آیۀ ١٥ سورۀ احزاب، به مسئله پیمان شکنی اشاره کرده و در ادامه اهمیت عهد و پیمان در اسلام و انواع عهد و پیمان ها را بر مبنای روایات بیان کرده است.
در بخشی از کتاب آمده است: با توجّه به اینکه ملّت مؤمن و صبور و آزادۀ ایران درپى پیروزى انقلابشان به نظام مقدّس جمهورى اسلامى رأى دادند، درحقیقت آن رأى عهد و پیمانى بود مبنى بر اینکه براى حفظ نظام اسلامى نهایت تلاش و کوشش خود را خواهیم کرد. بنابراین بهمقتضاى این پیمان هر زمان خطرى انقلاب و نظام اسلامى را تهدید کند باید براى رفع آن خطر همگى قیام کرده و به عهدمان وفا کنیم.
فرار بی فایده!
مولف در تفسیر آیات ١٦ و ١٧به فرار مسلمانان در جنگ احزاب اشاره کرده و در پاسخ به این پرسش که چرا خداوند فرار را براى جمعی از مسلمانان بىحاصل مى داند؟ می نویسد: چون یا پیمانۀ عمرشان تمام شده و اجل قطعى آن ها فرارسیده است که در این صورت اگر فرار هم کنند در خارج از میدان جنگ خواهند مرد و عاقبتبهخیر هم نخواهند شد. و یا هنوز عمرشان تمام نشده که در این صورت با فرار از جبهه پشت به اسلام کرده اند و در صورت پیروزى و تسلط دشمن، ناچارند اسیر چنگال آن ها بوده و با ذلت و زبونى زندگى کنند.
رمز پیروزی در جنگ احزاب
مولف در تفسیر آیۀ 2٥ سورۀ احزاب و در جمع بندی آیات هفده گانۀ مربوط به جنگ احزاب، علل و عوامل پیروزى مسلمانان و شکست دشمنان اسلام و آثار مهمّ جنگ احزاب را بیان کرده است.
مولّف در بیان یکی از آثار مهمّ جنگ احزاب می نویسد: فایدۀ دیگرى این میدان بزرگ آزمایش، جدایى صفوف منافقان از مؤمنان بود. مسلمانان دشمنان خارجى خود را خوب مى شناختند، امّا شناخت کاملى از دشمن داخلى نداشتند. در جنگ احزاب این مشکل هم حل شد و مسلمانان به ماهیّت اصلى منافقان پى بردند؛ کسانى که به بهانه هاى مختلف از شرکت در جبهۀ جنگ خوددارى کرده و حتّى مانع حضور دیگران مى شدند، و این ثمرۀ بزرگى بود.
گفتنی است در پایان نیز فهرست منابع کتاب ذکر شده است.
لازم به ذکر است این اثر ارزشمند تفسیری با تنظیم و تدوین حجه الاسلام ابوالقاسم علیان نژادی نخستین بار در سال١٣٩٤ (ه ش) در یک جلد و ٣٦٨صفحه، در قطع وزیری توسط انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) به زیور طبع آراسته شده است.
معارف اسلامی
هشدار خداوند نسبت به کوتاهی در «جهاد»
پرسش :
خداوند به کسانی که در «جهاد» کوتاهی کنند چه هشداری می دهد؟
پاسخ اجمالی:
خداوند به کسانی که در جهاد کوتاهی کنند هشدار می دهد که متاع زندگى دنیا نسبت به آخرت بسیار قلیل است. در آیه دیگر برخورد شدیدتری با آنان می کند و می فرماید: این گروه را مجازات سختی خواهد کرد و کوتاهی آنها هیچ ضرری به خدا نمی رساند. خداوند هم گروه دیگری غیر از آنها را به جای آنان قرار می دهد.
پاسخ تفصیلی:
خداوند در قرآن مجید می فرماید: ١. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ»(١)؛ (اى کسانى که ایمان آورده اید چه شده است شما را که هرگاه گفته مى شود به جهاد در راه خدا روید سنگین شده، به زمین مى چسبید، آیا راضى شدید به زندگانى دنیا و ترک زندگى آخرت کردید؟ پس متاع زندگى دنیا به نسبت آخرت بسیار قلیل است).
٢. «إِلَّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لاتَضُرُّوهُ شَیْئاً وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیر»(٢)؛ (اگر[به سوى میدان جهاد] حرکت نکنید شما را مجازات دردناکى کرده و گروه دیگرى غیر از شما به جاى شما قرار مى دهد، و هیچ زیانى به او نمى رسد، و خداوند بر هر چیزى توانا است).
مسلمان وقتى این آیات را مى خواند باید بداند در مقام جهاد اگر کوتاهى کند این خطاب قرآن متوجه او است، این آیه اگرچه در مورد جنگ تبوک است، ولى مورد، هیچگاه مخصّص نیست؛ یعنى شمول این آیه نسبت به ما هم هست و ما اگر در مقام جهاد زبانى، قلمى، مالى، جانى قصور کنیم، چطور مى توانیم در مقابل هجوم دشمن به مرزهاى کشورهاى اسلامى ساکت باشیم؟ چگونه مى توانیم ببینیم صهیونیسم با عِرض و آبروى مسلمانان چنین مى کند؟ مگر على(علیه السلام) نبود که وقتى شنید خلخالى از پاى زنى یهودى در حکومت اسلامى ربوده شد، فرمود: اگر براى این مصیبت کسى بمیرد مورد ملامت نیست، چگونه راضى شویم با ناموس مسلمین چنین کنند؟ باید جهاد زبانى، قلمى و مالى کرد و هزینه جهاد و دفع تبلیغات مسموم دشمن را تأمین کرد. باید جهاد بدنى و جانى کرد، نه فقط با کافران که با منافقان خطرناکتر از آنها ـ که قابل اصلاح نیستند ـ باید جنگید. تا کى ببینیم، وهابیت بر علیه اسلام راستین تبلیغات کند وهابیتى که نه شیعه را قبول دارد نه سنّى را، وهابیتى که به طور نامشروع بوجود آمده و رشد کرده است. چگونه راضى شویم که به قرآن و پیامبر(صلى الله علیه وآله) و تمامى مسلمین اعم از شیعه و سنّى اهانت شود و ساکت باشیم؟
تا کى بشنویم به مقدسات ما توهین کنند، اگر قیام نکنیم مرده ایم، حیات ما به قیام ماست، مرگ ما به سکوت ما است، بین حق و باطل هرگز صلح برقرار نمى گردد این جنگ از سنّت هاى لایتغیّر الهى است، اگر فریاد زدیم و مقابله کردیم دشمن عقب نشینى مى کند چنانکه در فتواى امام امت در حمایت از قرآن و پیامبر گرامى اسلام(صلّى الله علیه و آله) دیدیم چه شد، فتوائى که حکم ارتداد سلمان رشدى و قتل او را صدر کرد، او گرچه کشته نشود ولى مرده است، مگر مى تواند از سوراخى که در آن خزیده است خارج شود، چندى پیش در جرائد نوشتند که در کنفرانسى که بنا بود او سخنرانى کند و دقیقاً محل مورد کنترل بود، نتوانست شرکت کند؛ زیرا مأموران امنیتى از شرکت او در جلسه جلوگیرى کردند و لذا متن سخنرانى او توسط دیگرى خوانده شد.
حامیان چنین افرادى و بانیان چنین نقشه هائى باید بدانند به غیر از ضرر چیزى متوجه آنها نخواهد شد، فتواى امام چنان کرد که در کنفرانس اسلامى، عَلى رغم تمایل بعضى از کشورها به ارتداد او صحه گذاشته شد، گرچه درباره کشتن او سخنى گفته نشد، حامیان او گرچه تلاش کردند که این عمل را مخالف آزادى قلم و بیان و عقیده جلوه دهند، ولى جهانیان فهمیدند که مرز و محدوده آزادى آنها تا چه حدى است، تا کثیف ترین اهانت و دشنام به عقیده یک میلیارد مسلمان و انسان. اگر میلیونها تومان خرج مى کردیم، تا این رسوائى را براى غرب اثبات کنیم، این چنین که خود با دست خود اثبات کردند نمى شد، با دست خود سلمان رشدى پلید را به ظاهر بر ضد مسلمانان به صحنه کشیدند، و خود را از صحنه انسانیت خارج کردند.
آرى این آیات تهدید و عذاب باید محرک ما در جهت تأمین رضاى الهى باشد، و هیچگاه براى دنیا و مال دنیا از مسیر او منحرف نشویم. امام سجاد(علیه السلام) در ضمن دعائى که براى مرزبانان کشورهاى اسلامى دارند، چنین گویند: «وَ اَنْسِهِم عِندَ لِقَائِهِم العَدُوّ، ذِکرَ دُنیَاهُم الخَدّاعَة الغَرُور وَ امْحُ عَنْ قُلُوبِهِم خَطَراتِ المالِ المَفٌتون»(٣)؛ (بارالها فکر این دنیاى فریبنده را به هنگامى که آنها در برابر دشمنان قرار مى گیرند از نظرشان دور فرما و اهمیت اموال فتنه انگیز و دلربا را از صفحه قلوبشان محور گردان) و این نیست جز براى اینکه با دلى لبریز و مالامال از عشق خدا پیکار کنند.
در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام(صلّى الله علیه و آله) هم چنین مى خوانیم: «مَا الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا مِثْلَ مَا یَجْعَلُ أَحَدُکُمْ إِصْبَعَهُ فِی الْیَمِ فَلْیَنْظُرْ بِمَ یَرْجِعُ»(٤)؛ (به خدا سوگند دنیا در برابر آخرت نیست مگر مثل اینکه یکى از شما انگشتش را به دریا زند و بردارد، و ببیند چه مقدار آب به آن است)؛ یعنى دنیا، مثل نَمى است که به انگشت است و آخرت چون دریاست که این دو قابل قیاس با هم نیستند، پس هدف را خدا قرار ده و در راهش مبارزه کن، و بدان اگر ما مبارزه نکردیم، مسلم خداوند کسان دیگرى را دارد، تا به جاى ما در حمایت از اهدافش در برابر دشمنانش بجنگند و خلاصه در یک کلام پیام این آیات چنین است: سربلند زندگى کن و سربلند بمیر و تن به ذلت مده.(٥)
پی نوشت:
(١). سوره توبه، آیه ٣٨.
(٢). همان، آیه ٣٩.
(٣). الصحیفة السجادیة، على بن الحسین(ع)، امام چهارم، دفتر نشر الهادى، قم، ١٣٧٦ شمسی، چاپ: اول، ص ١٢٦، دعای ٢٧(و کان من دعائه علیه السلام لأهل الثغور:)
(٤). تفسیر نمونه، مکارم شیرازى، ناصر، دار الکتب الإسلامیة، تهران، ١٣٧٤ شمسی، چاپ: اول، ج ٧، ص ٤١٧، در اینجا به چند نکته باید توجه کرد؛ روضة الواعظین و بصیرة المتعظین( ط- القدیمة)، فتال نیشابورى، محمد بن احمد، انتشارات رضى، ایران، قم، ١٣٧٥ شمسی، چاپ: اول، ج ٢، ص ٤٤٠، (مجلس فی ذکر الدنیا)؛ مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، طبرسى، على بن حسن، المکتبة الحیدریة، نجف ١٣٨٥ قمری / ١٩٦٥ میلادی / ١٣٤٤ شمسی، چاپ: دوم، ص ٢٦٨، (الفصل السابع فی ذم الدنیا)؛ میزان الحکمة، ری شهری، محمد، تحقیق: دار الحدیث، دار الحدیث، ١٤١٦ قمری، چاپ: اول، ج ٣، ص ٢٦٦؛ در بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، محقق / مصحح: جمعى از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، ١٤٠٣ قمری، چاپ: دوم، ج ٧٠، ص ١١٩، باب ١٢٢ (حب الدنیا و ذمها و بیان فنائها و غدرها بأهلها و ختل الدنیا بالدین؛ این چنین از رسول خدا(صلّى الله علیه و آله) نقل کرده است: (مَا الدُّنیَا فِى الآخِرَةِ اِلَّا مِثلُ مَا یَجعَلُ اَحَدُکُم اِصبَعَهُ فِى الیَمِّ فَلیَنظُر بِمَ یَرجِعُ).
(٥). گردآوری از کتاب: اخلاق اسلامى در نهج البلاغه، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: اکبر خادم الذاکرین، نسل جوان، قم، ١٣٨٥ شمسی، چاپ: اول، ج ١، ص ٥٠٤.
احکام شرعی
احکام بیمه
استفاده از دفترچه بیمه دیگران
استفاده از دفترچه بیمه دیگران چگونه است؟ آیا تحقیق و تفحّص توسّط پزشک لازم است؟
با توجّه به اینکه این کار مخالف ضوابط اداره بیمه است و در ابتدا با بیمه شده شرط مى شود، جایز نیست. هر چند اداره بیمه در ارائه برخى از خدمات خود کوتاهى کند؛ ولى براى طبیب، تفحّص لازم نیست.
استفاده از دیه ای که از راه تقلب در بیمه بدست آمده
پدرم سرنشین ماشینی بوده که راننده آن گواهینامه نداشته و تصادف کرده است و فوت شده، راننده بیمه ماشین را می پرداخته ولی گواهینامه برادرش را برای گرفتن دیه در دادگاه گذاشته تا از این راه دیه پدرم را از بیمه بگیرد، گرفتن این دیه برای ما اشکال دارد؟
استفاده از این دیه حرام است.
تکلیف پول هایی که از طریق استفاده غیر قانونی از بیمه بدست آمده
همسرم به مدت دو سال است که بیمه شده و یک سال اول ما بیمه رانندگی بودیم ولی به دلیل گرفتن وام برای خرید ماشین ما نتوانستیم بیمه رانندگی را بپردازیم و به ناچار از بیمه کشاورزی پدر شوهرم استفاده کردیم درصورتی که شوهرم آنجا کار نمی کرد ولی الان که به حمداله واممان تمام شده می خواهیم دوباره بیمه رانندگی را بپردازیم تکلیف آن یک سالی که خودمان هم پرداخت می کردیم چیست؟
در صورتی که بیمه دولتی بوده باشد ما به التفاوت حق بیمه را به اشخاص نیازمند بدهید تا بتوانید از آن شرعا استفاده کنید.
لزوم رعایت شرایط کلی عقود در قرار داد بیمه عمر
آیا اساساً انعقاد عقد بیمه عمر صحیح است؟
عقد بیمه عقد صحیحى است، البتّه باید شرایط کلّى عقد، مانند عقل و بلوغ و اختیار و روشن بودن امور مربوط به قرارداد، در آن رعایت شود و باید طبق آن عمل شود.
جبران نپرداختن حق بیمه کارمندان که از حقوقشان کسر شده
کسی که وظیفه داشته قسمتی از حقوق کارمندان را که بابت بیمه کسر می شود را به بیمه پرداخت کند در موارد دیگر هزینه کرده و بالتبع حقوقی که بیمه به آنها پرداخت می کند به نسبت کم شده است می خواهد جبران کند چگونه باید عمل کند؟
معادل پول را باید به بیمه بپردازد و خسارت کارمندان را نیز جبران کند.
نگه داشتن پول چکی که تاریخ آن در سیستم بیمه برای چند روز دیگر ثبت شده
شخصی که در شرکت بیمه کار می کند و بیمه را بصورت اقساط انجام میدهد بخاطر اینکه چک در زمانش وصول شود تاریخ آن را چند روز بیشتر از تاریخ مقرر در چک درسیستم تعریف میکند تا اگر چک در تاریخش وصول نشد چند روز فرصت داشته باشد حال اگر چک در تاریخش وصول شود حکم نگه داشتن پول تا زمان واریز در سیستم چه حکمی دارد، آیا اشکال دارد؟
تأخیرش جایز نیست و چک باید در تاریخ خودش وصول پیدا کند.
مشخص کردن سهم و اشخاص در بیمه عمر
در بیمه عمر،بیمه گذارطبق تکمیل کردن یک فرم مخصوص،مشخص میکند،که دریافتى توسط این بیمه بعدازفوت وى به چه اشخاصى و به هر کدام چقدر برسد: ١. آیا چنین ساز وکارى وصیت است یا چیزى غیروصیت؟ چه فرقی با دیه دارد که آن هم بعد از فوت وصول می شود؟٢.اگر وصیت باشد بیان کنید اگرمبلغ دریافتى بیش ازثلث باشد آیاورثه حق اعتراض دارند یاخیر؟
یک قرارداد مجزا است و نه حکم دیه را دارد و نه وصیت.
سود مرکب در بیمه عمر
آیا سود مرکبی که بیمه عمر پرداخت می کند جایز است؟
در صورتی که خودشان این کار را می کنند و شما شرطی در این مورد با آنها نکرده اید اشکال ندارد.
بیمه کردن اموال دیگران و تملک خسارت پرداختی بیمه
پدرم باغ خرمایی دارد که محصولات ان را بیمه میکند اگر خسارت دید بیمه خسارت را پرداخت میکند، اگر با رضایت کامل پدرم، بیمه را من پرداخت کنم و مبلغی که بیمه به عنوان خسارت پرداخت میکند من بردارم آیا این کار جایز است؟
در صورتی که مخالف قوانین بیمه نبوده و با رضایت پدر انجام شود مانعی ندارد.
کارمزد حاصل از بازاریابی برای شرکت بیمه
آیا دریافت کارمزد به ازای هر فردی که بیمه میکنیم به صورت درصدی از پولی که به حساب بیمه واریز می شود تا هر چند سالی که باشد این درامد از لحاظ شرعی مجاز است؟
در فرض سوال مانعی ندارد.
پی نوشت: