واقعۀ غدیر خم به عنوان حادثۀ بزرگ تاریخی؛ در زمرۀ مهمترین حادثۀ معرفتی تاریخ اسلام و بلکه تاریخ جهان به شمار می آید، حادثه ای که بر مبنای «ولایت» «امامت» و لزوم پیروی از انسان کامل شکل می گیرد و با طرح اسلام ناب از رهگذر ولایت علوی و حاکمیت عترت، به حکومت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه می انجامد.
در این میان برگزاری هدفمند جشن عید غدیر خم و گرامیداشت دهه ولایت و امامت، نوید بخش تبیین معنا و مفهوم ولایت است؛ اهمیت این مسأله وقتی آشکار می شود که بدانیم انقلاب شکوهمند اسلامی بر مبنای اصل ولایت فقیه و بر مدار نظریۀ عام ولایت بنا شده است؛ مفهومی راهبردی که عامل ایجاد و بقای نظام اسلامی است.
بر این اساس ولایت مولفه ای راهبردی است که از عقل عاطفی و زندگی محوری نشأت می گیرد؛ لذا تحقق مصلحت مردم و دوستی با انسانها و ارتقای ساحت مادی و معنوی جوامع بشری بر مبنای حفظ نظام اجتماعی در چارچوب تئوریک ولایت به منصۀ ظهور می رسد؛ نظریه ای ثابت و تغییر ناپذیر در نظام اسلامی که بر احکام و فروع دینی، حاکم و وارد است و در نهایت تقویت بنیاد امنیتی جامعه را رقم می زند.
در تبیین عینی مفهوم ولایت باید در وهلۀ نخست به معناشناسی«امامت» پی برد که «به هر چيز كه انسان به آن توجه كند و مقصود او واقع شود اطلاق مىشود؛ اين واژه که در اصل از ماده «امّ» به معنى قصد كردن آمده است به معنى اصل و مرجع و جماعت و دين است»، لذا از یک سو شیعیان مبنای معرفتی خود را بر محور عشق ورزیدن به امام و امامت بنا می نهند؛ از سوی دیگر امام به معنی « پیشوا،جلودار و مقتدا كه مردم با قصد و توجه خاص به سراغ او مىروند» از نظر معرفتی و ساختاری و از باب (وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً ؛ و پيامبر هم گواه بر شما باشد) گواهان بر امتند چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم:«در هر قرنى از اين امت امامى از ما خواهد بود كه گواه بر آنهاست».
از این رو پیوند امت و امامت مقولۀ عام معرفتی و شهودی و سرشار از عشق و محبت است؛ بر خلاف دیگر مبانی سیاسی که صرفاً بر مبنای عقلانیت محض و سیاست استوار است؛ از این رهگذر روش شناسی اجرای امامت از طریق اصل ولایت بر مبنای عرف، شهود، علم حضوری و عینیت بنا می شود و سپس در عالم ذهن به مولفه های میان ذهنی تبدیل می شود.
بدیهی است از آنجا که عرف بر محور زندگی شکل می گیرد؛ لذا عقلانیت عرفی، اصل تفاهم و فهم متقابل را در جامعۀ اسلامی به خوبی میسر می سازد و و معرفت میان ذهنیتی جامعه به شعور عمومی و عقل سلیم تبدیل می شود؛ هم چنین بازگشت عقل عرفی مردم(امت) به شهود(امامت) به قلب سلیم منتهی می شود به نحوی که اتکای عمومی امت به عصمت ائمۀ معصومین علیهم السلام ، عقل عرفی را از هر گونه وهم و خطا دور خواهد کرد چرا که شهود در قلب به ظهور می رسد نه در عقل.
بر این اساس اصل ولایت به عنوان روش شناسی اجرای امامت؛ امت را از اشتباه و خطا دور می کند و قلب سلیم را برای آنان به ارمغان می آورد؛ این دستاورد مهم معرفتی در حالی است که در جوامع غربی صرفاً بر عقلانیت و میان ذهنیت تأکید شده است و اینچنین پدیده ای موهوم به نام دموکراسی شکل گرفته است که به شدت از قلب سلیم و شهود، تهی است.
تداوم این سیکل معیوب در جوامع مادی ؛ احزاب و گروه های سیاسی را در مدار عقل خود بنیاد(بخوانید اومانیسم) جایگزین قلب سلیم و انسان کامل کرده و اینچنین سایۀ سنگین عقلانیت غربی بر فطرت سبقت جسته و مردم آن جوامع را به شدت سرخورده کرده است؛ اینچنین است که قائلیم دموکراسی حزبی و نخبگانی فارغ از امت مشهود و امام شاهد یقیناً به قهقرا می رود و عدالت در آن جایی ندارد؛ در حالی که دموکراسی شیعی عقل سلیم را صرفا در پناه قلب سلیم و در پناه فیض امام می جوید و آن را مبنای دموکراسی خود قرار داده است؛ رویکردی جامع که بر اساس آیات خداوند در قالب انسان کامل تبلور می یابد.
آری عقلانیت شیعی با محوریت عدالت کار را به کاردان(انسان کامل) می سپرد زیرا انتخاب غیر کاردان اولین و آخرین ظلم در تحقق مدینه فاضله محسوب می شود؛ پس ولایت به معنای عام و نیز ولایت فقیه در عصر غیبت؛ ولایت عدالت است که لایقان بر منصب نظارت می نشینند و با تجمیع امنیت؛ محبت و عدالت؛ سعادت عمومی و خصوصی را برای امت به ارمغان می آورند.
البته برای تحقق سعادت؛ قانون صرفاٌ شرط لازم است ولی شرط کافی نیست؛ لذا فرهنگ ولایت از طریق هنجار سازی(فرهنگ) و قانون(شریعت) انسجام اجتماعی را پدید می آورد لذا آرامش در جوامع بشری حاکم می شود و اضطراب و نگرانی از آن رخت می بندد.
هم چنین باید دانست ساختار امامت و ولایت بر خلاف کشورهای صاحب دموکراسی که صرفاً در چارچوب ملی خود عمل می کنند، فراساختاری و فراملی است؛ از این رو بر مدار عدالت جهانی و مبارزه با ظلم جهانی استوار است. آن اصل متعالی از باب قاعده حفظ نظام نیز ، صیانت از ساختار اجتماعی را وظیفه خود می داند و برای ایجاد فراساختارهای متعدد در راستای انسجام اجتماعی در جوامع بشری تلاش می کند.
با این تفاسیر بهتر می توان به دور نمای بی بدیل مفهوم امامت و ولایت در ادارۀ جامعۀ اسلامی رهنمون گردید؛ لذا واپس گرایی در بازتولید چارچوب تئوریک نظام شیعی به هیچ عنوان زیبندۀ نظام اسلامی نیست بلکه شایسته است بازتولید عینی و کاربردی مفهوم امامت و ولایت بیش از پیش مورد اهتمام قرار گیرد.
----------------------------------------
بسيارى از مردم از طرق مختلف با ما تماس مىگيرند و می گویند چرا مشكلات ما از طريق مراجع، به مسئولين تذكر داده نمىشود؟
ما بارها در جلسات خصوصى و عمومى اين مشكلات را گوشزد كردهايم، باز هم عرض مىكنيم مردم از چند موضوع به شدت از مسئولين شكايت دارند:
اول اينكه در مسائل اقتصادى با تورم شديد و بالا رفتن جهشى قيمتها تهيّه نيازهاى اوليه زندگى براى آنها بسيار مشكل شده. مىگويند گرچه تحريمهاى خارجى فشار بر اقتصاد ما وارد مىكند، امّا چنان نيست كه راهحلى نداشته باشد. همچنين آنها معتقدند، تيم اقتصادى دولت ضعيف است. چه اصرارى دارند كه مشكلات به دست آنها حل شود؟ چرا اين تيم ضعيف را عوض نمىكنند؟ چرا صاحبنظران باتجربه اقتصادى را فرا نمىخوانند؟ چرا به جاى اينكه كارخانهها را فعال كنند و جوانان ما را به كار دعوت نمايند، ثروتهاى مردم را از گردش اقتصادى خارج كرده و به صورت سكه و دلار در خانهها محبوس مىكنند؟ چرا نقدينگى بدون در نظر گرفتن راهكارهاى اقتصادى از طريق استقراض از بانك مركزى، بىحساب و كتاب افزوده مىشود؟
مردم از دستگاه قضايى نيز به شدت شكايت دارند. مىگويند اگر آنها با قاطعيت، شجاعت و سرعت با مفسدان اقتصادى برخورد كنند اين جرثومههاى فساد به سرعت برچيده مىشوند. اگر ده، بيست نفر از آنها با محاكمه سريع، يعنى حداكثر در يكى دو ماه، نه چند سال، محاكمه كنند و اموالشان مصادره و به اشد مجازات، مجازات شوند، اوضاع عوض مىشود و اگر آنها به افراد صاحب نفوذى مربوطند ـ كه حتماً مربوطند ـ آن صاحبان نفوذ را با شجاعت پاى ميز محاكمه بكشند و با محاكمه سريع، حكم آنها را اجرا كنند و آنها را با مجازات شديد، مجازات كنند، به يقين كسى جرأت نمىكند كه سرمايههاى عظيم مردم را به حساب خود بريزد.
اگر در مسألۀ چهارـ پنج هزار خودروى قاچاق كه اسناد آن كاملاً در دست است، در چند هفته حكم صادر و اجرا شود، ديگران جرأت آن سوء استفادههاى كلان را نخواهند كرد.
تكرار مىكنم، مردم قضاتى مىخواهند شجاع، با قاطعيت و با سرعت كه به اين وضع شرمآور مفسدان پايان دهند.
در ضمن به مردم عزيزمان اين توصيه را دارم كه آنها حق مطالبه حل مشكلاتشان را دارند ولى بدانند بدون انسجام داخلى و اتحاد همه گروهها، مشكلات حل نمىشود. آنها كه از خارج مردم را به آشوب دعوت مىكنند، دشمنان قسم خورده ملت ايرانند و تشنه خون ما مىباشند، هرگز نبايد به شيطنتهاى آنها توجه كرد.
خداوندا! به مسئولين بيدارى، هوشيارى، اراده و تصميم براى حل مشكلات مردم خوبمان عنايت فرما.
حادثهاى كه در مدرسه فيضيه كانون حوزه علميه در چند روز پيش رخ داد به تمام معنا يك فاجعه بود.
متأسفانه جمعى از طلاب و اساتيد محترم را به آنجا دعوت كرده بودند، تا دربارۀ مسائل اقتصادى مردم صحبت كنند. سپس ورق برگشت؛ گويندهاى را كه هيچ اطلاعى از وضع حوزههاى علميۀ شيعه نداشت، دعوت كرده و بدترين اهانتها را به حوزه علميه و مراجع شيعه كرد و پلاكاردى را در دست گرفتند كه رئيس جمهور محترم را تهديد به مرگ مىكرد و اعتراف ضمنى به مطالب ديگرى داشت.
آيا صحيح است در كانون حوزه علميه اينگونه سخنان گفته شود؟
حوزه علميهاى كه محل پرورش امام، بنيانگذار انقلاب اسلامى و رهبر انقلاب بوده است.
حوزه علميهاى كه بيشترين شهيدان را نسبت به ساير مردم تقديم انقلاب نموده.
حوزه علميهاى كه در سال دهها هزار نفر براى تبليغ به اقصى نقاط در داخل يا خارج كشور براى دفاع از اسلام و مذهب اهلبيت(علیهم السلام) مىفرستد.
حوزه علميهاى كه در سال صدها كتاب برگزيده درباره علوم اسلامى و مسائل مورد نياز مردم و مسائل اقتصادى و سياسى مىنويسد و منتشر مىكند.
حوزه علميهاى كه مراجع آن هزاران مدرسه، مسجد، خانه عالم و مراكز خيريه در نقاط محروم كشور ساختهاند.
مسئولين محترم حوزه علميه بايد روشن سازند كه اين برنامه زيانبار با اجازه چه كسى صورت گرفته و مسئولين محترم سپاه نيز روشن سازند، آيا با اجازه آنها گروهى از سپاهيان در اين برنامه شركت داشتهاند.
به هر حال، در شرايط حساسى كه در آن قرار داريم، تضعيف حوزه علميه و مرجعيت و تهديد رئيس جمهور بر اساس چه ضابطهاى بوده؟ آيا همه اينها آب به آسياب دشمن ريختن نيست؟! اگر گروهى از طلاب و اساتيد مىخواستند نسبت به برنامههاى اقتصادى انتقاد كنند، مانعى نداشت كه با بيان منطقى سخنان خود را بازگو كنند و راهكار برونرفت نشان دهند، چه كسانى دستور داشتند افتخارات شيعه را به اين آسانى زير سؤال ببرند و دشمن را كه گفته تا مرجعيت و عاشورا در ميان شيعيان وجود دارد، نفوذ در انقلاب اسلامى ممكن نيست، خوشحال كنند.
خداوند همه ما را به راه راست هدايت فرمايد.
----------------------------------------
اسلام اين آيين نجات بخش و مايه رحمت و بركت براى مردم جهان، بر مولفۀ ايستادگى در برابر تجاوز دشمن و مقاومت در مقابل ظلم و فساد، و بذل جان ومال وفداكارى در اين راه تأکید کرده است.
مقاومت در برابر دشمنان خارجى، دشمنان حقيقت، دشمنان عدالت، دشمنان اصلاحات، دشمنان فضيلت و دين و مقاومت سنگين در برابر دنيائى كه به منزله بند شيطان براى به بند كشيدن انسان ها است.
لذا اسلام به هر كس حق مى دهد كه اگر به او تعدى شود، به همان مقدار مقابله كند، زیرا تسليم در برابر متجاوز مساوى است با مرگ و مقاومت مساوى است با حيات. حال اگر مسلمانان براى رسيدن به اهداف متعالی از عنصر مقاومت به عنوان يك دستورالعمل و برنامه مستمر در زندگى بهره گیرند و پيوسته اين برنامه را بخوانند و اجرا كند در اين صورت آثار وکارکردهای آن را به عینه مشاهده خواهند کرد.
مقاومت از ماده قوم و قیام گرفته شده و از آنجا كه انسان هنگامى كه مى خواهد فعاليت پى گيرى انجام دهد، قيام مى كند و به كار مى پردازد، از اين نظر، «مقاومت » كنايه از حسن انجام امور و آمادگى براى فعاليت آمده است.
«مقاومت» به معناى راستى و استقامت است، لذا به معناى پايدار و جاويدان، و هم به معناى قائم به امور دين و دنيا است، يعنى بايد در هر حال و در هر كار و در هر عصر و زمان قيام به عدالت كنيد، به گونه اى كه اين عمل خلق وخوى شما شود، وانحراف از آن برخلاف طبع و روح شما گردد.
مفهوم پايدارى و مقاومت به معناى صاف بودن طريق و به معناى ملازم راه مستقيم بودن و ثبات بر خط صحيح است بنابراين از امورى كه سبب ورود در كانون لطف خدا يعنى بهشت مى شود علاوه بر ايمان تداوم خط و راه صحيح و مستقيم است.
هم چنین صبر مفهومى معادل مقاومت ، سرسختى، پايدارى، حوصله، تحمّل، خويشتن دارى و يا مفهومى بر ضدّ بى تابى وجزع، دستپاچگى، ضعف و ناتوانى روحيه دارد.و به معناى ايستادگى در برابر حوادث و درگيرى مداوم با مشكلات و فرار نكردن از مقابل آن است.
بی شک سرچشمه مفاهيمی همچون مقاومت، ايمان به يك حقيقت و آگاهى كامل از آن و عشق و علاقه شديد نسبت به آن است، لذا کسانی كه ايمانى ضعيف و اطّلاعاتى ناچيز و علاقه اى مختصر نسبت به هدفى دارند، هرگز در راه آن صبر و استقامت به خرج نمى دهند و به سرعت از ميدان حوادث بيرون مى روند.
در این میان درك آگاهانه از مذهب سر چشمه اصلى مقاومت و پايدارى و ايستادگى است، اینگونه است كه خدامحوری به آرامش می انجامد و هر گونه شك و ترديد و وحشت را از انسان زائل مى كند و او را در طوفان حوادث ثابت قدم مى دارد.
اين آرامش جنبه عقيدتى دارد، و تزلزل اعتقاد را بر طرف می سازد، و در عمل، ثبات قدم و مقاومت و شكيبائى به انسان می بخشد.
البته منظور از ياد خدا تنها ذكر لفظى نيست، بلكه خدا را در درون جان حاضر ديدن است، اين توجه به خدا روحيه سرباز مجاهد را تقويت مى كند و در پرتو آن احساس مى نمايد كه در ميدان مبارزه تنها نيست، تكيه گاه نيرومندى دارد كه هيچ قدرتى در برابر آن مقاومت نمى كند، و اگر هم كشته شود به بزرگ ترين سعادت، يعنى سعادت شهادت رسيده است.
اینگونه است که ميدان جهاد براى مؤمنان؛ ميدان اظهار عشق به محبوب و ميدان پايدارى و مقاومت و پيروزى است، و در چنين ميدانى ترس معنى ندارد. زیرا روح و جان جنگجويان با خداگرایی عجين شده است و مسأله ترس از خدا و احساس مسؤليّت در برابر فرمان او به شدت خودنمایی می کند، و اين مهم ترين انگيزه اى است كه جهادگر با ايمان مى تواند داشته باشد و به خاطر آن تا پاى جان مقاومت مى كند! در حالى كه انگيزه هاى ديگر در برابر آن كم اثر است.
هم چنین توكّل بر خدا، بر آن منبع فناناپذير قدرت و توانايى، سبب افزايش مقاومت انسان در برابر مشكلات و حوادث سخت زندگى مى شود و از آنجا كه متوكّلان كار خود را به خدا واگذار مى كنند، اعتماد به نفس و ايستادگى و مقاومت در برابر مشكلات چندین برابر خواهد شد.
لذا انسان در برابر عظمت مشكلات، احساس حقارت و ضعف نمی كند، بلكه با اتّكاءِ بر قدرت بى پايان خداوند، خود را پيروز و فاتح می داند و به اين ترتيب، توكّل اميدآفرين، نيروبخش و تقويت كننده و سبب فزونى پايدارى و مقاومت می شود.
حال آنکه اگر مفهوم توكّل، به گوشه اى خزيدن و دست روى دست گذاشتن بود معنا نداشت كه درباره مجاهدان و مانند آنها سفارش شود.
هميشه وجود مصائب دستاويزى براى كفّار در مورد نفى عدالت در اين جهان بوده است، از اين نظر بدون مقاومت در برابر دشمنان مؤمن به جائى نمى رسد و در راه تحقق عدالت باید مقاومت اسلامی را سرلوحۀ عمل قرار داد.زیرا حق مقاومت، ناشى از اصل عدالت است.
انتخاب اصل عدالت به عنوان يك اصل از اصول دين، رمزى است به احياى عدل در جوامع بشرى و مبارزه با هر گونه ظلم و ستم.
لذا مادامى كه همه مردم جهان در برابر اصول عقل و عدالت تسليم نشده، و زور و قدرت بر روابط ملل دنيا حكومت مى كند ، اين احتمال وجود دارد كه جامعه اسلامى مورد تهاجم بيگانه قرار گيرد، از این رو اسلام به مقاومت دستور مى دهد؛ لذا مسلمانان باید آمادگى كامل خود را براى دفاع از خويش حفظ كنند؛ قرآن دستور صريحى در اين باره دارد و در يك جمله كوتاه همه مطالب لازم را بيان فرموده: «وَاعِدُّوا لَهُمْ مَّا اسْتَطَعْتُم مِنْ قُوَّةٍ؛ هرگونه نيرو و قدرت كه ممكن است براى مقابله با هجوم دشمنان آماده و مهيا سازيد».،
اسلام در نحوه استقلال و تماميّت ارضى و جلوگيرى از نفوذ دشمنان، بر اصل راهبردی مقاومت تأکید کرده است، لذا با در نظر گرفتن اوضاع و احوال موجود، مقرّرات و احكامى از طرف حكومت اسلامى در نظر گرفته شده است و از راهى كه به حفظ مقاصد اسلام كمك كند اقدام شده است.
بر این اساس جهاد يا به تعبير ديگر دفاع از تماميّت كشورهاى اسلامى در برابر هجوم بيگانگان ، از وظايف حكومت هاست. درست است كه جهاد و دفاع وظيفه هر مسلمان بالغى است ولى بى شك اين كار بدون سازماندهى و تهيه ساز و برگ مناسب و اسلحه روز امكان پذير نيست و اين كار تنها از حكومت ساخته است؛ همانگونه كه در تمام دنيا چنين است.
این مسألۀ مهم وقتی رنگ و بوی حقیقت به خود می گیرد که بدانیم در عصر و زمان کنونی جنگ ها صورت بسيار پيچيده ترى به خود گرفته و نياز به تشكيلات بسيار وسيعى دارد اعمّ از آموزش و تعليم و تهيّه سلاح هاى پيچيده و تكيه بر اطلاعات گسترده از وضع دشمن و برنامه ها و نقشه هاى او و تهيه هزينه هاى سنگين در راستای حمایت از مقاومت اسلامی، انکار ناپذیر است و به همين دليل، همه جا حكومت ها را عهده دار آن مى بينيم.
در این بین نباید فراموش نمود اگر افراد با ايمان و غيور و دولت های اسلامی دست روى دست بگذارند و تماشاچى فعاليتهاى ويرانگرانه قدرت های استکباری باشند و از این رهگذر دشمنان اسلام ميدان را خالى ببينند اثرى از تمامیت ارضی مسلمانان نخواهند گذارد، لذا اگر آنها فرصت پيدا كنند ممالک اسلامی را با خاك يكسان خواهند كرد.
باید دانست نيروى مقاومت و پايدارى در مسلمانان به بيداری انديشه ها، بالا بردن سطح معرفت و آگاهى منجر می شود. از یک سو ترك هر گونه همكارى و هماهنگى با ایادی قدرت های استکباری و از سوی دیگر مقاومت و مبارزه و درگيرى با آنها؛ به خودسازى و خوديارى و جلب آمادگى هاى جسمى و روحى و مادى و معنوى می انجامد که به نوبۀ خود عامل تحرك و آگاهى و بيدارى اسلامی است.
و اینگونه است که پس از رشادت های جبهۀ مقاومت به ویژه در یمن، سوریه و عراق، به اذعان و اعتراف همگان، امت اسلامی بيدار شده و مقاومت مى كند؛ حتّى دولت های غربی هم امروز به اين نكته معترفند كه كشورهاى اسلامی بيدار شده اند و مى كوشند زنجيرهاى وابستگی به کشورهای استکباری را ازدست و پاى خود بردارند.آثار اين بيدارى را در ميان کشورهای حامی مقاومت، به خوبى مى توان مشاهده نمود.
حفظ وحدت از نظر اسلام اهميت زيادى دارد لذا مسلمانان در صدر اسلام توانستند در برابر آن همه دشمنان فراوان ايستادگى به خرج دهند و در سايه مقاومت و ایستادگی، اتحاد نيرومند مقدس و جمعيت فشرده و هماهنگ به منصۀ ظهور رسید.
البته ترديدى نيست كه در دنيا دولت های غربی از اتحاد ما رنج مى برند و «وضع آشفته» ما باعث «جمعيت خاطر» آنها است، و معتقدند: «چون چنين است پس آشفته ترش بايد كرد!» لذا بايد با كمال دقت مراقب نقشه هاى آنها باشيم و از طریق مقاومت و پایداری، توطئه های آنان را نقش بر آب كنيم.
ما چه «مرد دين» باشيم و چه «مرد دنيا» چه دوستدار اسلام باشيم چه خواهان وطن و مليت، و چه مرد سياست باشيم و چه مرد روحانيت، در هر صورت بايددر راستای احیای مقاومت اسلامی حرکت کنیم و اجازه ندهيم اين رشته اتحاد مقدسى كه نامش «مذهب» است و در اعماق روح و زواياى قلب ميليون ها مردم كشور ما جا دارد از هم گسسته شود! نبايد اين سرمايه معنوى بر باد رود!
راستى حيرت آور است امروز سعى مى شود اختلافاتى كه در ميان شيعه و سنى وجود دارد تقليل پيدا كند و همه مسلمانان يك دل و يك زبان در برابر دشمنان مشترك خود مقاومت و ايستادگى كنند از آن بالاتر سعى مى كنند در ميان تمام معتقدان به مذاهب عالم در برابر سيل ماديگرى و الحاد و بى دينى يك نوع اتحاد و هماهنگى ايجاد كرده و زنجير محكمى تشكيل دهند.
از سوی دیگر اگر كشورهاى اسلامی از يك وحدت قابل ملاحظه برخوردار نباشند قدرت مقاومت در برابر دولت هاى نيرومندترى مانند آمريكا و ایادی آن را نخواهند داشت، و در آينده سرنوشتى همچون سرنوشت كشورهاى وابسته پيدا خواهند نمود.
بنابراين راهى جز اين نيست كه مقياس هاى كوچك سياسى و اقتصادى و فرهنگى و نظامى در جهان اسلام، به مقياس هاى بزرگ تر و وسيع ترى كه قادر به مقاومت در برابر فشار قدرت ها عظيم بين المللى باشد تبديل گردد، و امت اسلامی با همكارى و همبستگى هر چه بيشتر در زمينه هاى مختلف، پايه يك نوع وحدت را در ميان خود بريزند و بالاخره همه در برابر غرب متّحد گردند.
آرى نخستين گام را بايد از اين جا برداشت، به ویژه آنکه سياست هاى غربى در برانگيختن ناسيوناليست هاى محلى و جنبش هاى نژادى در راستای تجزيه و از هم پاشيدگى جهان اسلام صورت می گیرد.
به همين دليل به جاى ناسيوناليسم هاى محلى كه «مليّت و وطن دوستى» را تنها در مرزهاى يك كشور كوچك يا يك نژاد مخصوص جستجو مى كند، باید صیانت از امت اسلامی را جانشين آن امر موهوم نمود و مسلمانان،سراسر ممالک اسلامی را وطن خود بدانند، و از آن دفاع كنند و در حمايت آن از هيچ نوع كوشش و فداكارى مضايقه ننمايند.
مسأله مقاومت اسلامی امروز براى ما مسلمانان به ویژه شيعيان به صورت يك الگو و برنامه جهت قیام در برابر هر گونه استبداد و زورگويى و ظلم و ستم درآمده و شعارهاى «هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّة؛ ما هرگز تن به ذلّت نمى دهيم»، «وَ انَّ الْحَياةَ عَقيدَة وَ جَهاد؛ حقيقت زندگى ايمان و جهاد است» كه برگرفته از تاريخ خونبار كربلاست هميشه به ما كمك كرده است كه در مقابل حكومت هاى ظالم بايستيم و با اقتدا به سالار شهيدان حسين و يارانش، شرّ ظالمان را برطرف سازيم، در جمهورى اسلامى ايران نيز همه جا اين شعارها به چشم مى خورد.
لذا مقاومت و ایستادگی در دفاع و عزّت و سربلندى مسلمين تجلى مى كند و سبب مى شود مثلًا بيست نفر چنان قدرتمند شوند كه در برابر دويست نفر ايستادگى كنند. نمونه هاى بارز اين نوع صبر در قرآن مجيد، در مورد طالوت و همراهان اندك او، اصحاب بدر و بسيارى از پيامبران و همراهان آنها آمده است، چنان كه مى فرمايد: «وَكَأَيِّنْ مِّنْ نَبِىٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ؛ چه بسیار پیامبرانی که مردان الهی فراوانی به همراه آنان جنگ کردند! آنها هیچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان می رسید سست و ناتوان نشدند ( و تن به تسلیم ندادند) و خداوند استقامت کنندگان را دوست دارد».
درباره حضرت حسين بن على عليهما السلام سيدالشهدا كه اسوه صبر و استقامت بود، در يكى از زيارت نامه ها آمده است: «ولقد عجبت من صبرك ملائكة السماوات؛ آنچنانکه فرشتگانِ آسمان ها ازصبر و شکیبائى توبه شگفت آمدند»بی شک چنين آزادگى و كمال روحى به مقاومت و پايدارى نيازمند است.
وجود شهوات در درون نفس آدمى و مقاومت عقل و ايمان در برابر نيروهاى مخالف، سبب قوّت و قدرت انسان در مسير اطاعت فرمان خدا مى شود، همچنين وسوسه هاى «شيطان» از برون و مقاومت سرسختانه انسان در برابر او سبب تكامل او مى گردد، چرا كه هميشه وجود دشمن، عامل حركت و تحصيل قدرت و قوّت و پيشرفت و تكامل است.
از این رو براى مؤمنان بيدار و سالكان هوشيار، شيطان مى تواند وسيله اى براى تكامل و پيشرفت و پرورش باشد، چرا كه هر قدر در برابر وسوسه هاى او مقاومت كنند، قدرت معنوى و روحانى آنها افزوده مى شود و مقامشان در پيشگاه خدا بالاتر مى رود.
بنابراین براى پيشرفت و پيروزى بر مشكلات دو ركن اساسى لازم است، يكى پايگاه نيرومند درونى و ديگر تكيه گاه محكم برونى، در این میان استقامت و شكيبايى و ايستادگى در جبهه مشكلات از اهمیت فراوان برخوردار است. لذا سر پيشرفت هر انسانى در مقاومت او در برابر حوادث و مشكلات اجتماعی و يا تمايلات درونى او است.
با این تفاسیر باید گفت مشكلات و سختي ها به اين صورت باقى نمى ماند، كارشكني هاى دشمنان براى هميشه ادامه نخواهد يافت، و محروميت هاى مادى و مشكلات اقتصادى و فقر مسلمين به همين صورت ادامه نمى يابد.
بلکه آن كس كه تحمل مشكلات كند، و در برابر طوفانها ايستادگى به خرج دهد روزى ميوه شيرين آن را مى چشد، روزى كه فرياد دشمنان خاموش، كارشكني ها بى رنگ، جاده هاى پيشرفت و تكامل صاف، و پيمودن مسير حق آسان خواهد شد.
اين نويد و وعده الهى است كه دل را نور و صفا مى بخشد، و به پيروزي ها اميدوار مى كند، و گرد و غبار ياس و نوميدى را از صفحه روح انسان مى زدايد، در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود:«و اعلم ان مع العسر يسرا، و ان مع الصبر النصر، و ان الفرج مع الكرب؛ بدان كه با سختي ها آسانى است، و با صبر پيروزى و با غم و اندوه خوشحالى و گشايش است»
به عنوان نمونه يكى از عوامل پيشرفت اسلام در صدر اسلام و عدم شكست آن در زير فشارهاى شكننده دشمنان، منطبق شدن مسلمانان با نيازهاى اندك بود، آنها با اين عمل خود را در برابر فشارهاى اقتصادى بيمه كردند جريان محاصره هاى اقتصادى و شعب ابيطالب و سختى مسلمانان و در نتيجه مقاومت آنان زبانزد خاص و عام بود. اسلام از طرفى با تعاليم خود توسط پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و از طرفى با الگوسازى و ارائه الگوهاى مطمئن چون پيامبران و به ويژه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) مسلمانان را در اين امر يارى رساند؛ آنان را چنان ساخت كه اگر مى خواستند به زندگى پرزرق و برق روى آورند، كمال نفسانى و ايمان بارور آنها به آنان اجازه نمى داد، و چنان آنها را قانع كرد، كه به اندك چيزى مى ساختند، و دم نمى زدند.
زندگى انسان در دنيا، آميخته با مشكلات عجيبى است كه اگر در مقابل آن بايستد و شكيبايى و مقاومت به خرج دهد، به يقين پيروز خواهد شد و اگر ناشكيبايى كند و در برابر حوادث زانو زند، هيچ گاه به مقصد نخواهد رسيد. تمام سطور تاريخ جهان نیز حاكى از اين حقيقت است كه پيروزي ها در سايه استقامت ها به دست آمده است.
از آنجا كه پيروزى در اين امتحانات جز در سايه مقاومت و پايدارى ممكن نيست لذا خداوند در قرآن کریم مى فرمايد: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ؛و بشارت ده صابران و پايداران را» زیرا صبر و استقامت مهم ترين وسيله پيروزى انسان در دنيا و آخرت است.
از اين رو در قرآن مجيد مى خوانیم: «إِنَّ الَّذينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ؛ به يقين كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداى يگانه است سپس استقامت ورزيدند فرشتگان بر آنان نازل مى شوند و مى گويند:نترسيد و غمگين مباشيد و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است».
تأمل در این فراز نورانی نشان می دهد هنگامی که «حركت» و «مقاومت » دست به دست هم دهند عامل اصلى هرگونه پيروزى خواهند شد. لذا آنها هستند كه از عهده اين آزمايش هاى سخت به خوبى بر مى آيند و بشارت پيروزى متعلق به آنها است، اما سست عهدان بى استقامت از بوته اين آزمايش ها سيه روى در مى آيند. همانگونه که در طول تاريخ افراد زيادى ديده شده اند كه بر اثر غرور، در دام «غفلت» گرفتار شده و نتوانستند در برابر دشمنان مقاومت كنند، از اين رو ضربات دشمن، آنها را از پاى درآورد.
بدیهی است آنها كه در راه او جهاد كنند، به جنگ مشكلات بروند، با هواى نفس به مبارزه برخيزند، و در برابر دشمنان بيرونى مقاومت و سرسختى نشان دهند، خداوند وعده هدايت آنها را داده است و اين عين عدالت است.
و امّا آنها كه «ظلم و ستم» بنياد كنند، خدا توفيق هدايت را از آنها سلب مى كند، قلبشان بر اثر اين اعمال، تاريك و ظلمانى مى گردد، و توفيق رسيدن به سرمنزل سعادت نصيبشان نخواهد شد. و اين است معنى گمراه ساختن پروردگار كه نتيجه اعمال ما را در اختيار ما مى گذارد و اين نيز عين عدالت است.
لذا خداوند ناظر به مشكلات طاقت فرسايى كه انبیای الهی در مسير رهبرى و هدايت مردم و مبارزه با خرافات، فساد، تبعيض و ستم داشتند، آنها را به مقاومت و استقامت در برابر دشمنى ها، جهالت ها، تعصبّ ها، و مانند آن دعوت مى كند كه تضادّ آن با تسليم و سكوت بديهى و روشن است.
در خاتمه باید این مسألۀ مهم را با صدایی رسا فریاد زد که بی تردید ایران اسلامی محور مقاومت است، لذا ما باید با همراهی دیگر کشورهای اسلامی در برابر دشمنان قوی و محکم بایستیم، همچنان که از ابتدای انقلاب در برابر دشمنان ایستادگی و مقاومت کردهایم و امروز نیز باید همین راه را ادامه دهیم؛ البته امروز باید قویتر در برابر آنها بایستیم چون دشمنان حاضر مسلحتر شدهاند.
هم چنین باید اذعان کرد حزبالله لبنان که سرسختترین دشمن رژیم صهیونیستی و در تاریخ عرب شجاعت و شهامت آنها بینظیر است و افسانه شکستناپذیری رژیم صهیونیستی را درهم شکست متاسفانه از سوی جمعی از سران عرب جزو گروههای تروریستی است.
حال آنکه آنها بدانند هرگز نمیتوانند با مصوبات شرمآور افتخارات حزبالله را پنهان کنند، حزبالله همچنان قهرمان میماند و آنها نام ننگی برای خود به جای میگذارند.
لذا دبیرکل اتحادیه عرب در واقع رژیم صهیونیستی است و بهترین نشانه این است که سرسختترین دشمنان رژیم صهیونیستی یعنی حزبالله را تروریست نامیدند.
البته آنهایی که طرح دوستی با دشمنان پیامبر میریزند ، ایمان به خدا و روز قیامت ندارند، اگر ایمان به خدا و روز قیامت داشتند با کسی که قبله اول را گرفته و سرزمینها را غصب کرده است و قتل و غارت میکند، طرح دوستی نمیریختند.
امید است به عظمت اسلام ریشه رژیم صهیونیستی و نوکران آنها قطع شود و عالم اسلام از شر این نوکران رژیم صهیونیست رهایی یابد و آتشهایی که در کشورهای اسلامی روشن شده است خاموش شود.
----------------------------------------
يكى از مزاياى مهمّ مكتب اهل بيت عليهم السلام دعاهاى بسيار عالى، روح پرور، پرمحتوا و آموزنده اى است كه از آن امامان بزرگوار به يادگار مانده، و بعضى از آنها شبيه اعجاز است؛ در این میان دعاى عرفه امام حسین علیه السلام به راستى چنين است؛ به گونه ای که مانند اين دعا را در هيچ جا و نزد هيچ گروهى نمى توان يافت.
خواندن دعاى عرفه امام حسين عليه السلام با حضور قلب، چنان انقلاب و دگرگونى در انسان ايجاد مى كند كه فصل نوينى در زندگى انسان آغاز مى شود؛ روحش را به اوج آسمان ها برده، با فرشتگان دمساز مى كند و از اين جا روشن مى شود كه ثواب هاى عظيمى كه براى دعای عرفه ذكر شده، فلسفه اش چيست و براى كيست؟
اين دعا در زمرۀ دعاهاى معروف و مشهور و پربركت است و داراى محتوا و مضامين عالى و انسان ساز مى باشد، و راه بندگى و عبوديّت، توبه و انابه و كسب نورانيّت دل را به انسان مى آموزد. لذا اگر انسان با توجّه به معانى بلندش، آن را بخواند و در تك تك جملاتش تأمّل كند، بى ترديد در روح و جانش اثر مى كند و انقلابى در او ايجاد مى نمايد.
درباره معنى دعا در اينجا احتمالات زيادى داده شده ولى ريشه همه تقريبا به يك اصل بازمى گردد. بعضى گفته اند دعا به همان معنى دعا كردن معروف است. بعضى ديگر آن را به معنى ايمان، و بعضى به معنى عبادت و توحيد، و بعضى به معنى شكر، و بعضى به معنى خواندن خدا در سختي ها و شدائد، تفسير كرده اند اما ريشه همه اين ها همان ايمان و توجه به پروردگار است.
معنى دعا اين نيست كه از وسائل و علل طبيعى دست بكشيم و بجاى آن دست به دعا برداريم، بلكه مفهوم صحيح دعا اين است كه ما منتهاى تلاش و كوشش خود را انجام دهيم، و آنچه را از توان ما بيرون است به لطف خدا بسپاريم، و با دعا حلّ مشكل را از او بخواهيم؛ به عبارت دیگر بعد از آنكه نهايت كوشش خود را در استفاده از همه وسائل موجود به كار بستيم، آنجا كه دست ما كوتاه شد و به بن بست رسيديم به سراغ دعا برويم، و با توجه و تكيه بر خداوند روح اميد و حركت را در خود زنده كنيم، و از كمك هاى بى دريغ آن مبداء بزرگ مدد گيريم. بنا بر اين دعا مخصوص به نارسايي ها و بن بست ها است، نه عاملى به جاى عوامل طبيعى.
دعا يك نوع كسب قابليّت براى تحصيل سهم زيادتر از فيض بى پايان پروردگار است. در این میان، دعا كننده براى استفاده از نيروى بى پايان پروردگار، چاره اى ندارد كه پيوند خود را با او محكم كند، به ذات او نزديك شده و مظهرى از صفات جمال و جلال او كه منبع پاكى و نيكى است گردد.
لذا دعا به معناى واقعى عامل مهمّ تربيت است و هر دعا كننده اى وجود اين كيفيّت روحى را به اختلاف مراتب در خود احساس مى كند.
از سوی دیگر محتويّات دعاها مى تواند به سهم خود در بالا بردن طرز تفكّر و سطح عواطف انسانى مؤثّر باشد.
با توجّه به اين كه يكى از عوامل تأثير دعا، دعا براى ديگران است لذا روح اجتماعى را جانشين انحصارطلبي هاى فردى مى سازد؛ و دعا کننده به خاطر توجّه به يك مبدأ بى پايان، ازلى و ابدى كه سرچشمه همه نيكي هاست و زندگى عالى تر و برترى كه در پرتو ارتباط با او در خود مى بيند، احساس بيهودگى و پوچى را از خود دور ساخته و براى زندگى، هدفى بزرگ مى يابد.
بنابراین برخوردهاى نامناسب و غير عادلانه را تقليل مى دهد و به خاطر يافتن تكيه گاه نيرومندى مافوق خود، ناراحتي هاى ناشى از شكست ها را از خود دور مى سازد و براى تجديد فعّاليّت و پيروزى بر مشكلات، توان و نيرو گرفته و به آينده اميدوار مى شود.
هرگز نبايد تصور كرد كه احاطه خداوند به همه موجودات فى المثل شبيه احاطه هواى پيرامون كره زمين به كره زمين است، كه اين احاطه دليل بر محدوديت است، بلكه منظور از احاطه پروردگار به همه چيز معنى بسيار دقيق تر و لطيف ترى است و آن وابستگى همه موجودات در ذاتشان به وجود مقدس او است.
به عبارت دیگر در عالم هستى يك وجود اصيل و قائم به ذات بيش نيست،و بقيه موجودات امكانيه همه متكى و وابسته به او هستند كه اگر يك دم اين ارتباط از ميان برداشته شود همه فانى و معدوم مى شوند.
اين احاطه همان حقيقتى است كه امام حسين علیه السلام در آن دعاى پر محتوا و غراء و شيواى عرفه بيان فرموده که اى خداى من، مردم مى آيند سراغ عالم هستی كه از آنها تو را بشناسند، مگر تو از من دور شده اى كه بخواهم با آثار، تو را پيدا كنم: «ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك، حتى يكون هو المظهر لك؟، متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك؟ و متى بعدت حتى تكون الآثار هى التي توصل اليك؟ عميت عين لا تراك عليها رقيبا! و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيبا؛ الهى! آيا براى موجودات ديگر ظهورى است كه براى تو نيست تا آنها نشان دهنده تو باشند؟! كى پنهان شدى تا نياز به دليلى داشته باشى كه دلالت بر وجودت كند؟ و كى دور شده اى كه آثار تو در عالم هستى ما را به تو رهنمون گردد؟! كور باد چشمى كه تو را مراقب خود نبيند، و زيانكار باد تجارت بنده اى كه نصيبى از حب و عشق تو ندارد»! مگر تو كى از من دور شده اى كه بخواهم تو را از ميان آثار پيدا كنم.
كى رفته اى ز دل كه تمنّا كنم تو را كى بوده اى نهفته كه پيدا كنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو ر
این فراز نورانی از دعای عرفه به خفاى كنه ذات خداوند در عين ظهور وجود او در تمام عالم هستى اشاره دارد به گونه اى كه نه هيچ كس مى تواند وجودش را انكار كند و نه احدى قدرت دارد احاطه بر كنه ذات پاكش پيدا كند.
و اين يكى از آثار نامتناهى بودن وجود مقدس اوست كه هر گاه گامى به سوى شناخت كنه ذات او از طريق خرد برداريم شعاع ذات نامحدودش فكر ما را گام ها به عقب بر مى گرداند و هر زمان به سوى اوج كنه صفاتش پرواز كنيم بال و پر ما مى سوزد و سقوط مى كنيم و به گفته ابن ابى الحديد معتزلى، در شعر زيبايش:
فيك يا أعجوبة الكون غدا الفكر كليلا
أنت حيّرت ذوي اللّبّ و بلبلت العقولا
كلّما قدّم فكري فيك شبرا فرّ ميلا
ناكصا يخبط في عمياء لا يهدى سبيلا
«در ذات تو اى اعجوبه جهان هستى فكر خسته و وامانده شد، تو صاحبان انديشه را حيران ساخته اى و خرد ها را به هم ريخته اى، هر زمان فكر من يك وجب به تو نزديك شود يك ميل فرار مى كند، آرى به عقب بر مى گردد و در تاريكي ها غرق مى شود و راهى به پيش پيدا نمى كند».
لذا توصيف خداوند به «ظاهر» و «باطن»، تعبير ديگرى از احاطه وجود بى پايان او نسبت به همه چيز است.
خداوند از همه چيز ظاهرتر است، چرا كه آثارش تمام جهان را پر كرده؛ و از همه چيز مخفى تر است، چرا كه كنه ذاتش ناشناخته است! آری او از نظر آثار وجوديش به قدرى ظاهر و آشكار است كه هيچ چيز مانند او نيست؛ زمين، آسمان، گياهان،حيوانات و انسان ها، دريا و صحرا، همه مملوّ از آثار وجود اوست؛ ولى با اين حال، كنه ذاتش چنان مخفى است كه احدى به آن راه ندارد؛ زيرا انسان محدود، كنه آن وجود نامحدود را نمى تواند درك كند.
آرى او معرّف خويش است (آفتاب آمد دليل آفتاب) و ذات پاكش دليل بر ذات او است، بى آن كه نياز به معرّف داشته باشد، و اگر در نظر بعضى مخفى مى نمايد اين به خاطر شدّت ظهور او است كه اگر نور بيش از حدّ باشد انسان را توان ديدن آن نيست.
حجاب روى تو، هم روى تو است، در همه حال نهان زچشم جهانى زبس كه پيدايى!
انسان باید همواره خود را به خداى خويش بسپارد و معتقد باشد كه عبادات و طاعات او شايسته مقام پروردگار نيست و هر چه از خداوند بدو رسيده است، سراسر لطف واحسان است؛ نه اين كه به خاطر انجام عمل، مستحقّ احسان بوده است. ولى متأسّفانه، اين انسان ضعيف گاهى تفكّر نمى كند و به چند ركعت نماز و به چند روز، روزه خود مغرور شده، خود را بهشتى مى داند، بلكه بهشت را بر خود واجب مى شمارد. همين انسان ناگهان چشم باز مى كند؛ مى بيند بى ايمان از دنيا رفته است!
این نقیصه از آنجا نشأت می گیرد که برخی افراد عمل واحدى را كه از خود و ديگران سر مى زند دوگونه مى بينند؛ از خودش بسيار بزرگ و از ديگران بسيار كوچك. اين در مورد اعمال نيك است و به عكس در گناه واحدى كه از او و ديگرى سر زده، از ديگران را بزرگ و آن را از خودش كوچك مى انگارد و اين ها همه از آثار حب ذات است كه مانع از قضاوت يكسان درباره خود و ديگران مى شود.
درست به عكسِ مؤمنان راستين كه شرح حالشان در روايتى از امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه براى مؤمن ده علامت شمرده شده از جمله:«يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ وَيَسْتَقِلُّ كَثِيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِه ؛ او اعمال خوب زيادى را كه از خودش سر زده ناچيز مى شمارد؛ اما اعمال خير اندك ديگران را بزرگ مى بيند». لذا وقتی انسان زاد و توشه خود را كم ببيند، براى افزايش آن كوشش مى كند؛ ولى اگر گرفتار غرور گردد و اعمال ناچيز خود را بزرگ ببيند هرگز به فكر افزايش نمى افتد.
با این تفاسیر بشرى كه اين همه ضعيف است بايد تسليم حق و خدا باشد. بنابراين نشناختن خدا و خويش و جهان، سرچشمه همه اين بدبختى هاست.
در این زمینه امام حسین علیه السلام در دعاى عرفه به درگاه الهی عرضه می دارد:«إلهى مَن كانَت مَحاسِنُهُ فَكَيفَ لا تَكونُ مَساوِيهِ مَساوي وَمَن كانَت حَقائقُهُ دَعاوى فَكَيفَ لا تَكونُ دَعاويهِ دَعاوى ؛ خدای من کسی که خوبی هایش بدی باشد چگونه بدیهایش بدی نباشد و کسی که حقیقت هایش ادّعا باشد چگونه ادّعاهایش ادّعا نباشد».
خدايا، اين انسانى كه اگر به خوبى هايش نيك بنگريم و آن را بشكافيم، در واقع عيب و نقص است، چگونه عيب هايش عيب نباشد!» و اين انسانى كه اگر حقايق و علومش را بشكافيم آميخته با جهل است، چگونه جهلش جهل نباشد. نيروهاى ما را وقتى بشكافند همه اش ضعف است.
اين مسألۀ به نوبۀ خود مبین مسأله فضل و رحمت خدا در مورد پاداش هاى سراى ديگر است، كه به هيچ وجه برابرى با اعمال ناچيز انسان ندارد، همانطور كه مجازات هاى آن جهان جنبه انتقامى نداشته بلكه نتيجه اعمال خود آدمى است.
درست است كه پرهيزكاران حسنات بسيارى در دنيا انجام داده اند، ولى مسلما پاداش عادلانه آن اعمال ناچيز اين همه نعمت بى پايان و جاودانى نيست اين فضل خداست كه اين همه پاداش را در اختيار آنها گذارده.
اینگونه است که در قرآن کریم می خوانیم: «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ؛اين فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل عظيم است»
از این رو آن بهشت گسترده، با آن مواهب عظيمش چيزى نيست كه انسان با اين اعمال ناچيز به آن برسد، و اين تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده، و از او نيز جز اين انتظار نيست. چرا كه پاداش ها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است.
به گفته علماى «جنين شناسى»، تطورات شگفت انگیز جنینی از عجيب ترين و ظريف ترين چهره هاى آفرينش پروردگار است، تا آنجكه علم«جنين شناسى» يك دوره كامل توحيد و خداشناسى محسوب مى شود، و كمتر كسى است كه ريزه كاري هاى اين مسائل را مطالعه كند و زبان به حمد و ستايش آفريننده آن نگشايد.
صورتگران معمولى بايد در مقابل نور و روشنايى كامل صورتگرى كنند، اما آفريدگار انسان در آن ظلمتگاه عجيب چنان نقش بر آب مى زند و صورتگرى مى كند كه همه مجذوب تماشاى آن مى شوند، و در جايى كه هيچ دسترسى از ناحيه هيچكس به آن نيست رزق و روزيش را كه براى پرورش و رشد سريع سخت به آن نيازمند است به طور مداوم به او مى رساند.
سيد الشهداء امام حسين علیه اسلام در دعاى معروف «عرفه» كه يك دوره كامل و عالى درس توحيد است به هنگام بر شمردن نعمت و قدرت خداوند به پيشگاه او چنين عرض مى كند «و ابتدعت خلقى من منى يمنى، ثم اسكنتنى فى ظلمات ثلاث: بين لحم و جلد و دم، لم تشهر بخلقى، و لم تجعل الى شيئا من امرى، ثم اخرجتنى الى الدنيا تاما سويا! آغاز آفرينش مرا از قطرات ناچيز منى قرار دادى، سپس مرا در ظلمت هاى سه گانه، در ميان گوشت و پوست و خون ساكن نمودى، آفرينش مرا آشكار نساختى، و در آن مخفيگاه به تطورات خلقتم ادامه دادى، و هيچ يك از امور حياتى مرا به من واگذار نكردى، سپس مرا به دنيا كامل و سالم منتقل ساختى»
آن حضرت با تأکید بر مشاهده اين اثر بزرگ توحيدى، انسان ها را به مقام شهود ذات پروردگار می رساند.همانگونه که قرآن مجيد كراراً روى مسأله مراحل تكامل جنين در رحم مادر تكيه كرده و همه انسان ها را به مطالعه دقيق آن دعوت مى كند، و آن را يكى از طرق وصول به معرفة اللَّه، و همچنين يكى از طرق اثبات امكان معاد مى شمرد.
لذا خداوند متعال به حلقه ديگرى از حلقه هاى آفرينش پروردگار كه تطورات خلقت جنين بوده باشد پرداخته، مى گويد: «يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ؛او شما را در شكم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش ديگر در ميان تاريكي هاى سه گانه مى بخشد» ،که به ظلمت هاى سه گانه شامل ظلمت شكم مادر، و ظلمت رحم، و مشيمه (كيسه مخصوصى كه جنين در آن قرار گرفته است) كه در حقيقت سه پرده ضخيم است كه بر روى جنين كشيده شده، اشاره دارد.
بی شک «آيات انفسى» همچون آفرينش دستگاه هاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز و حركات منظم قلب و عروق و بافت ها و استخوان ها، و انعقاد نطفه و پرورش جنين در رحم مادران، و از آن بالاتر اسرار و شگفتي هاى روح انسان مى باشد. كه هر گوشه اى از آن كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان! و آن حضرت در دعای عرفه به نحو احسن از این امر بهره گرفته است.
در فرازی از دعاى «عرفه » مى خوانيم: «و اجعل غناى في نفسي ، خداوندا! بى نيازى مرا در درون جانم قرار ده!».
از این فراز نورانی الهام مى گيريم كه بى نيازى چيزى نيست كه در بيرون، از طريق جمع ثروت فراوان و كاخ هاى رفيع و مقامات منيع، فراهم گردد،بلکه بى نيازى و غنا را بايد در درون جان جست، كه تا جان آدمى سيراب و بى نياز نگردد اگر تمام جهان را به او دهند، باز هم تشنه است و همچون مبتلايان به بيمارى استسقا، پيوسته در طلب آب است، امّا اگر روح او با معرفت الهى، سيراب گردد در نظرش «جهان و هر چه در آن است، سهل و مختصر است»!
حال اگر به انگيزه هاى روانى تجمّل پرستى كه قسمت عظيمى از سرمايه هاى اقتصادى جهان را بر باد مى دهد، درست بينديشيم، به وضوح، عدم غناى روحى را در آنها مى بينيم، چون اعتماد به نفس و بى نيازى روحى نداشته و سعى مى كنند با پناه بردن به تجمّلات بيشتر، كمبود خود را جبران نمايند و خويش را ثروتمند نشان دهند.
اين مسأله در زندگى افراد نیز بسيار مهم است، چرا كه ما افراد زيادى را مى بينيم كه اموال زيادى دارند ولى باز هم حريص هستند، شب و روز تلاش مى كنند ولى نه خودشان از زندگى خود استفاده اى مى برند و نه ديگران از اموالشان خيرى مى بينند، هرچه به دست مى آورند باز از فقر مى نالند. در مقابل افرادى را مى بينيم كه چيزى از مال دنيا ندارند ولى بى اعتنا و بى تفاوت هستند. بنابراين آنچه انسان را بى نياز مى كند، غناى نفس است و آنچه انسان را نيازمند و فقير مى كند، فقر نفسانى است.
از سوی دیگر آنهایی كه با خدا آشنا هستند غير خدا در نظرشان ارزشى ندارد، يك قطره آب در نظر كسى ارزش دارد كه دريا را نديده، و يا روشنايى شمع براى كسى ارزش دارد كه آفتاب را نديده است.
بر این اساس آنها كه معرفة اللَّه دارند غناى نفس هم دارند، و كسى كه غناى نفس داشته باشد دين، آبرو و شخصيّت خود را نمى فروشد.
نعمت پروردگار در يك يا چند چيز خلاصه نمى شود، بلكه سر تا پاى ما را در تمام عمر فرا گرفته است، لذا بندگان هرگز توانايى جبران نعمت هاى الهى را ندارند، چرا كه اوّلا او نيازى ندارد تا كسى بتواند نعمتش را جبران كند، و ثانيا توانايى بر شكر و ثناى او خود احسان و نعمت ديگرى است از سوى پروردگار، چرا كه شكر سبب فزونى نعمت مى گردد.
لذا هيچ كس توان شكر نعمت هاى خدا را ندارد، چرا كه همين توفيق شكرگزارى و فكر و عقل و زبان و دست و پايى كه انسان به وسيله آن شكر قلبى و لسانى و عملى را انجام مى دهد همه از نعمت هاى خدا است و اين توفيق و ابراز هنگامى كه در مسير شكرگزارى به كار گرفته مى شود نعمت ديگرى است كه خود نيازمند شكر ديگرى است. به همين دليل همان گونه كه در روايات اسلامى اشاره شده برترين شكر آدمى اظهار عجز و ناتوانى از شكر خدا در برابر نعمت هاى او است و عذر تقصير به پيشگاه حق بردن، ورنه سزاوار خداوندى خدا را كسى نمى تواند بجاى آورد.
اینگونه است که در فرازى از دعاى روز عرفه امام حسین علیه السلام عرضه می دارد: اگر تصميم بگيرم و تلاش كنم در تمام عصرها و روزگاران، به فرض اينكه در تمام اين اعصار و روزگارها زنده باشم و زندگى كنم و خواسته باشم يكى از نعمت هايت را شكرگذارى نمايم، توان آن را نخواهم داشت.بنا بر اين نهايت شكر ما آن است كه در پيشگاه پروردگار اظهار عجز كنيم.
آری بندگان از اداى حق شكر او عاجزند، چرا كه توفيق شكرگزارى او خود نعمت تازه اى است، و ابزار شكرش فكر و دست و زبان همه از نعمت هاى اويند، بنابراين جز اعتراف به عجز، كارى از آنها ساخته نيست.
اين نگاشته را با جمله پرمحتوايى از دعاى معروف امام حسين عليه السلام در روز عرفه پايان مى دهيم، آن جا امام حسین علیه السلام عرض مى كند: «الهى انا الفقير فی غناى، فكيف لا اكْونُ فقيراً فى فقرى، الهى انا الجاهِلُ فى عِلمى، فَكْيفَ لا اكونُ جهولًا فى جهلى؛ خداوندا! من در عين بى نيازيم سرتا پا فقر و نيازم، پس چگونه در حالت فقر فقير نباشم؟! خداوندا! من در عين علم و دانش جاهلم پس چگونه در جهلم جاهل و نادان نباشم؟!»
يكى از تفسيرهاى مشهور اين روايت همان احساس فقر ذاتى نسبت به خداوند است كه مايه افتخار است، نه فقر به معناى تنگدستى و نياز به مخلوق، كه روايات در مذمت آن وارد شده است مانند حديث معروف: «كادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُوْنَ كُفْراً؛ نزديك است كه فقر سر از كفر بيرون آورد!».
فقر ذاتى غير اختيارى است و اعتراف و اذعان به آن در مقابل خداوند بزرگ ترين افتخار براى انسان محسوب مى شود و او را به كرنش در مقابل معبود و خضوع و اطاعت او وا مى دارد، لذا اين فقر فخر بشريت است. همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «الفقر فخري؛ فقر افتخار من است»
آری اين گونه فقر مربوط به هر ممكن الوجودى است كه در ذات خود نيازمند است و اختصاص به انسان ندارد. از آنجا كه همه ممكنات، نيازمند به خدايى هستند كه غناى مطلق است و در وجود و ذات و صفات خويش هيچ گونه نيازى به ديگران ندارد، لذا ما سوى الله، همه فقير و او غنىّ حميد است. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ؛ ای مردم شما (همگی) نیازمند به خدائید؛ تنها خداوند است که بینیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است!».
----------------------------------------
در بسيارى از جوامع كه خبرى از اخلاق، دين و ایمان به خدا نيست سازمان های بین المللی ديده مى شوند كه مى كوشند در راستای تأمین منافع خود، قراردادها و پيمان هایی را بر دیگر کشورها تحمیل کنند. که سایۀ سنگین این پدیدۀ شوم به نوبۀ خود آثار و تبعات جبران ناپذیری به همراه دارد؛ زیرا حیثیت و تمامیت کشورها تابع قراردادها و مقرّرات منصفانه است؛ حال آنکه قراردادهای به اصطلاح بین المللی در صورتى دارای ارزش است كه محكم و غير قابل ترديد و خالى از هرگونه ضعف، سستى و ابهام علیه منافع همۀ کشورها باشد.
گفتنی است امروزه قدرت های استکباری و ظالم براى اظهار وجود، يا مرعوب ساختن مستضعفان و محرومان جهان دست به يك سلسله تلاش ها و تبليغات و كنفرانس ها و ديد و بازديدهاى سياسى و مانورهاى نظامى به ویژه عقد قراردادها و پيمان ها با هم مسلكانشان مى زنند، تا جو مساعدى براى پيشبرد اهداف شوم خود فراهم سازند، اما دولت های مستقل و آزادی خواه بايد بيدار باشند و فريب اين صحنه سازی هاى كهنه را نخورند، و هرگز مرعوب و مفتون نشوند.
در این میان کنوانسیونFATF از جمله قرارداهای پر ابهامی است که با اهداف خاص و بر علیه منافع کشورهای امضاکننده این قرارداد تنظیم شده است از این رو شایسته است آثار و پیامدهای این طرح شوم، مورد توجه قرار گیرد.
اصولاً بايد اين معنى براى مجامع جهانى تبيين گردد كه ملّت ها نمى توانند با فرهنگ و مذهب خود وداع كنند، و چشم و گوش بسته تسليم مقرّراتى شوند كه نه در تصويب آن حضور داشته اند و نه از نظر وجدان و منطق قطعيّت دارد. زیرا با احكام و فرهنگ اسلامى سازگار نيست و نیز سرچشمه مفاسد فراوان در جوامع انسانى است.
موضوع ديگر اين است كه هيچ عقل سلیمی نمى گويد بايد در برابر قراردادهای غربی تسليم شد؛ از آن جهت که تسليم بلاشرط در مواجهه با معاهدات بین المللی بی معناست و با روح آزاد اندیشی هرگز سازگار نيست.بلکه حق این است که با علم و عقلانیت مرتّباً رو به جلو حرکت کنیم و در راستای پيشرفت و تكامل، کنوانسیون های بین المللی را مورد نقد و بررسى مستمر قرار دهیم.
بنابراین نباید با خوش بینی محض، افكار منبعث از آموزه های غربی را که در قالب قراردادهایی هم چون قرارداد FATF منعقد مي شود را صحيح و مطابق با واقع دانست، بلکه می توان نقادانه به آنها نگریست و چنانچه برخی مفاد آن با اصول و مبانی نظام اسلامی منطبق بود پذیرفت، در غیر این صورت آن قرارداد را قاطعانه رد کرد.
تعارض مفاد اين كنوانسيون با منافع ملی به حدّى است كه قابل تطبيق بر قوانين اسلامى نيست؛ لذا شایسته است کشورهای اسلامی براى حفظ مكتب خود در مواجهه با اين گونه امور، از موضع انفعال برخورد نكنند، و به جاى خودباختگى در برابر اين قراردادهاى تحميلى، علماى بزرگ و نخبگان جامعه گرد هم بنشينند، و ماهیت واقعی اینگونه قراردادها را در نهایت دقت مورد نقد قرار دهند، و موارد اختلافى را به اجتهاد مجتهدين واگذارند، و براى هميشه تحميل كنندگان فرهنگ ها و مقرّرات بيگانه را از سازش به قيمت مخالفت با ضرورت های اسلام مأيوس سازند.
در این میان بهره گیری از آراء و اندیشه های فقهای اسلامی بسیار ضروری است به ویژه آنکه روحانیت شیعه مستقل است و وابسته به حکومتها نیست. به نحوی که علمای شیعی حتی در حکومت اسلامی، حامی حکومت اسلامی هستند و نه وابسته به آن.
لذا اگر بنده در مقابل دولت، مجلس و افراد مختلف میایستم و درباره FATF سخنی می گویم و فتوایی میدهم، به دلیل استقلال ما از دولت است؛ اگر امام رحمة الله علیه قیام کرد به دلیل استقلال روحانیت بود، اگر روحانیت استقلالی نداشت امام نمیتوانست قیام کند و نظام اسلامی را بنیان نهد؛ لذا ما میتوانیم تمام حرفهای خودمان را بزنیم، بدون اینکه هیچ نیازی به آنها داشته باشیم.
در دنياى امروز واژه هايى مانند مبارزه با تروريسم و مانند اين ها كلمات حقّى است كه غالباً بر زبان زمامداران ظالم و ستمگر عصر ما جارى مى شود، ولى از آن اراده باطل مى كنند، و هر كدام که مهارت بيشترى در تحريف حقايق و توجيهات شيطنت آميز داشته باشند در نيل به مقاصد نامشروعشان موفّق ترند.
و اينجاست كه وظيفه علماى الهى و دانشمندان با ايمان و مردم متدین و انقلابی سنگين مى شود، زیرا بايد به مردم آگاهى لازم را بدهند و سطح فرهنگ عمومى را بالا برند تا حاكمان ظالم و گروه هاى تبهكار نتوانند در قالب قرار دادهایی هم چون قرارداد FATF، كلمات حق را بگويند و از آن اراده باطل كنند و پايه هاى منافع قدرت های غربی را در حمایت از تروریسم محكم سازند!
کنوانسیون FATF به گونه ای تنظیم شده که کشورهای حامی اهداف و اغراض و منافع دولت های غربی به عنوان بهترين كشورها معرفی می شوند، هر چند هيچ يك از اصول انسانى در كشورشان مراعات نشود و كشورهايى مانند ايران اسلامى كه در تضاد با منافع نامشروع آنان است، تروريست و ناقض حقوق بشر معرّفى مى شود، هر چند پايبندترين كشورها به اصول انسانى باشند.
آری منافع غرب مشخّص مى كند كه چه گروه هايى در جهان تروريسم محسوب مى شوند، و چه گروه هايى از ليست تروريسم خارج هستند! و چه كشورهايى محور شرارت هستند، و چه كشورهايى نيستند!
و به راستی قرارداد FATF نمونه کامل رویکردهای دوگانه غرب به پدیدۀ شوم تروریسم به شمار می آید؛ لذا از یک سو می گویند منابع مالی تروریستها باید مسدود شود، لیکن مصداق را چه کسی تعیین میکند؟ اگر غرب مصداق را تعیین کند حزبالله لبنان را تروریست میداند اما داعش را نه، که قطعاً آنها میخواهند مصداق را تعیین کنند.
آری حق این است که در خصوص سند FATF و الحاق به کنوانسیون مقابله با تروریسم باید برخی مسائل از جمله معیارهای تروریسم بودن مشخص شود، که بر اساس چه معیاری تروریسم بودن و یا نبودن گروهها مشخص میشود ؛ همچنین باید روشن شود که این معیار از سوی چه کسی تعیین خواهد شد.
زیرا بر اساس معیار غربیها هر گروهی که بخواهد از کشور و ملت خود دفاع کند، مصداق تروریست خواهد بود و حتی گروههایی که موجب شدند که تروریستهای داعشی از عراق و سوریه خارج شوند نیز تروریست هستند، لذا غرب طبق این کنوانسیون، سپاه پاسداران، حزبالله و امثال این ها را تروریسم خطاب میکند که البته باید بداند کسی چنین اجازهای را به آنها نمیدهد؛ اما غربیها داعش را تروریست نمیدانند چرا که در مسیر منافع آنها فعالیت میکند.
لیکن اگر قبول کردند که مصداق تروریسم را دوطرفه تعیین کنیم، یعنی اگر حزبالله لبنان، الحشد الشعبی، سپاه پاسداران را جزو گروههای تروریستی ندانستند، و قائل شدند این کار یکطرفه نیست بلکه دوطرفه است و تعریف جوامع اسلامی از تروریسم در سند FATF مورد استناد قرار گیرد در آن صورت می توان آن را قبول کرد.
بی شک اسلام، خواهان عزت و استقلال جامعه اسلامى است، و هرگونه تسلّط بيگانه و وابستگى به قدرت های استکباری، بنابر اصل محكم نفى سبيل : «وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا؛ و خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلّطی نداده است.» مردود است.
از آنجا كه كلمه «سبيل» به اصطلاح از قبيل «نكره در سياق نفى» است و معناى عموم را مى رساند از آيه استفاده مى شود كه كافران نه تنها از نظر منطق بلكه از نظر نظامى و سياسى و فرهنگى و اقتصادى و خلاصه از هيچ نظر بر افراد با ايمان، چيره نخواهند شد. لذا در مسائل مختلف می توان به اين آيه براى عدم تسلّط كفّار بر مؤمنان حتی از نظر حقوقى و حكمى استدلال كرد که با توجّه به عموميّتى كه در آيه ديده مى شود، اين توسعه بعيد به نظر نمى رسد.
از سوی دیگر شاهدیم امروزه قدرت های غربی ترجيح مى دهند كه در قالب قراردادهای به اصطلاح بین المللی بيش از هر چيز روى شاخه های اقتصادى به ویژه تضعیف نظام بانکی کشور تكيه كنند.
در صورتی که بهترين خط اقتصادى براى ما و همه ملل آزاده جهان كه می خواهند مستقل و آزاد زندگى كنند، و زير سلطه هيچ ابرقدرتى نباشند، همان خط معروف نه شرقى و نه غربى است، خطى كه ما را به ترك هر گونه وابستگى دعوت مى كند، خطى كه ما را بسوى خودكفائى در تمام زمينه ها پيش مى برد، خلاصه خطى كه به ما اجازه مى دهد خودمان باشيم، و نه بيگانه از خود.
در ماجرای «FATF»، غرب باید مشخص کند که آیا به عنوان عضوی از کنوانسیون مبارزه با تروریسم حاضر به ارائه اطلاعات حسابهای بانکی مشتریان خود هستند یا خیر و یا اینکه این موضوع صرفاً امری یکطرفه است.البته اگر گفتند این کار یک طرفه نیست بلکه دوطرفه است و شما هم میتوانید حسابهای ما را ببینید، در این صورت میتوان قبول کرد.
لیکن واقعیت آن است که غرب حاضر به ارائه اطلاعات حسابهای خود نیست؛ و اگر به مفاد کنوانسیون توجه شود مشخص خواهد شد که مفاد این کنوانسیون کاملاً استعماری و سبب سلطه محسوس اجانب بر ما می شود؛ بنابراین اگر به این کنوانسیون ملحق نشویم تحریمها ادامه یافته و اتفاق دیگری بروز نمیکند؛ درحالیکه با عضویت در کنوانسیون و پذیرش شرایط غرب بهطور کامل در اختیار آنها قرار خواهیم گرفت و این کار عقلا، شرعاً و منطقاً حرام است و نباید همه اطلاعات ما در اختیار آنها قرار گیرد.
حفظ اسرار كشور اسلامى از بديهيّات است، به همين دليل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هم خودش نسبت به اين مسأله فوق العاده اهميت مى داد، و هم اصحاب و يارانش را به آن توصيه مى كرد، و بسيارى از پيروزى هاى مسلمين به خاطر حفظ همين اسرار بود.
بدیهی است افشاى مربوط به جامعه و مكتب و مذهب، گاه كشورى را به خطر مى اندازد و پيروان مذهبى را گرفتار مى سازد، خون هاى بى گناهان ريخته مى شود، و اموال آنها به دست قدرت های غارتگر بر باد مى رود.لذا رازدارى نسبت به مسائل نظام از اهم وظائف است، و ترك آن كيفر سنگينى دارد.از آن جهت که افشاى اسرار نظام از زشت ترين رذائل اخلاقى است.
به همين دليل امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «كسى كه چيزى از اسرار ما را فاش كند، همچون كسى است كه ما را عمداً به قتل رسانده نه به عنوان قتل خطا».
لذا اگر در تواريخ می خوانیم كه بعضى از پيشوايان اسلام جاسوس هايى را اعدام كردند به خاطر اين است كه كار آنها خون هاى پاكى را بر زمين مى ريزد، از اين رو بايد خون ناپاك آنها بر زمين ريخته شود.
به هر حال حفظ اسرار نظام از مسائل مسلّمى است كه نمى توان در آن ترديد كرد، چرا كه اگر اين اسرار فاش شود و دشمنان بر آن دست يابند، موجودیت نظام به مخاطره خواهد افتاد به همين دليل دستور اكيد به حفظ اسرار داده شده است.
حال از جمله نقایص کلیدی در قراردادFATF این است که باید مشخص شود چه میزان از حسابهای بانکی باید در اختیار طرف غربی قرار گیرد و آیا همه حسابها باید شفاف شود یا فقط حسابهای مشکوک؛ به نظر میرسد غربیها در این کنوانسیون به دنبال اطلاعات همه حسابها هستند و میخواهند همه چیز را زیر نظر داشته باشند.لذا می گویند تمام هزینهها و درآمدهای مالی را در اختیار ما بگذارید و ما از همه ما باخبر باشیم. اما به راستی آیا هیچ عاقلی این کار را میکند که تمام اسرار مالیاش را در اختیار دشمنانش بگذارد.
در عمل نیز می بینیم تحمیلات قدرت های غربی به ویژه آمریکا منجر به متعهد شدن ایران به ارائه بدون محدودیت اطلاعات مربوط به آنچه «معاملات مشکوک» خوانده شده، به نهادهای خارجی می شود و از این طریق تسلط دشمنان بر اسرار مالی کشور را فراهم می کند که این امر خدشه جدی بر استقلال اقتصادی و سیاسی کشور وارد خواهد کرد؛ واز این رهگذر است که می گوئیم چنین قراردادی یک قرارداد استعماری است و هدف تنظیم کنندگان، سلطه بر امضا کنندگان این قرارداد و نفوذ در امور اقتصادی آنهاست و در تضادّ با قوانین اسلامی و مخالف منافع مسلم ماست و جای تعجّب است که چگونه بعضی بدون مراجعه به مجلس و تصویب آن و تأیید از طرف شورای نگهبان اقدام به چنین کار خطرناکی کرده اند.
بدون شك تقويت بنيه دفاعى اسلام و بالا بردن توان نظامى ارتش اسلام و به كارگيرى پيشرفته ترين سلاح هاى نظامى، اقتصادى، تبليغاتى، اخلاقى، اجتماعى و مانند آن اصل راهبردی در نظام اسلامی است؛ البته اگر دشمن دست دوستى به سوى مسلمانان دراز كند، امت اسلامی دست آن ها را به گرمى مى فشارد، و اگر آن ها دعوت به صلح كنند، مسلمانان اصرارى بر جنگ نخواهند داشت.
لیکن خداوند بر مبنای آیۀ «وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ؛ و اگر بخواهند تو را فریب دهند، خدا برای تو کافی است؛ او همان کسی است که تو را، با یاری خود و مؤمنان، تقویت کرد...» به مسلمانان هشدار مى دهد كه مواظب مكر و فريب دشمن باشند و حتّى به هنگام صلح هم توان نظامى و قدرت دفاعى را در حدّ بالايى حفظ كنند و اجازه نفوذ به دشمن ندهند، تا اگر دشمن مكر و حيله كرد و براى تجديد قواى نظامى خويش در قالب قرار دادهای استعماری پيشنهاد شفاف سازی مالی را مطرح کرد و در پی نفوذ به مراکز نظامی و تضعیف آن در کشورهای عضو بود مسلمانان غافلگير نشوند.
لیکن در قرارداد «FATF» می بینیم قدرت های غربی در ادعای دیگری در قالب شفاف سازی مالی، مایل هستند مراکز نظامی ما را بررسی کنند. که این مسأله یقینا تضعیف توان دفاعی و نظامی کشور را در پی خواهد داشت به ویژه آنکه رفتار دوگانۀ دولت های غربی در ادعای پوشالی مبارزه با تروریسم و شهرۀ عام و خاص است.
عجیب این است که حامیان واقعی تروریسم مرتّب دروغ مى گویند و رئیس جمهور آمریکا چندین بار ایران را خطرناک ترین حامى تروریسم خوانده است، به راستی چقدر زشت است این همه دروغ گفتن، چرا که ما خود قربانى تروریست و در صف اوّل مبارزه با تروریسم هستیم. و حمایت های برخی کشورهای غربی یکی از دلایل اصلی شکل گیری گروههای تروریستی تکفیری مانند داعش است.
از سوی دیگر دولت های استکباری، خود به هیچ کشوری اجازه نمیدهند تا مراکز نظامی آنان در قالب قراردادهایی هم چون«FATF» مورد بررسی قرار گیرد.
دشمنان گام به گام میخواهند انقلاب ایران را از بین ببرند، و این یک گام است، اینها میخواهند مثل عربستان که تسلیم است، نفتش را میدهد، حکومتش را میدهد و به قول آنها اگر دو هفته دست از حمایت حکومت سعودی بردارند، سقوط میکنند، دیگر در مقابل آنها قدرتی وجود نداشته نباشد. مشکل این است که ایران به قدرتی در مقابل منافع نامشروع آنان در منطقه تبدیل شده است و آنها این را نمیپذیرند.
لذا بر فرض که این کنوانسیون را قبول کردیم، از مسئلۀ موشکی صرفنظر کردیم، اسرائیل را هم به رسمیت شناختیم، بازهم آنها قانع نمیشوند، چراکه میگویند قدرتی به نام ایران در منطقه نباید در مقابل ما باشد که بتواند سرنوشت داعش را در عراق، در سوریه و در جاهای دیگر تعیین بکند، اینها میگویند بودن چنین قدرتی در منطقه، آرامش ما یعنی آن چیزی که به نفع ما است را بر هم میزند.
بنابراین حرف اصلی آنها این است که ما تسلیم آنها باشیم، و قدرتی در مقابل آنها نداشته باشیم، اگر کنوانسیون FATF را بپذیریم، نوبت حقوق بشر است، آنهم اگر پذیرفته شود، نوبت رسمیت اسرائیل است، سپس نوبت این است که ما باید برای همهچیز از آنها اجازه بگیریم.
در نظام زندگى انسان هاى شايسته و با شخصيت، زندگى مادّى و ظاهرى برترين ارزش نيست، همان گونه كه مرگ مادى ضدّ ارزش نمى باشد، بلكه ارزش والا در نظر آزاد مردان با ايمان، در زندگى توأم با عزّت است به همين دليل هر گاه بر سر دو راهى قرار گيرند، شهادت توأم با عزّت و سربلندى را بر زندگى ذليلانه ترجيح مى دهند، و همين نظام ارزشى بود كه مسلمانان را در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حتى بعد از آن در پيكارهاى نابرابر پيروز مى كرد.
آرى عزّت جامعه اسلامى بر هر چيز مقدّم است و هر بهايى به خاطر آن پرداخته شود بجاست. همين معنى در سخنان فرزندش حسين عليه السّلام در حادثه خونين كربلا تجلّى كرد آن زمان كه فرمود: «لا و اللّه لا أعطيكم بيدي إعطاء الذّليل و لا أقرّ لكم اقرار العبيد؛نه، به خدا سوگند دست ذلّت در دست شما نمى گذارم، و همچون بردگان تسليم نمى شوم، (بلكه مى جنگم و سربلند شربت شهادت را مى نوشم!)».
لذا تسليم در برابر توطئه های دشمن ستمگر نشانه ناتوانى و ذلت است. بلکه مومنان در مشكلات در برابر دشمن زانو نمی زنند و ذلّت تسليم را بر خود هموار نمی كنند كه اين همه موهبت را ارزان به كسى نمى دهند، بلكه مخصوص كسانى است كه مى خوانند و مى انديشند و فکورانه با قرار دادهای به ظاهر مسالمت آمیز دولت های غربی مواجهه می کنند.
بر این اساس باید گفت پذیرش کنوانسیون FATFخطرناک است، زیرا هم مصداق را آنها تعیین کنند، هم تمام حسابهای ما را آنها بررسی کنند، همه کار یکطرفه است، آنها تصمیم می گیرند و ما قبول می کنیم و چنانچه ما تصمیم بگیریم آنها قبول نمی کنند، این غیر از ذلت چه میتواند باشد؟ بنابراین اگر ما ایراد و اشکالی داریم دلایل روشن و شفاف دارد.
با این تفاسیر می توان قبول کردن این سند سیاهی مطلق است و اگر قبول نکنیم اتفاقی ایجاد نخواهد شد و تحریمها به روال قبل ادامه خواهد یافت؛ درحالیکه پذیرش این سند خودباختگی، بردگی و تسلیم مطلق است و کسانی که حامی عضویت و پیوستن به این کنوانسیون هستند باید به سؤالات بالا بهصورت شفاف پاسخ دهند و برای مردم و علما بهصورت شفاف بیان کنند که هدف از این کنوانسیون چیست.
در هر صورت باید اذعان نمود این کنوانسیون یک طرفه به نفع دشمنان است و اگر ماده و شرطی بر آن بیفزاییم آن هم تشریفاتی است که از نظر آنها قابل قبول نیست.
لذا باید شفافسازی شود اگر کسی به تعهدات عمل نکرد چه میشود؟ آنچه در واقع میبینیم این است که اینها تصمیماتی برای تضعیف ما میگیرند و میخواهند به کشورهای مستقلی مانند ایران تحمیل کنند، اما به راستی چرا آنها باید کنوانسیون تنظیم کنند و به دیگران پیشنهاد بدهند؟ چرا ایران کنوانسیون تنظیم نکند و در اختیار آنها قرار ندهد؟
----------------------------------------
اقتصاد در اسلام برخلاف تفسيرهاى ناآگاهانه و برداشت هاى نادرستِ افرادى كه بدون داشتن صلاحيت علمى، احكام اسلام را به غلط تفسير مى كنند و به امور مالى همچون شى ء پليد نظر دارند؛ از اهميت فوق العاده اى برخوردار است به گونه اى كه در نگاه دين، قوام سياسى و اجتماعى جامعه اسلامى، در گرو قوام و ثبات اقتصادى آن است و زندگانى دنيا مقدمه و زمينه ساز حيات آخرت است.
از این رو تحقق اقتصاد سالم از اهميت ويژه اى برخوردار است، و عواملی که موجبات به هم ريختگى نظام اقتصادى شود و به جاى آن يك اقتصاد نامتعادل و توأم با استثمار و ظلم و فساد به وجود آورد به شدت نفی شده است.
در این میان احتكار از بدترين مفاسد اقتصادى است كه اسلام از آن به شدت نهى كرده است.اكنون براى درك فلسفه تحریم احتکار در اسلام شایسته است به بخشى از آيات و روايات الهی که در اين زمينه وارد شده نظری افكنيم تا دیدگاه اسلام را توأم با بيان فلسفه اين حكم از درون آنها استخراج كنيم.
احتکار چیست؟
احتكار در اصل از ريشه «حُكر» به معناى ذخيره سازى و نگه داشتن و انباشتن و در اصطلاح فقها به معناى «خريدارى اجناس به هنگام گرانى و نياز مردم؛ و نگهدارى و انبار كردن آن براى افزايش قيمت است».
لذا احتكار به معنى انبار و حبس كردن اجناس مورد نياز مردم، به ويژه محصولات كشاورزى و مواد غذايى، به منظور بالا رفتن قيمت آن است.
اين عمل اختصاص به جنس خاصى ندارد، گرچه بعضى از فقهاى اسلام در مورد احتكار به «قوت» بودن و خوراكى بودن آن اشاره كرده اند؛ ولى آنچه از نصوص به دست مى آيد حبس هرگونه «مايحتاج عمومى» كه باعث زحمت مسلمانان و «فلج شدن» جامعه شود «احتكار» محسوب شده و شرعاً حرام است.
«احتكار» نوعى مال اندوزى موقت است كه به منظور رسيدن به ثروت هاى بيشتر صورت مى گيرد و براى سرمايه داران و صاحبان نقدينگى، كه مى توانند به اين وسيله در فرصتى كوتاه بدون زحمت زياد به ثروت هاى هنگفت دست يابند، بسيار وسوسه انگيز است.
هم چنین منظور از احتكار ذخيره كردن مايحتاج عمومى در زمانى است كه عرضه، نسبت به تقاضا كم باشد تا از اين طريق افزايش قيمت حاصل شود و منظور از انحصار در چرخه توليد آن است كه توليد يك كالاى مورد احتياج عموم در اختيار فرد يا گروه خاصى قرار گيرد و منظور از انحصار در چرخه مصرف آن است كه بازار مصرف كالاهاى مورد نياز مردم در اختيار فرد يا گروه خاصى قرار بگيرد كه تمام اينها مى تواند سبب افزايش قيمت به صورت كاذب شود.
همان گونه كه اخلاق در مجموعه شريعت و احكام اسلامى تنيده شده، با مسائل اقتصادى اسلام نيز پيوند محكمى خورده است.حاكميت اخلاق در داد و ستد آنچنان در اسلام اهمیت دارد که دستورات و سفارش هاى فراوانى در منابع دينى آمده است كه همه آنها حاكى از اهميّت پيوند اخلاق با اقتصاد در اسلام است.
اهتمام به رعایت عدالت در نظام توزيع ثروت، گوياى اين حقيقت است كه اسلام با مديريت صحيح خود، از تجميع ثروت در دست گروه خاصّى پيشگيرى كرده است.، و اگر اخلاق در لايه هاى مختلف اقتصاد حاكم شود، يعنى توليد كالا توزيع كالا و مصرف كالا همه آميخته با اصول اخلاقى گردد، بى شك روز به روز فاصله زياد بين فقير و غنى كم مى شود، و به طور طبيعى ثروت به طور عادلانه در ميان همه مردم توزيع مى گردد.
توأم بودن مسائل اخلاقى با مسأله سود و ربح معامله نيز در اسلام كاملًا مشهود است؛ در روايت معروفى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است که سود معامله بايد به شكلى باشد كه نه به توليد كنندگان و فروشندگان زيان برسد و نه براى مصرف كنندگان؛ يعنى رعايت عدالت در اين زمينه بشود. آن حضرت در فرمان مالك اشتر فرمود: «وليكن البيع بيعاً سمحاً بموازين عدل وأسعار لاتُجحف بالفريقين من البايع و المبتاع ؛ بايد معاملات آميخته با بزرگوارى باشد، با موازين عادلانه و نرخ هايى كه نه براى فروشنده مايه اجحاف است و نه براى خريدار».
اين درست به عكس چيزى است كه در دنياى امروز معمول است كه فروشندگان در بالا بردن قيمت ها تا آنجا كه در توان دارند اصرار مى كنند.
این مسأله مهم در حالی است که در اقتصاد لیبرالی ساز و كارى براى مبارزه با چالش های اقتصادی هم چون احتكار پيش بينى نشده و تفكّر مادّى اجازه توزيع عادلانه ثروت را نمى دهد ، از اين رو با اينكه امروزه عموم كشورها از همين اقتصاد مختلط الگو گرفته اند؛ ولى همچنان از مشكلات فراوانى رنج مى برند، بلكه در حال حاضر شاهد سونامى هاى سهمگينى هستيم كه اركان اين نوع از اقتصاد را به لرزه درآورده است.
امّا اسلام داروى اين درد جانكاه را همچون ساير آلام بشر ارائه كرده است و آن اين كه مسائل اقتصادى بايد با اصول اخلاقى آميخته شود، و اقتصاد منهاى اخلاق ممنوع گردد.لذا در يك دستور عام و كلّى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم: «... واستعمل في تجارتك مكارم الأخلاق، والأفعال الجميلة للدّين والدّنيا؛ در تجارت خود اخلاق كريمانه و كارهاى زيبا براى امور دين و دنيا را به كار بند».
در موارد مشخّص نيز دستورات و روايات متعدّدى در این زمینه وارد شده است از جمله در عهدنامه مالك اشتر ،كه امام علیه السلام به آن حضرت دستور داد:«امْنَعْ مِنَ الاحْتِكارِ فَانَّ رَسُولْ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مَنَعَ مِنْه، وَلْيَكُنْ الْبَيْعُ بَيْعاً سَمِعاً بِموازينَ عَدْلٍ، وَ اسْعارٍ لاتُجْحِف بِالْفَريقَيْنِ مِنَ الْبائِعِ وَ الْمُبْتاعِ، فَمَنْ قارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيِكَ ايّاهُ، فَنكِّلْ بِهِ وَ عاقِبْهُ فى غَيْرِ اسْرافٍ؛«از احتكار به شدّت جلوگيرى كن كه رسول خدا از آن منع فرمود، و بايد معاملات با شرايط آسان صورت گيرد، با موازين عدل و نرخ هايى كه نه به فروشنده زيان رساند و نه به خريدار؛ و هر گاه كسى پس از نهى تو از احتكار، به آن دست زند او را مجازات كن، مجازاتى كه بيش از حدّ نباشد».
تأمل در این روایت نورانی نشان می دهد مسلمانى كه پا به عرصه مسائل اقتصادى مى گذارد، هم در مرحله توليد، و هم داد و ستد و هم در مرحله مصرف بايد اخلاق را مراعات كند. او آزاد نيست كه هرگونه خواست توليد كند و به هر شيوه اى خواست داد و ستد نمايد و به هر صورتى كه مايل بود مصرف كند، بلكه بايد اخلاق را اعم از الزامى و غيرالزامى بر اين تكاپوها حاكم سازد.
به بيان ديگر او آزاد است كه به شكل معقول و هماهنگ با اصول اخلاقى از اموال خود و از نعمت هايى كه خدا در اختيار او قرار داده است، بهره گيرى نمايد.
مى دانيم هر منطقه اى در روى زمين، توليدهاى كشاورزى و صنعتى خاص خود را دارد و اگر اين توليدات به مناطق ديگر منتقل نشود هم آنها گرفتار خسارت فوق العاده مى شوند و هم مناطق ديگر محروم مى مانند و اگر نقل و انتقال تجارى صورت نگيرد يك منطقه ممكن است نسبت به چيزى گرفتار قحطى و منطقه ديگر دچار فزونى بى حد و حساب شود. بازرگانان نقش تعديل اقتصادى را در كشورهاى جهان و در شهرهاى مختلف يك كشور دارند و آنها كه براى اين كار به نقاط دور و نزديك مى روند گاه حتى جان خود را نيز به خطر مى افكنند.
درست است كه آنها دنبال منافع خويش اند؛ ولى در كنار تأمين منافع شخصى يك منفعت بزرگ اجتماعى براى مردم يك كشور يا كشورهاى مختلف جهان دارند. آنها به مجرد اينكه احساس كنند فلان جنس در فلان منطقه نسبت به منطقه ديگر ارزان تر است به سوى آن منطقه هجوم مى آورند و اجناس اضافى آن منطقه را به منطقه اى كه آن جنس كمياب است مى برند تا سودى عايدشان شود؛ ولى اين سود انگيزه اى براى بهره مندى هر دو نقطه مى گردد.
ولى گاه مى شود كه تجار از مسير سالم خود منحرف شده براى دست يابى به سود بيشتر بازار سياه ايجاد مى كنند يا به سراغ احتكار مى روند يا با ايجاد واسطه هاى غير ضرورى عملًا نرخ كالاها را بالا مى برند يا براى اهداف سياسى،كشورى را در محاصره اقتصادى و به صورت ابزارى براى دست سياست مداران قرار مى دهند و گاه بالعكس سياست مداران به صورت ابزارى در دست آنها عمل مى كنند. آن گونه كه در ماه های اخیر در کشور به دفعات این نقیصه مشاهده شده است.
احتکار از آنجا که از روشن ترين مصداق هاى ظلم و بدرفتارى است موجب می گردد توده هاى مردم در تنگناى اقتصادى قرار گيرند و در نهایت سبب نارضايتى آنها از حكومت مى شود همان چيزى كه ممكن است به شورش هاى خطرناك و تضعیف نظام بينجامد.
بی شک این امور لكه ننگى بر دامان برخی مسئولان خواهد بود و دليل بر بى كفايتى و عدم مديريت آنان، زيرا حل مشكلات اقتصادى از مهم ترين يا مهم ترين وظيفه حكومت برای تقویت نظام اسلامی است و اگر دولتمردان و دستگاه قضا در اين قسمت وا بمانند دستاوردهای بی بدیل نظام مردم را راضى نخواهد ساخت.
اینچنین است که اميرمؤمنان عليه السلام در فرازهایی خطاب به مالك فرمود: «وَاعْلَمْ مَعَ ذَلِكَ أَنَّ فِي كَثِيرٍ مِنْهُمْ ضِيقاً فَاحِشاً، وَشُحّاًقَبِيحاً، وَاحْتِكَاراً لِلْمَنَافِعِ، وَتَحَكُّماً فِي الْبِيَاعَاتِ ، وَذَلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ وَعَيْبٌ عَلَى الْوُلَاةِ؛بدان با تمام آنچه گفتم در ميان آنها(تجار و صنعتگران) جمع كثيرى هستند به شدّت تنگ نظر و بخيلِ زشت كار و احتكار كننده مواد مورد نياز مردم و اجحاف كننده در تعيين قيمت ها و اينها موجب زيان براى توده مردم و عيب و ننگ بر زمامدارانند».
از بعضى از احكام و آداب در نظام اقتصادى اسلام به دست مى آيد كه نبايد شرايط به گونه اى تنظيم شود و فعالان اقتصادى به اندازه اى آزادى داشته باشند كه بستر انحصار در توليد وعرضه كالا و خدمات فراهم شود، بدين معنا كه تنها يك بنگاه يا فرد توليد كننده يا فروشنده كالا يا خدمت، توليد يا عرضه كالا و توزیع در بازار را در اختيار داشته باشد و دو عرصه توليد و عرضه، از رقابت سالم خارج شود.
حال آنکه نظام توزيع ثروت و درآمد در اسلام به گونه اى شكل گرفته كه در صورت اجراى آن، نيازهاى اساسى و حياتى هر فرد به غذا، پوشاك، مسكن، آموزش و بهداشت تأمين مى گردد.
در اين ميان نباید از نقش حياتىِ تاجران و واسطه هاى در توزيع غفلت كرد، زيرا آنان هر چند به طور مستقيم در توليد كالا نقش ندارند؛ ولى از آنجا كه كار و فعاليت هاى اقتصادى آنها، انتقال كالا و رساندن آن از مراكز توليد به دست مصرف كننده است، از نظر علم اقتصاد از خدمات شمرده شده و به نوعى كار توليدى محسوب مى گردد.
لذا آنچه به عنوان «حرمت احتكار» از آن یاد می شود در حقيقت مربوط به تاجران و بازرگانانى است كه مى خواهند عرصه بازار را در اختيار خود بگيرند و همه كالا يا فراورده هاى غذايى را يكجا خريدارى كنند تا عرضه آن را منحصر به خودشان سازند در حالی که در روایت می خوانیم:«... وانما النهى من رسول اللَّه صلى الله عليه و آله عن الحُكرة أنّ رجلًا من قريش يقال له حكيم بن مزاحم كان اذا دخل المدينة طعام، اشتراه كلّه فمرّ عليه النبى صلى الله عليه و آله فقال له: يا حكيم ايّاك وان تحتكر؛...همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) احتكار را زماني نهي فرمود كه مردي از قريش به نام «حكيم بن حزام» هر طعامي كه داخل مدينه ميشد همه آن را خريداري ميكرد، پيامبراكرم (صلی الله علیه وآله) بر وي گذشت و فرمود: اي حكيم، برحذر باش از اينكه احتكار نمائي».
بی شک يكى از اسباب شيوع فقر در جامعه بشرى اجحاف هايى است كه از سوى توليدكنندگان و فروشندگان و واسطه ها نسبت به مصرف كنندگان مى شود؛ آنها با انواع حيله ها و ايجاد بازار سياه، درآمدِ كم قشرهاى نيازمند را از طريق قيمت هاى غيرعادلانه تملّك مى كنند و آنها را به خاك سياه فقر مى نشانند.
لذا يكى از عوامل مبارزه با فقر نيز همين مسئله است. از آن جهت که همه فعاليت هاى اقتصادى كه به زيان جامعه يا گروهى از مردم تمام مى شود، از نظر اسلام ممنوع است؛ احتكار و انبار كردن مواد مورد نياز مردم براى درآمد بيشتر، تحريم شده است و در مورد سود كالا نیز توصيه شده است كه به حداقل آن كه زندگى فروشنده را تأمين مى كند قناعت شود؛ بنابراین ايجاد بازار سياه در اسلام ممنوع است.
از این رو اسلام به حكومت اسلامى توصيه مى كند كه مسئله فقرزدايى را در رأس كارهاى خود قرار دهد و با استفاده از راهکار مبارزه با احتكار و تعيين قيمت در صورت لزوم و دعوت به ساده زيستن با فقر مبارزه كند.
امروز نيز اگر جوامع اسلامى بخواهند عزت و احترام و سربلندى و استقلال خويش را باز يابند بايد از طريق همكارى با يكديگر به استفاده از تمام منابعى كه خدا به صورت فراوان در اختيار آنان گذاشته است با فقر مبارزه كنند.
اسلام، براى توليد و ثروت افزايى، و تحصيل مالكيّت آن حدود و ثغور خاصى قائل شده است، و آن را در چارچوب قراردادهاى ويژه اى از عقود و ايقاعات، به رسميت مى شناسد و از تمام شيوه هاى توليدىِ نشأت گرفته از فعاليت هاى حرام، چون ايجاد بازار سياه، احتكار...و ساير امورى كه در فقه تحت عنوان «مكاسب محرمه» از آن بحث مى شود، جلوگيرى می کند.
در بينش اسلام، درآمدهاى حاصل از اين نوع توليدات، همگى از مصاديق اكل مال به باطل بوده و مالكيتى از آنها حاصل نمى شود.
بدین ترتیب بازار سياه كه در اصطلاح فقهى «احتكار» نام دارد، از امورى است كه در اسلام به شدّت از آن نهى شده است.زیرا احتكار از طریق كمبود كاذبِ عرضه پديد مى آيد و نرخ ها به طور ساختگى بالا مى رود و از اين طريق درآمد سرشارى عايد محتكران و انحصارگرايان اقتصادى مى شود.
اسلام با تحريم احتكار يكى ديگر از راه هاى تعديل ثروت را پيموده است و مانع تمركز ثروت از اين راه شده است. حتی رویکرد اسلامی اینگونه است که مردم سرمايه خود را احتكار نكنند، بلكه به وسيله ثروت خود، توليد كار كرده و جوانان بيكار را دعوت به كار و فعاليّت نموده، و گوشه اى از مشكلات بيكارى را حل نمايند.
در این زمینه عدّه اى خدمت امام صادق عليه السلام رسيدند، عرض كردند: يابن رسول اللَّه! به منظور تجارت و فروش كالاهايمان كاروانى تشكيل داده و به همراه دوستان تاجر به سمت كشور مصر حركت كرديم. قبل از ورود به مصر از مسافرانى كه قصد خروج از آن كشور را داشتند در مورد موقعيّت اقتصادى كالاهايى كه براى فروش آورده بوديم تحقيق كرديم. متوجّه شديم كه بازار آنجا سخت نيازمند كالاهاى ماست. بدين جهت تمام تجّار كاروان تفاهم كردند كه كالاها را به قيمت بالا فروخته، و به كمتر از فلان مقدار سود رضايت ندهيم، و به همين شكل عمل كرديم و سود سرشارى نصيب ما شد. كار ما چه حكمى دارد؟
حضرت فرمود: مرتكب كار حرامى شده ايد، مسلمان نبايد بازار سياه درست كند. هنگامى كه مردم نيازمند كالاى تو هستند نبايد آن را به چندين برابر قيمت بفروشى!
آری اسلام با تحريم اين گونه فعّاليّت ها، از انباشته شدن ثروت هاى نامشروع حاصل از بازار سياه جلوگيرى مى كند.البته دولت اسلامى براى پيش گيرى از احتكار و ايجاد بازار سياه بايد از نظارت خود استفاده و با برخورد به هنگام و مناسب، از سودجويى محتكران و ستم به توده مردم پيش گيرى كند.
در خاتمه باید گوشزد نمود احتکار در جامعه حرام است، اگر کسی مواد غدایی مورد نیاز مردم را در انبار قفل کند تا گران شود این حرام است لیکن متأسفانه عدهاي تنها به فكر گروه خويش هستند و تمام منافع را براي خود ميخواهند و اين فرهنگ نازيبا در جامعه وجود دارد.
بی شک افزايش قيمت ها از طريق ايجاد بازار سياه و انحصار در دست افرادی محدودى در وضعیت فزونى كالا ایجاد شده است؛ لذا شاهدیم گروهى دست به دست هم داده اند تا عرضه را به صورت مصنوعى كم كنند و قيمت ها را بالا ببرند. در اينجا دولت و قوه قضائیه بايد بازار سياه را بشكنند و از قرار گرفتن كالا در دست گروهى سودطلب جلوگيرى كند تا عرضه به صورت طبيعى درآيد و قيمت ها تنزل يابد.
به اميد روزى كه همگان در پى كسب روزى حلال باشند و رباخواران از رباخوارى، كم فروشان از كم فروشى، سارقان از سرقت، محتكران از احتكار، گرانفروشان از گرانفروشى، قاچاقچيان از قاچاق موادّ مخدّر دست بكشند و همه به رزق و روزى حلال روى آورند.
----------------------------------------
برگرفته از عرفان اسلامی جلد اول (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه) تحت اشراف آیت الله العظمی مکارم شیرازی
چکیده: راه سیر و سلوک الى الله که پرارزش ترینِ راه هاست همچون خط مستقیمى است که در دو طرف آن صدها و هزاران خط غیر مستقیم تصور مى شود و متأسفانه بسیارى از پویندگان این راه براثر وسوسه هاى نفس یا شیطنت دجالان و شیادان و یا بر اثر ناآگاهى از دستورات شرع، در این بیراهه ها گرفتار شده و به جایى نرسیدند بلکه سر از شقاوت و بد بختى درآوردند و اینکه مى بینیم سلسله هاى صوفیان و مدعیان دروغین عرفان و سیر و سلوک، فوق العاده زیاد شده به همین دلیل است. ولى سالک راستین الى الله سیر و سلوک خود را بر محورهاى سه گانه «عقل» و «فطرت» و «شرع» که همه با یکدیگر هماهنگ اند استوار مى کند و از این کشتى نجات براى پیمودن این دریاى طوفانى و خطرناک بهره مى گیرد. یکى از مهم ترین محورهاى عرفان اسلامى یا به تعبیر دیگر، معیار شناخت آن از عرفان هاى کاذب، توجه به «عقل و عقلانیت» است. عرفان هاى کاذب براى توجیه عقاید و اعمال غیر منطقى خود در نخستین گام ارزش و حجیت عقل را زیر سؤال مى برد تا بتوانند بدون برخورد با مانعى مسیرهاى خرافى و غیر عاقلانه و حتى سخنان کفرآلود را به خورد پیروان خود بدهند. در این مقاله انحرافات مبنایی مدعیان تصوف و عرفان کاذب و معیار های عرفان راستین بررسی می شود.
راه سیر و سلوک الى الله که پرارزش ترینِ راه هاست همچون خط مستقیمى است که در دو طرف آن صدها و هزاران خط غیر مستقیم تصور مى شود و متأسفانه بسیارى از پویندگان این راه براثر وسوسه هاى نفس یا شیطنت دجالان و شیادان و یا بر اثر ناآگاهى از دستورات شرع، در این بیراهه ها گرفتار شده و به جایى نرسیدند بلکه سر از شقاوت و بد بختى درآوردند و اینکه مى بینیم سلسله هاى صوفیان و مدعیان دروغین عرفان و سیر و سلوک، فوق العاده زیاد شده به همین دلیل است و چه زیبا مى گوید قرآن مجید: «وَأَنَّ هذا صِراطى مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»؛ (این راه مستقیم من است، از آن پیروى کنید! و از راه هاى پراکنده [و انحرافى] پیروى نکنید، که شما را از راه حق، دور مى سازد! این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى کند، شاید پرهیزکارى پیشه کنید!).
ولى سالک راستین الى الله سیر و سلوک خود را بر محورهاى سه گانه عقل و فطرت و شرع که همه با یکدیگر هماهنگ اند استوار مى کند و از این کشتى نجات براى پیمودن این دریاى طوفانى و خطرناک بهره مى گیرد.
چه خوب ترسیم فرمود لقمان حکیم، آن جا که طبق آنچه امام کاظم(علیه السلام) در حدیث هشامیه بیان فرموده به فرزندش مى گوید: «یَا بُنَىَّ اِنَّ الدُّنْیَا بَحْرٌ عَمِیقٌ، قَدْ غَرِقَ فِیهَا عَالَمٌ کَثِیرٌ، فَلْتَکُنْ سَفِینَتُکَ فِیهَا تَقْوَى اللَّهِ، و َحَشْوُهَا اِیمَانَ، وَ شِرَاعُهَا التَّوَکُّلَ، وَ قَیِّمُهَا الْعَقْلَ، وَ دَلِیلُهَا الْعِلْمَ، وَ سُکَّانُهَا الصَّبْرَ» ؛ (پسرم! دنیا دریاى عمیقى است که گروه بسیارى در آن غرق شدند، کشتى تو در این دریا باید تقواى الهى باشد، و زاد و توشه ات ایمان، بادبان این کشتى توکل، ناخداى آن عقل، راهنماى آن علم، و سکان آن صبر).
آرى، چنان کشتى اى که اصول شش گانه نجات خود را از کتاب و سنت و عقل مى گیرد مى تواند اقیانوس پیما باشد و به سرمنزل مقصود و مقام نفس مطمئنه برسد و مشمول «فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى جَنَّتِى» شود.
در این جا نکات لازمى وجود دارد که به پویندگان راه عرفان و سلوک توصیه مى شود:
در عرفان نظرى نباید گرفتار اصالت عالم اسباب شوند؛ سبب را بشکافند و به مسبّب الاسباب برسند که گرفتارى در عالم اسباب نوعى شرک است «أَلَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُوَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ» ؛ (آیا خداوند براى [نجات و دفاع از] بنده اش کافى نیست؟! امّا آن ها تو را از غیر او مى ترسانند. و هرکس را خداوند گمراه کند، هیچ هدایت کننده اى ندارد!).
و به گفته شاعر:
دیده اى باید سبب سوراخ کن
تا حجب را برکند از بیخ و بن
این سبب ها بر نظرها پرده است
که نه هر دیدار، صنعش را سزاست
و از سوى دیگر، در وادى غلو سرگردان نشوند، آن گونه که بسیارى از صوفیه درباره اقطاب و شیوخ خود معتقد هستند و آن ها را انسان هاى استثنایى و صاحب اختیار در مسائل شرعى و اوامر و نواهى مى دانند و مظهر ذات پاک پروردگار مى شمارند و معتقدند که بدون وساطت آن ها به خدا نمى رسند.
همچنین در وادى وحدت وجود (به معناى وحدت موجود) گرفتار نشوند که این خود نیز شرک وسیع و دامنه دارى است. یعنى همه موجودات عالم را عین ذات خدا شمردن و اعتقاد به بت هاى بى شمار داشتن، آن گونه که جمعى از مشایخ صوفیه با صراحت و گاه با کنایه از آن یاد کرده اند.
و نیز در وادى خود بزرگ بینى براثر ریاضات و توهمات ناشى از آن گرفتار نشوند، آن گونه که بسیارى از سران صوفیه گرفتار شدند و شطحیات آن ها معروف است.
آرى، هنگامى که عارف و سالک از مسیر عقل و فطرت، و از همه مهم تر، از مسیر شریعت خارج شود در وادى ظلمات شرک و انانیّت فرو مى رود و روز به روز از خدا دورتر مى شود.
کلمات نا موزون و شرک آلودى که از بسیارى از سران صوفیه صادر شده و نام آن را شطحات یا شطحیات مى گذارند، نمونه اى از پیمودن این بیراهه هاى خطرناک است که بعضى از سالکان براثر دورى از عقل و شرع گرفتار آن مى شوند.
واژه «شطح» و «شطحیات» در بسیارى از منابع لغت قدیمى نیامده ولى در لغات جدید تفسیرهایى براى آن دیده مى شود، از جمله در کتاب تاج العروس آمده است که واژه شطحیات در میان صوفیه مشهور شده ودر اصطلاح آنان عبارت از کلماتى است که از آن ها درحالى که از خود بى خود مى شوند صادر مى شود، مانند گفتن: «انا الحق» و «لَیْسَ فى جبتى إِلَّا اللَّهُ».
در لغت نامه دهخدا نیز آمده است: سخنانى است که ظاهر آن خلاف شرع مى باشد و بعضى از عرفا در شدت و جد و حال، آن ها را بر زبان مى رانند، مانند انا الحق گفتن حسین بن منصور حلاج.
از بایزید بسطامى در تذکرة الاولیاء شیخ عطار نقل شده که مى گوید: مدتى گرد خانه (ى کعبه) طواف مى کردم چون به حق رسیدم خانه را دیدم که بر گرد من طواف مى کند.
در تاریخ تصوف دکتر غنى مى خوانیم که جمله «سبحانى ما اعظم شأنى» از بایزید بسطامى مشهور است.
از همه این ها عجیب تر و شرک آلودتر سخنى است که در کتاب شرح شطحیّات شیخ روزبهان از بایزید نقل شده که به او گفتند: خلق (در روز قیامت) تحت لواى محمد(صلی الله علیه و آله) خواهند بود. گفت: لواى من از لواى محمد عظیم تر است.
امام خمینى (ره) جمله جالب و قاطعى در نقد شطحیات صوفیه مى گوید. در کتاب مصباح الهدایة مى فرماید: «مَا وَقَعَ مِنْ الشطحیات مِنْ بَعْضِ أَصْحَابِ الْمُکَاشَفَةِ وَ السلوک وَ أَرْبَابِ الرِّیَاضَةِ فَهُوَ لِنُقْصَانِ سُلُوکِهِمْ وَ بَقَاءِ الانانیة فى سِرَّهُمْ اَوْ سُرَّ سِرَّهُمْ فَتَجَلَّى عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ بالفرعونیة» ؛ (آنچه به عنوان شطحیات از بعضى از اصحاب مکاشفه و سلوک و ارباب ریاضت صادر شده به سبب ناقص بودن سلوک و بقاء خود خواهى و انانیّت در درونشان یا درون درونشان بوده است و به سبب آن، نفس آن ها همچون فرعونى بر آن ها تجلى کرده است [و این کلمات ناموزون و ادعاهاى باطل را گفته اند]).
آیا از امامان معصوم علیهم السلام یا اصحاب والامقام آن ها به یقین جمعى از آنان که درجات سیر و سلوک الى الله را پیموده اند هرگز کسى امثال این اباطیل را شنیده است؟
آرى، هنگامى که انسان از محور عقل و شرع دور شود گرفتار این خرافات و سخنان شرک آلود بى پایه و ادعاهاى شیطانى مى شود.
بنابراین، باید عارفان راستین و سالکان واقعى عنان خود را به دست شرع و عقل بسپارند تا در بیراهه ها و در دام شیطان نیفتند.
یکى از مهم ترین محورهاى عرفان اسلامى یا به تعبیر دیگر، معیار شناخت آن از عرفان هاى کاذب، توجه به عقل و عقلانیت است.
عرفان هاى کاذب براى توجیه عقاید و اعمال غیر منطقى خود در نخستین گام ارزش و حجیت عقل را زیر سؤال مى برد تا بتوانند بدون برخورد با مانعى مسیرهاى خرافى و غیر عاقلانه و حتى سخنان کفرآلود را به خورد پیروان خود بدهند.
اصولاً گروهى از آنان عقل و علم را حجاب اکبر مى شمرند و معتقدند که در این مسیر تنها عشق باید پیشواى سالک باشد.
دکتر قاسم غنى در کتاب تاریخ تصوف خود چنین آورده است: جنید بغدادى که از سران معروف صوفیه است و شاگرد شیخ سرّى سَقَطى بوده عقیده داشت که خواندن و نوشتن سبب پراکندگى اندیشه صوفى است.
همان نویسنده تحت عنوان آثار ادبى صوفیه مى نویسد: از مطالعه تراجم احوال صوفیه و اطلاع بر اقوال و احوال عرفا (ى آنان) این بوده است که همیشه علم رسمى و قیل و قال مدرسه و کتاب و دفتر را حجاب راه سالک مى شمردند ... زیرا احوال و مبانى طریقت و سلوک با علم ظاهر مخالف است و عارف معتقد است: «العلم هو الحجاب الاکبر...» شرط وصول به معرفت را این مى دانستند که لوح قلب را باید از نقش آموختنى هاى مدرسه پاک کرد. تا آن صفا و سادگى حاصل نگردد محال است که براى پذیرفتن نقش معرفت الهى آماده شود.
در تأیید این سخن که انسان باید لوح دل را از همه علوم و دانش ها پاک کند تا آماده پذیرش معرفت الهى شود، مولوى نیز به تشبیهاتى مغالطه گونه پرداخته و در اشعارش آورده است:
بر نوشته هیچ بنویسد کسى
یا نهالى کارد اندر مغرسى
کاغذى جوید که آن بنوشته نیست
تخم کارد موضعى کان کشته نیست
اى برادر! موضع ناکشته باش
کاغذ اسپید نابنوشته باش
تا مشرف گردى از نون و القلم
تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم
مخالفت این گروه ها با علم و دانش به حدى است که شبلى، از سران معروف صوفیه مى گفت: «کسى را سراغ دارم که وارد صوفیه نشد مگر جمیع دارایى خود را انفاق کرد و هفتاد صندوق کتاب را که خود نوشته و حفظ کرده بود و به چندین روایت درست کرده بود در این رودخانه دجله که مى بینید غرق کرد» مقصود شبلى از این آدم خود او بود.
از ابوسعید ابوالخیر که او نیز از معاریف آنان است نقل شده که گفت: «رَأْسُ هَذَا الْأَمْرِ کَبَسَ الْمَحَابِرَ وَ خَرَقَ الدَّفَاتِرِ وَ نِسْیَانِ الْعُلُومِ»؛ (آغاز این کار [عرفان و تصوف] پنهان کردن دوات و مرکب و پاره کردن دفاتر و فراموشى علوم است).
در این زمینه سخنان زیادى از آن ها نقل شده است.
بدون شک مسیر قرآن و اهل بیت: و شریعت اسلام کاملاً مخالف آن است. اسلام و به ویژه قرآن اهمیت فوق العاده اى براى عقل و عقلانیت قائل است و سرآغاز مهم ترین کتاب حدیث ما، کافى، احادیثى است که اهمیت عقل و عقلانیت را اثبات مى کند.
علم و دانش، مهم ترین چیزى است که در آغاز نبوت و در آیات نخستینى که از قرآن مجید بر قلب پیغمبر(صل الله علیه و آله) نازل شد اهمیت آن بیان گردیده وتکیه بر قلم ونوشته ها شده است «اقْرَأْ بِسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الاِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّکَ الاَکْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاْنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ».
البته شکّى نیست که اگر علم و دانش براى خودنمایى و خودبزرگ بینى و برترى جویى باشد و انسان از آن به خدا نرسد، حجابى خواهد بود، ولى این دلیل نمى شود که انسان علم و دانش را رها سازد و جهل را دست مایه پیشرفت کار خود قرار دهد.
درحقیقت نخستین گامى که عارفان التقاطى و کاذب از عارفان راستین اسلامى جدا مى شوند همین مسأله است که آن ها علم را سد راه مى دانند و عشق جدا شده از علم را مرکب راهوار و چه مفاسد و خرافات و اعتقادات ناموزون و اعمال زشت و ناپسندى از آن سرچشمه گرفته که بررسى آن ها نشان مى دهد اسلام چه راه روشنى را براى پیروانش برگزیده و دیگران چه راه ظلمانى و تاریکى را.
شاهد این سخن مطالبى است که ابن جوزى حنبلى در کتاب تلبیس ابلیس از احیاء العلوم نقل مى کند که او درباره مشایخ صوفیه مطالبى کاملاً غیر عقلانى آورده است، ازجمله مى گوید: یکى از شیوخ در آغاز کار از شب خیزى کسل مى شد، بر خود الزام کرد که شب را به صبح بر روى سر بایستد تا نفس او از روى میل و رغبت به شب خیزى مبادرت کند.
دیگرى براى این که دوستى مال را از دل بیرون کند تمام اموالش را آتش زد و به دریا ریخت زیرا مى ترسید اگر به مردم ببخشد دچار ریا شود.
دیگرى به منظور عادت کردن به حلم و بردبارى کسى را استخدام کرده بود که در میان مردم به او فحش و دشنام دهد.
دیگرى براى تحصیل شجاعت، در هنگام زمستان و موقع طوفان و تلاطم دریا بر کشتى سوار مى شد (و جان خود را به خطر مى انداخت).
ابن جوزى بعد از نقل این داستان هاى عجیب و دور از عقل وشرع مى نویسد: تعجب من از ابوحامد (غزالى) بیشتر است از کسانى که این اعمال زشت را مرتکب مى شدند زیرا او پس از نقل آن ها نه تنها هیچ گونه نکوهشى از آنان نکرده بلکه این حکایات را براى تعلیم و تربیت دیگران بیان نموده است.
نامبرده (ابن جوزى) در نقل دیگرى مى گوید: غزالى از ابن کُرینى نقل کرده است: زمانى وارد یکى از شهرها شدم در آن جا حُسن سابقه اى پیدا کردم و به خوبى و درستکارى معروف شدم. روزى به حمام رفتم و لباس پر قیمتى را دزدیده، در زیر لباس هاى کهنه و مندرس خود پوشیدم و از حمام خارج شدم، آهسته آهسته راه مى رفتم (تا مردم متوجه شوند و به سراغ من بیایند)، مردم دویدند و مرا گرفته و جامه هاى کهنه را از بر من بیرون آوردند و لباس هاى پر قیمت را به صاحبش دادند. بعد از این واقعه به دزد گرمابه مشهور شدم و به این وسیله نفس من راحت شد.
غزالى پس از نقل این حکایت زشت و نامعقول مى گوید: این گونه خودشان را ریاضت مى دادند تا از توجه مردم و نفس راحت شوند.
از این گونه کارهاى وحشتناک غیر عاقلانه در حالات صوفیان و عارفان گم کرده راه فراوان دیده مى شود که اگر جمع آورى گردد کتابى را تشکیل مى دهد.
بى دلیل نیست که آن ها در اولین گام، حجیت عقل را انکار مى کنند و خود را از قضاوت آن رها مى سازند و علم را حجاب اکبر مى شمارند چراکه اگر این کار را نکنند تمام این حالات و کرامات زیر سؤال مى رود و به عنوان خرافات شناخته مى شود.
نمونه دیگرى از خرافات آن ها چیزى است که شیخ عطار در تذکرة الاولیاء آورده است. او از ابوبکر کتّانى (بعد از آن که او را مدح و ثنا گفته) چنین نقل مى کند که او شیخ مکه و پیر زمان بود و صحبت جُنید و ابوسعید خرّاز و ابوالحسن نورى دریافته، و او را چراغ کعبه گفتندى، و در طواف دوازده هزار ختم قرآن کرده بود و سى سال در زیر ناودان بوده و خواب نکردى و گفت:
مرا اندک غبارى (کدورتى) بود با امیرالمؤمنین على ـ کرّم اللَّه وجهه ـ بدان سبب که رسول الله(صل الله علیه و آله) فرموده بود: «لا فتى الّا علىّ»، (شرط فتوّت آن است که ـ اگرچه معاویه بر باطل بود و او بر حق ـ کار به وى بازگذاشتى تا چندان خون ریخته نشدى). و گفت: «میان صفا و مروه خانه داشتم. شبى در آن جا مصطفى را علیه الصّلاة والسّلام، به خواب دیدم با یاران او، که درآمدى و مرا در کنار گرفتى. پس اشارت کرد به ابوبکر ـ رضى اللّه عنه ـ که: او کیست؟ گفتم: ابوبکر. پس به عمر اشارت کرد. گفتم: عمر. پس به عثمان اشارت کرد. گفتم: عثمان.
پس اشارت کرد به على. من شرم داشتم به سبب آن غبار (کدورت). پیغمبرـ علیه الصّلاة والسّلام ـ مرا با على ـ رضى اللّه عنه ـ برادرى داد تا یکدیگر را در کنار گرفتیم. پس ایشان برفتند. من و امیرالمؤمنین على(علیه السلام) بماندیم. مرا گفت: بیا تا به کوه ابوقبیس رویم. به سر کوه رفتیم و نظاره کعبه کردیم. چون بیدار شدم خود را به کوه ابوقبیس دیدم و ذرّه اى از آن غبار در دل من نمانده بود.
این سخن که مملو از خرافات و گفته هاى غیر عاقلانه است نشان مى دهد که فاصله گرفتن از عقل و مبانى شرع، انسان را در چه وادى هایى گرفتار مى کند.
چگونه ممکن است انسانى در زیر ناودان طلا در مکه سى سال بماند و خواب به چشمانش نرود؟
چگونه ممکن است کسى در طواف دوازده هزار بار ختم قرآن کند؟
چگونه ممکن است کسى معتقد باشد که على(علیه السلام) در مقابله با معاویه که حکومت اسلامى را از مسیر خود به کلى منحرف ساخت راه خطا پیموده و مى بایست حکومت را به او واگذار کند؟
چگونه ممکن است انسان در خواب ببیند بالاى کوه ابوقبیس است و بعد از بیدارى خود را همان جا ببیند؟
متأسفانه از این گونه سخنان در حالات این عارفان کاذب بسیار نوشته شده است.
از جمله آسیب هایى که در مسیر عرفان نظرى براثر فاصله گرفتن از تعلیمات قرآن و کلمات معصومین علیهم السلام و بیگانگى از عقل، دامن گروهى از پویندگان این راه را گرفته، افتادن در مسیر تفسیر به رأى است، یعنى نصوص قرآنى و حدیث را به میل خود تفسیر کردن و بر خواسته هاى خود تطبیق نمودن و به جاى تبعیت از خدا و معصومین: آن ها را به پیروى از افکار نادرست خویشتن خواندن و به جاى شاگردى کردن در محضر استاد، خود را بر کرسى استاد نشاندن.
در حالى که در احادیث اسلامى به شدّت درباره تفسیر به رأى و تطبیق آیات و روایات بر خواسته هاى خویش هشدار داده شده به گونه اى که در حدیثى از رسول خدا(صل الله علیه و آله) مى خوانیم: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَقَدِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» ؛ (کسى که قرآن را با آراء شخصى خود تفسیر کند بر خدا افترى بسته است).
در حدیث دیگرى هشدار شدیدترى داده شده و امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «وَمَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ آیَةً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ فَقَدْ کَفَرَ» ؛ (کسى که حتى یک آیه از قرآن را مطابق میل شخصى خود تفسیر کند کافر شده است).
همچنین در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأْیِهِ، اِنْ أَصَابَ لَمْ یُوجَرْ، وَاِنْ أَخْطَأَ خَرَّ [سَقَطَ] أَبْعَدَ مِنَ السَّمَاءِ» ؛ (کسى که قرآن را به رأى خود تفسیر کند اگر به واقع هم برسد اجر و پاداشى ندارد و اگر خطا کند، به اندازه بیش از فاصله آسمان تا زمین سقوط مى کند).
این سخن منحصر به روایات شیعه و اهل بیت: نیست. در صحاح اهل سنت نیز از تفسیر به رأى نکوهش شدیدى شده است. ازجمله ترمذى در سنن خود بابى تحت عنوان تفسیر به رأى باز کرده در آن، احادیث متعددى آورده است، ازجمله از رسول خدا(صل الله علیه و آله) نقل مى کند: «مِنْ قَالَ فى الْقُرْآنِ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» ؛ (آن کس که بدون آگاهى درباره قرآن چیزى بگوید، جایگاه خود را در آتش دوزخ مهیا ساخته است).
هنگامى که به کتب و نوشته هاى این گونه عارفان مراجعه مى کنیم تفسیر به رأى هایى را مى بینیم که به راستى وحشتناک است. به عنوان نمونه محیى الدین عربى در جلد اول فتوحات مکیه در تفسیر آیه 6 و7 سوره بقره: «اِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَعَلى سَمْعِهِمْ وَعَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَة وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» عبارتى دارد که ترجمه اش چنین است: خداوند مى فرماید: اى محمد! کسانى که کافر شدند محبت خود را در من خلاصه کرده اند و بدین علت براى آن ها تفاوت نمى کند که آن ها را از عذاب هایى بیم دهى که من تو را به ابلاغ آن مأموریت داده ام یا بیم ندهى. آن ها به گفتار تو ایمان نمى آورند زیرا غیر مرا درک نمى کنند.
تو آن ها را از مخلوقات من بیم مى دهى درحالى که آن ها مخلوقات مرا نه درک مى کنند و نه مى بینند و چگونه ممکن است آن ها به تو ایمان بیاورند در حالى که بر دل هاى آنان مهر نهاده ام (غیر من در دل هاى آن ها ورود نمى کند) و در دل آن ها جایگاهى براى غیر من نیست و بر گوش هاى آن ها نیز مهر نهاده ام و بدین علت سخنى در جهان جز از من نمى شنوند و بر چشم هاى آن ها پرده اى از نور و بَهایَم (درخشندگى ام) به هنگام مشاهده من افکنده ام که غیر از مرا نمى بینند؟ آن ها عذاب عظیمى نزد من دارند (و آن اینکه) آن ها را بعد از این مشاهده نورانى به انذار تو باز مى گردانم و آن ها را از خودم محجوب مى سازم همان گونه که تو را (اى پیغمبر!) بعد از قاب قوسین او ادنى (نزدیک ترین قرب پیامبر اکرم(صل الله علیه و آله) به خداوند در داستان معراج) از آن منزلت فرود آوردم و گرفتار کسانى ساختم که تو را تکذیب مى کنند و آنچه را که از سوى من براى آن ها آورده اى در برابر تو رد مى نمایند و به خاطر من سخنانى مى شنوى که سینه تو تنگ مى شود.
از عبارات مذکور روشن مى شود که تفسیر به رأى چه بلاى عظیمى در فهم معانى کتاب و سنت ایجاد مى کند تا آن جا که افراد کافر بسیار منحرفى را که قرآن در جاى دیگر آن ها را از چهارپایان هم پست تر شمرده، مؤمن ترین افراد به خدا و مقرب ترین بندگان معرفى مى کند! کفر را به ایمان و ظلمت را به نور وب دترین را به بهترین تبدیل مى کند.
نیز محیىالدین عربى در فصوص الحکم در ذیل فصّ کلمه «اسماعیلیه» مىگوید: خداوند حضرت اسماعیل را در قرآن به عنوان صادق الوعد مدح کرده نه صادق الوعید (صادق بودن در تهدیدها) وخداوند خودش نیز چنین است چون فرموده است: «َنَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئَاتِهِمْ» ؛ (از گناهان آنها صرف نظر مىکنیم) ، با اینکه گنهکاران را تهدید به عذاب کرده است و در ذیل آن اشعارى آورده که یک بیتش این است:
«یسمى عذاباً من عُذوبة طَعمه
و ذلک له کالقشر والقشر صائن»؛ (عذاب نامیده مى شود به دلیل شیرینى طعمش [از ماده عَذب] و این عذاب نسبت به عذب [که به معنى شیرینى است] مانند پوست است نسبت به مغز و مىدانیم که پوسته هر دانه یا میوهاى حافظ و نگهدارنده آن است).
قیصرى، شارح معروف فصوص الحکم در شرح این کلام محیىالدین در فصوص مىگوید: نعمتهاى الهى به شقاوت مندان عذاب نامیده شده بهعلّت عذوبت و گوارایى طعم آن براى آنان، زیرا عذاب در اصل از «عَذب» گرفته شده و این لفظ معناى واقعى آن را (که شیرینى و گوارایى است) از درک کسانى که محجوب و غافل از حقایق اشیاءاند مىپوشاند و یا اینکه اشاره به نعمتهاى دوزخیان است که آن نعمت ها همچون پوستهاى است براى نعمت هاى اهل بهشت چرا که بهشت، پیچیده شده در میان ناراحتى هاست. آیا نمىبینى که کاه نعمت حیوان است و گندم نعمت انسان و گندم به وسیله کاه حفظ مىشود.
این تفسیر در تضاد آشکار با تمام آیاتى از قرآن است که درباره عذاب دوزخیان نازل شده و پیامبر اکرم(صل الله علیه وآله) را نذیر معرفى مى کند و اگر چنین تفسیر مضحکى را بپذیریم باید درباره عذاب دنیا یعنى زلزله هاى ویرانگر و صاعقه ها و طوفان هاى مرگبار که بر امت هاى پیشین نازل شد و قرآن آنها را عذاب دنیا مى شمرد و عذاب آخرت را از آن شدیدتر معرفى مى کند ، نیز معتقد باشیم که آن عذاب هاى دنیوى هم گوارا و شیرین و جالب بوده است!
راستى مایه حیرت است که آنها گویا نگاهى به آیات قرآن حتى نگاهى گذرا نکردهاند چراکه قرآن بیش از پنجاه بار عذاب آخرت را «الیم» (دردناک) توصیف کرده در حالى که چیزى که شیرین است دردناک نیست و بارها آن را «مُهین» به معناى خوارکننده ذکر مىکند، آیا آنچه عذوبت و شیرینى دارد مىتواند خوارکننده باشد؟
باز در جایى دیگر از قرآن مجید مىخوانیم که دوزخیان دست به دامان مالک دوزخ مىشوند و از او تقاضا مىکنند: آیا ممکن است مرگ ما فرا رسد و از این عذاب خلاصى یابیم؟ و او در جواب مى گوید: شما باید در این جا همچنان معذّب بمانید.
و در توصیف عبادالرحمن مى فرماید: «آنها کسانى هستند که مى گویند: خداوندا! عذاب دوزخ را از ما دور کن که عذابى سخت و پردوام است! مسلّماً آن (جهنم)، بد جایگاه و بد محلّ اقامتى است!».
و اگر تمام آن آیات قرآن را که درباره دوزخ و دوزخیان و عذاب هاى گوناگون آنها سخن مىگوید بررسى کنیم خواهیم دید که تفسیر مزبور با صد ها آیه از قرآن مجید در تضاد آشکار است.
نمونه دیگر که بسیار شگفتانگیز است این است که محیىالدین در فصوصالحکم در فصّ هارونیه مىگوید: عدم توانایى هارون براى جلوگیرى از گوساله پرستان آن گونه که موسى بر آنها مسلط شد حکمت آشکارى از سوى خداوند داشته است و آن اینکه خدا در هر صورتى پرستیده شود (حتى در صورت گوساله).
قیصرى در شرح کلام محیىالدین مىگوید: عدم تأثیر سخنان هارون در جلوگیرى از گوساله پرستى و عدم سلطه بر گوساله پرستان آن گونه که موسى سلطه یافت حکمتى آشکارا از سوى خداوند بوده است تا خداوند در تمامى صورتهاى عالم هستى پرستیده شود هرچند این صورت از بین مىرود و فانى مى شود ولى از بین رفتن صورت و فناء آن بعد از آن بوده که به الوهیت نزد پرستندگان شناخته شده است.
روشن است که تمام این استنباط ها و تفسیرهاى نادرست از اعتقاد به وحدت وجود (به معناى وحدت وجود وم وجود) سرچشمه گرفته و آنها معتقدند که به توحید حقیقى راه یافتهاند در حالى که در پرتگاه شرکى افتادهاند که از اعتقاد همه مشرکان بدتر است. مشرکان بت هاى خاصى را پرستش مى کردند اما این گونه وحدت وجودى ها تمام موجودات عالم را بتى براى خود مى دانند و آن را شایسته پرستش مى شمرند؛ مشروط به اینکه محدود به بت خاصى نباشیم.
اوج تفسیر به رأى را در کلام یکى دیگر از طرفداران این مکتب انحرافى مىتوان مشاهده کرد. طبق نقل ابن ابى الحدید، ابوالفتوح احمد بن محمد الغزالى واعظ، برادر غزالى معروف، واعظ توانایى بود. هنگامى که به بغداد آمد و براى مردم آنجا وعظ مىکرد شیوه نادرستى را انتخاب کرد زیرا او طرفدارى شدیدى از شیطان مى نمود و مى گفت: او سید الموحدین (سرور موحدین) است. روزى بر منبر گفت: هرکس توحید را از شیطان فرا نگیرد کافر و زندیق است زیرا به شیطان دستور داده شد که براى غیر مولایش سجده کند، او خوددارى کرد و سجده ننمود.
این سخن را با آیات زیر که در سوره حجر بعد از امتناع ابلیس از سجده بر آدم(علیه السلام) آمده مقایسه کنید: «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّکَ رَجِیمٌ * وَاِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ اِلى یَوْمِ الدِّینِ... اِنَّ عِبادِى لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ اِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ * وَاِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِین» ؛ (فرمود: [از صف آنها] فرشتگان بیرون رو، که رانده شدهاى و لعنت [و دورى از رحمت حق] تا روز قیامت بر تو خواهد بود... بر بندگانم تسلط نخواهى یافت؛ مگر گمراهانى که از تو پیروى مىکنند و دوزخ، میعادگاه همه آنهاست).
مقایسه این دو با هم نشان مى دهد که تفسیر به رأى چه بلایى بر سر آیات الهى مى آورد و پیروانش را تا چه حد از خدا و کلمات حق دور مى سازد.
جالب اینکه عبدالرحمن جامى که یکى از مشاهیر صوفیه است در اشعار خود حدیثى آورده که گفتگوى شیطان را با موسى(علیه السلام) شرح مى دهد. موسى(علیه السلام) بر او ایراد مى گیرد که چرا بر آدم سجده نکردى؟ او مى گوید: غیرت من اجازه نمى دهد که بر غیر خدا سجده کنم. و بعد از گفتگوى نسبتاً طولانى میان این دو، ظاهراً موسى مغلوب مىشود. اشعار وى چنین است:
پور عمران به دلى غرقه نور
مىشد از بهر مناجات به طور
دید در راه سر دوران را
قاید لشکر مهجوران را
گفت: از سجده آدم به چه روى
تافتى روى رضا راست بگوى
گفت: عاشق که بود کامل سِیر
پیش جانان نبرد سجده غیر
گفت موسى: که به فرموده دوست
سر نهد هر که به جان بنده اوست
گفت: مقصود از آن گفت و شنود
امتحان بود محب را نه سجود
گفت موسى: که اگر حال این است
لعن و طعن تو چرا آئین است
بر تو چون از غضب سلطانى
شد لباس ملکى شیطانى
گفت: کین هر دو صفت عاریت اند
مانده از ذات به یک ناحیت اند
گر بیاید صد از این یا برود
حال ذاتم متغیر نشود
ذات من بر صفت خویشتن است
عشق او لازمه ذات من است
تاکنون عشق من آمیخته بود
در عَرَضهاى من آویخته بود
داشت بخت سیه وروز سفید
هر دمم دستخوش بیم و امید
این دم از کشمکش آن رستم
پسِ زانوى وفا بنشستم
لطف و قهرم همه یکرنگ شدهست
کوه وکاهم همه همسنگ شده ست
عشق شست از دل من نقش هوس
عشق با عشق همى بازم وبس
تفکر انحرافى اى که در این اشعار بر اثر تفسیر به رأى در یک مقیاس وسیع منعکس است با قرآن مجید کاملاً در تضاد و تناقض مى باشد، زیرا قرآن در آیات متعددى مى گوید: شیطان براثر سرکشى و تکبر از درگاه خدا براى همیشه رانده شد و او هم بر اثر لجاجت تصمیم به وسوسه فرزندان آدم(علیه السلام) و گمراه ساختن آنها گرفت و لعنت خدا تا روز قیامت شامل حال او گشت و ما همیشه هنگام خواندن قرآن مجید طبق دستورى که قرآن به ما داده است «فَاِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ» از شر شیطان رجیم به خدا پناه مىبریم.
قرآن با صراحت مىگوید: شیطان سلطهاى بر بندگان خالص ندارد بلکه بهسراغ گمراه ساختن کسانى مى رود که از او تبعیت مىکنند: «انَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلى رَبِّهِم یَتَوَکَّلُونَ انَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِیْنَ یَتَوَلَّونَهُ وَالَّذِیْنَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُوْنَ» ؛ (او بر کسانى که ایمان دارند و توکل بر پروردگارشان مىکنند سلطه ندارد، تسلط او تنها بر کسانى است که او را به دوستى و سرپرستى خود برگزینند، و به او شرک مى ورزند [و فرمانش را در برابر فرمان خدا لازم الاجرا مىدانند]).
اگر او به زعم احمد غزالى و جامى، رئیس الموحدین مىباشد و عاشق پاک باخته خداوند متعال است نه تنها نباید از او به خدا پناه برد بلکه باید به خود او پناه برد و در سِلک او وارد شد و او را شفیع درگاه خداوند شمرد!
بهراستى انسان شرمش مىآید که این گونه کلمات ناموزون و سخیف را نقل کند و اگر فقیهانِ حافظ شریعت و متکلمان راستین شیعه نبودند این گروه گمراه چه بلایى بر سر اسلام و قرآن و شریعت مى آوردند.
و از این عجیب تر تفسیر به رأى هایى است که شخص نه تنها در مفاهیم کلمات طبق امیال باطنى خود تصرف مىکند بلکه الفاظ را نیز تغییر مىدهد. به عنوان نمونه، محیىالدین عربى در فص موسوى چنین مى گوید: « أَنَّ الْمُرَادَ بِقَوْلِ فِرْعَوْنَ [لَئِنْ اتَّخَذْتَ إِلَهَاً غَیْرَى لاجعلنک مِنْ الْمَسْجُونِینَ] لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْتُورِینَ لِأَنَّ السِّینِ مِنْ أَحْرُفٍ الزَّوَائِدَ فَإِذَا حَذَفْت مِنْ سِجْنِ بَقِیَّةِ جُنَّ وَم َعْنَاهَا الْوِقَایَةِ وَ السَّتْرُ » ؛ (اینکه فرعون موسى را تهدید مىکند که اگر خدایى غیر از من را بپذیرى تو را از زندانیان قرار مى دهم، گرچه ظاهر این جمله تهدید موسى است ولى در واقع تهدید نیست، وعده حمایت از اوست زیرا سین از حروف زائده است بنابراین، مسجونین تبدیل به مجونین مىشود که از ماده جنّ به معناى پوشاندن و حمایت کردن آمده است و در واقع فرعون به موسى وعده حمایت مىدهد).
حیرتآور است که ما نه تنها مفاهیم قرآن را به میل خود تغییر دهیم بلکه الفاظ قرآن را نیز عوض کنیم که در واقع نوعى تحریف قرآن است وآن را تبدیل به لغتى کنیم که این لغت در عرف عرب نیز وجود ندارد، یعنى مجونین گفته نمى شود، بنابراین باید اول سین را برداشت تا تبدیل به مجونین شود وسپس نونى بعد از جیم اضافه کرد که تبدیل به مجنونین شود و مجنون را نیز بهمعناى حمایت شده تفسیر کرد برخلاف مفهومى که ابتدا از آن فهمیده مى شود.
از همه اینها گذشته، فرعون نه تنها حمایتى از موسى نمى کرد بلکه او را تحت تعقیب شدید قرار داد و مىگفت: «وَقالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونى أَقْتُلْ مُوسى وَلْیَدْعُ رَبَّهُ اِنِّى أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِى الاَْرْضِ الْفَسادَ» ؛ (و فرعون گفت: بگذارید موسى را بکشم، و او پروردگارش را بخواند[تا نجاتش دهد] زیرا من مىترسم آیین شما را دگرگون سازد، و یا در این سرزمین فساد بر پا کند!).
و اضافه بر این، فرعون نوزادان پسر بنىاسرائیل را مىکشت و نوزادان دختر را براى کنیزى و استفادههاى مختلف زنده نگه مىداشت. بنابراین، هم خود موسى را تهدید مى کرد و هم حامیان او را نابود مى ساخت.
حقیقت این است که گروهى از عارف نمایان یا عارفان منحرف و به ویژه صوفیه، پیش داورى هایى درباره اصول و یا فروع دین دارند؛ هنگامى که آنها را در تضاد با آیات قرآن یا روایات معصومین علیهم السلام مى بینند و نمى توانند از هیچ کدام چشم پوشى کنند به سراغ تفسیر به رأى مى روند ولى در این جا اصالت را به پیش داورى هاى خود مى دهند و آیات وروایات را با تغییر دادن محتوا، بر آن تطبیق مى کنند. در حالى که مى بایست اصالت را به وحى الهى و کلمات معصومین علیهم السلام مى دادند و افکار و رفتار خود را با آن اصلاح مى کردند.
فىالمثل هنگامى که وحدت وجود (به معناى وحدت موجود) را اصل اساسى مذهب و عقیده خود قرار مى دهند ناچار مى شوند آیات مربوط به پرستش گوساله سامرى و امثال آن را با تفسیر به رأى از مفاد خود منحرف سازند و بگویند: پرستش گوساله سامرى نیز پرستش خدا بود زیرا ما یک موجود در عالم بیشتر نداریم و به این شکل، کار همه بتپرستان نیز توجیه مىشود. تنها مشکل آنها این بود که بتهاى خاصى را انتخاب مى کردند و اگر همه چیز را مى پرستیدند مشکلى نداشتند.
شیخ شبسترى که از پیشوایان این گروه است در کتاب گلشن راز مىگوید:
نکو اندیشه کن اى مرد عاقل
که بت از روى هستى نیست باطل
بدان کایزد تعالى خالق اوست
ز نیکو هرچه صادر گشت نیکوست
وجود آنجا که باشد محض خیراست
اگر شرى است در وى او ز غیر است
مسلمان گر بدانستى که بت چیست
بدانستى که دین در بتپرستى است
و گر مشرک ز بت آگاه گشتى
کجا در دین خود گمراه گشتى
در مسائل رفتارى و عملى مانند ریاضتهاى نامشروع نیز به همین توجیهگرىها دست مىزنند که یکى از آسیبهاى مهم سیر و سلوک الىالله است وسرانجام انسان را به بیراهه مى کشاند.
پناه بردن به خرافات، مانند چله نشینى و حتى پناه بردن به افکار شیطانى و خود شیطان براى پیشرفت در مسائل روحى و پرداختن به اذکار بى معنا یا بى محتوا و دنباله روى بى چون و چرا از شیخ و قطب و مرشد و به تعبیر دیگر، دلیل راه، و غلو درباره مشایخ و پناه بردن به مکاشفات خیالى و پندارى، از آسیب هاى دیگرى است که دامن گروهى از عارفان را گرفته و سر از عرفان هاى کاذب و شیطانى درآورده است.
منبع:
1. قرآن کریم.
2. بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، محقق/ مصحح: جمعى از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 قمری، چاپ دوم.
3. تاریخ تصوف در اسلام، غنی، قاسم، ابن سینا، تهران، 1330 شمسی،
4. کتاب التفسیر، عیاشى، محمد بن مسعود، تحقیق: رسولى محلاتی، سید هاشم، چاپخانه علمیه، تهران، 1380 قمری، چاپ اول.
5. تذکرة الأولیاء، عطار نیشابوری، فرید الدین محمد بن ابراهیم، محقق: نیکسون، مکتبه لیدن، لیدن، 1905 م.
6. تلبیس إبلیس، جمال الدین أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد جوزی تحقیق: ذکاوتی قرارگوز لو، علی رضا، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1368 شمسی.
7. سنن الترمذی، الترمذی، محمد بن عیسى، دار الفکر، بیروت، 1417 قمری.
8. شرح شطحیات، بقلی شیرازی، روزبهان، مترجم: سپهبدی، عیسی، کتابخانه طهوری، تهران، 1374 شمسی، چاپ اول.
9. شرح فصوص الحکم، قیصرى رومى، محمد داوود، محقق: آشتیانى، سید جلال الدین، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1375 شمسی، چاپ اول.
10. شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، أبو حامد عز الدین عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد، محقق / مصحح: ابراهیم محمد ابوالفضل، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404 قمری، چاپ اول.
11. الفتوحات المکیة، ابن عربى، محى الدین، دار الکتب العلمیه، بیروت، 2006 م.
12. فصوص الحکم، محى الدین ابن عربى، انتشارات الزهرا، 1366 شمسی.
13. فصوص الحکم، محى الدین ابن عربى، تعلیقه: عفیفی، ابو العلاء، تحقیق، آشتیانی، جلال الدین، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1369 شمسی.
14. الکافی، کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى، على اکبر، آخوندى، محمد، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1407 قمری، چاپ چهارم
15. مثنوى معنوى، بلخی مولوی، جلال الدین، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1361 شمسی.
16. مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، کاشانی، عزالدین محمود، مقدمه، تصحیح، توضیحات، کرباسی، عفت، برزگر خالقی، محمد رضا، انتشارات زوار، تهران، 1382 شمسی.
17. وسائل الشیعة، شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، محقق/ مصحح: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، قم، 1409 قمری، چاپ اول.
----------------------------------------
اثر ارزشمند حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مدظله)
ضرورت بازخوانی آراء واندیشه های امام علی علیه السلام در ابعاد و زوایای مختلف، در قالب تألیف کتب و در راستای تعمیق و بازتولید معارف ناب اهل بیت علیهم السلام در جامعۀ اسلامی انکار ناپذیر است؛ زیرا سخنان على عليه السلام از قلبى سرچشمه گرفته است كه با علم خدا پيوند دارد و از آنجا كه علم خداوند كهنه نمى شود، اين سخنان نيز كهنه نمى گردد؛ از این رو از سخنان آن حضرت مى توان به بهترين نحو ممکن در رفع مشکلات متعدد جامعه، به ویژه چالش های اخلاقی جامعه بهره جست.
در این میان کتاب ارزشمند « صد و ده سرمشق از سخنان حضرت علی علیه السلام» ، حاصل تعدادی از درسهای اخلاق حضرت آیهالله العظمی مکارم شیرازی مدظله العالی است، که پس از تحقیق در منابع اثر و ذکر پاورقیهای لازم به رشتۀ تحریر در آمده است.
گفتنی است آن اثر فاخر مشتمل بر یکصد و ده حدیث از روایتهای اخلاقی امیرالمومنین علیه السلام است که مولّف به توضيح و شرح آن پرداخته است، لذا مطالب این اثر ارزشمند در صدو ده عنوان تدوین شده که تحت هر عنوان، یک حدیث، سپس شرح و تفسير آن بیان شده است.
از آن جا که مولّف، مطالب مهم اخلاقی را در ذیل روایات، با زبانی ساده و رسا بیان کرده است لذا تبیین یکصد و ده فراز از زندگى مولاى متقیان در قالب قطعات تاریخى و ارائۀ داستان هاى جالب و شنیدنى، با گوشه هایى از فضایل و کمالات و ظلم هایى که بر آن حضرت رفته، برای عموم مردم قابل فهم و استفاده است، لذا مطالعه دقیق آن اثر و عمل به مضامین آن، هر کدام مى تواند الگویی بی بدیل و چراغی روشن فراسوى ظلمت هاى زندگى ما باشد و نقش به سزایی در رشد اخلاقی جامعه ایفا کند.
از آن جهت که سال ۱۳۷۹هـ ش، به سال امیرمومنان علیه السلام نام گذاری گردید؛ لذا به تناسب آن سال مبارک، یکصد و ده حدیث از روایتهای اخلاقی امیرالمومنین علیه السلام که در جلسات اخلاق حضرت آیه الله العظمی مکارم شیرازی مد ظله در قالب بحث های آموزنده و شیرین مطرح شده بود به رشتۀ طبع آراسته گردید.
«آغاز همه کارها با نام خدا»، «آری٬ بهشت را به بها می دهند»٬ «آیا همه جا اکثریت معيار است»٬ «امنيت و آرامش در سایه دین»٬« ایمان و عمل٬ دو دوست هميشگی»٬« بدعت چيست بدعتگذار کيست»٬« بزرگ ترین گناه»٬« بدترین دوستان»٬« بهترین زاد و توشه»٬« تفسيری دیگر از تقوا»٬ «حساب رس خود باش»٬« حقيقت روزه»٬ «درهای نيکوکاری»٬« راه نفوذ شيطان»٬« دو چيز مایه هلاکت مردم است»٬« زمان٬ یکی از گواهان روز قيامت»٬« علی از زبان علی عليه السلام»٬« غيبت٬ تلاش عاجزان»٬«مجازات شش گروه بخاطر شش خصلت»٬« مقام دانشجو و طالب علم»٬« نشانه اصلی دین داری»٬ « نشانه های اصلی جهل و نادانی»٬«نقش انتظار فرج در زندگی ما»٬« همه چيز حساب و کتاب دارد»٬« هميشه به ضعف ها بيندیشيم» و «یاد خدا» از جمله مهم ترین عناوین و مباحث اخلاقی کتاب به شمار می آید.
لازم به ذکر است ساختار اصلی اثر بر مدار تبیین فرازهای روایی حضرت علی علیه السلام منحصر شده است لذا اسلوب اصلی و پیکره بندی موضوعی اثر بر محور تفسیر و تشریح روایات علوی متمرکز شده است و نویسنده، از این نظر به خوبی توانسته است بازتولید معارف حدیثی را به منصۀ ظهور رساند.
هر مفهومی برای آنکه مرهم زخمی باشد یا نسخه دردی شود لاجرم باید به یک نظم و آیین تن در دهد. اخلاق هم از این حکم مستثنی نیست. به موضوع مهم اخلاق از زوایای گوناگون میتوان نزدیک شد. میتوان فیلسوفانه در قد و بالای اخلاق خیره شد و پرسشهای سترگ متافیزیکی پیش روی آن نهاد. در این صورت، آنچه حاصل میآید دستگاهی فلسفی خواهد بود که محور کنجکاویاش، کاوش در معنای حسن و قبح افعال است.
و یا میتوان با نگاه تاریخی سراغ مقوله اخلاق رفت. در این وضعیت، آنچه اهمیت مییابد سرگذشت پرفراز و نشیب اخلاق در ادوار تاریخی خواهد بود. طبعاً در چنین نگرشی، موضوع اساسی تحول و تطور مفاهیم اخلاقی است ، بنابراین همانطور که از فلسفه اخلاق، الزاماً «اخلاقی بودن» حاصل نمیشود از نگرش تاریخی به اخلاق هم لزوماً «متخلق به اخلاق بودن» بیرون نمیآید، لیکن میتوان با نگاه دینی، نگاه زیبایی شناسانه، نگاه مردم شناسانه در قالب تشریح روان روایات ائمۀ معصومین علیهم السلام به «اخلاق عملی» دست یافت؛ دانشی که میخواهد به آموزندهاش نظامنامه التزام عملی به اصول اخلاق را بیاموزاند.
با این تفاسیر کتاب « صد و ده سرمشق از سخنان حضرت علی علیه السلام» را باید در زمرۀ بهترین آثار اخلاقی به شمار آورد؛ کتابی خوش خوان که برای خواندنش نه مقدمات فلسفی منطقی لازم است و نه حوصلهای آکادمیک میطلبد. بلکه این کتاب با سیری هدفمند در آموزه های امام علی علیه السلام، به نحو احسن موضوعات مختلف اخلاقی را با ادبیات روان به مخاطب ارائه کرده است.
گرچه این اثر فاخر را باید در زمرۀ آثار اخلاقی معظم له به شمار آورد لیکن دغدغه مندی مولف در پاسخگویی به مسائل روز جامعه به ویژه وقایع مهم سیاسی روز موجب شده است تا در متن مباحث اخلاقی ، مسایل مهمّ سیاسی روز نیز از نگاه ژرف اندیشانۀ ایشان دور
نماند.
«ریشه فتنهها»،«آیا همه جا اکثریّت معیار است؟»،«أسباب شرف و عزّت آدمی»،«امارت و اسارت!»،« آزادی انسانها» از جمله مهم ترین عناوین این بخش به شمار می آید.
در فرازی از کتاب می خوانیم: آن نوع از آزادی مطلوب است که در مسیر تکامل انسان باشد.لذاآزادی مطلق فقط در دل جنگلها و در بین حیوانات وحشی پیدا میشود و بس. در چنین مکانهایی هر کسی هر کار بخواهد میکند. و روشن است که هیچ کسی مدافع چنین آزادی نیست.
آزادی در محدوده قوانین بشری نیز که دائماً دست خوش تغییر و تفسیر است.
لیکن آزادی در محدوده ارزشهای الهی؛ آزادی پیروان مکاتب الهی است که در چارچوب ارزشهای دینی است، آنها هرگز اجازه نمیدهند که به نام آزادی به حریم این ارزشهای والای الهی و انسانی تجاوز شود.
بدیهی است نوع اوّل آزادی مطلوب هیچ بشری نیست، و نوع دوم سرچشمه انواع مشکلات و بدبختیهاست، و تنها نوع سوم است که میتواند سعادت ما را تضمین کند.
توجه و اهتمام صاحب اثر به اصل ولایت در این اثر ارزشمند به خوبی قابل مشاهده است؛ لذا در عناوینی از کتاب هم چون« آری، بهشت را به بها میدهند!» و« به این طریق از ما باش!» و « راه نفوذ شیطان!» به مسألۀ ولایت اشاره شده است.
صاحب اثر در فرازهایی از کتاب و در شرح کلام نورانی حضرت علی علیه السلام که فرمود:« یا کُمَیْلُ! لا تَأْخُذْ الّا عَنَّا، تَکُنْ مِنَّا؛ ای کمیل! اگر میخواهی از ما باشی، تمام معارف دینت را از ما بگیر!»،می نویسد:«بعضی مسأله ولایت را خیلی آسان گرفتهاند و کسانی که عاشقانه بر ائمّه اطهار علیهم السلام میگریند و برای آنها سینه میزنند و عزاداری میکنند و توسّلاتشان ترک نمیشود را اهل ولایت میدانند؛ یعنی همین را کافی میدانند. بلکه بعضی تصوّر میکنند که ولایت با گناه و خلافکاری هم جمع میشود!
حال آنکه ولایت کامل و حقیقی آن است که تمام برنامههای زندگی خویش را طبق دستورات آن بزرگواران تنظیم کنیم و آن عزیزان را در تمام زندگی خویش حاضر بدانیم؛ و معارف اصیل اسلام را از آنها بگیریم.
نقطه مقابل تفکّر ولایی صحیح و ناب این است که انسان به خیالات و گمانها و اوهام خویش پناه ببرد و بدعتهایی از خود بگذارد و اموری خارج از دین را هم داخل دین کند و دچار التقاط گردد.
تبیین مبانی اقتصادی با نگاه اخلاقی از جمله فرازهای مهم کتاب به شمار می آید؛ که در عناوینی هم چون« «آداب خرید و فروش»،« دور افتادگان از رحمت خدا»،«طعم ایمان!»،و «مفاسد بیکاری!» به تفصیل مورد واکاوی قرار گرفته است.
در بخشی از کتاب آمده است؛ یکی از عوامل معضلات اقتصادی در جامعه گناهان است، جامعه گناهکار جامعه فقیری نیز خواهد بود.
کار و إشتغال تنها یک مسأله اقتصادی نیست، بلکه یک مسأله مهمّ اخلاقی نیز میباشد؛ بدین جهت آن حضرت، بیکاری را یکی از عوامل فساد و کار را عامل جلوگیری از آن بیان میکند.
تورّم و گرانی در حدّ معقول و شناخته شده قابل تحمّل و تحلیل اقتصادی است. امّا نرخهای ساعتی و قیمتهای ناپایدار، که هر لحظه در حال تغییر است، نوعی هرج و مرج و غارت اقتصادی است. و این جاست که حکّام شرع باید در مقابل این مسأله بایستند و با عوامل آن برخورد مناسب کنند.
باید اذعان نمود تأکید بی حد و حصر مولف بر اصل راهبردی اخلاق ، آن اثر فاخر را در زمرۀ بهترین آثار در زمینۀ گناه شناسی و ارائۀ راهکار در برون رفت از آن قرار داده است به نحوی که مخاطب با مطالعۀ آن اثر ارزشمند، نسبت به پیامدهای گناهان و نحوۀ مقابله با معاصی آگاه می گردد.
« چگونه خدا را یاد کنیم؟»،ارکان اصلی توبه»،«رابطه قلب و زبان»،« دیده و دل»،« رابطه تقوی با زبان!»،« رابطه شخصیّت و تقوی»،« راه سلامت و عافیت»،« راه نفوذ شیطان!»،« روزهداران واقعی!»،« سرانجام متّقین و گناهکاران»،« شرکت در مجلس گناه!»،« غیبت، تلاش عاجزان است!» و« گناهان پنهان!»از جمله موثرترین عناوین اخلاقی کتاب محسوب می شود که به این مهم پرداخته است.
در این زمینه در بخشی از کتاب می خوانیم:گناهانی که انسان انجام میدهد معمولًا ریشه نفسانی دارد؛ یعنی خلق و خویی دارد که سبب این گناه میشود. مثلًا، شخصی که غیبت میکند چون خلق و خوی حسادت دارد مرتکب این گناه بزرگ میشود. یا کسی که از مال حرام اجتناب نمیکند چون دنیاپرست و حریص است و آرزوهای طولانی دارد، وابسته به دنیا میگردد. یا کسی که دیگران را تحقیر میکند، چون متکبّر و خود برتربین است این گناه کبیره را به راحتی انجام میدهد. حال اگر انسان این گناهان را بشناسد و ریشههای نفسانی آن را اصلاح کند، سرچشمههای گناه در وجود او خشکیده میشود. امّا اگر به سرچشمهها توجّهی نشود و فقط به قلع و قمع شاخهها بپردازد، موفقیّتی به دست نمیآید. با توجّه به این مطلب روشن میشود که چرا عدم شناخت ریشههای نفسانی از بزرگترین گناهان است.
کتاب « صد و ده سرمشق از سخنان حضرت علی علیه السلام» مفاهیم رفتاری و اخلاقی را با مسألۀ معرفت و شناخت مورد بررسی قرار داده است؛ مؤلف دانشمند اثر ، تأثیرگذاری اصلاح رفتار اخلاقی انسان را با مقولۀ شناخت و معرفت به خوبی بیان کرده است بدین نحو که پایه رفتارهای اخلاقی انسان در تمام حوزههای رفتاری، منبعث از خودشناسی و خداشناسی است و اصلاح رفتارهای اخلاقی انسان در همه حوزهها در گرو اصلاح رفتار اخلاقی با خود و خدا خواهد بود. اثبات این ادعا از طریق احادیث علوی به صورت ضمنی بیان شده است.
«نتیجۀ شناخت»،« ارزششناسان!» و« عشق سوزان، مانع مهمّ شناخت» از جمله عناوین مهم آن بخش به شمار می رود.
مولف در بخش از کتاب می نویسد: اگر انسان مختصر شناختی نسبت به خداوند و صفات جلال و جمال او داشته باشد در دنیا زاهد میشود، و هرگز اسیر دنیا نمیگردد. کسی که دارای معرفة اللَّه است، میداند که خدا دریای کمال است و تمام جهان هستی با همه بزرگیش کمتر از شبنم در مقابل بزرگترین اقیانوسهاست! بدون شک چنین انسانی اسیر دنیا نمیشود.
شناخت مقام و ارزش انسان باعث میگردد که وابسته به دنیا نگردد. اگر انسان قدر خود را بداند و قیمت و ارزش خود را بشناسد، خود را به یک مقام ناپایدار یا اندکی از مال نمیفروشد. این متاع پرقیمتی که میتواند برتر از فرشتگان باشد را نباید ارزان فروخت، آن را به کمتر از بهشت و رضوان الهی نباید فروخت. امّا کسی که نمیداند انسان خلیفة اللَّه است و تمام فرشتگان در برابرش سجده کردهاند، خود را ارزان میفروشد. همان طور که شخص ناآشنا به گوهرهای گران قیمت امکان دارد آن را به ثمن بخس بفروشد!
گفتنی است تألیف این اثر نفیس در یک جلد و در 288صفحه، در قطع وزیری توسط انتشارات امام علی بن ابی طالب علیه السلام به زیور طبع آراسته شده و در سال 1384برای نخستین بار منتشر شده و تا کنون نیز چندین مرتبه تجدید چاپ شده است.
----------------------------------------
پرسش : امامت نزد شیعه امامیه چه نقشى را ایفا مى کند؟
پاسخ اجمالی: امامت نزد شیعه یک رهبرى الهى و استمرار همه وظایف نبوت جز دریافت وحی از خدا است. بنابراین وظایفی مثل: تفسیر قرآن، بیان احکام موضوعات، حفاظت از دین در برابر تحریف، رهبرى در امور دنیا مثل تأمین امنیت کشور و حفظ مرزها و اجراى حدود و نشر دین حن÷یف را بر عهده دارد.
پاسخ تفصیلی: بر اساس دیدگاه اهل سنت در امامت، جز شرایطى که در روساى دولت ها وجود دارد شرط نیست. اما امامت نزد شیعه، با حقیقت امامت نزد برادران اهل سنت متفاوت است. امامت، یک رهبرى الهى و استمرار همه وظایف نبوت است، جز دریافت وحى از خدا. مقتضاى این دیدگاه، اتّصاف امام به همه شرایطى است که در پیامبر است، جز این که وحى به او نمى رسد.
توضیح این که: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خلا بزرگ و مهمى را در حیات امت اسلامى پر مى کرد و مسئولیت ها و کارهاى او تنها دریافت وحى الهى و رساندن به مردم نبود، بلکه [علاوه بر آن] وظایف زیر را هم بر عهده داشت [که بعد از پیامبر بر عهده امام است]:
1. تفسیرقرآن و شرح اهداف آن و کشف رموز و اسرار کتاب خدا.
2. بیان احکام موضوعات و مسائلى که در زمان حیات و دعوتش پیش مى آمد.
3. پاسخ به حمله هاى شکّ آفرین و سئوال هاى دشوار و شبهه انگیز که دشمنان اسلام از یهود و نصارى بر مى انگیختند.
4. حفاظت از دین در برابر تحریف و دستکارى و مراقبت از آن چه مسلمانان از اصول و فروع دین از او مى آموختند، تا در آن موارد نلغزند.
امامت نزد شیعه امامیه حقّ کسى است که این خلا بزرگ را که با رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیش مى آید پر کند، افزون بر رهبرى در امور دنیا مثل تامین امنیت کشور و حفظ مرزها و اجراى حدود و نشر دین حنیف با تلاشى پیگیر.(1)
پرسش: آیا در «دوران فترت رسل» زمین خالی از حجّت الهی بوده است؟ پاسخ اجمالی: در فاصله میان موسى(علیه السلام) و مسیح (علیه السلام) پیامبرانى وجود داشتند، اما در زمان میان حضرت مسیح و پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) که حدود ششصد سال بوده پیامبری نیامده، قرآن در آیه 19 سوره مائده، این دوران را دوران«فترت رسل» نامیده است. اما این به معنی این نیست که زمین در این دوران از اوصیای الهی خالی بوده؛ زیرا طبق روایات، زمین هرگز از حجت الهی خالی نخواهد بود.
پاسخ تفصیلی: خداى متعال در آیه19 سوره«مائده» به مساله فترت رسل اشاره نموده مى فرماید: (اى اهل کتاب و اى یهود و نصارى پیامبر ما به سوى شما آمد تا در عصرى که میان پیامبران الهى فترت و فاصله اى واقع شده، حقایق را براى شما بیان مى کند، مبادا بگوئید از طرف خدا بشارت دهنده و بیم دهنده به سوى ما نیامد)؛ «یا اَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى فَتْرَه مِنَ الرُّسُلِ اَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشیر وَلا نَذیر».
«فترت» در اصل، به معنى سکون و آرامش است و به فاصله میان دو جنبش و حرکت یا دو کوشش و نهضت و انقلاب، نیز گفته مى شود.
و از آنجا که در فاصله میان «موسى» (علیه السلام) و «مسیح» (علیه السلام) پیامبران و رسولانى وجود داشتند، اما در میان حضرت مسیح و پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به این شکل نبود، قرآن این دوران را دوران «فترت رسل» نامیده است، و مى دانیم که میان دوران مسیح و بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) حدود ششصد سال فاصله بود.(1) به همین دلیل در قرآناز آن به عنوان دوران «فترت» یاد شده است.
در اینجا ممکن است گفته شود: طبق عقیده ما، جامعه انسانیت لحظه اى از نماینده خداو فرستادگان او خالى نخواهد شد، چگونه ممکن است چنین فترتى وجود داشته باشد؟
در پاسخ باید توجه داشت قرآن مى گوید: «عَلى فَتْرَه مِنَ الرُّسُلِ» یعنى رسولانى در این دوران نبودند اما هیچ مانعى ندارد که اوصیاى آنها وجود داشته باشند.
به تعبیر بهتر، «رسولان»، آنهائى بودند که دست به تبلیغات وسیع و دامنه دارى مى زدند، مردم را بشارت مى دادند و انذار مى کردند، سکوت و خاموشى اجتماعات را در هم مى شکستند، و صداى خود را به گوش همگان مى رساندند، ولى اوصیاى آنها همگى چنین ماموریتى را نداشتند و حتى گاهى ممکن است آنها به خاطر یک سلسله عوامل اجتماعى در میان مردم به طور پنهان زندگى مى نموده اند.
على(علیه السلام) در یکى از بیاناتش در «نهج البلاغه» مى فرماید:
«اَللّهُمَّ بَلى لا تَخْلُو الاَرْضُ مِنْ قائِم لِلّهِ بِحُجَّه اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَ اِمّا خائِفاً مَغْمُوراً لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَ بَیِّناتُهُ... یَحْفَظُ اللّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیِّناتِهِ حَتّى یُودِعُوها نُظَرائَهُمْ وَ یَزْرَعُوها فِى قُلُوبِ اَشْباهِهِمْ»؛ (آرى، روى زمین هرگز از کسى که قیام به حجت الهى کند، خالى نخواهد ماند، خواه آشکار و مشهور باشد، یا پنهان و ناشناخته، براى این که احکام، دستورات، دلائل و نشانه هاى خداوند از میان نرود [و آنها را از تحریف و دستبرد مصون دارند]... خداوند به وسیله آنها دلائل و نشانه هاى خود را حفظ مى کند تا به افرادى همانند خود بسپارند و بذر آن را در دل هاى کسانى شبیه خود بیفشانند...).(2)
روشن است هنگامى که رسولان انقلابى و مبلّغان موج شکن در میان جامعهنباشند، تدریجاً خرافات، وسوسه هاى شیطانى و تحریف ها و بى خبرى از تعلیمات الهى گسترش مى یابد، اینجا است که ممکن است جمعى وضع موجود را عذر و بهانه اى براى فرار از زیر بار مسئولیت ها بپندارند، در این موقع، خداوند به وسیله مردانِ آسمانى این عذر و بهانه ها را قطع مى نماید.(3)
پرسش: با وجود علم، عقل و تجربه چه نیازی به امام(علیه السلام) است؟
پاسخ اجمالی: قطعاً خطراتى كه در عصر علم و تكنيك براى بشريت است به مراتب از خطرهاى عصرهاى پيشين بيشتر است. اشتباه است كه خيال كنيم منشأ انحرافات بشر هميشه نادانى بوده است. انحرافات بشر بيشتر از ناحيه غرايز و تمايلات مهار نشده است؛ از ناحيه شهوت و غضب است؛ از ناحيه افزون طلبى، جاه طلبى، برترى طلبى، لذت طلبى و بالاخره نَفْس پرستى و نفع پرستى است. آيا در پرتو علم همه اينها اصلاح شده و روح عدالت و تقوا و رضا به حق خود و حد خود و عفاف و راستى و درستى جايگزين آن شده است؟
پاسخ تفصیلی: ممکن است افرادى خیال کنند که در عصر علم و دانش، بشر چه نیازى به امام(علیه السلام) دارد؟ بشریت روز به روز مستقل تر و کامل تر مى شود و طبعاً نیازمندیش به کمک هاى غیبى کمتر مى گردد، عقل و علم تدریجاً این خلاها را پر مى کنند ... .
پاسخ این است که قطعاً خطراتى که در عصر علم و تکنیک براى بشریت است به مراتب از خطرهاى عصرهاى پیشین بیشتر است. اشتباه است که خیال کنیم منشا انحرافات بشر همیشه نادانى بوده است. انحرافات بشر بیشتر از ناحیه غرایز و تمایلات مهار نشده است؛ از ناحیه شهوت و غضب است؛ از ناحیه افزون طلبى، جاه طلبى، برترى طلبى، لذت طلبى و بالاخره نَفْس پرستى و نفع پرستى است. آیا در پرتو علم همه اینها اصلاح شده و روح عدالتو تقواو رضا به حق خود و حد خود و عفاف و راستى و درستى جایگزین آن شده است؟ یا کار کاملاً برعکس است؟
«علم» امروزه به صورت بزرگترین دشمن بشر در آمده است؛ چرا چنین شده است؟ جوابش این است که علم چراغ است، روشنایى است، استفاده از آن بستگى دارد که بشر این چراغ را در چه مواردى و براى چه هدفى به کار برد. بشر از علم همچون ابزارى براى هدف هاى خویش استفاده مى کند اما هدف بشر چیست و چه باید باشد؟ علم قادر به بیان آن نیست! این کار دین است. علم، همه چیز را تحت تسلط خود قرار مى دهد مگر انسان و غرایز او را.
ویل دورانت درباره انسان عصر ماشین مى گوید: «ما از نظر ماشین توانگر شده ایم و از نظر مقاصد فقیر».(4) انسان عصر علم و دانش با انسان ما قبل این عصر در اینکه اسیر و بنده خشم و شهوت خویش است هیچ فرقى نکرده است. علم نتوانسته است آزادى از هواى نفس را به او بدهد.(5)
پی نوشت:
1. گردآوری از کتاب: سیماى عقاید شیعه، آیت الله جعفر سبحانی، مترجم: جواد محدثی، نشر مشعر، چاپ: دارالحدیث، بهار 1386، ص 188.
2. بعضى فاصله میان این دو پیامبر بزرگ را کمتر از ششصد سال و بعضى بیشتر از ششصد سال گفته اند، و بنا به گفته بعضى، فاصله میان ولادت مسیح(علیه السلام) و هجرت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به سال رومى ششصد و بیست و یک سال و صد و نود و پنج روز است (تفسیر «ابوالفتوح رازى»، جلد 4، صفحه 154، پاورقى، نوشته مرحوم شعرانى).
2. «نهج البلاغه»، کلمات قصار، جمله 147.
3. گردآوري از کتاب: تفسیر نمونه، آيت الله العظمي مکارم شيرازي، دارالکتب الإسلامیه، چاپ سی و ششم، ج 4، ص 423.
4. لذات فلسفه، بخش دعوت.
5. گردآوری از: موعود شناسی و پاسخ به شبهات، رضواني، علی اصغر، مسجد مقدس جمکران، قم، چاپ هفتم، 1390، ص 36.
----------------------------------------
پرسش: لطفا حکم شرعی و تعریف معظم له از احتکار چیست؟
پاسخ: انبار کردن کالاهای ضروری و مورد نیاز مردم به قصد آنکه بتواند با قیمت بالاتر به فروش برساند مشروط بر اینکه به اندازه کافی آن کالا در بازار وجود نداشته باشد.
پرسش: انبار کردن کالای غیر ضروری جامعه به قصد گران شدن، چه حکمی دارد؟
پاسخ: در صورتی که در بازار به حد وفور پیدا شود اشکالی ندارد؛ ولی در غیر این صورت احتیاط در ترک آن است.
پرسش : خرید و فروش ارز و سکه و طلا در شرایط کنونی که بازار ملتهب میباشد چه حکمی دارد؟
پاسخ : بهتر این است که در شرایط کنونی احتیاط شود زیرا معاملات ناسالم به نظر می رسد.
پی نوشت: