ماهنامه الکترونیکی خبری - تحلیلی بلیغ (سال یازدهم - شماره یکصد و نوزدهم - آذر 1404)

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه کاربران ویژه - خروج
مرتب سازی بر اساس
 

ماهنامه الکترونیکی خبری - تحلیلی بلیغ (سال یازدهم - شماره یکصد و نوزدهم - آذر 1404)

null

طلیعه سخن

مطابق روایت مشهور سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری قمری مصادف است با شهادت بانوی اسلام سيّدةُ نِساءِ العالَمينَ مِن الأوّلِينَ و الآخِرِينَ، لذا در هر کوی و برزن در هر نقطه ای که دوستان فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند مجالس یادبود و سوگواری برپا شده است.

هر سال این مجالس دامنه دار تر از گذشته تکرار می شود در این میان همگان باید به پیام های عقلانی، اعتقادی و اجتماعی آن بانوی بزرگ اسلام اهتمام ویژه نمایند.

از جمله مولفه های مهم می توان به نقش حضرت فاطمه سلام الله علیها در ترسیم نظام اجتماعی امامت و رهبری امت اشاره نمود؛ آن حضرت در جمع زنان مدینه آنان را مخاطب ساخته و مى گوید: چرا؟ و به کدام مجوز مردان شما محور خلافت را از آنچه پیامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم در بیانات صریح و سخنان روشن خود بیان کرده بود منحرف ساختند؟.

در واقع بانوى اسلام سلام الله علیها این حقیقت را به آن ها یادآورى مى کند که یکی از شرایط رهبران الهى، دل سوزى و خیرخواهى براى امت است، حال آیا آن ها کسى را دلسوزتر از على علیه السلام سراغ داشتند؟ کسى که همّتش سیر کردن گرسنگان و سیراب کردن تشنه کامان بود، درد و رنج هاى مردم او را رنج مى داد، و غم و اندوه آنان قلبش را مى فشرد.

لذا حضرت زهرا سلام الله علیها در بخشی از سخنان خود در جمع زنان انصار بر اساس تنصیصی بودن ولایت، خلافت را که زادۀ سقیفه بود را انکار کرد و همان طور که حضرت پیش بینی کرده بود خلافت در نهایت به سلطنت استبدادی منجر شد.

بی شک حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیها؛ شهیده عقلانیت اسلامی و قیام علیه آئین های جاهلی است.

بزرگ ترین عبادت در اسلام فکر و اندیشه است مخصوصاً در بیاناتى که از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم براى ما نقل شده و یا احادیث متعددی که از ائمه معصومین علیهم السلام در کتب معتبر دیده می شود که فرموده اند بزرگترین عبادت یک مسلمان زنده کردن فکر و به کار انداختن اندیشه در سراسر آفرینش است.[١]

لذا بهتر می توان به این مسأله پی برد که چرا حضرت زهرا سلام الله علیها در خطبه معروف فدکیه به سراغ بیان فلسفۀ احکام می رود؛ زیرا فاطمه سلام الله علیها می دید غصب فدک به عنوان تجاوز آشکار، توأم با نادیده گرفتن بسیارى از احکام اسلام در این رابطه، جامعه اسلامى را گرفتار یک انحراف شدید از تعالیم اسلام و سنت پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و گرایش به برنامه هاى جاهلی می کند، و از سوى دیگر مقدمه اى است براى خانه نشین کردن امیرمؤمنان على علیه السلام و محاصره اقتصادى یاران جانباز على علیه السلام، لذا به دفاع از حق خویش در مقابل غاصبان فدک پرداخت و با تمام وجودش خواستار بازگشت این حق مغصوب شد.

در واقع آن حضرت دلش از این می سوزد که بار دیگر احکام جاهلیت دارد زنده می شود چرا که در جاهلیت به دختران مطلقا ارث نمى ‏دادند، اسلام آمد و خط بطلان بر این معنا کشید، و همه بستگان مسلمان را در ارث شریک و سهیم دانست، بنابراین تنها مسأله فدک مطرح نیست، آن چه مطرح است در درجه اول خطر احیاى سنن جاهلیت و محو سنن اسلامى است و لذا غاصبان فدک را شدیداً ملامت می کند و آن ها را زیر رگبار حملات خود قرار می دهد.

گفتنی است حضرت فاطمه سلام الله علیها در واپسين لحظه عمر كوتاه و پر درد و رنجش بالخصوص هم چون شمعى مى سوخت تا اطراف خود را روشن سازد و گمراهان را نجات دهد و مدافع حق و عدالت باشد.

در این زمینه بانوى اسلام حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در خطبه معروف خود، در عبارتى كوتاه و گويا درباره فلسفه عدالت مى فرمايد: « فَرَضَ اَللَّهُ اَلْعَدْلَ فِي اَلْأَحْكَامِ إِينَاساً لِلرَّعِيَّةِ؛ خداوند عدالت را در حكومت واجب ساخت تا ميان مردمان انس و الفت پديد آيد»[٢]كه در صورت عدم رعايت عدالت، الفت از ميان مردم رخت مى بندد و همكارى و همراهى آنان با حكومت دچار مشكل مى شود و در نتيجه برنامه ريزان موفق به اجراى صحيح پروژه پیشرفت نخواهند شد.

همان گونه كه در تعبيرى ديگر، آن حضرت عدالت را مايه پيوند دل و تحكيم روابط اجتماعى مى شمرد.[٣]

تأمل در کلام نورانی حضرت زهرا سلام الله علیها نشان می دهد نباید پیشرفت را فقط دگرگونى در ميزان توليد و درآمد و رشد اقتصادی دانست بلكه فقرزدايى، رفع محروميت، تأمين رفاه عمومى و تعميم و توزيع درآمد را باید از اركان يك توسعه پايدار به شمار آورد که طبيعى است عدالت از اركان اصلى آن خواهد بود و نمى توان با دلخوش كردن به آينده، عدالت را قربانى كرد و ظلم را مجاز دانست، زيرا از ديدگاه اسلام، ظلم با هيچ توجيهى روا نيست.

در خاتمه باید تأکید کرد اکثر بی عدالتی های اجتماعی، بی اخلاقی ها، رانت خورای ها، اختلاس ها و قاچاق از نبود فرهنگ فاطمی در جامعه اسلامی است.

 لذا شیعه واقعی کسی است که احیاء گر عدالت فاطمی در جامعه باشد اگر کسی نتوانست، نباید بگوید من شیعه به معنای واقعی هستم بلکه باید بگوید من محب و دوست دار اهل بیت علیهم السلام هستم چون شیعه به معنای واقعی در ردیف کسانی است که این گونه شاخص ها را در خود تجلی داده باشند.

علما و خطبا نیز در منابر تنها نباید به ذکر فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها اکتفا کنند بلکه آن حضرت موضوعات زیادی مانند عدالت طلبی ، کمک و رسیدگی به مشکلات اجتماعی مردم وده ها موضوعات تأثیرگذار دیگر هم دارد که باید این موارد هم بیان و تاکید شود.

[١] ر.ک: بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏١، ص٨٨، ح١٣.

[٢] همان، ج‏٦، ص١٠٨، ح١.

[٣] همان، ج‏٢٩، ص٢٢٣، ح٨.

دیدارها

قم متعلق به جهان اسلام است و باید متفاوت از دیگر شهرها دیده شود

حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در دیدار با شهردار قم، با تبریک میلاد حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: توضیحات ارائه شده نشان می دهد شهرداری قم در مسیر فعالیتهای تازه و سازندهای برای پیشرفت شهر در جنبههای مختلف گام برداشته است.

ایشان با اشاره به اینکه «جمهوری اسلامی» متشکل از دو بُعد «جمهوری» و «اسلامی» است، فرمودند: همه دستگاهها باید به هر دو جنبه توجه داشته باشند. شهرداری تنها مسئول عمران و آبادانی شهر نیست، بلکه باید به مسائل فرهنگی نیز اهتمام ورزد و از مدارس تا مساجد آموزشهای فرهنگی را توسعه دهد.

معظم له با تأکید بر جایگاه ویژه قم اظهار داشتند: قم با هیچیک از شهرهای کشور قابل مقایسه نیست، چراکه متعلق به تمام جهان اسلام است.

ایشان بر ضرورت توجه ویژه دولت و شهرداری به شهر قم و تسریع در احداث فرودگاه این شهر تأکید کردند و افزودند: راهاندازی فرودگاه قم میتواند ظرفیت تازهای برای این شهر به همراه داشته باشد.

معظم له همچنین با اشاره به مشکلات جوانان کشور تصریح کردند: جوانان سرمایه اصلی کشورند و باید به مسائل ازدواج، اشتغال و مسکن آنان توجه جدی شود. وی از شهرداری خواست با کمک خیرین در رفع این مشکلات نقشآفرین باشد تا زمینه ازدواج و فرزندآوری در جامعه افزایش یابد.

ایشان دو مرکز مذهبی حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها و مسجد مقدس جمکران را از سرمایههای بیبدیل قم دانسته و فرمودند: توجه و بهرهگیری بیشتر از این دو ظرفیت میتواند به پیشرفت فرهنگی و مادی شهر کمک شایانی کند.

معظم له در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به فشارهای اقتصادی بر مردم، تأکید کردند: شهرداری باید در حد توان برای بهبود وضعیت معیشتی و کنترل تورم تلاش کند و با هدایت و آموزش اصناف، مانع از رفتارهای غیرمنصفانه در حوزه بازار و مسکن شود.

ایشان همچنین به نقش حوزۀ علمیه در حمایت فکری از مدیریت شهری اشاره کرد و افزود: حوزۀ علمیه قم پشتوانهای ارزشمند است که بدون اتکا به منابع دولتی و تنها با حمایتهای مردمی اداره میشود.

حضرت آِیت الله العظمی مکارم شیرازی در پایان ضمن دعا برای توفیق شهردار قم، فرمودند: انشاءالله کارهایی که انجام میدهید مورد توجه حضرت ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

حوزه علمیه در بهره گیری از هوش مصنوعی پیشرو است

حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در مراسم رونمایی از «سامانه هوشمند گفتوگو با تفاسیر قرآن» که توسط مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی (نور) طراحی و اجرا شده و در محضر ایشان برگزار گردید، با ابراز خرسندی از گسترش فعالیتهای علمی حوزه علمیه در عرصه فناوریهای نوین بهویژه هوش مصنوعی، تأکید کردند: بسیار خوشحال هستم که این فناوری در خدمت تفسیر و علوم قرآنی قرار گرفته و توانسته است بسیاری از مشکلات کاربران در زمینه مسائل تفسیری را برطرف سازد.

ایشان با اشاره به سخنان امیرمؤمنان علی علیه السلام در نهجالبلاغه که میفرماید: «ينابيع العلم، و ما للقلب جلاء غيره؛ قرآن سرچشمههای علم است و جلاء و روشنی دل در آن نهفته است. هرکس با قرآن همنشین شود، از آن جز هدایت و روشنی نصیب نمیبرد، ابراز داشتند: این سخنان نشان میدهد که قرآن منبع بیپایان علم و معرفت است و هر چه درباره آن تحقیق شود، شایسته و بجاست.

معظم له با تمجید از فعالیتهای قرآنی و تفسیری پژوهشگران نور، افزودند: کارهایی که شما در حوزه تفسیر انجام دادهاید، در واقع تفسیری عملی از کلام امیرمؤمنان علیه السلام است. امروز حوزه علمیه در زمینه بهرهگیری از هوش مصنوعی نهتنها عقب نمانده بلکه پیشرو است.

ایشان با اشاره به تجربه تألیف تفسیر نمونه گفتند: در زمانی که تفسیر نمونه را آغاز کردیم، عدهای معتقد بودند تفسیر کاری علمی نیست، اما با تلاش علما و فضلای جوان نشان داده شد که قرآن منبع همه دانشهاست. هر چه بخواهیم در قرآن هست، اگر نیافتیم، ضعف از ماست نه از قرآن.

معظم له در ادامه با تأکید بر لزوم اطلاعرسانی و رسانهای شدن این دستاوردها خاطرنشان کردند: امروز یکی از نیازهای مهم، خبررسانی است. فعالیتهای ارزشمندی در حوزه انجام میشود اما اطلاعرسانی محدودی دارد. باید رسانهها، صدا و سیما و خبرگزاریها این پیشرفتها را منتشر کنند تا دیگران نیز بدانند حوزه در چه سطحی از فناوری فعالیت میکند.

معظم له در پایان ضمن دعا برای توفیق بیشتر پژوهشگران گفتند: شما در این مسیر وارد شدید و بحمداللّه موفق هم بودید. انشاءاللّه این برنامهها را ادامه دهید و در علوم دیگر اسلامی نیز از هوش مصنوعی بهره بگیرید. همانگونه که قرآن میفرماید: وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوّة، امروز نیز در میدان فرهنگ باید مجهز به ابزار روز باشیم. خداوند به شما توفیق دهد و نور قرآن روز به روز بر کارتان بیفزاید.

لزوم تسریع در رسیدگی به پرونده ها، نظارت بر نظام وکالت و توجه به مسائل فرهنگی

حضرت آیتالله العظمی ناصر مکارم شیرازی در دیدار با رئیس قوه قضاییه ضمن تسلیت ایام فاطمیه، بر ضرورت تلاش برای حل مشکلات دستگاه قضایی و تسریع در روند رسیدگی به پروندهها تأکید کردند.

ایشان با اشاره به شکایتهای مردم از طولانی بودن روند رسیدگی به پرونده ها فرمودند:گاهی گفته میشود که یک سال طول میکشد تا نوبت رسیدگی به یک پرونده برسد، در حالی که ممکن است در این مدت تحولات زیادی در زندگی فرد رخ دهد و نتواند به حق خود برسد. برای این موضوع چارهای اندیشیده شود و با افزایش تعداد قضات و تقویت عوامل پیشگیرانه، روند رسیدگیها منطقیتر گردد.

معظم له بخشی از مشکلات قوه قضاییه را فرهنگی دانستند و افزودند:بسیاری از مسائل، ریشه در فرهنگ عمومی دارند؛ چه در رفتار قضات، چه در میان وکلا و مراجعان و لازم است با آموزش و فرهنگسازی، این نگاه اصلاح شود.

ایشان یکی از مشکلات دیگر را در زمینه نظام وکالت دانسته و اظهار داشتند: برخی وکلا با دریافت حقالوکالههای سنگین موجب نارضایتی مردم میشوند. وکلا باید تحت نظارت دقیق قرار گیرند تا مردم از این ناحیه متضرر نشوند.

معظم له در بخش دیگری از سخنان خود به مسئله حجاب اشاره کرده و فرمودند: بیحجابی تنها یک مسئله شرعی نیست بلکه یک مسئله اجتماعی است و سرچشمه بسیاری از ارتباطهای نامشروع میشود که در نهایت برای دستگاه قضایی دردسرساز است.

ایشان همچنین بحران مسکن را از دیگر مشکلات جدی مردم دانسته و خاطرنشان کردند: دستگاه قضایی در حد توان خود برای کنترل این وضعیت همکاری کند تا مالکان نتوانند با افزایش بیرویه اجارهبها به مردم فشار بیاورند زیرا این مشکل حتی ازدواج جوانان را نیز تحت تأثیر قرار داده است.

ایشان با اشاره به تأثیر مستقیم نوسانات نرخ ارز بر معیشت مردم، گفتند: چه دستهایی باعث بالا و پایین شدن ناگهانی نرخ ارز میشوند؟ این نوسانات بلافاصله بر قیمت کالاها اثر میگذارد و نشان میدهد که روی کسبه و بازار، کار فرهنگی صورت نگرفته است.

معظم له در بخش پایانی سخنان خود به موضوع هوش مصنوعی اشاره کرده و هشدار دادند: دستگاه قضایی از هماکنون نسبت به حوزه هوش مصنوعی ورود کند تا جلوی سوءاستفادهها گرفته شود. هوش مصنوعی مخلوق انسان است، نه موجودی دارای عقل مستقل؛ بنابراین باید استفاده صحیح از آن مدیریت شود.

ایشان در پایان برای توفیق رئیس قوه قضاییه و مجموعه همکارانشان دعا کرده و تأکید نمودند:امیدواریم با افزایش قضات، ارتقای آموزشها و اصلاح قوانین، کار مردم آسانتر شود و نظارت بر وکلا و نظام حقوقی تقویت گردد.

خطبه های نماز جمعه باید هماهنگ، منسجم و ناظر به مسائل روز باشد

حضرت آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی در دیدار با حجت الاسلام والمسلمین حاج علی اکبری رئیس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه و همچنین آیت الله علم الهدی امام جمعه مشهد مقدس، با ابراز خرسندی از این ملاقات، توضیحات ارائهشده درباره وضعیت نماز جمعه و مساجد را امیدبخش دانستند.

معظم له در این دیدار با تأکید بر اهمیت نماز جمعه خواستار توجه ائمه جمعه به مسائل روز، استفاده از زبان قابل فهم برای مردم هر منطقه و بیان نکات مرتبط با وظایف اجتماعی و دینی مردم شدند.

ایشان با اشاره به اینکه احیای نماز جمعه از برکات انقلاب اسلامی بوده است، فرمودند: پیش از انقلاب، نماز جمعه کمرونق و بیاثر بود اما پس از انقلاب به یک نهاد تأثیرگذار تبدیل شد.

معظم له خطبه های نماز جمعه را بستری برای طرح مسائل اجتماعی، اخلاقی، انقلابی و مشکلات مردم دانسته و فرمودند: هشدار درباره بی انصافی ها حداقل بر بخشی از جامعه اثرگذار خواهد بود.

حضرت آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی همچنین بر اهمیت گردهماییهای ائمه جمعه و تبادل تجربیات میان آنان تأکید کرده و خاطرنشان کردند: اینگونه جلسات فرصتی برای انتقال تجربه و تقویت کارآمدی نماز جمعه ها است.

تبادل تجربیات حوزه های قم و مشهد زمینه ساز پیشرفت های گسترده است

حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در دیدار با اعضای شورای عالی حوزه علمیه مشهد با تسلیت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها یکی از مشکلات اصلی حوزهها را مسئله گزینش دانسته و فرمودند: گزینش درست، که بر پایه استعداد، آمادگی و علاقه واقعی افراد باشد، نیمی از مسیر را حل میکند.

معظم له بر اهمیت تنظیم دقیق مواد درسی، انتخاب صحیح کتابهای آموزشی و ضرورت تشویق طلاب برجسته تأکید کرده و افزودند: تشویق موجب ایجاد انگیزه و جلوگیری از بیتفاوتی در روند تحصیل میشود.

ایشان یادگیری زبان عربی را برای طلاب ضروری دانسته و با اشاره به مشترکات فراوان زبان عربی و فارسی فرمودند: یادگیری عربی میتواند در سفرهای تبلیغی، عمره، حج و ارتباط با کشورهای عربی بسیار مؤثر باشد.

معظم له همچنین بر برگزاری امتحانات منظم و معقول تأکید کرده و افزودند: امتحانات باید نه چنان سخت باشد که موجب سرخوردگی شود و نه آنقدر آسان که افراد بدون شایستگی قبول شوند.

ایشان با اشاره به اهمیّت استفاده از ابزارهای روز، بر بهرهگیری از رسانهها و فناوریهای نوین تأکید کرده و فرمودند: هوش مصنوعی هم خطر دارد و هم فایده؛ باید کمیتهای تشکیل شود تا تأثیر آن را در فعالیتهای حوزوی بررسی کند.

معظمله سپس به اهمیت تربیت مبلغین توانمند اشاره کردند و با اشاره به سابقه درخشان مشهد در تربیت گویندگان توانمند افزودند: طلاب باید در کنار تحصیل، تمرین گویندگی داشته باشند تا در مواقع لازم بتوانند منبر بروند و در جلسات تخصصی حوزه به خوبی اظهارنظر کنند.

ایشان همچنین یکی از مسائل فرهنگی مشهد را اختلاف سطح مذهبی در مناطق مختلف شهر دانسته و فرمودند: لازم است مبلغانی به مساجد مناطق مختلف اعزام شوند تا در ایام خاص مردم را هدایت و توجیه کنند.

معظم له با تأکید بر جایگاه مهم حوزه علمیه قم و مشهد اظهار داشتند: حوزههای علمیه قم و مشهد تجارب ارزشمندی دارند که تبادل این تجربیات اقدامی بسیار مفید و اثرگذار است.

ایشان در بخش دیگری از سخنانشان به مشکلات مالی طلاب اشاره کردند و فرمودند: با وجود افزایش شهریهها، هزینههای طلاب بسیار بیشتر است و لازم است تا حد امکان به نیازهای مالی آنان توجه شود.

آیت الله العظمی مکارم شیرازی در پایان خطاب به اعضای شورای عالی حوزه علمیه مشهد اظهار داشتند: مطمئن باشید فعالیتهای شما مورد توجه حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف است، چراکه در خدمت به حوزه علمیه آن حضرت گام برمیدارید.

انتشارات

دوره ٥ جلدی برگزیده پیام امام امیر المؤمنین علیه السلام

کتاب پیام امام امیر المؤمنین علیه السلام شرحى است مهم و جامع و تازه بر نهج البلاغه که توسط حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی و با همکارى جمعى از فضلاى حوزه علمیه در طلیعه میلاد مسعود امیرمؤمنان علیه السلام در ١٣ رجب سال ١٤١٣ قمری آغاز شد و پس از بيست سال و در ١٥ مجلد به اتمام رسید. لازم به ذکر است این اثر در سال ٨٢ به عنوان بهترین کتاب سال برگزیده شد.

اکنون پس از گذشت سالها و استقبال بسیار زیاد علاقمندان نهج البلاغه، به درخواست تعداد زیاد علاقمندان برای تلخیص مجموعه، دوره ٥ جلدی برگزیده پیام امام امیر المؤمنین علیه السلام به کوشش آقای احمد علیبابایی تلخیص و تنظیم شده و توسط انتشارات امام علی بن ابی طالب علیه السلام منتشر شد.

علاقمندان می توانند جهت خرید مجموعه به وب سایت اینترنتی انتشارات امام علی بن ابی طالب علیه السلام مراجعه کنند.

گزارش تصویری

مراسم عزاداری شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

یادداشت

1
«امید» در آموزه های اسلامی
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی

«امید» از جمله بزرگترین نعمتهای الهی است که انسان را در حصول درخواستها و آرزوهایش یاری میرساند.

در آیات قرآن و روایات اسلامی، آموزههای اعتقادی و رفتاری متعددی از امید و امیدآفرینی مطرح شده که تحلیل و بررسی آن ضمن ایجاد امید، به تحکیم و ثبات آن امر مهم کمک میکند.

نگاشتۀ حاضر با تکیه بر آیات قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام به این مسئلۀ مهم اختصاص یافته است.

امید به غیر خدا؟!

در روایات اسلامی تأکیدهای شدیدی نسبت به این مطلب شده که امیدتان تنها به خدا باشد نه به مخلوقات ضعیفی مانند خودتان. ازجمله مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی در جلد دوم، در باب «التفویض الی اللّه» روایاتی در این زمینه نقل کرده است. در یکی از این روایات میخوانیم که خداوند به حضرت داود علیه السلام وحی فرستاد: «مَا اِعْتَصَمَ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِی عَرَفْتُ ذَلِک مِنْ نِیتِهِ إِلاَّ قَطَعْتُ أَسْبَابَ اَلسَّمَاوَاتِ وَاَلْأَرْضِ مِنْ یدَیهِ وَأَسَخْتُ اَلْأَرْضَ مِنْ تَحْتِهِ وَلَمْ أُبَالِ بِأَی وَادٍ هَلَک؛ هیچ یک از بندگان من به احدی از خلق من توسل نمیجوید درحالیکه بدانم نیتش تنها اوست مگر اینکه اسباب آسمانها و زمین را از دسترس او خارج میکنم و زمینی را که در زیر پای اوست بر او خشمگین میسازم و اعتنا نمیکنم که در کجا هلاک شود».

همین مضمون به صورت دعا در ماه مبارک رمضان از همان امام علیه السلام نقل شده است که عرضه میدارد: « اَللَّهُمَّ إِنِّی بِک أَتَوَسَّلُ وَمِنْک أَطْلُبُ حَاجَتِی مَنْ طَلَبَ حَاجَةً إِلَی اَلنَّاسِ فَإِنِّی لاَ أَطْلُبُ حَاجَتِی إِلاَّ مِنْک وَحْدَک لاَ شَرِیک لَک؛ خداوندا! به تو توسل میجویم و حاجتم را از تو میطلبم و میدانم اگر کسی حاجتش را از مردم بخواهد من حاجتم را از غیر تو نمیطلبم، یگانهای و همتایی نداری».

در حدیث مفصّل دیگری در همین باب از امام صادق علیه السلام نقل شده است که یکی از راویان (حسین بن عُلْوان) میگوید: در یکی از سفرهای علمی هزینه سفرم تمام شده بود. یکی از دوستان گفت: از چه کسی تقاضای کمک میکنی؟ گفتم: از فلانکس - ظاهراً یکی از فرمانروایان ستمگر بود! - گفت: به خدا قسم! موفّق نخواهی شد و به خواستهات نمیرسی. گفتم: خداوند تو را رحمت کند چه کسی این مطلب را به تو گفته است؟ گفت: «اِنَّ اَباعَبْدِاللّهِ علیه السلام حَدَّثَنی اَنَّهُ قَرَأَ فی بَعْضِ الْکتُبِ اَنَّ اللّهَ تَبارَک وَتَعالی یقُولُ: وَعِزَّتی وَجَلالی وَمَجْدی وَارْتِفاعی عَلی عَرْشی لاَقَطِّعَنَّ اَمَلَ کلِّ مُؤَمِّلٍّ [مِنَ النّاسِ] غَیری بِالْیأْسِ وَلاَکسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّةِ عِنْدَالنّاسِ وَلاَنحِّینَّهُ مِنْ قُرْبی وَلاُبَعِدَّنَّهُ مِنْ فَضْلی، اَیؤَمِّلُ غَیری فِی الشَّدائِدِ؟ وَالشَّدائِدُ بِیدی وَیرْجُو غَیری وَیقْرَعُ بِالْفِکرِ بابَ غَیری وَبِیدی مَفاتیحُ الاْبْوابِ وَهِی مُغْلَقَةٌ وَبابی مَفْتُوحٌ لِمَنْ دَعانی، فَمَنْ ذَاالَّذی اَمَّلَنی لِنَوائِبِه فَقَطَّعْتُهُ دُونَها؟ وَمَنْ ذَاالَّذی رَجانی لِعَظیمَةٍ فَقَطَعْتُ رَجائهُ مِنّی؛ امام صادق علیه السلام به نقل از بعضی از کتابهای آسمانی این حدیث را برای من نقل کرده است که خداوند تبارک و تعالی فرمود: قسم به عزّت و جلال و بزرگواری و علوّم بر عرش، هرکس امید به غیر من ببندد امیدش را قطع میکنم، و لباس ذلّت بر اندامش میپوشانم و او را نزد مردم خوار میکنم، و او را از مقام قربم و از فضل و رحمتم دور میسازم، آیا در مشکلات و شداید به غیر من امید بسته درحالیکه کلید حل همۀ مشکلات در دست من است و درِ خانه من به روی همه کسانی که مرا بخوانند باز است؟! چه کسانی را سراغ دارید که [خالصانه به درگاهم روی آورده و] امید حلّ مشکلی داشتند و امید آنها را ناامید کردهام؟!».

برای روشن شدن معنی حدیث، توضیح چند مطلب لازم است:

تکیۀ اصلی روایت بر توحید افعالی است. ما پیروان اهل بیت علیهم السلام نه معتقد به تفویضیم تا نقش برای خدا قائل نباشیم و نه معتقد به نفی عالم اسباب هستیم تا برای خود نقشی قائل نباشیم؛ بلکه همه چیز را به دست خدا میدانیم و معتقدیم که همان خدا به عالم اسباب اجازۀ تأثیر داده است. دارو به اجازۀ خداوند شفا میبخشد، سنگ به اذن الله شیشه را میشکند، چاقو به اذن الله میبرد و آتش به اجازۀ خدا میسوزاند. آری! عالم اسباب را مؤثّر میدانیم، امّا معتقدیم که مسبّب الاسباب خداست و همۀ مسائل اخلاقی بر پایۀ این اصل معنی خواهد داشت.

از سوی دیگر در معارف دینی به مسلمانان دستور داده شده که به کمک هم شتافته و نیازهای یکدیگر را مرتفع سازند؛ امّا یکدیگر را مستقل التأثیر ندانند و معتقد باشند که خداوند به وسیلۀ آنها مشکل را حل کرد. بنابراین، معنای حدیث مورد بحث این نیست که از دیگران کمک نگرفته و برای گذران زندگی به سراغ کار و فعالیت نروید، بلکه معنای آن این است که کمک گرفتن از دیگران جایز است، امّا اثر را از لطف و عنایت الهی بدانید.

در روایتی میخوانیم که وقتی کشاورز زمین را شخم زد و برای کشت آماده ساخت و بذرافشانی کرد و آن را آب داد، بگوید: «اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ حَبّاً مُبارَکاً». یعنی خدایا! آنچه من انجام دادم مقدّمه بود و کار اصلی، که تأثیرگذاری است، به دست با کفایت توست، پس این زراعتم را مبارک و پرمحصول قرار بده.

هم چنین به هنگام نیاز، به در خانۀ ظلمه و اشخاص بیمروّت و انسانهای ناصالح نباید رفت، که انسان را ناامید برمیگردانند و اگر هم مشکل را حل کنند مشکل بزرگ تری ایجاد میکنند. بلکه باید به سراغ انسانهای صالح و بزرگوار و کریم رفت تا ضمن حل مشکل آبروی نیازمند نیز محفوظ بماند.

در تاریخ، نمونههای فراوان وجود دارد که نه تنها امید بستن به غیر خدا و انسانهای ناصالح مشکل را برطرف نکرده، بلکه مشکلی بر مشکلات افزوده است. به دو نمونۀ آن از زندگانی حضرت یوسف علیه السلام توجّه فرمایید:

الف) طبق آنچه در برخی از روایات آمده، حضرت یوسف علیه السلام فرمود: روزی نشسته بودم و به یازده برادرم، که همه زورمند و شجاع و قهرمان بودند، مینگریستم که چگونه حتی به گرگهای بیابان حمله کرده و آنها را مجبور به فرار میکنند و با خود گفتم: «با وجود این برادران شجاع چه کسی میتواند مرا اذیت کند؟». به جای خداوند به بازوی برادرانم تکیه کردم، امّا وقتی که مرا از پدر گرفتند و در صحرا برای از بین بردنم نقشه کشیدند و تصمیم گرفتند مرا به چاه بیندازند تا کاروانی مرا به غلامی بگیرد و به شهرهای دوردست ببرد، و پیش از انداختن در چاه مرا کتک مفصّلی زدند و مجروح و خونین کردند، خندهام گرفت. گفتند: چرا میخندی؟ گفتم: آن روز چشم از خدا بستم و به شما پیوستم، اکنون گرفتار خود شما هستم!

ب) نمونۀ دیگر در قرآن مجید آمده است که وقتی حضرت یوسف علیه السلام خواب آن دو زندانی را تعبیر کرد، خطاب به آن شخصی که آزاد میشد فرمود: «وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکرْنِی عِنْدَ رَبِّک؛ مرا نزد آقایت [سلطان مصر] یاد کن تا نجات یابم». همین مقدار تکیه بر غیر خدا و غفلت از یاد او باعث شد که چندین سال دیگر در زندان بماند؛ زیرا آن شخص درخواست حضرت یوسف علیه السلام را فراموش کرد و خداوند بدین شکل امیدش را ناامید ساخت.

آری، حضرت یوسف علیه السلام براثر یک ترک اولی سالها در زندان ماند. این مطلب در زندگی فردی و اجتماعی برای ما درس است؛ در زندگی فردی به افراد مبغوض و ناصالح متوسّل نشویم و اگر از نیکان تقاضایی داریم بدانیم که عامل اساسی خداست و در زندگی جمعی دست به دامن غرب و شرق نشویم.

امید؛ حرکت رو به جلو

اصل امید و آرزو موتور محرّک وجود انسان است، یعنی انسان زنده دارای امیدها و آرزوها است، چرخ وجود انسان را امیدها به حرکت درمیآورد، آرزوها ذاتاً بد نیست، بلکه طول أمل و آرزوی دور و دراز ناپسند است.

در روایتی از رسول گرامی صلّی الله علیه وآله وسلّم آمده که فرمودند: «اَلْأَمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِی، وَلَوْلاَ اَلْأَمَلُ مَا أَرْضَعَتْ أُمٌّ وَلَداً وَلاَ غَرَسَ غَارِسٌ شَجَراً؛ برای امت من، امید و آرزو رحمت است، اگر امید و آرزو در دل مادر نبود هرگز فرزندش را شیر نمیداد و هیچگاه باغبان درختی نمیکاشت».

جالب اینکه در حدیث دیگری که مرحوم علامه مجلسی در بحار الأنوار آورده است میخوانیم: «وَقِیلَ: بَینَمَا عِیسَی اِبْنُ مَرْیمَ عَلَیهِ السَّلاَمُ جَالِسٌ وَشَیخٌ یعْمَلُ بِمِسْحَاةٍ وَیثِیرُ اَلْأَرْضَ فَقَالَ عِیسَی عَلَیهِ السَّلاَمُ اَللَّهُمَّ اِنْزِعْ مِنْهُ اَلْأَمَلَ فَوَضَعَ اَلشَّیخُ اَلْمِسْحَاةَ وَاِضْطَجَعَ فَلَبِثَ سَاعَةً فَقَالَ عِیسَی اَللَّهُمَّ اُرْدُدْ إِلَیهِ اَلْأَمَلَ فَقَامَ فَجَعَلَ یعْمَلُ فَسَأَلَهُ عِیسَی عَنْ ذَلِک فَقَالَ بَینَمَا أَنَا أَعْمَلُ إِذْ قَالَتْ لِی نَفْسِی إِلَی مَتَی تَعْمَلُ وَأَنْتَ شَیخٌ کبِیرٌ فَأَلْقَیتُ اَلْمِسْحَاةَ وَاِضْطَجَعْتُ ثُمَّ قَالَتْ لِی نَفْسِی وَاَللَّهِ لاَ بُدَّ لَک مِنْ عَیشٍ مَا بَقِیتَ فَقُمْتُ إِلَی مِسْحَاتِی؛ گفته اند: عیسی بن مریم علیهما السلام در جایی نشسته بود، در برابر خود پیرمردی را دید که بیل در دست دارد و زمین را با آن میشکافد. عیسی علیه السلام عرضه داشت: خداوندا! امید و آرزو را از او برگیر، ناگهان پیرمرد بیل را کنار گذاشت و روی زمین دراز کشید. مدتی گذشت، عیسی علیه السلام عرضه داشت: خداوندا! امید و آرزو را به او بازگردان، ناگهان پیرمرد برخاست و مشغول به کار شد. حضرت مسیح علیه السلام از او سؤال کرد: این تغییر حالتی که در تو دیدم برای چه بود؟ عرض کرد:

هنگامی که مشغول کار بودم در دل گفتم: تا کی میخواهی [برای دیگران] زحمت بکشی؟ تو پیرمردی هستی. بیل را رها کردم و دراز کشیدم. چیزی نگذشت که در دل با خود گفتم: به خدا سوگند تا زنده هستی باید برای معاش تلاش کنی. برخاستم و بیل را برگرفتم و مشغول کار شدم».

امید؛ قدرت پشتکار و عمل

یکی از راویان حدیث میگوید: «خدمت امام صادق علیه السلام عرض شد که: گروهی که دائماً گناه میکنند، میگویند: «امیدوار به لطف خدا هستیم» و به همین روش ادامه میدهند تا مرگشان فرا برسد، [آیا این کار صحیح است؟]، امام علیه السلام فرمود: اینها کسانی هستند که در اوهام و خیالات خود سرگرداناند، آنها دروغ میگویند و [حقیقتاً] امیدوار نیستند، چون کسی که امید به چیزی دارد آن را طلب میکند [و در جستجوی آن حرکت میکند]، و کسی که از چیزی میترسد از آن فرار میکند؛ وَقِیلَ لَهُ عَلَیهِ السَّلاَمُ: قَوْمٌ یعْمَلُونَ بِالْمَعَاصِی وَیقُولُونَ نَرْجُو فَلاَ یزَالُونَ کذَلِک حَتَّی یأْتِیهُمُ اَلْمَوْتُ، فَقَالَ: هَؤُلاَءِ قَوْمٌ یتَرَجَّحُونَ فِی اَلْأَمَانِی کذَبُوا لَیسَ یرْجُونَ إِنَّ مَنْ رَجَا شَیئاً طَلَبَهُ وَمَنْ خَافَ مِنْ شَیءٍ هَرَبَ مِنْهُ».

افراد مورد اشاره در روایت، اگر امید به بهشت، و ترس از جهنّم داشتند، در طلب طاعت الهی برآمده و از گناهان و معاصی فرار میکردند، پس دروغ میگویند.

به سه نکته در توضیح این روایت قناعت می کنیم:

١. تحریف در مفاهیم اسلامی

تحریف در مفاهیم اسلامی، هم گسترده است، هم پیچیده و هم خطرناک.

پیچیده است چون گاه به گونهای است که انسان باور نمیکند دچار تحریف شده، خیال میکند در حال پیاده کردن مفاهیم اسلامی در درون خود است درحالیکه چنین نیست. تصوّر میکند در مسیر توحید و خوف و رجا و شفاعت و ولایت است، امّا اشتباه میکند.

و خطرناک است چون مفاهیم دینی وقتی تحریف شود تبدیل به ضدّ ارزش میشود. به عنوان مثال: رجا و امیدواری، که باید سبب ترک گناه شود، عامل آلودگی به گناه میگردد. یا امید به شفاعت که باید سبب نزدیکی ما به حضرات معصومین علیهم السلام شود ما را از آنها دور میکند.

٢. عوامل تحریف

یکی از اسباب و عوامل تحریف این است که بعضیها میخواهند جمع بین ضدّین کنند! هم دنیا را میخواهند هم آخرت را؛ هم طالب بهشتاند و هم راحت طلباند و نمیخواهند بهایی برای آن بپردازند. هم میخواهند متدین باشند و هم بیقیدوبند. و لذا مفهومی به نام «رجا» پیدا میکنند و دست به توجیه میزنند که: «چه کسی به غیر از معصومین گناه نکرده است؟! بنابراین ما هم گناه میکنیم و امیدوار به فضل و رحمت خدا هم هستیم!».

قصد دارند امکانات و ثروت خود را به رخ دیگران بکشند و انواع اسرافها و تبذیرها را انجام دهند و لذا آیۀ شریفه «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّک فَحَدِّثْ؛ و نعمتهای پروردگارت را بازگو کن!» را تحریف کرده و ریا و اسراف و تبذیر را با بازگو کردن نعمتهای الهی مخلوط میکنند. میخواهند کاخی مجلّل از حلال و حرام بسازند، آن را تحت لوای «هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی؛ این از فضل پروردگار من است» درآورده و در معنای تفضّل الهی دست میبرند. آری، هوی و هوس و وسوسههای شیطان انسان را وادار به تحریف کرده و به بهانۀ امید به رحمت الهی سراسر عمرش را آلودۀ انواع گناهان و معاصی میکند و با همان آلودگیها میمیرد.

٣. استدلال زیبای امام علیه السلام

امام صادق علیه السلام در مقابل منطق غلط تحریفگرانِ خوف و رجا، که در لوای این واژۀ تحریف شده، خود را آلودۀ گناهان میکنند، در جملهای کوتاه، استدلال متین و قوی و کوبندهای مطرح میکند. به راستی کسی که امید به رفتن به بهشت دارد برای رسیدن به آن تلاش نمیکند؟! آیا برای چیزهایی که او را به بهشت میرساند تلاش نمیکند و از آنچه او را از بهشت دور میکند اجتناب نمیورزد؟! حقیقتاً کسی که ترس از جهنّم و آتش سوزان و عذابهای وحشتناک آن دارد برای دورماندن از آن فعّالیت نمیکند؟!

آیا کسی که مدّعی ولایت حضرات معصومین علیهم السلام است، نباید تلاش کند که خود را به آنها نزدیک کرده و حتّی الامکان هم رنگ آنها شود و در مسیرشان گام بردارد؟!

شخصی که ادّعا دارد از دشمنان خدا بیزار است و زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام میخواند، نباید مسیرش را از مسیر دشمنان امام حسین علیه السلام جدا سازد و آنچه را که خوشایند آنان است انجام ندهد، و در گفتار و کردار و پندار شباهتی به آنها نداشته باشد؟!

نتیجه اینکه امید به هرچیز باید انسان را وادار به تلاش و عمل کند وگرنه امیدِ صادق نیست.

امید در بدترین شرایط زندگی

امام علی علیه السلام در گفتاری حکیمانه به یکی از اصول زندگی بشر نه به عنوان قانونی کلی، بلکه قانونی غالبی اشاره کرده و به ‏وسیلۀ آن به تمام گرفتاران امید میبخشد و میفرماید: «عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّةِ تَکونُ الْفَرْجَةُ، وَعِنْدَ تَضَایقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ یکونُ الرَّخَاءُ؛ هنگامی که سختیها به آخرین درجه شدّت برسد، گشایش روی میدهد و در آن هنگام که حلقههای بلا تنگ میشود، نوبت آسایش و راحتی فرا میرسد».

این حقیقت به ‏کرار تجربه شده که پایان شبهای سیاه سپید است و عاقبت گرفتاریها راحتی و استراحت است. به همین دلیل انسان هرگز نباید به هنگام هجوم مشکلات و درد و رنجها مأیوس گردد و دست به کارهای نامعقول بزند و یا زبان به ناشکری بگشاید و بیتابی کند؛ بلکه پیوسته امیدوار باشد که به دنبال این شدتها و تنگی حلقههای بلا گشایش حاصل میشود، طوفان بلا فرو مینشیند و ابرهای ناامیدی کنار میرود و آفتاب شفاف امید آشکار میگردد.

قرآن مجید نیز به همین حقیقت در آیۀ ٥ و ٦ سورۀ «انشراح» خطاب به پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم اشاره کرده میفرماید: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْراً * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْراً؛ زیرا با سختی آسانی است * [باز هم] با سختی آسانی است».

بسیار میشود که این سختیها و تنگی حلقۀ بلاها، آزمون الهی و مقدمهای است برای ترفیع مقام انسان.

در حالات انبیای الهی نیز این مطلب بسیار دیده میشود؛ نمونۀ روشن آن زندگی ایوب علیه السلام است. این پیامبر دارای همۀ امکانات، زن و فرزند و زندگی مناسب بود؛ اما خدا در آزمونی سخت یکی را پس از دیگری از او گرفت و او همچنان صبر کرد. سرانجام دست به دعا برداشت و از پیشگاه پروردگار تقاضای گشایش کرد؛ همانگونه که در آیات ٨٣ و ٨٤ سورۀ «انبیاء» میخوانیم: «وَأَیوبَ إِذْ نَادَی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِی الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ؛ و ایوب را [به یاد آور] هنگامی‏ که پروردگارش را خواند [و عرضه داشت]: بدحالی و مشکلات به من روی آورده، و تو مهربانترین مهربانانی!».

به دنبال آن آمده است: «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَینَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِکرَی لِلْعَابِدِینَ؛ ما دعای او را مستجاب کردیم، و ناراحتیهایی را که داشت برطرف ساختیم، و خاندانش را به او بازگرداندیم، و همانندشان را بر آنها افزودیم، تا رحمتی از سوی ما و تذکری برای عبادتکنندگان باشد».

خداوند در سورۀ «بقره» نیز به مؤمنانی که در کوران حوادث جنگ احزاب و احد بیتابی میکردند و پیوسته در انتظار رسیدن یاری خداوند بودند گوشزد میکند که این مشکلات مخصوص شما نیست، انبیای پیشین نیز گرفتار مشکلات عظیمی شدند و سرانجام یاری خداوند بعد از یک دوران سخت به سراغ آنان‏ آمد؛ میفرماید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یأْتِکمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّی یقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَی نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ؛ آیا گمان کردید داخل بهشت میشوید، بیآنکه حوادثی همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتاریها و ناراحتیها به آنها رسید، و آنچنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادی که ایمان آورده بودند گفتند: «پس یاری خدا کی خواهد آمد؟!» [در این هنگام، تقاضای یاری از او کردند، و به آنها گفته شد:] آگاه باشید، یاری خدا نزدیک است!».

بیشک این کلام حکمتآمیز پیامهای متعددی دارد: از یک سو پیام امید به همراه خود دارد و از سوی دیگر جلوی بیتابیها و جزع را میگیرد و از سوی سوم به رهروان راه حق نوید میدهد که اگر صبر و استقامت پیشه کنند و با مشکلات به مبارزه برخیزند، سرانجام امدادهای الهی و فرج بعد از شدت به سراغ آنان خواهد آمد.

سخن آخر: (ضرورت تعادل در امید و امیدآفرینی)

حارث [یا پدرش مغیره] میگوید: از امام صادق علیه السلام در مورد آنچه که در وصیتنامۀ لقمان نوشته شده بود، پرسیدم. امام علیه السلام فرمود: «کانَ فِیهَا اَلْأَعَاجِیبُ وَکانَ أَعْجَبَ مَا کانَ فِیهَا أَنْ قَالَ لاِبْنِهِ خَفِ اَللَّهَ خِیفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ اَلثَّقَلَینِ لَعَذَّبَک وَاُرْجُ اَللَّهَ رَجَاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ اَلثَّقَلَینِ لَرَحِمَک ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ کانَ أَبِی یقُولُ لَیسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلاَّ وَفِی قَلْبِهِ نُورَانِ نُورُ خِیفَةٍ وَنُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یزِدْ عَلَی هَذَا وَلَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ یزِدْ عَلَی هَذَا؛ در وصیتنامه لقمان مسائل بسیار عجیب و مهمّی بوده که از مهمترین و عجیبترین آنها این است که به فرزندش گفت: فرزندم! از خداوند آنچنان بترس که اگر تمام حسنات جنّ و انس را در اختیار داشته باشی، بگویی: شاید لغزشی کرده باشم که به سبب آن عذاب شوم، و آنچنان امیدوار به فضل پروردگارت باش که اگر به اندازه جنّ و انس گناه کرده باشی، بگویی: شاید عمل خیری کرده باشم که سبب نجاتم شود، امام صادق علیه السلام سپس فرمود: پدرم [امام باقر] علیه السلام میفرمود: در قلب هر انسان مؤمنی دو نور خوف و رجا وجود دارد و این دو مساوی و یکسان هستند بهگونهای که اگر هر یک از آنها را وزن کنی ذرّهای کم یا بیش از دیگری نیست».

بیشک خوف و رجاء اختصاص به عالم تشریع ندارد، بلکه در عالم طبیعت هم همیشه دو نیروی جاذبه و دافعه، موجودات را در حالت تعادل نگه میدارد؛ چون اگر تعادل آنها به هم بخورد از هم میپاشند.

کرۀ زمین و کرۀ خورشید نسبت به همدیگر، هم نیروی جاذبه دارند و هم دافعه. نیروی جاذبه باعث میشود که زمین از خورشید زیاد فاصله نگیرد و دور نشود چون در این صورت نه از نور خورشید به طور مطلوب میتواند بهره بگیرد و نه از حرارت آن، وکلّ حیات و زندگی موجودات به خطر میافتد. و نیروی دافعه باعث میشود که زمین بیش از اندازه به خورشید نزدیک نشود، که اگر جذب خورشید گردد در حرارت فوق العاده آن [که در سطح خورشید ٦٠٠٠ درجه سانتیگراد است] میسوزد و ذوب میگردد.

خوف و رجاء در زندگی مادّی انسان نیز لازم است. اگر تمام وجود کشاورز رجا و امیدواری باشد و با این امید بذر را پاشیده و دیگر به سراغ دفع آفات و آبیاری و مانند آن نرود، زراعت را از دست میدهد. همانگونه که اگر تمام وجودش ترس و ناامیدی باشد، باز به نتیجهای نمیرسد و ترس از آفت و عدم بازدهی محصولات باعث میشود که دنبال کار را نگیرد و در فصل برداشت محصولی نداشته باشد. در دستگاههای صنعتی ساخت بشر نیز چنین است، به عنوان نمونه: اتومبیلها، هم نیروی محرّکه دارند و هم نیروی بازدارنده که همان ترمز است.

بنابراین خوف و رجا و نیروی محرّکه و بازدارنده لازمۀ همه موجودات است و اختصاص به مسائل معنوی و عقیدتی ندارد و در یک مفهوم گسترده تمام عالم هستی را در بر گرفته است.

مبادا بگوییم که کارهای خیر، عبادتهای زیاد، کتابهای خوب، تبلیغات فراوان و مانند آنها، مرا بیمه کرده است، بلکه همواره باید احتمال بدهیم که ممکن است به دلیل بعضی لغزشها مجازات شویم، که این تفکر نیرویی تازه ایجاد میکند و به دنبال طاعات و عبادات بیشتری میرویم. در مقابل، آنچنان مأیوس نشویم که خود را اهل نجات ندانیم و دیگر به دنبال طاعت و عبادت نرفته و از گناه و خلاف ابایی نداشته باشیم و پرونده خود را سنگینتر کنیم.

بنابراین، آنها که در منابر و سخنرانیها و جلسات خود، بیش از حدّ به مردم امیدواری میدهند کار اشتباهی کرده و برخلاف دستورات دین قدم برداشتهاند.

آری جمعی در گوشه و کنار اجتماع، افراد جامعه را بیش از حد امیدوار میکنند و ترس از خدا را به آنها گوشزد نمیکنند؛ فقط سخن از رجا میگویند، و خوف را به فراموشی میسپارند؛ بهشت را توصیف میکنند، امّا ذکری از جهنّم به میان نمیآورند؛ مثلًا، میگویند: «ارتباطت را با امام حسین علیه السلام قوی کن، سپس هر گناه و خلافی که مایل هستی انجام بده». یا میگویند «چشمی که در مراسم عزاداری میگرید، به آتش جهنّم نمیسوزد». یا میگویند: «اگر حساب و کتاب ما با علی علیه السلام است، پس هیچ غصّهای نداریم». این مطالب هر چند صحیح و درست است، ولی چه تضمینی وجود دارد که در حال مرگ با ایمان از دنیا برویم؟ اگر خدایی ناکرده بیایمان از دنیا برویم، آیا باز هم به آتش جهنّم نخواهیم سوخت! آیا در این صورت هم مورد شفاعت قرار خواهیم گرفت!

حاجب که همین طرز تفکر را داشت، شعری بدین مضمون سرود:

حاجب اگر معاملۀ حشر با علی است‏ من ضامنم، هر چه خواهی گناه کن‏

و با این شعر، چراغ سبزی به تمام گناهان داد. شب هنگام در عالم خواب مشاهده کرد که حضرت علی علیه السلام از او عصبانی است، و به شعرش اعتراض دارد. حاجب گفت: چگونه بگویم؟ حضرت فرمود بگو:

حاجب اگر معاملۀ حشر با علی است‏ شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن‏

نتیجه اینکه مردم را نباید بیش از اندازه امیدوار کرد، همانگونه که نباید آنها را بیش از حدّ ترساند و ناامید کرد، بلکه همواره باید آنها را در حالت خوف و رجا نگه داشت.

منابع:

١. چهل حدیث اخلاقی

٢. پیام امام امیر المومنین علیه السلام

یادداشت

2
مسئله مرگ
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی

بدترین راه مبارزه با واقعیتها، فرار از درک آنها و یا به دست فراموشی سپردن آنهاست. کمعقلی از این بالاتر نمیشود که چیزی را که هرگز ما را فراموش نمیکند، فراموش کنیم، و یا انتظار تجدید نظر از مطلبی که حتمی و غیر قابل اجتناب است داشته باشیم.

چرا به مسئلۀ مرگ و صدها مسئلۀ مهم مربوط به آن نیندیشیم؟ درحالیکه مسلمترین و قطعیترین حادثهای که در زندگی آیندۀ ما رخ میدهد همین مسئله است.

هنگامی که تاریخ را ورق میزنیم و میبینیم بزرگترین زورمندان بشر، اسکندرها و چنگیزها و ناپلئونها، و نیرومندترین دانشمندان و قویترین شعرا و نویسندگان، همگی در آستانش زانو زدند و سر تسلیم در برابرش فرود آوردند، معقول نیست که ما آن را فراموش کنیم، یا از آن بهراسیم و بیدلیل از آن بترسیم.

همانطور که پیشوای بزرگ اسلام امیر مؤمنان علی علیه السلام در بیان مستدل خود میفرماید: «وَکَیفَ غَفَلْتُکُمْ عَمَّا لَیسَ یغْفِلُکُمْ وَطَمَعُکُمْ فِیمَنْ لَیسَ یمْهِلُکُمْ؛ چگونه از چیزی غافل میشوید که او از شما غافل نخواهد بود، و طمع در چیزی میکنید، که هیچگاه شما را مهلت نمیدهد»؟!

پس چه بهتر که برای دریافت پاسخهای صحیح و منطقی به معماهای مربوط به پایان زندگی، با شجاعت و واقعبینی گام جلو بگذاریم و به بررسی دقیق این مسائل بپردازیم.

مرگ چیست؟

درحالیکه بسیاری مرگ را به عنوان فنا و نیستی و پایان یافتن همه چیز میپندارند، و به همین دلیل از آن سخت بیمناکند و در وحشتند، قرآن مجید حقیقت آن را به عنوان‏ «تَوَفّی» - قبض کردن و دریافت داشتن روح انسان به وسیلۀ ذات پاک پروردگار، یا به تعبیر دیگر انتقال از عالمی حقیر و کوچک به جهانی بزرگ و والا - تفسیر کرده و میفرماید: «اللَّهُ یتَوفَّی الْانْفُسَ حینَ مَوْتِها؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض میکند».

سپس برای اینکه نمونهای از مرگ را در زندگی این جهان ارائه دهد، میافزاید: «وَالَّتی لَمْ تَمُت فی مَنامِها؛ و نیز ارواحی را که نمردهاند به هنگام خواب میگیرد».

و در ادامه میخوانیم: «فَیمْسِکُ الَّتِی قَضی‏ عَلَیهَا الْمَوْتَ‏ وَیرْسِلُ الْأُخْری‏ إِلی‏ أَجَلٍ مُسَمًّی؛ سپس ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده نگه میدارد [و هرگز از خواب بیدار نمیشوند] و ارواح دیگری را [که هنوز باید زندگی این دنیا را ادامه دهند] بازمیگرداند تا سرآمد معینی».

هدف قرآن بیان این حقیقت است که: همان‏گونه که در عالم خواب روح انسان نابود نمیشود، بلکه موقتاً رابطۀ آن با بدن ضعیف میگردد، و به همین دلیل میتواند در عوالمی سیر کند، همینطور با مردن نیز فنائی در کار نیست، بلکه آزاد شدن روح و سیر در عوالم بزرگ دیگر است.

این نکته نیز قابل توجه است که آیۀ فوق با هماهنگ شمردن «خواب» و «مرگ» به همۀ انسانها هشدار میدهد چگونه از مرگ غافل میشوید درحالیکه برادر مرگ در هر شبانهروز به سراغ شما میآید و آن را به خوبی لمس میکنید! در حال خواب از این جهان بیگانه میشوید و از تمام زندگی و مقام و هستی خود موقتاً جدا میگردید؛ مرگ نیز یک خواب جاودانی است، و خواب یک مرگ موقت.

لذا مرگ یک امر عدمی نیست بلکه مرگ از نظر قرآن یک امر وجودی و انتقال از جهانی به جهان دیگر است.

در روایات نیز، تعبیرات مختلفی دربارۀ حقیقت مرگ شده است. از امام سجاد علیه السلام دربارۀ مرگ سؤال شد؛ امام فرمود: «لِلْمُؤْمِنِ کَنَزْعِ ثِیابٍ وَسِخَةٍ قَمِلَةٍ وَفَکِّ قُیودٍ وَأَغْلاَلٍ ثَقِیلَةٍ وَاَلاِسْتِبْدَالِ بِأَفْخَرِ اَلثِّیابِ وَأَطْیبِهَا رَوَائِحَ وَأَوْطَإِ اَلْمَرَاکِبِ وَآنَسِ اَلْمَنَازِلِ وَلِلْکَافِرِ کَخَلْعِ ثِیابٍ فَاخِرَةٍ وَاَلنَّقْلِ عَنْ مَنَازِلَ أَنِیسَةٍ وَاَلاِسْتِبْدَالِ بِأَوْسَخِ اَلثِّیابِ وَأَخْشَنِهَا وَأَوْحَشِ اَلْمَنَازِلِ وَأَعْظَمِ اَلْعَذَابِ؛ مرگ برای مؤمن مانند کندن لباس چرکین و پر حشره است، و گشودن غل و زنجیرهای سنگین، و تبدیل آن به فاخرترین لباسها، و خوشبوترین عطرها، و راهوارترین مرکبها و مناسبترین منزلهاست، و برای کافر مانند کندن لباسی است فاخر، و انتقال از منزلهای مورد علاقه، و تبدیل آن به چرکترین و خشنترین لباسها، و وحشتناکترین منزلها و بزرگترین عذابها».

از امام جواد علیه السلام همین سؤال شد، حضرت فرمودند: «هُو النُّومُ الّذی یأتیکُم کُلَّ لیلَةٍ إلّا أنَّهُ طَویلٌ مُدَّتُهُ، لا ینتَبَهُ مِنْهُ إِلَّا یومَ القیامةِ...؛ مرگ همان خوابی است که هر شب به سراغ شما میآید، جز اینکه مدّتش طولانی است و انسان از آن بیدار نمیشود تا روز قیامت...».

در حدیث دیگری آمده که: موسی بن جعفر علیه السلام به دیدار کسی که در حال مرگ بود، و به کسی پاسخ نمیگفت، رفت. حاضرین عرض کردند:ای فرزند رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دوست داریم حقیقت مرگ را برای ما شرح دهی و بگویی بیمار ما الان در چه حالی است؟ امام فرمود: «اَلْمَوْتُ هُو الْمَصْفاةُ یصَفّی المؤمنینَ مِنْ ذُنوبِهِم فیکونُ آخِرُ ألَمٍ یصیبُهُم کَفَّارَةَ آخِرِ وِزْرٍ بَقِی عَلَیهِمْ...؛ مرگ وسیلۀ تصفیه است که مؤمنان را از گناهان پاک میکند، و آخرین ناراحتی این عالم است و کفارۀ آخرین گناهان آنهاست، درحالیکه کافران را از نعمتهایشان جدا میکند، و آخرین لذّتی است که به آنها میرسد و آخرین پاداش کار خوبی است که احیاناً انجام دادهاند، امّا این شخص محتضر به کلی از گناهانش پاک شد و از معاصی بیرون آمد و خالص گشت آن چنان که لباس چرکین با شستشو پاک میشود، و او هم اکنون شایستگی آن را پیدا کرده که در سرای جاوید معاشر ما اهل بیت باشد».

پس بنابر آیات و روایات، مرگ «انتقال» است، نه «فنا» و نابودی. پیامبر گرامی صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمودند: «ما خُلِقْتم للفَناء، بَل خُلِقْتُم للبقا وانّما تَنْتَقِلوُنَ مِنْ دار الی دار؛ شما خلق نشدید برای فنا و نابودی، بلکه خلق شدید تا باقی بمانید، و همانا منتقل میشود [در وقت مرگ] از خانهای به خانهای دیگر».

چرا میمیریم؟

زندگی انسان به هر حال محدود است، و هر حیاتی با مرگ همراه خواهد شد، در اینجا سؤالی که پیش میآید این است که هدف از این حیات و مرگ چیست؟

قرآن مجید چنین میگوید: «تَبارَکَ الَّذی بِیدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلی‏ کُلِّ شَی‏ءٍ قَدیرٌ * الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیبْلُوَکُمْ ایکُمْ احْسَنَ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزیزُ الغَفُورُ؛ زوالناپذیر و پربرکت است کسی که حکومت جهان هستی به دست اوست، و بر همه چیز قادر است * همان کسی که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک بهتر عمل میکنید و او عزیز و غفور است».

در اینجا نخست آفرینش مرگ و حیات را به عنوان نشانهای از قدرت بیپایانش معرّفی میکند، سپس میفرماید: هدف از این آفرینش آزمایش حسن عمل است، آزمایشی که به معنای پرورش انسانها و هدایت آنها به سوی مسیر قرب پروردگار است.

از این آیه چند امر استفاده میشود: «مرگ» اگر به معنی فنا و نیستی باشد، مخلوق نیست. چراکه خلقت به امور وجودی تعلق میگیرد، ولی همانگونه که بیان شد - حقیقت مرگ انتقال از جهانی به جهان دیگر است، و این قطعاً یک «امر وجودی» است که میتواند مخلوق باشد.

و اگر مرگ در اینجا قبل از حیات ذکر شده بخاطر تأثیر عمیقی است که توجه به مرگ در حسن عمل دارد.

منظور از آزمایش خداوند به این معنی که انسانها را به میدان عمل میکشد تا ورزیده و آزموده و پاک و پاکیزه شوند و لایق قرب خدا گردند. قابل توجه اینکه هدف آزمایش حُسن عمل معرفی شده، نه کثرت عمل، مهم آن است که عمل خالصانه و برای خدا مفید و جامع باشد.

به این ترتیب عالم میدان آزمایش بزرگی است برای همۀ انسانها. وسیلۀ آزمایش، مرگ و حیات، و هدف این آزمون بزرگ رسیدن به حسن عمل است.

و اگر میبینیم بعضی از مفسران «أَحْسَنُ عَمَلًا» را در این جا به معنی یاد مرگ کردن، یا آماده برای مرگ شدن، و امثال آن تفسیر کرده اند در حقیقت اشاره به مصداقهایی از این معنی کلی است.

سختی جان دادن

از لحظۀ دردناک و سکرات مرگ تعبیرات مختلفی شده است: گاهی «سَکْرَةُ الْمَوْتِ» تعبیر شده، که «سکرة» به معنای حالتی است شبیه مستی که بر اثر شدّت حادثهای دست میدهد و انسان را مغلوب میسازد. گاهی به «غَمَرَاتِ الْمَوْتِ» یعنی سختیهای مرگ و گاهی به «إِذا بَلَغَتِ الحُلقُومَ» یعنی رسیدن روح به حلقوم، و گاهی به «اذا بَلَغَتِ التَّراقِی» یعنی رسیدن روح به تراقی که استخوانهای اطراف گلوگاه باشد، تعبیر شده است. از مجموع این تعبیرات استفاده میشود که این حالت انتقال برای همه سخت است. حال یا به خاطر مشاهدۀ اوضاع و شرایط بعد از مرگ، و قرار گرفتن در برابر نتیجۀ اعمال و ترس از سرنوشت نهایی است و یا به خاطر جدایی از دنیا و افراد و کسان و اشیاء مورد علاقۀ او.

حضرت علی علیه السلام لحظات جان دادن را چنین ترسیم و میفرماید: «اِجْتَمَعَتْ عَلَیهِمْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ، وَحَسْرَةُ الْفَوْتِ...؛ سکرات مرگ، و حسرت از دست دادن نعمتهای دنیا، به آنها هجوم میآورد، اعضای بدنشان به سستی میگراید و رنگ از چهرۀ آنها میپرد، سپس پنجۀ مرگ در آنها نفوذ بیشتر میکند، آنچنان که زبانش از کار میافتد، درحالیکه در میان خانواده خود قرار دارد، با چشم میبیند و با گوش میشنود، در این میاندیشد که عمر خویش را در چه راهی تباه کرد؟ دوران زندگی خود را در چه راهی گذراند؟ به یاد ثروتهایی میافتد که بدون توجّه به حلال و حرام بودن جمعآوری میکرد، و هرگز در طریق تحصیل آنها نیندیشید، انگشت حسرت به دهان میگیرد، و دست خود را از پشیمانی میگزد، چراکه به هنگام مرگ مسائلی بر او روشن میشود که تا آن زمان مخفی مانده بود، او در این حال نسبت به آنچه در دوران زندگی به شدّت به آن علاقه داشت بیاعتنا میشود، آرزو میکند ایکاش کسانی که در گذشته به ثروت او غبطه میخوردند و بر آن حسد میورزیدند، این اموال در اختیار آنان بود و نه او».

از روایات استفاده میشود که حتّی انبیاء و مردان خدا که نه دلبستگی به دنیا داشتند، و نه وحشتی از آینده، و به همین دلیل از آرامش خاصی در این لحظه برخوردار بودند، از مشکلات و شدائد این لحظه انتقالی بینصیب نبودند. چنانکه در حالات پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میخوانیم که در واپسین لحظات عمر مبارکش دست در ظرف آبی میکرد و به صورت میکشید و «لا الهَ الّا اللَّه»‏ میگفت، و میفرمود: «انَّ لِلْمَوْتِ سَکَراتٍ؛ مرگ سکرات و شدائدی دارد».

از علی علیه السلام نیز نقل شده که فرمود: «إِنَّ لِلْمَوْتِ غَمَرَاتٍ هِی أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَةٍ أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَی عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْیا؛ مرگ شدائد و سختیهایی دارد، شدیدتر از آن چه در وصف بگنجد، یا با معیار عقل مردم دنیا سنجیده شود».

اینها همه از یک سو، از سوی دیگر این نکته نیز از آیات استفاده میشود که جدایی روح از بدن به طور تدریجی صورت میگیرد، و این خود مزید بر وحشت است، که اگر ناگهانی و در یک لحظه بود تحملش آسانتر بود.

چنانکه در قرآن میخوانیم: «کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِی * وَقِیلَ مَنْ راقٍ * وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ * وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ؛ چنین نیست [که این لجوجان میگویند، آنها هرگز ایمان نمیآورند] تا جان به گلوگاهشان برسد * و گفته شود: آیا کسی هست که این بیمار را از مرگ نجات دهد؟ * در این هنگام یقین به فراق [از دنیا] پیدا میکند * [و از شدت جان دادن] ساق پاهایش به هم میپیچد».

هنگامی که جان به گلوگاه برسد، دستگاه تنفس از کار میافتد، و با از کار افتادن دستگاه تنفّس، کمبود اکسیژن سبب خفگی و از کار افتادن مغز میشود.

در این هنگام حاضران جزع و فزع و بیتابی میکنند، و برای بازگرداندن او تلاشهای بیهودهای به کار میبرند. ولی کاری از دست کسی ساخته نیست. چیزی نمیگذرد که انسان محتضر برای همیشه از این دنیا جدا میشود، و جسم بیجانش در گوشهای قرار میگیرد. گویی هرگز اهل این دنیا نبوده است!

لمس ترسناک مرگ

داستان «آب حیات‏» با آبوتاب فراوان در همه جا مشهور است. نیز از قدیمترین ایام، بشر در جستجوی چیزی به نام «اکسیر جوانی‏» بوده است، و برای آن افسانهها به هم بافته و آرزوها در دل پرورانده است.

این همه گفتگو، از یک چیز حکایت میکند و آن مسئله وحشت آدمی از مرگ، و عشق به ادامۀ حیات و فرار از پایان زندگی است. افسانۀ اکسیر جوانی نیز منعکس کنندۀ وحشت از پیری و فرسودگی و بالاخره پایان زندگی و مرگ است.

بیشتر مردم از نام مرگ میترسند؛ از مظاهر آن میگریزند و از اسم گورستان متنفرند و با زرقوبرق دادن به قبرها میکوشند ماهیت اصلی آن را به دست فراموشی بسپارند. نیز برای فراری دادن افراد از هر چیز خطرناک، روی آن مینویسند: «خطر مرگ‏» و در کنار آن هم عکس یک‏ جفت استخوان مردۀ آدمی به حالت «ضربدر»! در پشت یک جمجمه که خیره و بیروح به انسان نگاه میکند قرار میدهند.

آثار وحشت انسان از مرگ در ادبیات مختلف دنیا فراوان دیده میشود؛ تعبیراتی همچون «هیولای مرگ‏»، «سیلی اجل‏»، «چنگال موت‏» و دهها مانند آن همه نشانههای این وحشت و اضطراب همگانی است.

ضرب المثلهای مملوّ از اغراق، همانند «هرچه خاک فلانی است عمر تو باشد»! یا به هنگامی که میخواهند کسی را با کسی که از دنیا رفته است در جنبۀ مثبتی تشبیه کنند میگویند: «دور از شما فلانی هم چنین بود» و یا «زبانم لال! بعد از شما چنین و چنان میشود».

ترتیباثر دادن به هر چیز که احتمال مرگ را دور کند و یا در طول عمر مؤثر باشد، اگرچه صددرصد خرافی و بیاساس به نظر برسد، و همچنین دعاهایی که با کلمۀ دوام خلود، جاویدان بودن مانند «دامَ عُمْرَه، دامَ مَجْدُه، دامَتْ بَرَکَاتُهُ وَخَلَّدَ اللَّهُ مُلْکُه»، یا خدا عمر یک روزه تو را هزار سال کند، و یا صد سال به این سالها! ... هر کدام نشانۀ دیگری از این حقیقت (ترس از مرگ) است.

البته انکار نمیتوان کرد که افراد نادری هستند که از مرگ به هیچوجه وحشت ندارند و حتی با آغوش باز به استقبال آن میشتابند، اما تعداد آنها کم است و تعداد واقعی به مراتب کمتر از آنهایی است که چنین ادعایی را دارند!

اکنون باید دید سرچشمۀ این ترس و وحشت از کجاست؟

اصولاً انسان از «عدم‏» و «نیستی‏» میهراسد. از فقر میترسد، چون نیستی ثروت است. از بیماری‏ میترسد، چون نیستی سلامت است.

بنابراین اگر انسان از مرگ میترسد به خاطر این است که مرگ در نظر او «فنای مطلق‏» و نیستی همه چیز است.

البته از نظر فلسفی، این طرز روحیه چندان دور و بیراه نیست، زیرا انسان «هستی» است، و هستی با هستی آشناست اما با «نیستی» هیچگونه تناسب و سنخیت ندارد؛ باید از آن بگریزد و فرار کند، چرا فرار نکند؟

همۀ اینها صحیح است اگر مرگ به معنی نیستی و فنا و پایان همه چیز تفسیر شود. اما اگر مرگ را همچون تولد جنین از مادر، یک تولد ثانوی بدانیم و معتقد باشیم با عبور از این گذرگاه سخت به جهانی گام میگذاریم که از این جهان بسیار وسیعتر، پرفروغتر، آرام بخش تر و مملو از انواع نعمتهایی است که در شرایط کنونی و در زندگی فعلی برای ما قابل تصور نیست، در این صورت مسلماً دلانگیز و رؤیایی، زیبا و دوستداشتنی است.

جمعی دیگر نیز هستند که از مردن وحشت دارند، به خاطر اینکه پروندۀ اعمال خود را سیاه و تاریک میبینند. اینها نیز حق دارند از مرگ بترسند، زیرا به مجرمی میمانند که از پشت میلههای زندان آزاد شده و به سوی چوبۀ دار میرود.

اما آنها که نه مرگ را فنا میبینند، نه پروندۀ تاریک و سیاه دارند، چرا از مرگ بترسند؟ چرا از مرگ در راه هدفهای پاک وحشت داشته باشند؟ چرا؟

بیخبری

در خطبۀ ٤٦ نهج البلاغه اشارهای به مسئلۀ پنهان بودن مرگ شده است: «فَإِنَّ‏ أَجَلَهُ‏ مَسْتُورٌ عَنْه‏؛ زیرا مرگ انسان، از نظرش پنهان است‏». این یکی از رازهای مهمّ خلقت است، هیچکس نمیداند یک ساعت دیگر زنده است یا در صف مردگان؟ امروز «مخبر» است و فردا «خبر»، امروز در مجلس یادبود دوستش شرکت میکند و فردا دوستان دیگر در مجلس یادبود او هستند.

بیشکّ اگر پایان عمر هر کس بر او روشن بود سرچشمۀ مفاسد بیشماری میشد که «امام صادق علیه السلام» در توحید معروف «مفضّل» به آن اشاره فرموده: «تَأَمَّلِ اَلْآنَ یا مُفَضَّلُ مَا سُتِرَ عَنِ اَلْانسانِ عِلْمُهُ مِنْ مُدَّةِ حَیاتِهِ فَإِنَّهُ لَوْ عَرَفَ مِقْدَارَ عُمُرِهِ وَکَانَ قَصِیرَ اَلْعُمُرِ لَمْ یتَهَنَّأْ بِالْعَیشِ مَعَ تَرَقُّبِ اَلْمَوْتِ وَتَوَقُّعِهِ لِوَقْتٍ قَدْ عَرَفَهُ بَلْ کَانَ یکُونُ بِمَنْزِلَةِ مَنْ قَدْ فَنِی مَالُهُ أَوْ قَارَبَ اَلْفَنَاءَ فَقَدِ اِسْتَشْعَرَ اَلْفَقْرَ وَاَلْوَجَلَ مِنْ فَنَاءِ مَالِهِ وَخَوْفِ اَلْفَقْرِ عَلَی أَنَّ اَلَّذِی یدْخُلُ عَلَی اَلْانسانِ مِنْ فَنَاءِ اَلْعُمُرِ أَعْظَمُ مِمَّا یدْخُلُ عَلَیهِ مِنْ فَنَاءِ اَلْمَالِ لِأَنَّ مَنْ یقِلُّ مَالُهُ یأْمُلُ أَنْ یسْتَخْلِفَ مِنْهُ فَیسْکُنُ إِلَی ذَلِکَ وَمَنْ أَیقَنَ بِفَنَاءِ اَلْعُمُرِ اِسْتَحْکَمَ عَلَیهِ اَلْیأْسُ وَإِنْ کَانَ طَوِیلَ اَلْعُمُرِ ثُمَّ عَرَفَ ذَلِکَ وَثِقَ بِالْبَقَاءِ وَاِنْهَمَکَ فِی اَللَّذَّاتِ وَاَلْمَعَاصِی وَعَمِلَ عَلَی أَنَّهُ یبْلُغُ مِنْ ذَلِکَ شَهْوَتَهُ ثُمَّ یتُوبُ فِی آخِرِ عُمُرِهِ وَهَذَا مَذْهَبٌ لاَ یرْضَاهُ اَللَّهُ مِنْ عِبَادِهِ؛ای مفضّل! دربارۀ مخفی بودن مدّت حیات انسان، بیندیش! اگر انسان مقدار عمر خود را میدانست [از دو حال خارج نبود] اگر عمرش کوتاه بود، همان مقدار از عمر به خاطر انتظار مرگ بر او گوارا نبود، بلکه به کسی میماند که داراییاش به پایان رسیده و پیوسته احساس فقر میکند و در ترس و وحشت است، این در حالی است که فنای عمر از فنای مال مهمتر میباشد، زیرا مال جانشین دارد امّا عمر جانشینی ندارد، و اگر عمر او طولانی بود و از آن آگاه میشد، احساس امنیت و بقا میکرد و غرق معاصی و گناهان میگردید، به این امید که بهرۀ کافی از شهوات ببرد، و هنگامی که پایان عمرش نزدیک میشود، به توبه بنشیند، این چیزی است که خداوند از بندگانش نمیپسندد [به همین دلیل مدّت عمر را پنهان نگه داشت تا بندگانش همیشه در میان خوف و رجا باشند، همان حالتی که از یک سو به انسان آرامش میدهد و از سوی دیگر هشدار و سبب تکامل او میگردد]».

لحظۀ مرگ!

از قرآن به خوبی استفاده میشود لحظۀ مرگ، لحظۀ سخت و دردناکی است ولی از روایات اسلامی استفاده میشود که این لحظه بر مؤمنان راستین آسان میگذرد، درحالیکه برای افراد بیایمان سخت دردناک است.

از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام میخوانیم که فرمود: «لِلْمُؤْمِنِ کَأَطْیبِ طِیبٍ یشَمُّهُ فَینْعُسُ لِطِیبِهِ وَینْقَطِعُ اَلتَّعَبُ وَاَلْأَلَمُ عَنْهُ وَاَلْکَافِرِ کَلَسْعِ اَلْأَفَاعِی وَلَدْغِ اَلْعَقَارِبِ وَأَشَدَّ؛ مرگ نسبت به مؤمن همچون عطر بسیار خوشبویی است که آن را میبوید و حالتی شبیه خواب به او دست میدهد، و درد و رنج به کلی از او قطع میشود! و نسبت به کافر مانند گزیدن افعیها و عقربها و یا شدیدتر از آن است».

شخص بدکار و ستمگر در لحظۀ مرگ و جدایی از دنیا هنگامی که چشم برزخی گشوده میشود و قسمتی از اسرار پشت پردۀ غیب بر انسان آشکار میگردد و نتیجۀ اعمال خویش را با چشم میبیند، دست خود را خالی از حسنات، و پشت خویش را سنگین از بار گناهان مشاهده میکند، از گذشتۀ خویش به شدّت نادم و پشیمان میگردد، و به فکر جبران میافتد.

قرآن مجید میفرماید: «حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ اَلْمَوْتُ قالَ رَبِّ اِرْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلاّ...؛ [آنها همچنان به راه غلط خود ادامه میدهند] تا زمانی که مرگ یکی از آنها فرا رسد، میگوید «پروردگارا! مرا بازگردانید؛ * شاید در برابر آنچه ترک کردم [و کوتاهی نمودم] عمل صالحی انجام دهم [ولی به او میگویند:] چنین نیست».

سخن آخر: (آخر خط)

از آیات متعددی از قرآن مجید استفاده میشود که پروندۀ اعمال با مرگ‏ بسته میشود. حتّی از آیات قرآن برمیآید که به هنگام نزول عذاب استیصال [مانند عذابهایی که برای ریشهکن کردن اقوام فاسد پیشین فرستاده میشد] درهای توبه بسته میشود، و راهی برای جبران اعمال زشت گذشته، باقی نمیماند. چرا که انسان در چنین شرایطی در آستانۀ انتقال قطعی از دنیا و گام نهادن در برزخ قرار گرفته است.

در داستان اقوام پیشین میخوانیم: «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ * فَلَمْ یکُ ینْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَخَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ؛ هنگامی که عذاب ما را دیدند گفتند: هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم، و به معبودهایی که همتای او میشمردیم کافر شدیم * امّا ایمانشان در این زمان که عذاب ما را مشاهده کردند سودی به حال آنها نداشت، این سنّت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا میکند و در آنجا کافران زیانکار شدند».

نیز میدانیم هنگامی که فرعون در لابهلای امواج خروشان نیل گرفتار شد، و مرگ را به چشم خود دید، اظهار ایمان کرد. اظهاری که از سر صدق بود، ولی چون درهای توبه بسته شده بود، به او پاسخ داده شد: «الْآنَ وَقَدْ عَصَیتَ قَبْلُ وَکُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ؛ الآن اظهار ایمان میکنی، درحالیکه قبلا عصیان کردی و از مفسدان بودی؟!».

از این آیات به خوبی نتیجه میگیریم که این یک سنّت تخلفناپذیر الهی است که پروندۀ اعمال با مرگ یا زمانی که انسان در آستانۀ مرگ قطعی قرار میگیرد بسته میشود، و راهی به سوی بازگشت و جبران نیست.

منابع:

١. گفتار معصومین علیهم السلام

٢. پیام قرآن

یادداشت

3
گونه شناسی استکبار در قرآن
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی

استکبار از جمله مفاهیم مهمی است که مورد مذمت قرآن کریم قرار گرفته است و آن کتاب آسمانی به مبارزۀ مسلمانان با آن دستور داده است.

در مباحث قرآنی ابعاد و سطوح مختلف استکبار مورد بررسی قرار گرفته است. این مهم نشاندهندۀ توجه قرآن کریم به تشریح ماهیت استکبار و مستکبران در راستای روشنگری و تبیین بصیرت دینی در همۀ اعصار میباشد.

در این نگاشته با توجه به اهمیت مفهوم استکبار در قرآن و تأکید فراوان آیات و روایات در منابع اسلامی در شناخت ماهیت استکبار، تلاش شده است تا با تبیین آیات مرتبط با استکبار مفهوم، انواع و اقسام آن مورد واکاوی قرار گیرد.

معنی استکبار

راغب در مفردات میگوید: كبر و تكبر و استكبار معانی نزدیك به هم دارد، سپس میافزاید: «استكبار» دو معنا دارد نخست اینكه انسان تلاش و كوشش كُند كه بزرگ شود و به اصطلاح شرایط لازم را برای بزرگی از هر نظر آماده كند؛ این استكباری است ممدوح. دیگر اینكه بزرگی را به خود ببندد بیآنكه شایستۀ آن باشد و این مذموم است و در قرآن مجید از آن مذمت شده؛ چنانكه درباره شیطان میخوانیم: «أَبَی‏ واستْكْبَرَ؛ او از سجده كردن بر آدم إباء كرد و تكبر نمود».

استکبار عبادی

قرآن کریم در آیاتی چند به استکبار عبادی یا استکبار مخلوق نسبت به خالق اشاره نموده است.

چنانکه در آیات ١٧٢-١٧٣ سورۀ نساء میفرماید: «لَنْ یسْتَنْكِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَلا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ یسْتَنْكِفْ‏ عَنْ‏ عِبادَتِهِ‏ وَیسْتَكْبِرْ فَسَیحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعاً * فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْكَفُوا وَاسْتَكْبَرُوا فَیعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً وَلا یجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیا وَلا نَصِیراً؛ هرگز مسیح از این استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد، و نه فرشتگان مقرب او [از این استنكاف داشتند]، و آنها كه از عبودیت و بندگی او استنكاف ورزند و تكبر كنند، به زودی همۀ آنها را به سوی خود محشور خواهد كرد [و در رستاخیز برمیانگیزد] * اما آنها كه ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنها را به طور كامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود، و اما آنها را كه استنكاف كردند و تكبر ورزیدند، مجازات دردناكی خواهد كرد و برای خود غیر از خدا سرپرست و یاوری نخواهند یافت».

جمعی از مفسران در شأن نزول این آیه چنین روایت كرده اند كه طایفهای از مسیحیان نجران خدمت پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم رسیدند و عرض كردند: چرا نسبت به پیشوای ما خورده میگیری؟ پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: من چه عیبی بر او گذاشتم؟ گفتند: تو میگویی او بندۀ خدا و پیامبر او بوده است! آیۀ فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

خداوند نخست با بیان دیگری مسئلۀ الوهیت مسیح علیه السلام را ابطال میكند و میگوید شما چگونه معتقد به الوهیت عیسی علیه السلام هستید درحالیكه: «لَنْ یسْتَنْكِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَلَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ‏؛ نه مسیح استنكاف از عبودیت و بندگی پروردگار داشت و نه فرشتگان مقرب پروردگار استنكاف دارند».

و مسلم است كسی كه خود عبادتكننده است، معنی ندارد كه معبود باشد. مگر ممكن است كسی خود را عبادت كند؟ یا اینكه عابد و معبود و بنده و خدا یكی باشد؟!

سپس قرآن اضافه میكند: «وَمَنْ یسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَیسْتَكْبِرْ فَسَیحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعاً؛ كسانی كه از عبادت و بندگی پروردگار امتناع ورزند و این امتناع از تكبر و خودبینی سرچشمه بگیرد، خداوند همۀ آنها را در روز رستاخیز حاضر خواهد ساخت» و به هر كدام كیفر مناسب خواهد داد.

در اینجا باید به این نكته توجه داشت که استنكاف به معنی امتناع و انزجار از چیزی است و بنابراین مفهوم وسیعی دارد كه با ذكر جملۀ «اسْتَكْبَرُوا» به دنبال آن محدود میشود؛ زیرا امتناع از بندگی خدا گاهی سرچشمۀ آن جهل و نادانی است و گاهی به خاطر تكبّر و خودبینی و سركشی است گرچه هر دو كار خلافی است ولی دومی به مراتب بدتر است.

هم چنین خداوند در ذیل آیۀ ٦٠ سورۀ غافر، تهدید شدیدی نسبت به كسانی كه از دعا كردن ابا دارند، كرده و میگوید: «إِنَّ الَّذِینَ یسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ؛ كسانی كه از عبادت من استكبار میورزند، به زودی با ذلت و خواری وارد دوزخ میشوند».

در حدیثی از امام باقر علیه السلام نقل شده است كه در جواب این سؤال كه كدام عبادت افضل است؟ فرمود: «مَا مِنْ شَیءٍ أَحَبَّ إِلَی اَللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ أَنْ یسْأَلَ وَیطْلَبَ مِمَّا عِنْدَهُ وَمَا أَحَدٌ أَبْغَضَ إِلَی اَللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِمَّنْ یسْتَكْبِرُ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ یسْأَلُ مِمَّا عِنْدَهُ؛ چیزی نزد خدا افضل از این نیست كه از او تقاضا كنند و از آنچه نزد او است بخواهند، و هیچكس مبغوض تر و منفورتر نزد خداوند از كسانی كه از عبادت او تكبر میورزند و از مواهب او تقاضا نمیكنند نیست»!

در یك تحلیل كوتاه میتوان به عمق مفاد این آیه رسید، زیرا دعا سبب میشود كه انسان خود را نیازمند او ببیند و در برابرش خضوع كند، و از مركب غرور و كبر كه سرچشمۀ انواع بدبختیها و مجادله در آیات اللَّه است فرود آید، و برای خود در برابر ذات پاك او موجودیتی قائل نشود.

همچنین در آیات قرآن، در رابطه با استکبار ابلیس در عدم اطاعت از فرمان سجده بر آدم علیه السلام آمده است: وقتی خطاب به فرشتگان شد كه به آدم سجده كنید: «فَسَجَدَ الملائكةُ كُلِّهُم‏ اجْمَعوُنَ الّا ابلیس؛ همه ملائكه سجده كردند الّا ابلیس».

خطاب شده چرا سجده نكردی؟! وی قیاس‏ كرده و گفت: «انَا خَیرُ مِنْه خَلَقْتَنی مِنْ نار وخَلَقْتَه مِنْ طِین؛ من بهتر از آدم هستم، خلق نمودی مرا از آتش و خلق كردی آدم را از گِل».

مهم ترین نكتۀ تربیتی در داستان ابلیس و آفرینش آدم، همان سقوط وحشتناك ابلیس از آن مقام‏ والا به خاطر كبر و غرور است! میدانیم ابلیس از فرشتگان نبود - همان گونه كه از آیه ٥٠ سورۀ كهف استفاده میشود - و آنچنان ارتقاء مقام در سایۀ اطاعت فرمان خدا پیدا كرده بود، كه در صفوف فرشتگان قرار داشت. حتی بعضی میگویند معلم فرشتگان بود، و طبق آنچه از خطبۀ قاصعه در نهج البلاغه استفاده میشود هزاران سال پرستش خدا كرده بود.

این استكبار و غرور، آتش سوزان و وحشتناكی است كه محصول اطاعت هزاران سال را با ساعتی استكبار و غرور در برابر خدا از دست دهد، چه درسی از این گویا و تكاندهندهتر؟!

علی علیه السلام در خطبۀ قاصعه از ابلیس به عنوان «عَدُوُّ اللَّهِ؛ دشمن خدا» و «إِمَامُ‏ الْمتَعَصِّبِینَ‏، وَسَلَفُ‏ الْمُسْتَكْبِرِینَ؛ پیشوای متعصبان لجوج، و سرسلسلۀ مستكبران» نام برده و میگوید: «به همین جهت خداوند لباس عزّت را از اندام او بیرون كرد، و چادر مذلّت بر سر او افكند»، سپس اضافه میكند: «الَا تَرَوْنَ‏ كَیفَ‏ صَغَّرَهُ‏ اللَّهُ‏ بِتَكَبُّرِهِ وَوَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیا مَدْحُوراً، وَاعَدَّ لَهُ فِی الْآخِرَةِ سَعِیراً؛ آیا نمیبینید چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش كوچك كرد؟ و به خاطر برتری ‏جوییش پست ساخت؟ در دنیا رانده شد و عذاب دردناك در سرای دیگر برای او فراهم ساخت».

استکبار سیاسی

در باب استکبار سیاسی قرآن به فرعون اشاره كرده، میفرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی‏ الْأَرْضِ‏ وَجَعَلَ أَهْلَها شِیعاً یسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَیسْتَحْیی نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ؛ فرعون در زمین استکبار و برتریجویی كرد و اهل آن را به گروههای مختلفی تقسیم نمود، گروهی را به ضعف و ناتوانی میكشاند، پسرانشان را سر میبرید و زنانشان را [برای كنیزی و كامجویی] زنده نگه میداشت، او به یقین از تبهکاران بود».

او برای تقویت كردن پایههای استكبار خود به چند جنایت بزرگ دست زد:

نخست: «وَجَعَلَ أَهْلَها شِیعاً؛ كوشید در میان مردم مصر تفرقه بیندازد». همان سیاستی كه در طول تاریخ پایۀ اصلی حكومت مستكبران را تشكیل میداده است؛ چرا كه حكومت یك اقلیت ناچیز بر یك اكثریت بزرگ جز با برنامۀ «تفرقه بینداز و حكومت كن» امكانپذیر نیست! آنها همیشه از «توحید كلمه» و «كلمه توحید» وحشت داشته و دارند؛ آنها از پیوستگی صفوف مردم به شدت میترسند، و به همین دلیل حكومت طبقاتی تنها راه حفظ آنان است؛ همان كاری كه فرعون و فراعنه در هر عصر و زمان كرده و میكنند.

فرعون مخصوصاً مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسیم كرد: «قبطیان» كه بومیان آن سرزمین بودند، و تمام وسائل رفاهی و كاخها و ثروتها و پستهای حكومت در اختیار آنان بود.

و «سبطیان» یعنی مهاجران بنی اسرائیل كه به صورت بردگان و غلامان و كنیزان در چنگال آنها گرفتار بودند. فقر و محرومیت، سراسر وجودشان را فرا گرفته بود و سخت ترین كارها بر دوش آنها بود، بیآنكه بهرهای داشته باشند. تعبیر به اهل درباره هر دو گروه به خاطر آن است كه بنی اسرائیل مدتها ساكن آن سرزمین بودند و به راستی اهل آن شده بودند.

هنگامی كه میشنویم بعضی از فراعنه مصر برای ساختن یك قبر برای خود - هرم معروف «خوفو» كه در نزدیكی پایتخت مصر قاهره قرار دارد - یكصد هزار برده را در طول بیست سال به كار میگیرد و هزاران نفر از آنها را در این ماجرا به ضرب شلاق یا از فشار كار به قتل میرسانند، باید حدیث مفصل را از این مجمل بخوانیم!

دومین جنایت او استضعاف گروهی از مردم آن سرزمین بود. قرآن میگوید: «یسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ‏ یذَبِّحُ‏ أَبْناءَهُمْ وَ یسْتَحْیی نِساءَهُمْ؛ آن چنان این گروه را به ضعف و ناتوانی كشانید كه پسران آنها را سر میبرید و زنان آنها را برای خدمت زنده نگه میداشت».

گفتنی است نقطه مقابل استكبار، «استضعاف» است كه به معنای «طلب كردن ضعف و ناتوانی» است. منتها چون این ماده غالباً در قرآن مجید به صورت «فعل مجهول» یا «اسم مفعول» به كار رفته به معنای ضعفی است كه از سوی‏ مستكبران بر گروهی تحمیل میشود، و آنها را به ناتوانی میكشانند. البتّه گاهی به صورت فعل معلوم درباره مثل فرعون كه بنی‏اسرائیل را به ضعف و ناتوانی و بردگی كشانده بود به كار رفته است.

این نكته نیز قابل توجه است كه «مستضعف» در قرآن مجید به دو معنا به كار رفته است: نخست افراد مظلومی كه به ناحق تحت ستم قرار گرفته اند و مورد الطاف الهی هستند، چنانكه درباره ستمدیدگان بنی ‏اسرائیل میفرماید: «وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الارْضِ وَنَجْعَلَهُمْ ائِمَّةَ وَنَجْعَلَهُمُ الوارِثینَ؛ ما اراده كرده ‏ایم بر مستضعفان در زمین منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان حكومت قرار دهیم».

معنای دوّمی كه غالباً در قرآن مجید در آن استعمال شده كسانی هستند كه بر اثر جهل و نادانی و تقلید و تعصب به ناتوانی فكری كشیده شده ‏اند، و چشم و گوش بسته دنبال سران ظالم و رهبران گمراه حركت میكنند. همینها در روز قیامت همچون مستكبران عذاب مضاعف دارند؛ عذابی به خاطر گمراهی شان و عذابی به خاطر آنکه تنور مستكبران را داغ كردند و پایههای حكومت جبّار آنها را محكم نمودند.

در مورد حكومت استبدادی فرعون باید گفت او تمام سرزمین مصررا ملك شخصی خود میدانست و رودها و نهرهای عظیم آن را متعلق به خود میپنداشت و میگفت: «یا قَوْمِ لَلَی لی مُلْكُ مِصْرِ وَ هذِهِ الانْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی افَلا تُبْصِرُونَ؛ای قوم من! آیا ملك و حكومت مصر از آن من نیست؟ و این نهرها زیر فرمان جریان ندارد؟ آیا نمیبینید؟».

او حتی به حكومت خودكامه بر مردم قانع نبود، انتظار داشت همگی او را بپرستند، و غیر او را پرستش نكنند! از این رو به موسی گفت: «لَئِنِ اتَّخَذْتَ لِلهاً غَیری لَاجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونینَ؛ اگر معبودی غیر من انتخاب كنی تو را به زندان میافكنم!».

او حتی عقیده داشت كه اگر كسی در مقام تحقیق بر آید و از مدعی نبوت معجزاتی ببیند و به صداق و راستی او یقین پیدا كند، حق ندارد بدون اذن و اجازه فرعون ایمان بیاورد! به همین دلیل ساحران فرعونی را كه بعد از مشاهده دلائل روشن به موسی علیه السلام ایمان آوردند، سخت نكوهش كرد و گفت: «قالَ فِرْعَوْنِ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ انْ آذَنَ لَكُمْ؛ آیا به او ایمان آوردید پیش از آن كه من به شما اجزا دهم!».

طبیعی است افراد برتری جو و خودپرست تنها حافظ منافع خویشند، و هرگز حفظ منافع شخصی با حفظ منافع جامعه كه نیاز به عدالت و فداكاری و ایثار دارد هماهنگ نخواهد بود، و بنابراین هرچه باشد نتیجه ‏اش فساد است در همه ابعاد زندگی.

تنها فرعون نبود كه برای اسارت بنی اسرائیل مردان آنها را میكشت، و زنانشان را برای خدمت كاری زنده نگه میداشت، بلكه در طول تاریخ همه جبّاران چنین بودند و با هر وسیله نیروهای فعّال را از كار میانداختند.

آنجا كه نمیتوانستند مردان را بكشند، مردانگی را میكشتند، تا بتوانند با خیالی آسوده به حكومت خودكامه خویش ادامه دهند. امّا پیامبران الهی مخصوصاً پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله سعی داشتند نیروهای خفته جوانان را بیدار و آزاد سازند، و حتی به زنان درس مردانگی بیاموزند، و آنها را در صف مردان، در برابر مستكبران قرار دهند.

استکبار اقتصادی

در باب «استکبار اقتصادی» آیات قرآن کریم سخن از مردی ثروتمند و سركش به نام قارون به میان میآورد، قارونی كه مظهر ثروت آمیخته با كبر و غرور و طغیان بود.

قرآن مجید میگوید: «انَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَومِ مُوسی‏ فَبَغی‏ عَلَیهِم؛ قارون‏ از قوم موسی علیه السلام بود، ولی بر آنها ستم كرد».

علت این بغی و ظلم آن بود كه ثروت سرشاری به دست آورده بود، و چون ظرفیت كافی و ایمان قوی نداشت، این ثروت فراوان او را فریب داد و به انحراف و استكبار كشانید. به نحوی که راضی نبود كسی از ثروت او بهرهای ببرد و هم به خاطر نمایش ثروت و به رخ كشیدن آن و هم به خاطر مخالفت شدید با حضرت موسی علیه السلام و همكاری با فرعونیان، هنگامی كه حضرت موسی علیه السلام از او طلب زكات كرده بود.

اصولًا ثروتمندان دنیاپرست، علاقه دارند كه قدرتهای اجتماعی بیشتری در اختیار بگیرند، كه این علاقه گاهی به خاطر فزون‏ طلبی است و گاهی به دلیل ترسی است كه از قدرتهای سیاسی و اجتماعی دیگر دارند، كه مبادا ثروت آنها توسط آن قدرتها آسیب بیند. به همین دلیل همیشه با پیامبران كه مردم را زیر چتر حكومت الهی قرار میدادند، به مخالفت بر میخاستند.

قرآن در ادامه آیه در مورد ثروت‏ «قارون» میفرماید: «و آتَینَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا انَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالعُصْبَةِ اولِی الْقُوَّةِ؛ آن قدر گنج به او دادیم كه حمل كلیدهای صندوقهای [جواهرات و درهم و دینار و اشیا قیمتی] او برای یك گروه زورمند، مشكل بود».

«قارون» از وضع خود بسیار اظهار شادمانی میكرد و همواره به عیش و نوش مشغول بود و غم بینوایان و رنج محرومان را هرگز احساس نمیكرد؛ حتّی هنگامی كه [عاقلان مؤمن] قومش به او گفتند: «لاتَفْرَحْ انَّ اللّه‏ لایحِبُّ الْفَرِحینَ * وَابْتَغِ فی مَا آتَاكَ اللّهُ الدّارَ الآخِرَةَ وَ لاتَنْسَ نَصیبَكَ مِنَ الدُّنیا و احْسِن كَمَا احْسَنَ اللّهُ الیكَ وَ لاتَبْغِ الفَسادَ فی الارضِ انَّ اللّهَ لایحِبُّ المُفْسِدینَ؛ این همه شادی [مغرورانه] مكن كه خداوند، شادی كنندگان [مغرور] را دوست نمیدارد و در آنچه خدا به تو داده، سرای آخرت را جستجو كن و بهره‏ ات را از دنیا فراموش منما [كه این امانت، بیش از چند روزی دست تو نخواهد بود] و همان ‏گونه كه خدا به تو نیكی كرده، تو نیز به بندگان او نیكی كن و ثروت عظیم خود را وسیله فساد در زمین قرار مده كه خدا مفسدان را دوست ندارد».

این دستورات پنج گانه و اندرزهای ناصحانه و مشفقانه، نه تنها در دل سیاه‏ «قارون» اثر نكرد، بلكه بر طغیان او افزود تا آنجا كه به صراحت، توحید افعالی خداوند را انكار كرد و با همان حالت غرور و تكبری كه از ثروت بیحسابش ناشی میشد، گفت: «إِنَّما اوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ‏ عِنْدِی؛ من این ثروت را به وسیله علم و دانش خودم به دست آورده ام»!

قرآن مجید در آیات دیگر، به یكی دیگر از رذایل اخلاقی‏ «قارون» كه تقریباً به صورت یك جنون عمومی در همه ثروت مندان مغرور و از خدا بیخبر درآمده است، میپردازد و میگوید: «او در مقابل چشم قوم خود [در برابر دیدگان محرومان و بینوایان] به نمایش ثروت پرداخت و تمام توان خود را در این نمایش جنون ‏آمیز غیر انسانی به كار گرفت. اسبهای گران قیمت، با زینهای طلایی و كنیزان زیبا و غرق در انواع زینت آلات و جواهرات و سایر اموال و دارایی‏ اش را كه بسیار فریبنده بود، به نمایش گذاشت و به جای اینكه به اندرز ناصحانه آگاهان قومش گوش دهد، و مرهمی بر جراحتهای قلب بینوایان بگذارد، با عناد و مخالفت با آگاهان قومش، نمك بر زخم قلب فقرا میپاشید و با نمایش ثروتش همه را در حیرت فرو میبرد.

هنگامی كه طغیان او فزونی گرفت، خداوند بیش از آن، به او مهلت نداد و با ایجاد زلزلهای - تنها در محل كاخ قارون - او را به همراه تمام ثروتش دركام زمین فرو برد و با حركت دیگر شكاف را بست و بدین سان سرنوشت او درس عبرتی برای همه انسانها در طول تاریخ گشت.

استکبار علمی

خداوند در آیات مختلف؛ سرچشمۀ اصلی انحراف و بدبختی گروه كثیری از مردم را كبر و غرور معرفی میكند. تكبری كه گاه از داشتن امكانات مالی، و یا كثرت نفرات و نیروی نظامی سرچشمه میگیرد و گاه از داشتن مختصر معلوماتی كه آن را فراوان میپندارند. نمونۀ زندۀ آن را در عصر و زمان خود، و بعد از پیروزیهای علمی و صنعتی در جوامع پیشرفتۀ مادی با چشم میبینیم. زیرا میدانیم كه یكی از عوامل مؤثر در نفی مذهب و روی آوردن به مكتبهای الحادی، همین غرور علمی است كه در قرون اخیر برای جمعی از دانشمندان علوم طبیعی پیدا شده است. آنها با كشف اسراری از طبیعت و دست یافتن به روزنههایی از علم، آن چنان مست و مغرور شدند كه تصور كردند چیزی در این عالم جز آن چه آنها میدانند وجود ندارد و چون خدا را در آزمایشگاههای خود زاییدۀ جهل یا ترس بشر پنداشتند و گفتند: با فرا رسیدن دوران شكوفایی علم، دیگر نیازی به این مسائل نیست!

نمونۀ این نوع استکبار در تاریخ «بلعم باعورا» دانشمند دنیا پرست و منحرف است؛ عالم و دانشمندی كه نخست در مسیر حق بود، آن چنان كه هیچ كس فكر نمیكرد روزی منحرف شود. اما سرانجام دنیا پرستی و پیروی از هوای نفس چنان به سقوطش كشانید كه در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت.

خداوند متعال در آیات ١٧٥ و ١٧٦سوره اعراف میفرماید: «وَاتلُ عَلَیهِمْ نَبَا الَّذی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوینَ * وَلَوْ شَئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ اخْلَدَ الی الْارْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ انْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ اوْ تَتْرُكُهُ یلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ؛ بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آیات خود را به او دادیم، ولی [سرانجام‏] خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد، و اگر میخواستیم [مقام‏] او را با این آیات [و علوم و دانش ها] بالا میبردیم، [امّا اجبار، بر خلاف سنّت ماست؛ پس او را به حال خود رها كردیم‏] و او به پستی گرایید، و از هوای نفس خود پیروی كرد، مَثَل او هم چون سگ [هار] است كه اگر به او حمله كنی، دهانش را باز كرده، زبانش را بیرون میآورد، و اگر او را به حال خود واگذاری، باز همین كار را میكند؛ [گویی چنان تشنه دنیاپرستی است، كه هرگز سیراب نمیشود]، این مَثَل گروهی است كه آیات ما را تكذیب كردند، این داستآنها را [برای آنها] بازگو كن، شاید بیندیشند [و بیدار شوند]».

مشهور مفسّران بر این عقیده اند كه منظور از عالم و دانشمندی كه در این آیه از او سخن به میان رفته منظور «بلعم‏ باعورا» است. كه در عصر موسی علیه السلام زندگی میكرد و از دانشمندان و علمای مشهور بنیاسرائیل محسوب میشد و حتی موسی علیه السلام از وجود او به عنوان یك مبلّغ نیرومند استفاده میكرد.

كار آن مرد در این راه آن قدر بالا گرفت كه دعایش در پیشگاه خدا به اجابت میرسید، ولی بر اثر تمایل به فرعون و وعده و وعیدهای او از راه حق منحرف شد و همۀ مقامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسی علیه السلام قرار گرفت.

اصولاً كمتر خطری در جوامع انسانی به اندازۀ خطر دانشمندانی است كه علم و دانش خود را در اختیار فراعنه و جبّاران عصر خود قرار میدهند، و بر اثر هوی پرستی و تمایل به زرق و برق جهان ماده همۀ سرمایههای فكری خود را در اختیار طاغوتها میگذارند، و آنها نیز برای تحمیق مردم عوام از وجود این گونه افراد حداكثر سوء استفاده را میكنند. این موضوع به زمان موسی علیه السلام یا سایر پیامبران اختصاص نداشته و بعد از عصر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و تا امروز نیز ادامه دارد. «بلعم باعوراها» در برابر درهم و دینار یا مقام و یا به خاطر انگیزۀ حسد، علم و دانش و نفوذ اجتماعی خود را در اختیار گروههای منافق و دشمنان حق، و فراعنه و بنی امیهها و بنی عباسها و طاغوتها قرار میدهند.

این گروه از دانشمندان نشانههایی دارند كه در آیات فوق بیان شده و به وسیلۀ آن میتوان آنها را شناخت. آنها هوی پرستانی هستند كه خدای خود را فراموش كرده اند. آنها همتهای پَستی دارند كه به جای توجه به شخصیت برتر و مقام والا در پیشگاه خدا و خلق خدا، به پستی میگرایند و به خاطر همین دون همتی همه چیز خود را از دست میدهند. آنها تحت وسوسههای شدید شیطان قرار دارند و به آسانی قابل خرید و فروش اند. آنها همانند سگهای بیماری هستند كه هرگز سیراب نمیشوند و به همین دلیل مسیر حق را رها كرده، در بیراههها سرگردان میشوند و آنها پیشوای گمراهان اند. باید این گونه افراد را شناخت و به شدت از آنها برحذر بود.

دو آیۀ بعد در واقع یك نتیجۀ كلی و عمومی از سرگذشت «بلعم» و علمای دنیا پرست گرفته، نخست میگوید: «سَاءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا یظْلِمُونَ؛ چه بد مَثَلی دارند كسانی كه آیات ما را انكار كردند و چه بد عاقبت و سرنوشتی در انتظار آنهاست، ولی آنها به ما ظلم و ستم نمیكردند، بلكه بر خویشتن ستم روا میداشتند».

چه ستمی از این بالاتر كه سرمایههای معنوی علوم و دانشهای خویش را كه میتواند باعث سربلندی خود آنها و جامعه هایشان شود، در اختیار صاحبان «زر» و «زور» میگذارند و به بهای ناچیزی میفروشند و سرانجام خود و جامعهای را به سقوط میكشانند.

اما به هوش باشید كه رهایی از این گونه لغزشها و دامهای شیطانی، بدون توفیق و هدایت الهی ممكن نیست و دام بسیار سختی است، مگر یار شود لطف خدا: «مَنْ یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی؛ آن كس را كه خدا هدایت كند و توفیق را رفیق راهش سازد، هدایت یافتۀ واقعی اوست».

سخن آخر: (استکبار رسانهای)

از جمله مصادیق استکبار رسانهای و تبلیغات مسموم‏ میتوان به داستان سامری اشاره کرد. همان مرد جاه طلب و خودخواهی كه از غیبت موسی علیه السلام كه برای چهل روز به كوه طور رفته بود، استفاده كرد و زر و زیور آلات بنی ‏اسرائیل را جمع ‏آوری نمود، و از آن بتی ساخت، به شكل گوساله! كه گویا آن را به شكل مخصوصی در مسیر باد قرار میداد و صدایی شبیه صدای گوساله از آن بر میخاست.

خداوند به موسی فرمود: «قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِی؛ ما قوم تو را بعد از تو آزمایش كردیم و سامری آنها را گمراه ساخت».

به هر حال منحرف ساختن یك گروه عظیم - یعنی اكثریت بنی اسرائیل كه طبق نقل بعضی از مفسّران ششصد هزار نفر بودند - از مسیر توحید خالص به شرك و كفر و بت پرستی خالص، مطلب سادهای نیست. قراینی كه در آیات مربوط به این ماجرا در سوره طه و سورههای دیگر قرآن، و در تواریخ و تفاسیر آمده، نشان میدهد كه او از تبلیغات خاصی برای دزدیدن افكار مردم و شستشوی مغزی آنان استفاده كرد. به گونهای كه حجابی بر عقل جمعیت افتاد و آنها كم‏كم باور كردند این گوساله خدای موسی است!

جالب اینكه در آیه شریفۀ قرآن میخوانیم كه این سخن را تنها سامری‏ نگفت، بلكه بنی‏اسرائیل نیز با او هم صدا شدند كه این خدای بنی ‏اسرائیل و موسی است‏: «فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسی‏؛ گفتند: این خدای شما، و خدای موسی است».

تعبیر به‏ «قالوا» گواه بر این مطلب است و دلیل روشنی بر تأثیر تبلیغات سامری است.

از جمله مصادیق استکبار سانه ای، میتوان به نمایش ثروت قارون در برابر بنی‏اسرائیل اشاره نمود. صحنه مزبور و تبلیغات هماهنگ با آن چنان بود كه عقل گروه عظیمی از بنی اسرائیل را دزدید، و پرده بر روح و فكر آنها افكند؛ آن ‏چنان كه او را «ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ؛ بهره ‏مند بزرگ» و خوشبخت و سعادتمند پنداشتند، و آرزو كردندای كاش جای او بودند.

در داستان حضرت موسی علیه السلام و ساحران فرعون نیز ساحران وسائل تبلیغاتی گستردهای برای تحت تأثیر قرار دادن مردم فراهم ساخته بودند و در عمل نیز عقل و فكر مردم را دزدیدند و به این ترتیب حجابی بر عقل و حس آنها افكندند تا قدرت شناخت واقعیتها را از دست بدهند.

در مجموع ابعاد گسترده استکبار سانهای و سلطۀ تبلیغاتی در پرده پوشی بر حقایق‏ در عصر و زمان ما واضح تر از آن است كه نیاز به بحث و گفتگو داشته باشد و در گذشته نیز چندان مخفی نبوده است.

جبارانی كه میخواستند خود و حكومت خود را بر مردم تحمیل كنند به انواع وسائل تبلیغاتی برای شستشوی مغزی مردم دست میزدند؛ از مكتب خانههای قدیم گرفته، تا محراب و منبر، و از داستانهایی كه افسانه سرایان در قهوه خانهها میگفتند گرفته تا كتابهای علمی!

خلاصه از تحریف تاریخ، و اشعار شعرای ثناخوان و مداح، و مراكز مورد تقدیس و احترام مردم، و از ساختن افسانههای دروغین و كرامتها و ارزشهای غیر واقعی، و از هر وسیلهای دیگر برای نیل به مقصد خود بهره‏ گیری میكردند؛ گاه دیوی را با موج عظیمی از تبلیغات به صورت فرشته نشان میدادند و شیطانی را به لباس انسان برگزیدهای در میآوردند.

به هر حال شك نیست كه برای تقویت پایههای شناخت یك جامعه، و سالم سازی مسیر معرفت آنها، باید این حجابها دریده شود. باید وسائل گسترده تبلیغاتی به جای مردم فكر نكنند، و در عوض آنها تصمیم نگیرند، بلكه كارشان آگاهی بیشتر دادن، و آماده سازی برای تصمیم‏گیری صحیح باشد و بس.

تبلیغات هرگز نباید بر افكار مردم پرده بیفكند، بلكه باید پردههای جهل و تعصب و كوته بینی و تقلید كوركورانه و مانند آن را بدرد. این است برنامه مترقی وسائل ارتباط جمعی در یك جامعه رشد و نمونه، و متأسفانه در دنیای امروز چنین جوامعی بسیار كم است.

منابع:

١. پیام قرآن

٢. تفسیر نمونه

یادداشت

4
نکته هایی از داستان حضرت یوسف علیه السلام
از منظر آیت الله العظمی مکارم شیرازی مدّ ظلّه العالی

قرآن مجید قسمتهای زیادی از تاریخ اقوام پیشین را بازگو میکند، تا سبب آگاهی و بیداری و معرفت نسبت به مسائل مختلف گردد و انسانها حقایق زندگی خویش را در آیینۀ تاریخ پیشینیان ببینند.

خداوند داستان حضرت یوسف علیه السلام را «احسن القصص» نامیده است. به راستی چرا این داستان بهترین داستان نباشد؟ با اینکه در فرازهای هیجانانگیزش ترسیمی از عالی ترین درسهای زندگی است.

حاکمیت ارادۀ خدا را بر همه چیز در این داستان به خوبی مشاهده میکنیم.

سرنوشت شوم حسودان را با چشم خود میبینیم، و نقشههای نقشبرآب شدۀ آنها را مشاهده میکنیم.

ننگ بیعفتی، عظمت و شکوه پارسایی و تقوی را در لابلای سطورش مجسم میبینیم.

منظرۀ تنهایی یک کودک کم سن و سال را در قعر چاه، شبها و روزهای یک زندانی بیگناه را در سیاهچال زندان، تجلّی نور امید از پس پردههای تاریک یأس و ناامیدی و بالأخره عظمت و شکوه یک حکومت وسیع که نتیجۀ آگاهی و امانت است؛ همه در این داستان از مقابل چشم انسان رژه میرود.

لحظاتی را که سرنوشت یک ملت با یک خواب پر معنی دگرگون میشود و زندگی یک قوم و جمعیت در پرتو آگاهی یک زمامدار بیدار الهی از نابودی نجات مییابد، و دهها درس بزرگ دیگر در این داستان منعکس شده است. با این اوصاف چرا احسن القصص نباشد؟!

منتها احسن القصص بودن سرگذشت یوسف به تنهایی کافی نیست؛ مهم این است که در ما آن چنان شایستگی باشد که بتوانیم این همه درس بزرگ را در روح خود جای دهیم.

بسیارند کسانی که هنوز به داستان یوسف به عنوان یک ماجرای عشقی‏ جالب مینگرند، همچون چارپایانی که به یک باغ پر طراوت و پر گل، تنها به صورت یک مشت علف برای سدّ جوع مینگرند.

و هنوز بسیارند کسانی که با دادن شاخ و برگهای دروغین به این داستان سعی دارند از آن یک ماجرای سکسی بسازند. این از عدم شایستگی و قابلیت محل است، وگرنه اصل داستان همهگونه ارزشهای والای انسانی را در خود جمع کرده است، که نمیتوان به آسانی از فرازهای جامع و زیبای این داستان گذشت.

نقش حسادت در زندگی انسانها

حضرت یعقوب دوازده پسر داشت، که دو نفر از آنها «یوسف» و «بنیامین» از یک مادر بودند، که «راحیل» نام داشت. طبق بعضی از روایات، مادر آنها «راحیل» از دنیا رفته بود. لذا حضرت یعقوب نسبت به این دو پسر مخصوصاً یوسف محبت بیشتری نشان میداد. از آن گذشته مخصوصاً در یوسف، آثار نبوغ و فوق العادگی نمایان بود.

برادران حسود بدون توجّه به این جهات از این موضوع سخت ناراحت شدند. آتش حقد و حسد به آنها اجازه نمیداد که در تمام جوانب کار بیندیشند و دلائل اظهار علاقۀ پدر را نسبت به این دو کودک بدانند. چراکه همیشه منافع خاص هرکس حجابی بر روی افکار او میافکند، و به قضاوتهایی یک جانبه که نتیجۀ آن گمراهی از جادۀ حق و عدالت است وامیدارد. لذا برادران یوسف علیه السلام تصمیم گرفتند، او را در چاه‏ بیفکنند.

درس مهمی که از این داستان میآموزیم این است که چگونه حسد میتواند آدمی را تا سرحد کشتن برادر و یا تولید دردسرهای خیلی شدید برای او پیش ببرد و چگونه اگر این آتش درونی مهار نشود، هم دیگران را به آتش میکشد و هم خود انسان را.

نیاز فطری انسان به سرگرمی

برادران یوسف پس از آنکه طرح نهایی را برای انداختن یوسف به چاه تصویب کردند، به این فکر فرو رفتند که چگونه یوسف را از پدر جدا سازند؟ لذا طرحی برای این کار ریخته و با قیافههای حق به جانب و زبانی نرم و لیّن آمیخته با یک نوع انتقاد ترحّمانگیز نزد پدر آمدند و گفتند: برادر ما، نوجوان است، او هم دل دارد، او هم نیاز به استفاده از هوای آزاد خارج شهر و سرگرمی مناسب دارد، زندانی کردن او در خانه صحیح نیست: «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یرْتَعْ‏ وَیلْعَب‏؛ او را فردا با ما [به خارج شهر] بفرست تا غذای کافی بخورد و بازی و تفریح کند».

جالب اینکه یعقوب پیامبر علیه السلام در برابر استدلال فرزندان نسبت به نیاز یوسف‏ به گردش و تفریح هیچ پاسخی نداد، و عملاً آن را پذیرفت. این خود دلیل بر این است که هیچ عقل سالم نمیتواند این نیاز فطری و طبیعی را انکار کند.

قدرت خدا، بالاتر از همه

گاه برخی انسانهای نادان خیال میکنند که میتوانند با قدرت خداوند مبارزه کرده، و در پندار واهی خود تاب تحمّل این مبارزه را نیز دارند. امّا کافی است ارادۀ خداوند بر چیزی تعلّق بگیرد، که در این صورت با ابزاری بسیار ساده و گاه اعجابآور، قدرتنمایی میکند تا به بشر بفهماند هیچ موجودی توان مبارزه با وی را ندارد.

در داستان حضرت یوسف‏ علیه السلام برادران حسود یوسف‏ قصد داشتند با انداختن یوسف‏ علیه السلام در درون چاه مانع پیشرفت او شده، و وی را نابود کنند. امّا خداوند همین ابزار نابودی را وسیلۀ پیشرفت یوسف‏ قرار داد، و او را به سلطنت مصر رساند. اگر یوسف‏ علیه السلام در کنعان - که شبیه روستایی بود - میماند، نمیتوانست به حکومت مصر برسد. امّا خداوندی که میخواهد تقوا و پاکی و علم و دانش یوسف‏ را به مردم مصر بنمایاند، از همان حربۀ برادران حسود استفاده کرد، تا به آنان و دیگر حسودان‏ بفهماند که قدرت خدا فوق تمام قدرتهاست.

جهاد با نفس

میدانیم که در اسلام، برترین جهاد، جهاد با نفس است، که در حدیث معروف پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم «جهاد اکبر» خوانده شده؛ یعنی برتر از جهاد با دشمن که «جهاد اصغر» نام دارد. اصولاً تا جهاد اکبر به معنی واقعی در انسان پیاده نشود در جهاد با دشمن پیروز نخواهد شد. در قرآن مجید صحنههای مختلفی از میدان جهاد اکبر پیامبران و سایر اولیای خدا ترسیم شده است، که سرگذشت یوسف علیه السلام و داستان عشق آتشین همسر عزیز مصر به او یکی از مهمّ ترین آنهاست. گرچه قرآن مجید به دلیل اختصار، تمام زوایای آن را تشریح نکرده، ولی با یک جملۀ کوتاه «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ‏ رَبّه‏؛ همسر عزیز مصر، قصد او را کرد و یوسف نیز، اگر برهان پروردگار را نمیدید، چنین قصدی مینمود»، شدت این طوفان را بیان کرده است.

یوسف علیه السلام از میدان این مبارزه روسفید درآمد، به سه دلیل:

نخست اینکه خود را به خدا سپرد و به لطف او پناه برد: «قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ؛ گفت: پناه بر خدا».

دوم اینکه نمکشناسی نسبت به عزیز مصر که در خانۀ او زندگی میکرد، و یا توجّه به نعمتهای بیپایان خداوند که او را از قعر چاه وحشتناک به محیط امن و آرامی رسانید، وی را بر آن داشت که به گذشته و آیندۀ خویش بیشتر بیندیشد و تسلیم طوفانهای زودگذر نشود.

سوم اینکه خودسازی یوسف علیه السلام و بندگی همراه با اخلاص او که از جملۀ «إِنَّهُ‏ مِنْ‏ عِبَادِنَا الُمخْلَصِین‏؛ چراکه او از بندگان مخلص ما بود» استفاده میشود، به او نیرو و قدرت بخشید که در این میدان بزرگ در برابر وسوسههای شدیدی که از درون و برون به او حملهور بود زانو نزند.

و این درسی است برای همۀ انسانهای آزادهای که میخواهند در میدان جهاد با نفس بر این دشمن خطرناک پیروز شوند.

الطاف خفیه الهی

به هنگام گرفتاری در چنگال مشکلات و در مواقعی که حوادث پای انسان را به لب پرتگاهها میکشاند، تنها باید به خدا پناه برد و از او استمداد جست، که اگر لطف و یاری او نباشد کاری نمیتوان کرد. این درسی است که یوسف‏ بزرگ و پاکدامن به ما آموخته؛ اوست که میگوید پروردگارا اگر نقشههای شوم آنها را از من بازنگردانی من هم به آنها متمایل میشوم؛ اگر مرا در این مهلکه تنها بگذاری طوفان حوادث مرا با خود میبرد، این تویی که حافظ و نگهدار منی، نه قوت و قدرت و تقوای من!

آری حمایت وسیع پروردگار در بحرانی ترین حالات به یاری انسان میشتابد و به مقتضای ‏«یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِبُ؛ خداوند راه نجاتی برای او قرار میدهد و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد‏»، از طرقی که هیچ کس‏ باور نمیکرد، روزنۀ امید برای او پیدا میشود و شکاف پیراهنی سند پاکی و برائت او میگردد. همان پیراهن حادثهسازی که یک روز، برادران یوسف را در پیشگاه پدر به خاطر پاره نبودن رسوا میکند، و روز دیگر همسر هوسران عزیز مصر را به خاطر پاره بودن، و روز دیگر نور آفرین دیدههای بیفروغ یعقوب است، و بوی آشنای آن همراه نسیم صبحگاهی از مصر به کنعان سفر میکند، و پیر کنعانی را بشارت به قدوم موکب بشیر میدهد!

به هر حال خدا الطاف خفیهای دارد که هیچکس از عمق آن آگاه نیست، و به هنگامی که نسیم این لطف میوزد، صحنهها چنان دگرگون میشود که برای هیچکس حتی هوشمندترین افراد قابل پیشبینی نیست.

پیراهن با تمام کوچکیش که چیز مهمی است، گاه میشود چند تار عنکبوت مسیر زندگی قوم و ملتی را برای همیشه عوض میکند، آنچنانکه در داستان غار ثور و هجرت پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم واقع شد.

ارزش عفت و پاکدامنی‏

امام علی علیه السلام فرمودند: «مَا الُمجَاهِدُ الشَّهِیدُ فِی‏ سَبِیلِ‏ اللَّهِ‏ بِأَعْظَمَ‏ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَکادَ الْعَفِیفُ أَنْ یکونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکة؛ مجاهدی که در راه خدا شهید میشود، اجرش بیش از کسی نیست که قادر بر گناه است، ولی مرتکب گناه نمیشود، نزدیک است که شخص عفیف، ملکی از ملائکه باشد».

مطابق این بیان، حضرت علی علیه السلام میفرماید کسی که در راه خدا شهید و به خون خود آغشته میشود، از کسی که قادر بر گناه است، ولی به خاطر خدا از آن چشم میپوشد، بالاتر نیست. بنابراین هر روز انسان میتواند ثواب شهید را داشته باشد.

«عفیف» در اینجا فقط به معنای چشمپوشی از لذّت جنسی نیست، بلکه معنای آن وسیع است و چشمپوشی از هر گناهی را عفّت میگویند. به عنوان مثال تمام وسایل گناه برای حضرت یوسف‏ علیه السلام فراهم بود، ولی چشمپوشی کرد و دو جمله گفت: «رَبِ‏ السِّجْنُ‏ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنِی إِلَیهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کیدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیهِنَّ وَأَکنْ مِنَ الْجاهِلِینَ؛ پرودگارا زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من بازنگردانی به سوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود».

دلیل اینکه آن حضرت دارای مقام شهید هستند روشن است، چون ما میگوییم «جهاد اکبر»، جهاد با نفس است و کسی که در میدان جهاد اکبر باشد، مانند کسی است که در میدان «جهاد اصغر» بوده، بلکه بالاتر از آن است.

حضرت یوسف‏ علیه السلام، انسانی آزاده‏

از قرآن مجید استفاده میشود که نه تنها همسر عزیز مصر، زلیخا، بلکه تمام زنان اشراف و بزرگان آن دیار، حضرت یوسف علیه السلام را به اطاعت از زلیخا و برآورده کردن خواستههای شیطانیاش تشویق میکردند. از این رو، در کلام یوسف علیه السلام آمده است: «رَبِّ السِّجْنُ احَبُّ الَی مِمَّا یدْعُونَنی الَیهِ؛ پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند».

امّا در اینکه آنها چه میگفتند، احتمالات مختلفی وجود دارد. شاید یکی میگفت: «یوسف! تو جوانی، و زلیخا هم زن زیبایی است؛ چرا تسلیم او نمیشوی؟!» و دیگری میگفت: «اگر جمال و زیبایی زلیخا را نمیخواهی، دست کم به خاطر نفوذ و مقامی که دارد، تسلیم او شو تا تو هم صاحب مقام گردی»! و سومی میگفت: «اگر به فکر هیچیک از این دو نیستی، از کینه و حسّ انتقامجویی زلیخا بترس که او زن کینهتوزی است»!

اما یوسف آزاده در مقابل تمام این وسوسهها که در لباسهای به ظاهر زیبا و جذّابی مطرح میشد، ایستادگی و مقاومت کرد و خطاب به خدای خویش، که تنها و تنها عبادت و بندگی او را میکرد عرض کرد: «زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اینان مرا به سوی آن میخوانند».

خدایا! این زنان آلوده مرا به اسارت هوی و هوس دعوت میکنند. ولی من دوست دارم که آزاد باشم. اگرچه این آزادی از شهوات در پشت میلههای زندان به دست آید. پشت میلههای زندان نزد من خوشایندتر است از اسارت نفس سرکش! ولیای خدای بزرگ از این امتحان سخت به تنهایی برنمیآیم و محتاج کمک و عنایت تو هستم؛ کمکم کن! اگر دستم را نگیری در دام آنان گرفتار خواهم شد.

خداوند به یوسف آزاده کمک کرد و آزادی را در پشت میلههای زندان به او عنایت کرد. این آزاد مرد، به زندان رفت؛ ولی زندانی توأم با سربلندی و افتخار، زندانی که مقدّمه حکومت و سلطنت و اثبات پاکدامنی آن حضرت گردید.

اگر حضرت یوسف علیه السلام به زندان نمیرفت، تعبیر خواب پیش نمیآمد؛ اگر تعبیر خواب پیش نمیآمد، از اتّهامات مبرّی نمیگشت و مقرّب درگاه سلطان نمیشد و عاقبت به حکومت دست نمییافت.

درس توحیدی یوسف در زندان

زندان از دیدگاه اجتماعی برای مبارزه با جرائم و جنایات و تربیت نفوس یک امر ضروری است. ولی با حدود و شرایط معین و حسابشده باید انجام شود.

یکی از شرایط آن این است که مسائل انسانی در مورد زندانیان به کارگرفته شود و با آنها به عنوان یک انسان معامله گردد. تضییقات ظالمانه دربارۀ آنها اعمال نشود، و کسی به گناه دیگری زندانی نگردد، و هیچکس بیش از استحقاقش حتّی یک ساعت در زندان‏ نماند، و تمام برنامهها در مسیر تعلیم و تربیت زندانی صورت گیرد. به تعبیر دیگر زندان یک مرکز مجرمپرور یا کانون انتقامجویی نیست؛ بلکه یک کلاس تربیتی است؛ و ویژگیهای چنین کلاسی را باید داشته باشد.

از داستان یوسف‏ علیه السلام و دوران زندانی شدن او در مصر، به خوبی استفاده میشود که زندانها به قدری ظالمانه بوده که گاه زندانی برای همیشه در زندان فراموش میشد و تنها یک تصادف یا حادثه غیر منتظره ممکن بود ظالمان را به فکر زندانیان مظلوم بیندازد و اگر این حادثه اتّفاق نمیافتاد،ای بسا تا آخر عمر در زندان میماند. همانگونه که اگر یوسف‏ علم تعبیر خواب را نداشت و فرعون مصر خواب معروف خود را نمیدید و برای تعبیر آن دست به دامن یوسف‏ از طریق یک زندانی آزادشده نمیزد، شاید تا آخر عمرش در زندان مصر میماند. درحالیکه مرتکب هیچ گناهی نشده بود، تنها گناهش پاکی و تقوا و تسلیم نشدن در برابر تقاضاهای هوسآلود همسر عزیز مصر [زلیخا] بود.

قرآن میگوید: یوسف به سهم خود تلاش کرد محیط زندان را مبدّل به یک محیط تعلیم و تربیت و اصلاح کند و درس توحید و خداپرستی که ریشۀ اصلّی همه نیکیها و پاکیها است به زندانیان بیاموزد. اگر سؤال از یک مسئلۀ سادهای مانند یک خواب و رؤیا میکردند، او بلافاصله به سراغ معارف الهی و مسائل تربیتی میرفت و میگفت: «یا صاحِبَی السِّجْنِ ءَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ امِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ * ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ الّا اسْماءً سَمَّیتُمُوها انتُمْ وَآبائُکمْ ما انْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ انِ الْحُکمُ الّا لِلّهِ امَرَ الّا تَعْبُدُوا الّا ایاهُ ذلِک الدّینُ الْقَیمُ وَلکنَّ اکثَرَ النّاسِ لایعْلَمُونَ‏؛ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهتراند، یا خداوند یکتای پیروز؟! * این معبودهایی که غیر از خدا میپرستید، چیزی جزء اسمهای [بیمسمّی] که شما و پدرانتان آنها را [خدا] نامیدهاید نیست، خداوند هیچ دلیلی برای آنها نازل نکرده، حکم تنها از آن‏ خدا است، فرمان داده که غیر از او را نپرستید و این است آیین جاویدان و پابرجا؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند».

درست است که یوسف خودش یک زندانی بود، ولی کار او نشان میدهد که اگر در رأس حکومت هم باشد به طریق اولی تلاش میکند که محیط زندان مبدّل به کانون تعلیم و تربیت الهی شود و از فرصتی که زندانیان در آن محیط برای بازسازی خویش و مرور بر زندگانی پیشین و تجدید نظر در افکار و برنامههای نادرست به دست آوردهاند، حدّاکثر استفاده بشود.

دیدیم که یوسف‏ بالاترین درسی را که به زندانیان داد درس توحید و یگانهپرستی بود، همان درسی که محصولش آزادی و آزادگی است.

او میدانست «أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ‏» و هدفهای پراکنده، و معبودهای مختلف، سرچشمۀ تفرقه و پراکندگی در اجتماعند و تا تفرقه و پراکندگی وجود دارد، طاغوتها و جباران بر مردم مسلطند. لذا برای قطع ریشۀ آنها دستور داد که از شمشیر برای توحید استفاده کنند، تا مجبور نباشند آزادی را به خواب ببینند، بلکه آن را در بیداری مشاهده کنند.

مگر جباران و ستمگرانی که بر گردۀ مردم سوارند در هر جامعهای چند نفر میباشند که مردم قادر به مبارزه با آنها نیستند؟ جز این است که آنها افراد محدودی هستند ولی با ایجاد تفرقه و نفاق، از طریق «أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ‏»، و درهمشکستن نیروی متشکل جامعه، امکان حکومت را بر تودههای عظیم مردم به دست میآورند؟

و آن روز که ملتها به قدرت توحید و وحدت کلمه آشنا شوند و همگی زیر پرچم «اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؛ خداوند یکتای پیروز» جمع گردند و به نیروی عظیم خود پی برند آن روز، روز نابودی آنهاست. این درس بسیار مهمی است برای امروز ما و برای فردای ما و برای همۀ انسانها در کل جامعه بشری و در سراسر تاریخ.

مخصوصاً توجّه به این نکته ضرورت دارد که یوسف میگوید: حکومت مخصوص خداست: «إِنِ الْحُکمُ إِلَّا لِلَّهِ‏» و سپس تاکید میکند پرستش و خضوع و تسلیم نیز فقط باید در برابر فرمان او باشد: «أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ‏» و سپس تاکید میکند آیین مستقیم و پابرجا چیزی جز این نیست: «ذلِک الدِّینُ الْقَیمُ‏». ولی سرانجام این را هم میگوید که با همه این اوصاف متأسفانه اکثر مردم از این واقعیت بیخبرند: «وَلکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُونَ‏». بنابراین اگر مردم آموزش صحیح ببینند و آگاهی پیدا کنند و حقیقت توحید در آنها زنده شود این مشکلاتشان حل خواهد شد.

تاوان امید بستن به غیر خدا!

توحید تنها در این خلاصه نمیشود که خداوند یگانه و یکتا است، بلکه باید در تمام شؤون زندگی انسان پیاده شود. یکی از بارزترین نشانههایش این است که انسان موحّد به غیر خدا تکیه نمیکند و به غیر او پناه نمیبرد.

ممکن است عدم توجّه به این واقعیت بزرگ دربارۀ افراد عادی قابل گذشت باشد، اما سر سوزن بیتوجّهی به این اصل برای اولیای حق مستوجب مجازات است، هر چند ترک اولایی بیش نباشد.

در تاریخ، نمونههای فراوان وجود دارد که نه تنها امید بستن به غیر خدا و انسانهای ناصالح مشکل را برطرف نکرده، بلکه مشکلی بر مشکلات افزوده است. به دو نمونۀ آن از زندگانی حضرت یوسف علیه السلام توجّه فرمایید:

١. طبق آنچه در برخی از روایات آمده، حضرت یوسف علیه السلام فرمود: روزی نشسته بودم و به یازده برادرم، که همه زورمند و شجاع و قهرمان بودند، مینگریستم که چگونه حتی به گرگهای بیابان حمله کرده و آنها را مجبور به فرار میکنند و با خود گفتم: «با وجود این برادران شجاع چه کسی میتواند مرا اذیت کند؟» و به جای خداوند به بازوی برادرانم تکیه کردم. امّا وقتی که مرا از پدر گرفتند و در صحرا برای ازبینبردنم نقشه کشیدند و تصمیم گرفتند مرا به چاه بیندازند تا کاروانی مرا به غلامی بگیرد و به شهرهای دور دست ببرد، و پیش از انداختن در چاه مرا کتک مفصلّی زدند و مجروح و خونین کردند، خندهام گرفت. گفتند: چرا میخندی؟ گفتم: آن روز چشم از خدا بستم و به شما پیوستم، اکنون گرفتار خود شما هستم!

٢. نمونۀ دیگر در قرآن مجید آمده است که وقتی حضرت یوسف علیه السلام خواب آن دو زندانی را تعبیر کرد، خطاب به آن شخصی که آزاد میشد فرمود: «وَقالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکرْنِی‏ عِنْدَ رَبِّک‏؛ مرا نزد آقایت [سلطان مصر] یاد کن تا نجات یابم». همین مقدار تکیه بر غیر خدا و غفلت از یاد او باعث شد که چندین سال دیگر در زندان بماند. زیرا آن شخص درخواست حضرت یوسف علیه السلام را فراموش کرد و خداوند بدین شکل امیدش را ناامید ساخت.

آری، حضرت یوسف علیه السلام بر اثر یک ترک اولی سالها در زندان ماند.و این درس بزرگی است برای همۀ پویندگان این راه و مبارزان راستین، که هرگز خیال ائتلاف به نیروی یک شیطان، برای کوبیدن شیطان دیگر به خود راه ندهند، و به شرق و غرب تمایل نیابند و جز در صراط مستقیم که جاده امّت وسط است گام برندارند.

اهمیت اقتصاد و مدیریت

در داستان یوسف علیه السلام میخوانیم: هنگامی که سالهای بسیار سخت و خطرناکی را از نظر اقتصادی برای مردم مصر پیشبینی کرد، برنامهای برای گذشتن از این سالهای سخت تنظیم نمود. سلطان مصر برای اجرای این برنامه، خود یوسف علیه السلام را انتخاب کرد. این انتخاب به پیشنهاد خود یوسف انجام شد؛ قرآن میگوید: «قالَ اجْعَلْنِی عَلی‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی‏ حَفِیظٌ عَلِیم‏؛ ‏یوسف گفت: مرا سرپرست خزائن این سرزمین [مصر] قرار ده که من نگاهبانی آگاهم».

اهمیت ویژۀ مسائل اقتصادی را در سرنوشت اجتماعات هرگز نمیتوان از نظر دور داشت. آیۀ فوق نیز اشاره به همین حقیقت میکند. چراکه یوسف‏ از میان تمام پستها انگشت روی خزانه داری گذاشت. زیرا میدانست هرگاه به آن سر و سامان دهد قسمت عمدۀ نابسامانیهای کشور باستانی مصر، سامان خواهد یافت، و از طریق عدالت اقتصادی میتواند سازمانهای دیگر را کنترل کند.

ضمنا تعبیر یوسف که میگوید «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ‏» دلیل بر اهمیت مدیریت در کنار امانت است، و نشان میدهد که پاکی و امانت به تنهایی برای پذیرش یک پست حساس اجتماعی کافی نیست، بلکه علاوه بر آن آگاهی و تخصّص و مدیریت نیز لازم است. چراکه «علیم» را در کنار «حفیظ» قرار داده است.

ما بسیار دیدهایم که خطرهای ناشی از عدم اطلاع و سوء مدیریت کمتر از خطرهای ناشی از خیانت نیست، بلکه گاهی از آن برتر و بیشتر است.

نظارت بر مصرف‏

در مسائل اقتصادی تنها موضوع «تولید بیشتر» مطرح نیست؛ گاهی «کنترل مصرف» از آن هم مهمّ تر است. به همین دلیل آن حضرت در دوران حکومت خود، سعی کرد، در آن هفت سال وفور نعمت، مصرف را به شدت کنترل کند، تا بتواند قسمت مهمی از تولیدات کشاورزی را برای سالهای سختی که در پیش بود، ذخیره نماید.

در حقیقت این دو از هم جدا نمیتوانند باشند؛ تولید بیشتر هنگامی مفید است که نسبت به مصرف کنترل صحیحتری شود، و کنترل مصرف هنگامی مفیدتر خواهد بود که با تولید بیشتر همراه باشد.

سیاست اقتصادی یوسف علیه السلام در مصر نشان داد که یک اقتصاد اصیل و پویا نمیتواند همیشه ناظر به زمان حال باشد، بلکه باید «آینده» و حتی نسلهای بعد را نیز دربرگیرد. این نهایت خودخواهی است که ما تنها به فکر منافع امروز خویش باشیم و مثلاً همۀ منابع موجود زمین را غارت کنیم و به هیچوجه به فکر آیندگان نباشیم که آنها در چه شرائطی زندگی خواهند کرد. مگر برادران ما تنها همینها هستند که امروز با ما زندگی میکنند و آنها که در آینده میآیند برادر ما نیستند؟!

همدردی رهبران با مستمندان‏

برخی از مؤمنان که از تمکّن مالی خوبی برخوردارند، افزون بر آنکه از امکانات خود برای رسیدگی به امور مستمندان بهره میگیرند، گاه چون توان رفع نیاز همۀ آنان را ندارند، خودشان در زندگی زهد میورزند، از مواهب الهی کمتر بهره میگیرند، تا آلام نیازمندان کاهش بیابد، چراکه زندگی خود را همچون زندگی رهبرشان میبینند.

دربارۀ حضرت یوسف‏ علیه السلام نقل شده است که آن حضرت در سالهای قحطی به خود گرسنگی میداد. به او گفته شد: «أَ تَجُوعُ وَأَنْتَ عَلَی خَزَائِنِ مِصْرَ؟؛ با آنکه بیت المال مصر در اختیار توست، به خودت گرسنگی میدهی؟». پاسخ داد: «أَخَافُ أَنْ أَشْبَعَ فَأَنْسَی الْجِیاعَ؛ میترسم اگر سیر باشم، گرسنگان را فراموش کنم».

بنابراین، رهبران جامعه هم برای همدردی با مستمندان و هم برای فراموش نکردن درد و رنج بیچارگان به حداقلّ از زندگی و تمتّعات دنیوی قناعت میکنند، تا هم از رنج مستضعفان جامعه بکاهند و هم برای رفع محرومیت از آنان، تلاش مضاعفی نمایند.

شکست، پلی برای بیداری

شکستها همیشه شکست نیست، بلکه در بسیاری از مواقع ظاهراً شکست است، اما در باطن یک نوع پیروزی معنوی به حساب میآید. اینها همان شکستهایی است که سبب بیداری انسان میگردد و پردههای غرور و غفلت را میدرد و نقطۀ عطفی در زندگی انسان محسوب میشود.

همسر عزیز مصر - که نامش «زلیخا» یا «راعیل» بود - هرچند در کار خود گرفتار بدترین شکستها شد، ولی این شکست در مسیر گناه باعث تنبّه او گردید، وجدان خفتهاش بیدار شد و از کردار ناهنجار خود پشیمان گشت و روی به درگاه خدا آورد. داستانی که در احادیث درباره ملاقاتش با یوسف‏ پس از آنکه یوسف‏ عزیز مصر شد، نقل شده نیز شاهد این مدعاست. زیرا رو به سوی او کرد و گفت: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی جَعَلَ اَلْعَبِیدَ مُلُوکاً بِطَاعَتِهِ، وَجَعَلَ اَلْمُلُوک عَبِیداً بِمَعْصِیتِهِ؛ حمد خدای را که بردگان را به خاطر اطاعت فرمانش ملوک ساخت و ملوک را به خاطر گناه برده‏ گردانید». و در پایان همین حدیث میخوانیم که یوسف سرانجام با او ازدواج کرد.

خوشبخت کسانی که از شکستها پیروزی میسازند و از ناکامیها کامیابی، و از اشتباهات خود راههای صحیح زندگی را مییابند و در میان تیرهبختیها نیکبختی خود را پیدا میکنند.

سخن آخر: (حفظ پاکدامنی در شرایط فعلی؟!)

جوانها میپرسند: در شرایط فعلی، که فساد همه جا را فرا گرفته، و مظاهر آن در همه جا دیده میشود، و اسباب و مقدّمات گناه به راحتی فراهم است، آیا امکان حفظ پاکدامنی وجود دارد؟

بدون شک امکان پاکدامنی در عصر ما نیز وجود دارد، مشروط بر اینکه جوانان پاکدامن، از این عوامل تحریک و زمینههای فساد دوری کنند.

جالب اینکه اجتناب از زمینه های گناه آنقدر مهم است که شخصی همچون حضرت یوسف‏ پیامبر علیه السلام، که دارای مقام عصمت است، نیز برای حفظ پاکدامنی خود از آن استفاده مینماید. وی هنگامی که مشاهده میکند زلیخا نیت شومی در سر دارد، و خود را آمادۀ گناه بزرگی کرده، و قصدش را صریحاً به زبان آورده، در اوّلین قدم سعی کرد از مجلس معصیت دور شود. بدین جهت به سمت درِ اطاق فرار کرد.

خلاصه اینکه، از آلودگی محیط و مکانهایی که زمینۀ گناه فراهم است، باید فرار کرد، هرچند همچون حضرت یوسف علیه السلام، در درجهای عالی از ایمان باشیم.

دیگر اینکه بر همه لازم است که امکان ازدواج آسان را برای جوانان فراهم کنند؛ کسانی که، به هر شکل، به سنگین شدن بار ازدواج و سخت تر شدن شرایط آن کمک میکنند، شریک گناهان جوانانی هستند که قادر بر ازدواج نیستند و آلودۀ اعمال منافی عفّت میشوند.

منبع:

تفسیر نمونه

مقاله

رنجنامه حضرت زهرا سلام الله علیها برای زنان مدینه؛
آخرین احتجاجات بانوی اسلام در امر خلافت

چکیده :

بانوى بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خطبه ای را در بستر بيمارى بيان كرد، همان بيمارى كه هرگز از آن برنخاست، و جان پاك خود را به جان آفرين تسليم نمود. لحن خطبه به خوبى نشان مى ‏دهد كه از روحى بلند، سرشار از علم و دانش، مملو از محبّت به خدا و ايمان، و لبريز از درد و رنج، سرچشمه گرفته است. خطبه آهنگى رسا و كوبنده و گيرا و قاطع و شجاعانه دارد و بسيار دردناك و غم ‏انگيز است. اين خطبه كه از دل پر درد دختر گرامى پيامبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم برخاسته‏، در حقيقت رنجنامه اوست. رنجى جانكاه كه تا اعماق استخوانش نفوذ كرده و تمام وجودش را در شعله ‏هاى سوزان خود فرو برده است. به همين دليل كلامش در اين خطبه رنگ آتش به خود گرفته، چرا كه از قلب آتشين برخاسته، و خون رنگ شده، چرا كه از دليل او سرچشمه گرفته. محور تمام سخنان حضرت صدیقه در اين خطبه مسأله غصب خلافت و مظلوميت على علیه السلام و خطرات آينده اين انحراف بزرگ براى امت اسلامى است.

بسم الله الرّحمن الرّحیم

بانوى اسلام خطبه ای را در بستر بيمارى بيان كرد، همان بيمارى كه هرگز از آن برنخاست، و جان پاك خود را به جان آفرين تسليم نمود.

قبل از اين، «خطبه فدکيه» را در حال سلامت، در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و با حضور مردان‏[١] مهاجر و انصار ايراد فرمود، و اين خطبه را در برابر زنان مهاجر و انصار، و در بستر بيمارى، و درون خانه. در خطبه اول هم مخاطب مختلف بود، و هم زمان و مكان، و هم حال بانوى اسلام.

لحن هر دو خطبه به خوبى نشان مى ‏دهد كه از روحى بلند، سرشار از علم و دانش، مملو از محبّت به خدا و ايمان، و لبريز از درد و رنج، سرچشمه گرفته است. هر دو خطبه آهنگى رسا و كوبنده و گيرا و قاطع و شجاعانه دارد، ولى آهنگ خطبه دوّم كه از آن بحث می شود كوبنده ‏تر و دردناك ‏تر و غم ‏انگيزتر است.

اين خطبه كه از دل پر درد دختر گرامى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله برخاسته‏، در حقيقت رنجنامه اوست. رنجى جانكاه كه تا اعماق استخوانش نفوذ كرده و تمام وجودش را در شعله ‏هاى سوزان خود فرو برده است. به همين دليل كلامش در اين خطبه رنگ آتش به خود گرفته، چرا كه از قلب آتشين برخاسته، و خون رنگ شده، چرا كه از دليل او سرچشمه گرفته.

از عجايب و شگفتى ‏هاى اين خطبه آن است كه بانوى اسلام عليها السلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و قبل از شهادت مورد ستم‏ هاى زيادى واقع شد، ستم ‏هايى كه بيمارى جانكاه او از آن ريشه مى ‏گرفت، و با اينكه سؤال زنان مدينه به هنگام عيادت آن بانو مخصوصاً از وضع حال و بيمارى او بود، و قاعدتاً بايد چيزى از دردهاى خود بگويد، بلكه هر چه مى ‏گويد از آن بگويد. با اين حال حتى يك كلمه از حال خودش سخن نگفت، و محور تمام سخنان او مسأله غصب خلافت و مظلوميت على عليه السلام و خطرات آينده اين انحراف بزرگ براى امت اسلامى بود.

عجبا كه او هيچ از درد خويش سخن نگفت، و هر چه گفت از درد همسرش على عليه السلام گفت، و از مشكلات جهان اسلام.

آرى روح بزرگ زهرا عليها السلام برتر از آن است كه از خودش و دردهايش - هر چند بزرگ بود - سخن بگويد، و بلندپروازتر از آن است كه حتى تا اين حد صعود كند، او فقط از امام و همسر محبوبش على عليه السلام و دردهاى او سخن گفت.

او نگران شخص خود نبود، او نگران امت اسلامى بود كه چه آينده شوم و دردناكى در پيش داشت.

انسان در واپسين لحظات زندگى معمولا به خود و دردهايش مى ‏انديشد، ولى شگفتا كه فاطمه در اين خطبه طولانى حتى يك جمله از اين‏ گونه سخن‏ ها بر زبان نراند.

و اين بهترين نشانه عظمت فاطمه عليها السلام و مقام فداكارى و ايثار آن بانوى زنان جهان است.

اين درسى است بزرگ براى همه انسان ‏هاى آزاده و با هدف و همه ايثارگران و فداكاران تاريخ بشر.

آرى او هميشه - و در واپسين لحظه عمر كوتاه و پر درد و رنجش بالخصوص - همچون شمعى مى ‏سوخت تا اطراف خود را روشن سازد و گمراهان را نجات دهد و مدافع حق و عدالت باشد.

در خطبه فدك تمام سخن از توحيد و مبدأ، و معاد، و فلسفه احكام، و حوادث دوران بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و بركات وجود او، و مسأله غضب خلافت، و سرنوشت آينده مسلمين است، و اگر مقدارى هم از فدك سخن مى ‏گويد بخاطر نقش مؤثرى است كه اين پشتوانه مالى در امر خلافت و مسائل سياسى اسلام داشت. درست به همان دليل كه دشمنانش براى در مضيقه گذاشتن خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و در هم شكستن قدرت آنان، فدك را غصب كردند، او خواهان بازگرداندن آن بود.

ولى در خطبه دوّم (خطبه زنان مهاجر و انصار) سخنان او فقط بر محور خلافت و امامت دور مى‏ زند. با آن ‏كه بانوى اسلام مظالم زيادى بر او رفته بود و مناسب بود دادخواهى كند، ولى نه دادخواهى كرد و نه لب به شكايت‏ گشود. هر چه گفت از على عليه السلام گفت، از خلافت و از مصالح مسلمين گفت.

يكى از مقامات عالى اولياى خدا مقام «تسليم مطلق» است، يعنى سالك الى الله و رهرو راه حق به جايى مى‏ رسد كه خويشتن خويش را فراموش مى ‏كند، جز خدا را در نظر ندارد.

جز به فرمان او گوش به سخن ديگرى نمى ‏دهد، جز رضاى او نمى ‏طلبد و جز به خواست و اراده او نمى ‏انديشد.

مرحله اوّل اسلام است و سپس ايمان و بعد رضا و بعد تسليم مطلق، چنانكه قرآن كريم مى ‏گويد:

«قَالَتِ الْاعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْايمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ؛[٢] عرب ‏هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ‏ايم، بگو: شما ايمان نياورده ‏ايد ولى بگوييد اسلام آورده‏ ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است».

و نيز مى ‏فرمايد: «فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً؛[٣] به پروردگارت سوگند آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود تو را به داورى طلبند، وسپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند».

و سرانجام مى ‏گويد: «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُوراً؛[٤] ما فقط شما را بخاطر خدا اطعام مى ‏كنيم و هيچ پاداشى و سپاسى از شما نمى ‏خواهيم».

مقام ايمان و رضا و تسليم ايجاب مى ‏كند كه تمامى آلام و دردها و غم ‏هاى جانسوز خود را به دست فراموشى بسپارد و تنها از رضاى خدا، از پيامبر صلى الله عليه و آله، از ولى او، و از آينده اسلام و مسلمين سخن بگويد.

بررسى اسناد خطبه بانوى اسلام عليها السلام

با مقدمه كوتاه فوق كه اشاراتى به محتواى خطبه داشت به سراغ اصل خطبه مى ‏رويم و آن را در پنج بخش مورد بررسى قرار مى‏ دهيم. ولى قبلا لازم است به اسناد خطبه بپردازيم:

اين خطبه در منابع مختلفى نقل شده است، هم در كتب عامه و هم در كتب خاصه، و از جمله هفت منبع زير قابل توجه است:

١. مرحوم شيخ طبرسى رضوان الله عليه آن را در «احتجاج» ذكر كرده است.[٥]

٢. على بن عيسى اربلى در كتاب معروف «كشف الغمه» از كتاب «صحيفه» آن را نقل مى ‏كند.[٦]

٣. مرحوم علامه مجلسى در «بحارالانوار» اين خطبه را با اسناد متعددى ذكر كرده است.[٧]

٤. اين خطبه در كتاب «معانى الاخبار» از مرحوم صدوق با سندى كه در ذيل آمده از عبدالله بن حسن از مادرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام نقل شده است.[٨]

٥. و باز در همان كتاب با سندى ديگر از امام على بن ابى ‏طالب عليه السلام نقل شده است.[٩]

٦. مرحوم شيخ طوسى نيز آن را در «امالى» آورده است.[١٠]

٧. ابن ابى الحديد عالم معروف سنى معتزلى نيز آن را در كتاب معروف‏ خود «شرح نهج ‏البلاغه» با سندى كه ذيلا آمده است، نقل مى ‏كند.[١١]

به هر حال همان ‏گونه كه اشاره شد اين خطبه با اسناد متعددى نقل شده، و تفاوت‏ هايى در متون آن ديده مى‏ شود، و نظر به اينكه متنى كه در «احتجاج» از سُوَيدِ بنِ غَفَله‏[١٢] نقل شده است كامل ‏تر به نظر مى‏ رسد ما همان را برگزيديم. علامه بزرگوار مجلسى نيز آن را در بحارالانوار آورده است.[١٣]

و بدين ترتيب خطبه مزبور از خطبه‏ هايى است كه در كتب متعدد و با اسناد متظافرى نقل شده است و لذا از اهميّت ويژه ‏اى برخوردار است.

اكنون به سراغ متن خطبه مى‏ رويم و به ترجمه و تفسير آن مى ‏پردازيم كه حقايق بسيارى را روشن مى‏ سازد.

بخش اوّل‏

«لَمّا مَرِضَتْ فاطِمَةُ عليها السلام الْمَرضَةَ الَّتِي تُوَفِّيَتْ فيِها اجْتَمَعَ الَيْها نِساءُ الْمُهاجِرينَ وَ الْانْصارِ، يَعُدْنَها، فَقُلْنَ لَها: كَيْفَ اصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِكِ يَابْنَةَ رَسُولِ اللهِ؟

فَحَمِدَتِ اللهَ وَ صَلَّتْ عَلى ابِيها صلى الله عليه و آله ثُمَّ قالَتْ:

اصْبَحْتُ وَاللهِ عائِفَةً لِدُنْياكُنَّ، قالِيَةً لِرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ انْ عَجَمْتُهُمْ وَ شَنَأْتُهُمْ بَعْدَ انْ سَبَرْتُهُمْ.

فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ، وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ، وَ قَرْعِ الصَّفاةِ، وَ صَدْعِ الْقَناةِ، وَ خَطَلِ الْاراءِ، وَ زَلَلِ الْاهْواءِ، وَ

لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَيْهِمْ وَفِى الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ.[١٤]

لا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَها وَ حَمَّلْتُهُمْ اوْقَتَها وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ عارَها.

فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ؛

هنگامى كه فاطمه عليها السلام بيمار شد، همان بيمارى كه در آن وفات يافت. زنان مهاجر و انصار به عنوان عيادت خدمتش حاضر شدند، و عرض كردند: چگونه‏ صبح كردى از بيماريت؟ [و حال تو چگونه است] اى دختر رسول خدا؟

او در پاسخ، حمد و سپاس خدا را بجا آورد، و درود بر پدرش پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاد، و سپس فرمود:

بخدا در حالى صبح كردم كه از دنياى شما متنفرم، مردان شما را دشمن مى‏ شمرم، و از آنها بيزارم.

آنها را آزمودم و دور افكندم، و امتحان كردم و مبغوض داشتم. چقدر زشت است شكسته شدن شمشيرها [و سكوت در برابر غاصبان] و بازى كردن بعد از جدّ [و به شوخى گرفتن سرنوشت اسلام و مسلمين] و كوبيدن بر سنگ [و كار بى حاصل كردن] و شكافته شدن نيزه ‏ها [و تسليم در برابر دشمن] و فساد عقيده، و گمراهى افكار، و لغزش اراده‏ها و چه بد اعمالى از پيش براى [معاد] آنها فرستاد، نتيجه آن، خشم خداوند بود، و در عذاب [الهى] جاودانه خواهد ماند. و چون چنين ديدم مسئوليت آن را به گردنشان افكندم، و بار سنگين گناه آن را بر دوششان، و ره آورد هجومش را بر عهده آنها نهادم».

تفسير فشرده:

خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان!

هميشه در طول زندگى انسان ساعات و روزهاى حساسى پيش مى ‏آيد كه دوران امتحان و آزمون اوست. البتّه امتحان الهى براى شكوفا ساختن استعدادها و پرورش روحيات و تحكيم مقاومت و پايمردى است و نيز براى روشن شدن باطن هر كس براى خود او. زيرا كه گاهى انسان در شناخت خود دچار اشتباه مى ‏شود. نه همچون امتحان بشرى كه براى كشف مجهولات و آگاهى آزمايش كننده بر باطن و نهاد افراد، صورت مى ‏گيرد.

در اين بخش از خطبه بانوى اسلام عليها السلام، همين مسأله گوشزد شده است.

حضرت ضمن اظهار تنفر و انزجار شديد از گروهى از مردان فرصت طلب و نان به نرخ روز خور، از مهاجرين و انصار بخاطر سكوتشان - نه فقط سكوت - كه هماهنگى‏شان با جريانات انحرافى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها هشدار مى ‏دهد كه مواظب اين آزمون بزرگ الهى باشند.

او مجاهدت هاى بى ‏نظير آنها را در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله يادآورى كرده، و سپس آنان را به شمشيرهاى شكسته‏ اى تشبيه مى ‏كند كه قدرت و كارآيى خود را در برابر دشمن از دست داده است، نيزه‏ هاى شكسته و شكافته ‏اى كه توانايى بر چيزى ندارد.

دختر پيامبر صلى الله عليه و آله از اينكه مبانى اسلام را به شوخى گرفته، و بازيچه هوس ‏هاى خود قرار داده ‏اند آنها را سخت نكوهش مى ‏كند.

و از اينكه اراده‏ هاى آهنين آنها به سستى گراييده، و قدرت بر تصميم ‏گيرى را در برابر جريانات انحرافى از دست داده‏اند، مورد ملامت و سرزنش قرار مى‏ دهد.

او در پايان اين بخش به همه آنها هشدار مى‏ دهد كه مسئوليت غصب خلافت بر دوش آنان براى هميشه سنگينى خواهد كرد، و اين داغ ننگ بر پيشانى آنها مى‏ ماند كه سكوت كردند و اين حادثه دردناك در تاريخ اسلام با كمال تأسف رخ داد.

آرى، بسيارى از آنها از اين امتحان بزرگ پيروز بيرون نيامدند و رو سفيد نشدند و چه خوش بود كه «محك ‏هاى تجربه» به ميان آيد تا آنها كه «غش» دارند، سيه روى شوند، و چه خوب است كه كوره‏ هاى داغ امتحان بر پا شود تا «سياه سيم و زر اندود» باطن خود را آشكار سازد و حساب آن در نظر خلق از طلاى ناب جدا گردد.

بخش دوّم‏

«وَيْحَهُمْ انّى زَعْزَعُوها عَنْ رَواسِي الرِّسالَةِ وَ قَواعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدَّلالَةِ، وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْامِينَ وَ المطّلعِينِ بِامُورِ الدُّنْيا وَ الدِّينِ‏

أَلَا ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ.[١٥]

وَ مَا الَّذِي نَقِمُوا مِنْ ابِي الْحَسَنِ عليه السلام؟

نَقَمُوا مِنْهُ وَ اللهِ نَكِيرَ سَيْفِهِ، وَ قِلَّةَ مُبالاتِهِ بِحَتْفِهِ، وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ، وَ نَكالَ وَقْعَتِهِ، وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذاتِ اللهِ.

وَ تَاللهِ لَوْ مالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللّائِحَةِ، وَ زالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْواضِحَةِ، لَرَدَّهُمْ الَيْها، وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْها، وَ لَسارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً، لا يَكْلُمُ خُشاشُهُ، وَ لا يَكِلُّ سائِرُهُ وَ لا يَمِلُّ راكِبُهُ.

وَ لَاوْرَدَهُمْ مَنْهَلا نَمِيراً صافِياً رَوِيّاً تَطْفَحُ ضَفَتاهُ وَ لا يَتَزَنَّقُ جانِباهُ، وَ لأَصْدَرَهُمْ بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ اعْلاناً.

وَ لَمْ يَكُنْ يَتَحَلّى مِنَ الدُّنْيا بِطائِل، وَ لا يَحْظى مِنْها بِنائِل، غَيْرَ رَيِّ النّاهِلِ وَ شَبْعَةِ الْكافِلِ، وَ لَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ، وَ الصّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ.

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِّنَ السَّمَاءِ وَالْارْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ. (اعراف:٩٦)

وَالَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤُلَاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَمَا هُمْ بِمُعْجِزِينَ؛ (زمر:٥١)

واى بر آنها چگونه خلافت را از كوه ‏هاى محكم رسالت، و شالوده ‏هاى متين نبوّت و رهبرى، و جايگاه نزول وحى و جبرئيل امين، و آگاهان در امر دنيا و دين، كنار زدند؟

آگاه باشيد زيان آشكار همين است!

آنها چه ايرادى را بر ابوالحسن على عليه السلام داشتند؟

والله آنها بر شمشير برنده او ايراد مى‏گرفتند، و بى‏اعتناييش در برابر مرگ در ميدان نبرد، و قدرت او در جنجگويى، و ضربات درهم شكننده‏اش بر دشمن!

[آرى] بخدا سوگند [اگر امر خلافت با او بود] هر گاه مردم از جاده حق منحرف مى‏ شدند و از پذيرش دليل روشن سرباز مى‏ زدند، آنها را با نرمى و ملايمت به سوى منزل مقصود سير مى‏ داد سيرى كه هرگز آزار دهنده نبود، نه مركب ناتوان مى ‏شد، و نه راكب خسته و ملول.

و سرانجام آنها را به سرچشمه آب زلال و گوارا وارد مى‏ ساخت، نهرى كه دو طرفش مملو از آب بود، آبى كه هرگز ناصاف نمى ‏شد سپس آنها را پس از سيرابى كامل باز مى‏گرداند و سرانجام او را در پنهان و آشكار خيرخواه خود مى ‏يافتند.

[آرى] او هرگز از دنيا بهره نمى ‏گرفت، و از آن سودى جز سيراب كردن تشنه كامان و سير نمودن گرسنگان نداشت.

و در اين‏جا دنيا پرست از زاهد، و راستگو از دروغگو، براى همه آنها روشن مى ‏شد.

[و همان ‏گونه كه خداوند فرموده]: و اگر اهل شهرها و آبادى‏ ها ايمان مى ‏آوردند و تقوا پيشه مى ‏كردند بركات آسمان و زمين را بر آنها مى ‏گشوديم، ولى [آنها حق را] تكذيب كردند و ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.

و ظالمان اين گروه نيز بزودى گرفتار بدى ‏هاى اعمالى كه انجام داده‏اند خواهد شد و هرگز نمى توانند از چنگال عذاب الهى بگريزند آرى اين سرنوشتى است كه در انتظار آنهاست».

تفسير فشرده:

معيارها و ارزش ‏هاى الهى‏

در يك جامعه سالم و الهى همه امتيازات خصوصاً تقسيم پست ‏ها بر محور ارزش ‏ها و معيارهاى خدايى دور مى‏ زند. زد و بندهاى سياسى، گروه‏ بندى ‏ها و فرصت‏ طلبى ‏ها، تعصب‏ هاى قومى و قبيله ‏اى، و بالاخره‏ معاملات پشت پرده‏ سوداگران بازار سياست، در تصدى اين پست ‏ها راهى ندارد.

بانوى بزرگ اسلام عليها السلام در اين بخش، زنان مدينه را مخاطب ساخته و مى ‏گويد: چرا؟ و به كدام مجوز مردان شما محور خلافت را از آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله در بيانات صريح و سخنان روشن خود بيان كرده بود، منحرف ساختند؟! مگر ابوالحسن على بن ابى ‏طالب عليه السلام چه عيبى داشت؟! و فاقد كدام يك از كمالات لازم، اعم از روحى و جسمانى بود؟!

آرى عيب اين بود كه شمشير برنده‏ اش خواب را از چشمان دشمنان اسلام ربوده، قدرت بى ‏نظيرش در ميدان جنگ، و بى ‏اعتناييش نسبت به مرگ در صحنه پيكار، او را به صورت دژى تسخيرناپذير در برابر دشمنان اسلام درآورده بود.

ايراد او اين بود كه فقط به خدا متوجه بود؛ رضاى او، رضاى خدا؛ خشم او و غضب او تنها براى خدا بود.

در واقع بانوى اسلام عليها السلام اين حقيقت را به آنها يادآورى مى ‏كند كه ارزش ‏ها در محيط اسلام بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دگرگون شده، و اين گروه از مهاجران و انصار به خاطر انحراف مزاج روحشان از سلامت لازم، شهد شيرين ارزش ‏هاى واقعى اسلام در ذائقه جانشان همچون حنظل تلخ و بد طعم شده است، و امتيازاتى كه مهم‏ ترين شرايط يك رهبر قدرتمند و قاطع الهى را تشكيل مى‏ دهد، براى او عيب مى ‏شمرند.

سپس در ادامه سخنانش به آنها گوشزد مى ‏كند كه با كنار گذاردن على عليه السلام چه نعمت بزرگ و موهبت عظيمى را از دست دادند، زيرا على عليه السلام آگاه‏ ترين مردم به حلال و حرام الهى و آيات قرآنى است.

او حق و باطل را بهتر از هر كس مى ‏شناسد و از هم جدا مى ‏سازد. اگر زمام حكومت به دست او سپرده مى ‏شد، هرگز اجازه نمى ‏داد به اين سرعت باز ماندگان دوران شرك (خاندان ابوسفيان بزرگ‏ ترين دشمن اسلام، و سرسخت‏ ترين مخالف قرآن) در حكومت اسلامى طمع كنند، و آن را به دستگاه خودكامه ‏اى مبدل سازد كه بدتر و بى ‏رحم ‏تر از حكومت كسرى و قياصره و فراعنه باشد.

اگر زمام اختياراتشان در كف با كفايت على عليه السلام بود، آنها را بر مركب راهوار حق مى‏ نشاند، و با نرمى و ملايمت و محبّت و مدارا بسوى سرچشمه آب حيات رهنمون مى ‏گشت، و سپس آنان را از آن چشمه جوشان و زلال و گوارا سيراب مى‏ نمود، و حيات جاويدان مى ‏بخشيد.

يكى ديگر از شرايط رهبران الهى، دلسوزى و خيرخواهى براى امت است، آيا آنها كسى را دلسوزتر از على عليه السلام سراغ داشتند؟ كسى كه همّتش سير كردن گرسنگان و سيراب كردن تشنه‏كامان بود، درد و رنج‏ هاى مردم او را رنج مى‏ داد، و غم و اندوه آنان قلبش را مى ‏فشرد.

شرط ديگر مسأله خلافت و امامت، زهد و ب ى‏اعتنايى به مال و مقام و زندگى مادى است، چرا كه اگر پيشواى جامعه، دلبسته و دلباخته دنيا باشد از همين طريق مى‏ توان در او نفوذ كرد، و او را از راه حق منحرف ساخت.

آيا در ميان تمام امت اسلامى كسى در زهد و وارستگى به پايه على عليه السلام مى ‏رسيد؟ كسى كه هرگز زرى نيندوخت، خانه ‏اى مجلل براى خود نساخت، لباسش ساده همچون لباس غلامش بود، و غذايش با فقيرترين مردم برابرى مى ‏كرد.

اگر معيار خلافت، قدرت روحى و جسمى، خلوص نيّت و زهد و پارسايى و عصمت، دلسوزى و مهربانى براى امت است، چه كسى بهتر از اميرالمؤمنين عليه السلام واجد اين شرايط بود؟ و اگر پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به جانشينى خود نصب كرد و بارها و بارها اين معنا را در قالب عبارت ‏هاى مختلف ريخت و بيان فرمود، و او را از همه لايق‏ تر براى اين مقام شمرد، به همين دليل بود. نه او، كه خداى او نيز او را از همه لايق ‏تر شمرد.

بانوى اسلام عليها السلام در پايان همين بخش به آنها هشدار مى ‏دهد كه گمان نكنند اين سستى و كوتاهى، و ترك حمايت از لايق ‏ترين فرد امت براى خلافت، ارزان تمام خواهد شد. بايد در انتظار پيامدهاى دردناك آن باشند و نتيجه تلخ آن را بچشند. آنها تصور نكنند كه از چنگال عذاب الهى در همين دنيا نيز مى ‏توانند فرار كنند، نه، هرگز.

آرى، سرانجام آنچه را كاشته ‏اند درو خواهند كرد، و در چنگال حكومت‏هاى خودكامه و بى ‏رحم و ستمگر و جبار و فاسد و مفسد همچون حكومت‏هاى بنى‏ اميّه و بنى‏ عباس گرفتار خواهند شد، روزى كه راه فرارى در پيش و پس نداشته باشند و عذاب آخرت آنها نيز ناگفته پيداست.

بخش سوّم‏

«الا هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ وَ مَا عِشْتَ ارَاكَ الدَّهْرُ عَجَباً، وَ انْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ.

لَيْتَ شِعْرِى؟ الى اىِّ سِناد استَنَدُوا؟ وَ عَلَى اىِّ عِماد اعتَمَدُوا؟ وَ بِايَّةِ عُرْوَة تَمَسَّكُوا؟ وَ عَلى ايَّةِ ذُرّيَّة اقْدِمُوا وَ احتَنَكُوا؟

لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ[١٦]و بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا.[١٧]

اسْتَبْدَلُوا وَاللهِ الذُّنابى بِالقَوادِمِ، وَ الْعَجُزَ بِالْكاهِلِ، فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْم يَحْسَبُونَ انَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً،

أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلكِنْ لَا يَشْعُرُونَ.[١٨]

وَيْحَهُمْ! أَفَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَّا يَهِدِّى‏ إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ[١٩]؛

اكنون بيا و بشنو، [از دليل ‏هاى واهى آنها] و هر قدر عمر كنى دنيا شگفتى تازه‏ اى به تو نشان مى ‏دهد! و اگر مى ‏خواهى تعجب كنى از سخنان آنها تعجب كن [و منطقشان را در باب خلافت ديگران بشنو].

اى كاش مى‏ دانستم آنها به كدام سند استناد جستند؟ و بر كدام پشتوانه ‏اى اعتماد كردند؟ و به كدام دستاويز محكم چنگ زدند؟ و بر كدامين ذرّيّه جرأت كردند و مسلط شدند؟ چه بد مولا و ياورى، و چه بد مونس و معاشرى و چه جايگزينى بدى است براى ستمكاران.

آنها پيشگامان را رها كرده و به سراغ دنباله ‏ها رفتند، شانه را با دم معاوضه كردند!

بينى گروهى كه [كار بد مى‏ كنند] و گمان دارند كار خوب انجام مى ‏دهند بر خاك مذلت ماليده شود!

آگاه باشيد اينها همان مفسدانند ولى نمى‏ فهمند.

واى به حال آنها! آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى ‏كند براى پيروى شايسته ‏تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى ‏شود مگر هدايتش كنند؟! شما را چه مى ‏شود؟ چگونه داورى مى ‏كنيد؟».

تفسير فشرده:

ترجيح «مرجوح» بر «راجح»

هيچ كس جز افرادى كه «مستقلات عقليه»[٢٠] را منكرند،[٢١] نمى ‏توانند ترجيح «مرجوح» بر «راجح» را بپذيرد. يا به تعبير روشن‏ تر هيچ انسانى در مقدم داشتن چيزى كه واجد مزاياى فراوانى است بر چيزى كه فاقد آنهاست، ترديد به خود راه نمى ‏دهد.

آيا كسى را شنيده ‏ايد كه به هنگام انتخاب يك معلم، شاگرد را بر استاد ترجيح دهد؟ يا به هنگام درمان بيمارى، يك طبيب عادى و كم تجربه را به طبيبى بزرگ و پرسابقه و با تجربه مقدم بشمرد؟ - بى ‏آنكه امتياز ديگرى در كار باشد-، اگر به هنگام انتخاب فرمانده، افراد با تجربه و مدير و مدبر را رها كرده به سراغ تازه‏ كاران بى ‏تجربه برويم، همه در عقل ما ترديد مى ‏كنند.

حتى آنها كه ترجيح «مرجوح» را بر «راجح» - به زبان - قبيح نم ى‏شمرند، هرگز در عمل از اين اصل اساسى تخطى نخواهند كرد و دائماً به سراغ ترجيح برتر مى ‏روند.

آيا آنها مثلا هنگام خريد ميوه، ميوه ‏هاى خوب را رها كرده و ميوه‏ هاى نارس و نامرغوب را جدا مى‏ كنند؟! يا به هنگام انتخاب دوست، افراد بدنام و آلوده و شرور را بر نيكان و پاكان مقدم مى ‏شمرند؟! محال است كسى آب شور و ناگوار را بر آب شيرين و گوارا ترجيح دهد، و اگر كسى عملا چنين كند، نبايد در كمبود عقل او ترديد داشت.

بنابراين، قانون «ترجيح بهتر» يك قانون عقلى است كه همه در تمام سطوح آن را عملا پذيرا هستند و از آن تخطى نمى ‏كنند. ولى مشكل اينجاست كه گاه وضع جامعه چنان دگرگون مى ‏شود كه نه فقط پاى ارزش‏ هاى كاذب به ميان مى ‏آيد، بلكه ضدّ ارزش ‏ها جانشين ارزش‏ ها مى ‏شود، و انسان ‏هاى ظاهراً عاقل، ممتازها را رها كرده به سراغ غير آنها مى ‏روند.

آرى منافع زودگذر مادى گاه چنان چشم و گوش انسان را كور و كر مى ‏كنند كه منافع واقعى خود را به فراموشى مى ‏سپرد و در اينجا دست به كارى مى ‏زند كه به راستى ترجيحِ عقب افتاده بر پيشرو است.

قرآن مجيد در برابر مشركان و كفار كه آلوده اين كار زشت و نامعقول بودند بر همين مطلب تكيه كرده، مى‏ فرمايد:

«أَفَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَّا يَهِدِّى إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؛[٢٢] آيا كسى كه هدايت به حق مى ‏كند براى رهبرى شايسته‏ تر است؟ يا آن كس كه خود هدايت نمى ‏شود؟! مگر اينكه هدايتش كنند؟ شما را چه مى‏ شود چگونه داورى مى‏كنيد؟!».

بانوى رشيد اسلام دختر گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله در اين فراز [فراز سوّم] از خطبه غرّا و جانسوزش روى اين مسأله تكيه كرده مى ‏گويد:

اى گروه مهاجران و انصار! چرا كسى را كه پيشگام در اسلام بود، و قبل از تمام‏ مردان دست بيعت به پيامبر صلى الله عليه و آله داد، رها كرده، به دنبال كسانى مى ‏رويد كه هرگز اين افتخار بزرگ نصيبشان نشده [بلكه مدت ‏ها بعد از طلوع آفتاب جهان تاب اسلام نيز در برابر بت سجده مى‏ كردند]؟

چرا كسى كه «درِ شهر علم پيامبر» (باب مدينة علم النبى صلى الله عليه و آله)، و به مقتضاى سخن معروف پيامبر صلى الله عليه و آله «أَقْضَاكُمْ‏ عَلِيٌ‏» توانايى او بر داورى از همه بيشتر و بهتر بود، كنار گذاشته، و به سراغ كسانى رفتيد كه هرگز واجد چنين علم و دانشى نبودند؟!

شما با اين كار خود قانون مسلم «ترجيح راجح بر مرجوح» را شكستيد، و حكم قرآن را در اين باره - كه در آيه فوق منعكس است - به دست فراموشى سپرديد.[٢٣]

بانوى اسلام عليها السلام از اين مطلب سخت تعجب مى ‏كند، و دنيا را «جهان عجايب» مى ‏شمرد كه هر روز از عمر انسان مى ‏گذرد مطلب تازه ‏اى به او نشان مى ‏دهد.

او سؤال مى ‏كند كه اين گروه به ظاهر عاقل و فهميده براى تغيير محور خلافت، و انتخاب ديگران به جاى على عليه السلام به كدام دليل استناد جستند؟ و از كدامين مدرك كمك گرفتند؟ و چگونه آنها امتيازات روشنى را كه در على عليه السلام بود، ناديده گرفتند و مرجوحان را بر او مقدم شمردند؟

و در پايان همين بخش از اين آيه قرآن كه اشاره زنده ‏اى به سرنوشت آنهاست، كمك مى‏ گيرد و مى‏ فرمايد:

«لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ؛[٢٤] چه بد مولا و ياورى، و چه بد مونس و معاشرى» و «بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا؛[٢٥] چه جايگزينى بدى است براى ستمكاران».

بخش چهارم‏

«امَا لَعَمْرِي لَقَدْ لَقَحَتْ، فَنَظِرَةٌ رَيْثَما تُنْتِجُ، ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلْا الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً، وَ ذُعافاً مُبِيداً، هُنالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ يَعْرِف التّالُونَ غِبَّ ما اسَّسَ الْاوَّلُونَ، ثُمَّ طِيبُوا عَنْ دُنْياكُمْ انْفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً.

وَ ابْشِرُوا بِسَيْف صارِم، وَ سَطْوَةِ مُعْتَد غاشِم، وَ بِهَرَج شامِل، وَ اسْتِبْداد مِنَ الظّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً، وَ جَمْعَكُمْ حَصِيداً. فَيا حَسْرَةً لَكُمْ وَ انّى بِكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ؟ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ؛[٢٦]

بدانيد به جان خودم سوگند ناقه خلافت باردار شده، منتظر باشيد چندان نمى ‏گذرد كه نوزاد خود را به دنيا مى‏ آورد [آن‏ گاه ببينيد چه نوزادى آورده] سپس به جاى كاسه شير، كاسه‏ هاى پر از خون تازه و سم كشنده را بدوشيد [و لاجرعه سر كشيد!]. و آن زمان است كه طرفداران باطل گرفتار خسران مى ‏شوند.

آرى، سرانجام، دنباله‏ روان [چشم و گوش بسته و بى ‏خبر] عاقبت كارى را كه پيشوايانشان پايه گذارى كردند، خواهند فهميد [و با تمام وجودشان آثار شوم آن را لمس مى ‏كنند].

[برويد] از اين پس به دنياى خود دل خوش كنيد، و از آن راضى و خوشحال باشيد، ولى براى امتحان و فتنه پراضطرابى كه در انتظار شماست خود را آماده كنيد.

و شادمان باشيد به شمشيرهاى برنده! و سلطه تجاوزگرانى ستمگر و خونخوار، و هرج و مرجى فراگير، و حكومتى مستبد از ناحيه ظالمان، حكومتى كه ثروت‏ هاى شما را بر باد مى‏دهد، و جمعيّت شما را درو مى ‏كند!

اسفا بر شما! چگونه اميد نجات داريد در حالى كه حقيقت بر شما مخفى مانده، و از واقعيت ‏ها بى‏ خبريد؟ آيا ما مى‏ توانيم شما را به پذيرش اين دليل روشن مجبور كنيم با اينكه شما كراهت داريد؟».

تفسير فشرده:

ثمره شوم انتخاب نادرست‏

بسيارى از مردم فكر مى‏ كنند اگر واقعيت‏ ها را فراموش كنند واقعيت‏ ها نيز آنها را فراموش خواهد كرد، و دامانشان را نخواهد گرفت.

چنين مى ‏پندارند مى‏ توان تخم بد كاشت و حاصل خوب برداشت، در حالى كه به گفته آن شاعر نكته پرداز جاى شك نيست كه:

تخم گل كاشتى، آخر گل شد

بر سرش نغمه سرا، بلبل شد

خار كِشتى، ثمرت خار دهد

خار جز خار، كجا بار دهد؟

در زمين دل خود، كِشتى خار

خار بار آمد و دادت آزار

آرى، چيزى نمى‏ گذرد كه اين پندارها همچون ساختمان فرسوده موريانه خورده ‏اى فرو مى ‏ريزد، و يا همچون حباب ‏هايى بر سطح آب محو مى‏ شود، و يا مانند خواب و خيالى با بيدار شدن پايان مى‏ گيرد و چهره عبوس واقعيت ‏هاى شوم كه ثمره اعمال نادرست خود انسان است ظاهر مى ‏شود، و طعم تلخ پيامدهايى را كه محصول اعمال نسنجيده و خام است، خواهد چشيد.

آرى، اين حكم قانون هستى است كه با قدرت هر چه تمام ‏تر بر سراسر تاريخ بشر حكومت كرده و مى ‏كند كه خطاكاران را از نتايج اعمالشان با خبر مى ‏سازد. شهد زندگى را در كامشان شرنگ و رؤياهاى شيرين را به كابوسى وحشتناك مبدل مى ‏سازد.

بانوى اسلام عليها السلام در چهارمين فراز از خطبه ‏اش بر همين معنا تكيه مى ‏كند و به آنها گوشزد مى‏ فرمايد كه:

خلافت بعد از انحراف از مسير، بزودى باردار مى‏ شود و نوزاد عجيب الخلقه خود را بر زمين مى ‏نهد، آنگاه به جاى آن ‏كه شير گوارا و لبن سائغ[٢٧] آن را بنوشيد، كاسه ‏هاى مملو از خون تازه به شما تحويل خواهد داد، و جام دل شما را مملوّ از اين خون مى ‏سازد! و به جاى شير شيرين، زهر جانگداز در كامتان فرو خواهد ريخت.

يعنى كم كم نوبت به ستمگران تاريخ و فرزندان و نواده‏ هاى «ابوسفيان» و «حجّاج‏ ها» و «ابن اشعث ‏ها» و بدتر از آنها مى‏ رسد كه‏ شمشيرهاى برنده را بر گردن شما و فرزندانتان مى ‏نهند، و خرمن زندگى شما را با داس مرگبار خود درو مى‏ كنند.

نه فقط اموالتان را به غارت و زنانتان را به اسارت مى ‏برند، كه با قتل عام‏ هاى پى در پى صفحه زمين را از خونتان رنگين مى ‏سازند و حتى در درون مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله، آرى در درون مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله دوّمين حرم امن خدا، آنقدر از شما و فرزندانتان مى ‏كشند كه صحن مسجد مالامال از خون مى‏ شود، حتى حرمت خانه خدا را نگه نمى ‏دارند و آن را با منجنيق سنگباران كرده و در درون يا بيرون آن شما را از دم تيغ مى ‏گذرانند!

شما گمان كرديد اگر با عذرهاى واهى دست از يارى حق و دفاع از جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله برداشتيد به آسانى از مجازات الهى در امان مى ‏مانيد، و از عواقب سوء اعمالتان مى‏ گريزيد، زهى تصور باطل، زهى خيال محال!

و امروز ... آرى امروز كه ما به گذشته تاريخ مى ‏نگريم واقعيت سخنان پر محتواى بانوى بزرگ اسلام عليها السلام را روشن‏ تر از هميشه مى ‏يابيم كه انحراف خلافت از محور اصلى چه عواقب دردناكى براى مسلمين به بار آورد؟ و چگونه جان و مال و نواميس آنها، و از آن افزونتر قوانين و احكام و مقدّسات اسلام بازيچه دست بازماندگان احزاب جاهلى شد!

عمّال بنى ‏اميه نه بر صغير رحم كردند و نه بر كبير؛ نه پاس حرم رسول الله صلى الله عليه و آله را داشتند و نه احترام خانه خدا را؛ نه براى مهاجران ارزشى قائل بودند و نه براى انصار.

از فرزندان ابوسفيانى كه به اطرافيانش توصيه مى ‏كرد: «تَلَقَّفُوها يا بَني ‏امَيَّةَ تَلَقُّفَ الْكُرَةِ، فَوَ الَّذِي يَحْلِفُ بِهِ أبوسُفْيان ما مِنْ جَنَّةٍ وَلانارٍ؛[٢٨] اى بنى ‏اميّه! خلافت را همچون يك «گوى» برباييد. قسم به آن چيز كه ابوسفيان به آن سوگند ياد مى‏ كند، نه بهشتى دركار است و نه دوزخى!!». چه انتظارى مى‏ توان داشت!

لذا معاويه فرزند همين ابوسفيان نيز مى‏ گفت: «ما قاتَلْتُكُمْ لِتَصَلُّوا وَ لا لِتَصُومُوا ... بَلْ قاتَلْتُكُمْ لِأتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ؛[٢٩] من با شما پيكار نكردم كه نماز بخوانيد يا روزه بگيريد ... من فقط براى اين پيكار كردم كه بر شما حكومت كنم!».

و از همه بدتر داستانى است كه ابن ابى الحديد عالم معروف اهل سنّت از زبير بن بكار نقل مى ‏كند و آن را عنوان سندى بر عدم اعتقاد معاويه به نبوّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از سوى جمعى از دانشمندان [اهل سنّت] مى‏شمرد. او مى ‏گويد:

فرزند مغيرة بن شعبه نقل مى ‏كند كه: با پدرم نزد معاويه رفتم، و پدرم غالباً نزد او مى ‏رفت و هنگام بازگشت از عقل و هوش معاويه مى ‏گفت، ناگهان شبى آمد و از غذا خوردن امتناع كرد، و بسيار اندوهگين بود، من فكر كردم حادثه ‏اى روى داده، از علت آن پرسيدم، گفت: فرزندم! من از نزد كسى آمدم كه از همه بى ‏ايمان ‏تر و آلوده ‏تر است!

گفتم: چه مى‏ گويى؟

گفت: من با او خلوت كرده بودم و به او گفتم: تو به اعلا درجه حكومت رسيده‏ اى، اگر عدالت را پيشه كنى، و نيكى را گسترش دهى، به نفع توست، چرا كه سن تو زياد شده است، و اگر نظر محبّتى به برادرانت از بنى ‏هاشم بيفكنى و صله رحم بجا بياورى بهتر است، چرا كه امروز هيچ خطرى از ناحيه آنها تو را تهديد نمى ‏كند، و اين به عنوان ذكر خير و ثوابى براى تو باقى مى ‏ماند.

گفت: من چه اميدى به بقاى نام خويش داشته باشم؟ «اخو تيم» (خليفه اوّل) حاكم بر كشور اسلام شد، عدالت كرد، و آنچه مى ‏بايست انجام دهد انجام داد، ولى همين كه از دنيا رفت نامش فراموش شد، فقط مى‏گويند «ابوبكر». سپس «اخو عدى» (خليفه دوّم) به حكومت رسيد و تلاش كرد، و ده سال دامن به كمر زد، اما همين كه از دنيا رفت نام او هم از ميان رفت، جز اينكه مى‏ گويند «عمر».

ولى «ابن ابى‏كبشه» (پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله) هر روز پنج مرتبه به نام او فرياد مى ‏زنند و مى ‏گويند: «اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»!

با اين حال كدام كار خير و كدام نام نيك - از من و امثال من - بعد از اين باقى مى ‏ماند، اى بى پدر؟! نه بخدا سوگند، مگر اينكه دفن شود، دفن شود! [٣٠]

جمله آخر اشاره به اين است كه بايد نام گسترده پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را دفن كرد.

و سرانجام يزيد نوه ابوسفيان همه پرده‏ ها را كنار زد و بطور علنى و آشكارا اين‏ نعره مستانه را سر داد:

لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا

خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ‏

بنى هاشم با حكومت بازى كردند و همه حرف ‏ها مقدمه آن بود، و الا نه خبرى آمده است و نه وحى از سوى خدا نازل شده!

و به اين ترتيب همان گفته كفرآميز و جنايت بار نياى خود ابوسفيان را با صراحت تمام بيان و امضا كرد.

وضع زندان‏ هاى امويان و شكنجه‏ هاى عجيبى كه نسبت به زندانيان خود روا مى ‏داشتند كه نه تنها تاريخ اسلام كه تاريخ بشريت را لكه‏دار و سياه كرده است گواه زنده گفتار بانوى اسلام عليها السلام است.

آرى، حوادث آينده به خوبى در آيينه تابناك قلب بانوى اسلام عليها السلام منعكس بود، و همان‏ گونه كه به روشنى در اين خطبه خبر داد، بزودى سلطه ‏گران متجاوز و بى‏ رحم با شمشيرهاى آخته و برّان بر مردم هجوم آوردند و حكومت‏ هاى خودكامه استبدادگر جان و مال و ناموس و دينشان را بر باد دادند.

هرج و مرج سايه شوم و سنگين خود را بر جامعه اسلامى افكند و مسلمانان تلخى آن همه سستى و تقصير در حمايت از حق را چشيدند.

و اين است سزاى آن كس كه حق را رها كند و به دنبال باطل رود.

بخش پنجم‏

«قالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفْلَة: فَاعادَتِ النِّساءُ قَوْلَها عليها السلام عَلى رِجالِهِنَّ فَجاءَ الَيْها قَوْمٌ مِنْ وُجُوهِ الْمُهاجِرِينَ وَ الْانْصارِ مُعْتَذِرِينَ وَ قالُوا:

يا سَيِّدَةَ النِّساءِ لَوْ كانَ ابُوالْحَسَنِ ذَكَرَ لَنا هذَا الْامْرَ مِنْ قَبْلِ انْ نُبْرِمَ الْعَهْدَ، وَ نُحْكِمَ الْعَقْدَ، لَما عَدَلَنا عَنْهُ الى غَيْرِهِ.

فَقالَتْ: الَيْكُمْ عَنِّي فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذِيرِكُمْ، وَ لا امْرَ بَعْدَ تَقْصِيرِكُمْ؛

سويد بن غفله [راوى اين خبر] مى ‏گويد: زنان مهاجر و انصار، سخنان آتشين دختر پيامبر صلى الله عليه و آله را براى مردانشان بازگو كردند، و به دنبال آن گروهى از مهاجران و انصار خدمتش رسيدند و در مقام عذرخواهى برآمدند، و گفتند:

اى بانوى زنان! اگر ابوالحسن على عليه السلام پيش از محكم شدن پيمان، و بيعت با ديگران، پيشنهاد بيعت مى‏ كرد، هرگز او را رها نمى ‏كرديم [و به سراغ ديگران نمى‏ رفتيم].

بانوى اسلام عليها السلام از اين عذر بدتر از گناه سخت ناراحت شد و فرمود:

بس كنيد، و از من دور شويد! اين عذرهاى دروغين‏ شما هرگز پذيرفته نيست، وچاره ‏اى بعد از آن همه تقصيرات وجود ندارد».

تفسير فشرده:

پاسخ ‏هاى تلخ و دردناك‏

از همه زشت‏ تر و دردناك‏ تر پاسخى است كه گروهى از مهاجران و انصار بعد از شنيدن پيام بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السلام در حضورش مطرح كردند كه همچون خنجرى بر قلب پاكش فرو نشست و خون آن در كلماتش پاشيد.

آنها با شنيدن محتواى اين خطبه سخت تكان خوردند، و احساس شرمسارى كردند، و شايد از مجازات‏ هاى الهى در دنيا و آخرت بيمناك شدند، و همين امر آنها را بر اين داشت كه اجازه شرفيابى گرفته و به محضر دختر پيامبر صلى الله عليه و آله بشتابند و جوابى خدمتش عرض كنند كه محتوايش اين بود:

چرا ابوالحسن على بن ابى طالب عليه السلام قبل از آنكه ديگران پيشنهاد بيعت كنند، ما را به سوى خود فرا نخواند تا دست بيعت در دست او بگذاريم، مقدمش را گرامى داشته، و از حكومتش پاسدارى كنيم؟ در اطاعتش بكوشيم، و فرمانش را از جان و دل پذيرا شويم، و با وجود او ما هيچ كس را مقدم نمى ‏داشتيم! چرا كه او را از همه لايق‏ تر براى اين امر مهم، و از همه نزديك‏ تر به رسول الله صلى الله عليه و آله و مكتب و فكر او مى ‏دانيم.

ولى افسوس كه حالا كار از كار گذشته! و ما دست ديگران را به منظور بيعت فشرده ‏ايم، و طوق طاعتشان را بر گردن نهاده ‏ايم و چون پيمان خود را در اين زمينه محكم كرده ‏ايم راه بازگشت به روى ما بسته است!

اما اى كاش آنها اين عذر بدتر از گناه را در محضر بانوى اسلام عليها السلام مطرح نمى ‏كردند، پاسخى زشت و ننگين، و عذرى رسوا و دروغين، سخنى كه قلب پاك او را سخت آزرده ساخت، و روح دردمندش را دردمند تر كرد.

اى كاش لااقل با صراحت به گناه خود اعتراف مى ‏كردند، و قول بازگشت در فرصت مناسب را به او مى ‏دادند و از اين زشت ‏گويى و عذرهاى واهى چشم مى‏ پوشيدند، زيرا:

اوّلا: آنها بارها از شخص پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده بودند كه وصى و جانشين او كسى جز على عليه السلام نيست و اين مسأله نيازى به بيعت نداشت.

ثانياً: به فرض اينكه نيازى به بيعت بود، مگر در غدير خم پيامبر صلى الله عليه و آله از همه آنها بيعت نگرف؟! داستان غدير خم چيزى نبود كه بر كسى مخفى باشد، مطلبى بود كه خود آنها در فاصله نزديكى آن را ديده يا شنيده بودند و از آن خبر داشتند.

ثالثاً: به فرض كه پيام پيامبر صلى الله عليه و آله را نشنيده و در غدير خم حضور نداشتند، آيا برترى على عليه السلام بر ديگران بر كسى مخفى و پوشيده بود؟!

چرا بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله دسته جمعى به سراغش نيامدند و اگر نيازى به بيعت مجدد بود دست بيعت در دستش نگذاردند؟!

خلافت يك حق شخصى و خصوصى مربوط به اميرمؤمنان على عليه السلام نبود كه نياز به «مطالبه صاحب حق» داشته باشد. خلافت يك حق‏ عمومى مربوط به جامعه اسلامى، بلكه مربوط به كل اسلام بود، و لذا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله او را به اين مقام به فرمان پروردگار نصب نمود.

پذيرش خلافت از سوى على عليه السلام و حمايت مسلمين از او، هر دو از وظايف حتمى الهى بود كه «چون و چرا» و «اگر و مگر» و «چنين و چنان» در آن معنا ندارد.

رابعاً: به فرض كه على عليه السلام مى ‏بايست پيشنهاد بيعت به عنوان خلافت به مردم كند، آيا سزاوار است بدن پيامبر صلى الله عليه و آله روى زمين بماند و كسى اقدام به خاكسپارى اين جسم مطهر نكند و نخست دعواى خلافت مطرح گردد؟!

اين چه توطئه ‏اى بود كه گروهى مراسم دفن آن حضرت را رها كرده و عجولانه به دنبال نصب خليفه رفتند؟ چرا؟!

خامساً: اگر از همه اينها چشم بپوشيم هر گاه كسى فرضاً رهبرى براى خود انتخاب كند و بعد بفهمد در اين انتخاب گرفتار اشتباه شده است، و راهى را كه مى ‏روند نه به تركستان كه به سوى پرتگاه است، آيا بايد به راه خود ادامه دهد، و در پرتگاه سقوط كند، چون بيعت با ديگرى كرده، و قول وفادارى به ديگرى داده است؟! كدام منطق و قانون و كدام عقل چنين داورى مى ‏كند؟!

يادآورى لازم‏

در پايان ذكر اين نكته ضرورى به نظر مى‏ رسد كه اين خطبه گرچه در مقطع خاصى ايراد شده و ناظر به مسأله ولايت على عليه السلام مى ‏باشد، ولى‏ درسى است براى همه مسلمان ‏ها در تمام قرون و اعصار، كه در مسائل مربوط به حكومت اسلامى سستى و بى ‏تفاوتى نشان ندهند و از در سازشكارى با افراد نااهل در نيايند، با اين مسأله، سطحى برخورد نكنند، و در انتخاب افراد براى پست ‏هاى حساس ترجيح «مرجوح» بر «راجح» ندهند، و اگر چنين كنند بايد در انتظار نتيجه شوم اعمالشان باشند، و بدانند كه عواقب دردناك حكومت‏ هاى ناصالح و خودكامه و طاغوت‏ ها را با تمام وجود خود لمس مى ‏كنند سپس بر كوتاهى و تقصير خود اشك حسرت مى ‏ريزند.

اشكى كه ثمرى جز اندوه و حسرت و رسوايى ندارد.[٣١]

منبع:

زهرا (ع) برترين بانوى جهان

پی نوشت:

[١] . برای ايراد خطبه پرده ‏اى آويخته شد و ايشان در حالى كه گروهى از زنان او را همراهى مى كردند، بطورى كه شناخته نمى‏ شد و چادرى بر سر داشت كه دامن چادرش زير قدمش مى ‏آمد، پشت پرده قرار گرفت و خطبه را ايراد كرد.

[٢] . سوره حجرات، آيه ١٤.

[٣] . سوره نساء، آيه ٦٥.

[٤] . سوره دهر، آيه ٩.

[٥] . الإحتجاج على أهل اللجاج، طبرسى، احمد بن على‏، محقق / مصحح: خرسان، محمد باقر، نشر مرتضى‏، مشهد، ١٤٠٣هـ ق‏، چاپ اول‏، ج‏١، ص١٠٨-١٠٩.

[٦] . كشف الغمة فی معرفة الأئمة، اربلى، على بن عيسى‏، محقق / مصحح: رسولى محلاتى، هاشم‏، ناشر: بنى هاشمى، تبريز، ١٣٨١هـ ق، چاپ اول،‏ ج‏١، ص٤٩٢-٤٩٤، «خطبة الزهرا (ع‏)».

[٧] . بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، دار إحياء التراث العربی، بيروت، ١٤٠٣هـ ق، چاپ دوم، ج‏٤٣، ص١٥٨-١٦٢، «باب ٧؛ ما وقع عليها من الظلم و بكائها و حزنها و شكايتها في مرضها إلى شهادتها و ...»، ح ٨ و ٩ و ١٠.

[٨] . عن احمد بن الحسن القطان، عن عبدالرحمن محمد الحسينى، عن ابى الطيب محمد بن الحسين بن حميد، عن ابى عبدالله محمد بن زكريا، عن محمد بن عبدالرحمن المهلبى، عن عبدالله بن محمد بن سليمان، عن أبيه، عن عبدالله بن الحسن. (معاني الأخبار، ابن بابويه (صدوق)، محمد بن على، محقق / مصحح: غفارى، على اكبر، دفتر انتشارات اسلامى، قم، ١٤٠٣هـ ق، چاپ اول، ص٣٥٤-٣٥٥، «باب معاني قول فاطمة (ع) لنساء المهاجرين و الأنصار في علتها»).

[٩] . على بن محمد المعروف بابن المغيرة القزوينى، عن جعفر بن محمد بن الحسن، عن محمد بن على الهاشمى، عن عيسى بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علىّ بن ابى‏طالب، عن أبيه، عن جدّه علىّ بن ابى ‏طالب عليه السلام. (همان، ص٣٥٥-٣٥٦).

[١٠] . الأمالی، طوسی، محمد بن الحسن، دار الثقافة، قم، ١٤١٤هـ ق‏، چاپ اول، ‏ص٣٧٤-٣٧٦، «المجلس الثالث عشر»، ح٥٥.

[١١] . احمد بن عبدالعزيز الجوهرى، عن محمد بن زكريا، عن محمد بن عبدالرحمن، عن عبدالله بن محمد بن سليمان، عن أبيه، عن عبدالله بن حسن، عن أمّه فاطمة بنت الحسين عليه السلام. (شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحديد، عبد الحميد بن هبه الله‏، محقق / مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل،‏ مكتبة آية الله المرعشی النجفی، قم‏، ١٤٠٤هـ ق‏، چاپ اول،‏ ج‏١٦، ص٢٣٣، «ذكر ما ورد من السير و الأخبار في أمر فدك‏، الفصل الأول فيما ورد من الأخبار و السير المنقولة من أفواه أهل الحديث و كتبهم لا من كتب الشيعة و رجاله»).

[١٢] . «برقی» رجالی شيعه، سويد بن غفله يا «عفله» را از اولياى امير المؤمنين على عليه السلام می شمارد. (رجال البرقي (طبقات الرجال)، برقى، ابو جعفر، احمد بن محمد بن خالد، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، ١٣٨٣ه‍ـ ق، ص٤). رجالیان سُنّی او را مردى ثقه، امام، عابد، زاهد، قانع، فقیه، کبیر القدر و متواضع معرفی می کنند: «قال ابن معين والعجلي ثقة وقال علي بن المديني ودخلت بنت أحمد بن حنبل فما شبهت بيته إلا بما وصف من بيت سويد بن غفلة من زهده وتواضعه ». (تهذيب التهذيب، عسقلاني، ابن حجر، أبو الفضل أحمد بن علي، مطبعة دائرة المعارف النظامية، الهند، ١٣٢٦هـ ق، چاپ اول، ج٤، ص٢٧٨)؛ «هو ثقة مخضرم، من كبار التابعين، ممن روى له الجماعة». (مختصر تلخيص الذهبي (مختصرُ استدرَاك الحافِظ الذّهبي على مُستدرَك أبي عبد اللهِ الحَاكم)، ابن الملقن، سراج الدين أبو حفص عمر بن علي بن أحمد الشافعي المصري، تحقيق: عَبد الله بن حمد اللحَيدَان و سَعد بن عَبد الله بن عَبد العَزيز آل حميَّد، دَارُ العَاصِمَة، الرياض، ١٤١١هـ ق، چاپ اول، ج٣، ص١٦١٧)؛ «كان فقيها إماما عابدا قانعا كبير القدر». (شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ابن العماد الحنبلي، أبو الفلاح، عبد الحي بن أحمد بن محمد، تحقیق: محمود الأرناؤوط، تخريج احادیث: عبد القادر الأرناؤوط، دار ابن كثير، دمشق - بيروت، ١٤٠٦هـ ق / ١٩٨٦م، چاپ اول، ج١، ص٣٣٣).

[١٣] . بحار الأنوار، همان، ص١٥٩-١٦١، ح٩.

[١٤] . سوره مائده، آيه ٨٠.

[١٥] . سوره زمر، آيه ١٥.

[١٦]. سوره حج، آيه ١٣.

[١٧]. سوره كهف، آيه ٥٠.

[١٨]. سوره بقره، آيه ١٢.

[١٩]. سوره يونس، آيه ٣٥.

[٢٠] . مقصود از مستقلات عقليه آن است كه عقل انسان بدون كمك گرفتن از نصّ شرع، حكمى را كشف كند مثل زشتى ظلم و مطلوب بودن عدل.

[٢١] . آنها مى‏ گويند عقل بدون حكم شرع هيچ خوب و بدى را تشخيص نمى‏ دهد، حسن و قبح، خوب و بد، بايد و نبايد همه از شرع‏ گرفته مى ‏شود، و از طريق وحى به ما مى ‏رسد.

[٢٢] . سوره يونس، آيه ٣٥.

[٢٣] . و از همه اينها عجيب ‏تر گفتار ابن ابى ‏الحديد است كه در خطبه كتابش مى‏ گويد: «الْحَمْدُللهِ الَّذِي ... وَ قَدَّمَ الْمَفضُولَ عَلَى الفاضِلِ؛ حمد و سپاس سزاوار خداوندى است كه فرد پائين ‏تر را بر فرد برتر ترجيح داد!». (شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحديد، همان،‏ ج‏١، ص٣).

[٢٤] . اقتباس از آيه ١٣ سوره حج.

[٢٥] . اقتباس از آيه ٥٠ سوره كهف.

[٢٦] . سوره هود، آيه ٢٨.

[٢٧] . خوش نوش: شیر گوارا كه به آسانى در گلو فرو رود.

[٢٨] . «قال الشعبي فلما دخل عثمان رحله دخل إليه بنو أمية حتى امتلأت بهم الدار ثم أغلقوها عليهم فقال أبو سفيان بن حرب أ عندكم أحد من غيركم قالوا لا قال: يا بني أمية! تلقفوها تلقف الكرة، فو الذي يحلف به أبو سفيان، ما من عذاب و لا حساب و لا جنة و لا نار و لا بعث و لا قيامة. (شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحديد، همان،‏ ج‏٩، ص٥٣-٥٤)؛ «و منه ما يرويه الرواه من قوله: يا بنى عبد مناف تلقفوها تلقف الكره، فما هناك جنه و لا نار و هذا كفر صراح يلحقه به اللعنه من الله كما لحقت الذين كفروا من بنى إسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون». (تاريخ طبري (تاريخ الأمم و الملوك)، طبری، أبو جعفر، محمد بن جرير الطبري، تحقيق: محمد أبو الفضل ابراهيم، دار التراث، بيروت، ١٣٨٧هـ ق / ١٩٦٧م، چاپ دوم، ج‏١٠، ص٥٨، حوادث عام ٢٨٤ هجرية، «ذكر كتاب المعتضد في شان بنى اميه‏»)؛ «قول أبي سفيان صخر بن حرب في دار عثمان عقيب الوقت الذي بويع فيه عثمان و دخل داره و معه بنو امية فقال ابو سفيان: افيكم احد من‏ غيركم؟ و قد كان عَميَ، قالوا: لا، قال يا بني امية، تَلَقَّفُوها تلقُّفَ الكرة، فو الذي يحلف به ابو سفيان ما زلت ارجوها لكم و لتصيرَنَّ إلى صبيانكم وراثة». (مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، أبو الحسن، على بن الحسين، تحقيق: اسعد داغر، دار الهجرة، قم، ١٤٠٩هـ ق، چاپ دوم، ج‏٢،ص٣٤٢-٣٤٣)؛ «أنّ أبا سفيان دخل على عثمان حين صارت الخلافة إليه، فقال: قد صارت إليك بعد تيم و عديّ، فأدرها كالكرة، و اجعل أوتادها بنى أمية، فإنما هو الملك، و لا أدرى ما جنّة و لا نار». (الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ابن عبد البر، أبو عمر، يوسف بن عبد الله القرطبي، تحقیق: علي محمد البجاوي، دار الجيل، بيروت، ١٤١٢هـ ق / ١٩٩٢م، چاپ اول، ج‏٤،ص١٦٧٩).

[٢٩] . «و روى الأعمش عن عمرو بن مرة عن سعيد بن سويد قال صلى بنا معاوية بالنخيلة الجمعة، ثم خطبنا، فقال: و الله إني ما قاتلتكم لتصلوا و لا لتصوموا و لا لتحجوا و لا لتزكوا، إنكم لتفعلون ذلك، و إنما قاتلتكم لأتأمر عليكم و قد أعطاني الله ذلك و أنتم كارهون. قال و كان عبد الرحمن بن شريك، إذا حدث بذلك يقول: هذا و الله هو التهتك». (شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحديد، همان، ج‏١٦، ص٤٦)؛ «إني و الله ما قاتلتكم لتصلّوا، و لا لتصوموا، و لا لتحجوا، و لا لتزكوا، إنكم لتفعلون ذلك، و إنما قاتلتكم لأتأمّر عليكم». (مقاتل الطالبيين‏، ابو الفرج اصفهانی، على بن الحسين، تحقيق: سيد احمد صقر، دار المعرفة، بيروت، بى تا، ص٧٧).

[٣٠] . و روى الزبير بن بكار في الموفقيات و هو غير متهم على معاوية و لا منسوب إلى اعتقاد الشيعة لما هو معلوم من حاله من مجانبة علي (ع) و الانحراف عنه، قال المطرف بن المغيرة بن شعبة: دخلت مع أبي على معاوية و كان أبي يأتيه فيتحدث معه ثم ينصرف إلي فيذكر معاوية و عقله و يعجب بما يرى منه. إذ جاء ذات ليلة فأمسك عن العشاء و رأيته مغتما فانتظرته ساعة و ظننت أنه لأمر حدث فينا، فقلت: ما لي أراك مغتما منذ الليلة؟ فقال: يا بني جئت من عند أكفر الناس و أخبثهم. قلت و ما ذاك؟ قال: قلت له و قد خلوت به، إنك قد بلغت سنا يا أمير المؤمنين فلو أظهرت عدلا و بسطت خيرا فإنك قد كبرت و لو نظرت إلى إخوتك من بني هاشم فوصلت أرحامهم فو الله ما عندهم اليوم شي‏ء تخافه و إن ذلك مما يبقى لك ذكره و ثوابه. فقال: هيهات هيهات أي ذكر أرجو بقاءه ملك أخو تيم فعدل و فعل ما فعل فما عدا أن هلك حتى هلك ذكره إلا أن يقول قائل أبو بكر، ثم ملك أخو عدي فاجتهد و شمر عشر سنين فما عدا أن هلك حتى هلك ذكره إلا أن يقول قائل عمر، و إن ابن أبي كبشة ليصاح به كل يوم خمس مرات «أشهد أن محمدا رسول الله»! فأي عملي يبقى و أي ذكر يدوم بعد هذا؟ لا أبا لك! لا و الله إلا دفنا دفنا. (شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحديد، همان، ج‏٥، ص١٢٩-١٣٠).

[٣١] . زهرا (ع) برترين بانوى جهان‏، آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، ‏ناشر: مؤلف، ‏قم، بی تا، چاپ اول، ص٢١١-٢٤٧.

معرفی کتاب

سیری در کتاب
«طرح حکومت اسلامی»

در اوایل انقلاب که همه جا بحث از حکومت اسلامی بود و ابهام ها، احیانا سوءظن ها، سوء تعبیر ها و یا سمپاشی ها چهره این مساله مهم اسلامی را از نظر گروهی پوشانده و آن ها را در نگرانی و بدبینی نسبت به آینده فرو برده بود، لازم به نظر می رسید شرح فشرده و گویایی از این مساله در اختیار عموم قرار گیرد.

لذا آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مدظله العالی) در راستای ادای این فریضه الهی و مردمی و بینشی کتاب گران سنگ «بررسی فشرده ای پيرامون طرح حكومت اسلامی» را برای همه پویندگان و رزمندگان این راه به رشتۀ تحریر درآورده است.

ساختار اصلی کتاب

کتاب شامل یک دیباچه و یک مقدمه و عناوین ٢٢گانه است که عبارتند از:١.خلأ سياسی و فكری پس از دوران استبداد٢. برنامههای نظام استبدادی برای خلأفكری و سياسی٣. بيداری و آگاهی سياسی٤. اثر رستاخيزگونه انقلاب ٥.احساس و بينش٦. علت وحشت از حكومت اسلامی٧. مقايسه نادرست اسلام با مسيحيت٨. حكومت؛ موهبتِ الهی٩. اقسام حكومت١٠. چهره اصلی دموکراسی١١. چهار اصل مهم اسلامی١٢.چند نكته مهم، چند هشدار١٣. اهميت امور قضايی١٤. تفاوت ارتش حكومت اسلامی با حكومت های ديگر١٥. آموزش و پرورش و فرهنگ١٦. دورنمای اقتصادی در حكومت اسلامی١٧. ويژگی های اقتصاد اسلامی١٨. صنعت و تكنولوژی١٩. منابع زير زمينی در حكومت اسلامی٢٠. اقليت های مذهبی٢١. حقوق زنان٢٢.روابط بينالمللی.

گزارش محتوایی اثر

رسالت همگانی

مولف در فراز آغازین کتاب از وظایف عموم مردم برای تحقق حکومت اسلامی بحث کرده و تأکید نموده است: باید سطح آگاهی خود را در مسائل سیاسی در زمینه حکومت اسلامی افزایش دهیم و از هر چیز که ما را به جدایی می کشاند بپرهیزیم و هر رنج و دردی را در این راه تحمل کنیم.

خطر استبداد

معظم له در ادامه به خطر توطئه های قدرت های استبدادی اشاره کرده و برنامه های نظام های استبدادی را برای دوران گذار انقلاب ایران بر شمرده است.

در فرازی از اثر می خوانیم: بر همه اندیشمندان مؤمن و انقلابی فرض است پیش از آنکه جنود شیطان عرصه میدان افکار مردم استبداد زده را از اشغال کنند و زنجیر استبداد دیگری جای آن را بگیرد، دست به کار روشنگری شوند و با تشریح اصول آزادی و عدالت و استقلال و ارائه مکتب اصیل فکری و عملی، آنها را از افتادن در دام دیوها رهایی بخشند. این است رسالت بزرگ اندیشمندان راستین در هر انقلاب ضد استبدادی!.

بیداری و آگاهی

نویسنده در ادامه بر ضرورت بیداری و آگاهی سیاسی مردم تأکید کرده و زلزله افتادن در همه نهاد اجتماعی، شکوفا شدن همه استعدادهای انقلابی، وحشت و نگرانی عجیب جنایت کاران، بیرون افتادن فهرست ها و آمارها و اخبار نهانی، مشخص شدن گروه ها و صفوف پاکان و ناپاکان، متلاشی شدن کوه های قدرت های ضد مردمی را دلیل روشنی بر اصالت این انقلاب و احساس و بینش را به عنوان پشتوانۀ آن ذکر کرده است.

ترس غرب از ایران

صاحب اثر در ادامه به ابهام و عدم شناخت، تبلیغات غرض آلود و الگوهای غلط به عنوان عوامل وحشت دولت های غربی از حکومت اسلامی یاد کرده و می نویسد: شاید عده ای چنین می پندارند که مفهوم حکومت اسلامی قطع پیوند با جهانیان و روی آوردن به انزوای سیاسی، خشونت در همه زمینه ها، مبارزه با صنعتی شدن کشور، بستن چاه های نفت و سایر ذخایر زیر زمینی به روی مردم دنیا، گذراندن اقلیت ها از دم شمشیر، محرومیت زنان از حقوق اجتماعی، حذف دموکراسی از برنامه حکومت و بازگشت به زندگی سنتی قرون وسطی است.

اقسام حکومت

مولف در ادامه به انوع حکومت ها اشاره کرده و در وهلۀ نخست استثمار گروهی، تأثیرگذاری اقلیت ها بر اکثریت، شرایط نامساوی و دنباله روی، به جای رهبری را به عنوان چهار اشکال مهم بر حکومت دموکراسی وارد دانسته است.

معظم له سپس حکومت اسلامی را از آن جهت که ودیعه ای الهی تلقی می شود و حکام و زمامداران به عنوان نمایندگان خدا باید عمل کنند. و نیز بر اساس اصل آزادی انسان ها از هر گونه اسارت، استثمار و بهره کشی زیربنا و مشارکت عموم مردم در تعیین سرنوشت خویش، به عنوان بهترین مدل حکومت معرفی کرده و می نویسد: در حکومت اسلامی اقلیت ها هیچ گاه نمی توانند در چهره اکثریت ظاهر شوند زیرا مسئله مهم برای هر مسلمان این است که چه کسی انتخاب شود که بهتر می تواند اصل عدالت و آزادی را برای درباره عموم مردم بهتر اجرا کند.

چهار اصل مهم اسلامی

مولف در ادامه به طرح کلی و شکل سیاسی حکومت اسلامی پرداخته و با ذکر چهار اصل اساسی شکل دهندۀ ساختار حکومت اسلامی، تجزیه و تحلیل آن را به خوانندگان واگذار کرده است.

مشارکت مردم در امور اجتماعی، مراجعه به اهل خبره، ولایت فقیه و ممنوعیت اختلال در نظام اجتماعی چهار اصل اساسی است که به بیان نویسنده باید نظام سیاسی حکومت اسلام بر آن تکیه کند.

معظم له سپس اینگونه نتیجه گرفته که حکومت اسلامی نظام کاملاً دموکراسی است، آرای مردم سنگ نخستین زیربنای آن را تشکیل می دهد، هیچ گروهی حتی فقها حق ندارند استبداد به خرج دهند و همه مناصب در آن بر طبق شایستگی ها، و پاکی و درستی تقسیم می شود.

چند هشدار

نویسنده در ادامه بر ضرورت هوشیاری در مرحله پس از پیروزی، حفظ وحدت بین همه گروه ها، انحصاری نبودن حکومت اسلامی و تفکیک ناپذیری سیاست از روحانیت تأکید نموده و می نویسد: چقدر تأسف آور است که بعضی ولایت فقیه را با حکومت دیکتاتوری شاه مقایسه کرده اند؛ در حالی که هرگز به آن شباهتی ندارد. ولایت فقیه، ناظر بر اسلامی بودن قوانین و طرز اجرای صحیح آنهاست و نه غیر آن.

معظم له در ادامه به اهمیت امور قضایی، تفاوت ارتش حکومت اسلامی با حکومت های دیگر و آموزش و پرورش و فرهنگ اشاره کرده و می نویسد: در حکومت اسلامی ثروت های عظیم کشور باید صرف توسعه دانشگاه ها و مدارس شود تا احتمال قبولی در کنکور دانشگاه فی المثل مانند احتمال قبولی در قرعه کشی بخث آزمایی و برنده شدن یک اتومبیل پر از اسکناس نباشد. بیت المال اسلامی اجازه نمی دهد که سرمایه های عظیم در راه جشن های وقیح و رسوایی به نام «جشن هنر» مصرف شود، اما از سیصد هزار شرکت کننده در کنکور دانشگاه، فقط سی هزار تن به درون این دژ افسانه ای راه یابند و بقیه سرگردان شوند یا راهی دیار بیگانه.

دور نمای اقتصادی

مولف سپس به دورنمای اقتصاد در حکومت اسلامی اشاره کرده و رفع نیازهای اصیل و طبیعی و واقعی جامعه، نفی فاصله طبقاتی، تحقق روح تعاون، برادری، برابری و عدالت اجتماعی و اصلاح نظام بانکی را از اهم برنامه های اقتصادی در حکومت اسلامی بر شمرده است.

در فرازی از اثر می خوانیم: اسلام به هیچ وجه نمی پذیرد که گروه «شمال نشینان» یک شهر دارای مرفه ترین زندگی ها باشند و گروه «جنوب نشینان» در بدترین شرایط زندگی کنند و با انواع محرومیت ها دست به گریبان باشند.

ویژگی های اقتصاد اسلامی

نویسنده در ادامه برای آشنایی با الفبای اقتصادی اسلام به مالکیت خدا ، اقتصاد وسیله است، نه هدف، کنترل درآمد و مصرف و مبارزه با ثروت اندوزی به عنوان چهار ویژگی مهم اقتصادی اسلامی اشاره کرده و می نویسد: در نظام اقتصاد اسلامی مسئله از کجا آورده ای به صورت صحیح و جدی نه شوخی و بازیچه هم چون امروز اجرا می شود... در نظام اقتصادی اسلام هیچ گاه جامعه بین دو قطب ثروتمند و فقیر تقسیم نخواهد شد.

صنعت و تکنولوژی

در بیان مولف هیچ چیز مضحک تر از این نیست که کسی بگوید اسلام مخالف صنعتی شدن و مدرنیزه کردن زندگی است.بنابراین جامعه اسلامی باید از مدرن ترین و پیشرفته ترین صنایع بهره گیرد، حتی اگر بنیان گذارانش دیگران باشند.

منابع زیر زمینی

در بیان نویسنده حکومت اسلامی منابع زیر زمینی مخصوصاً نفت را نه بیهوده احتکار می کند و نه رایگان به کسی می بخشد و نه با استخراج بی رویه چوب حراج بر این ماده گران بها و در حال زوال می زند. بلکه مبادله این کالاها تحت شرایط عادلانه صورت خواهد گرفت، تا زیانی بر صاحبان اصلی وارد نشود.

اقلیت های مذهبی، حقوق زنان، روابط بین المللی

در بیان مولف در قوانین فعلی ما حقوق اقلیت های مذهبی محترم شمرده شده، البته در صورتی است که آنها اقلیتی سالم و دوست باقی بمانند.

به اذعان معظم له در حکومت اسلامی حقوق زنان همانند مردان محترم است و برای فعالیت های مختلف زنان مخصوصاً تحصیل در تمام مراحل محدودیتی وجود ندارد.

به تعبیر معظم له بسیار مضحک است اگر تصور کنیم حکومت اسلامی، کشور را در انزوای مطلق فرو خواهد برد و مرزهای خود را به روی دنیا خواهد بست.

لازم به ذکر است این اثر ارزشمند سیاسی با موضوع اسلام و سیاست، نخستین بار در سال١٣٥٧ (ه ش) در یک جلد و ٥٩ صفحه، در قطع وزیری توسط انتشارات نسل جوان به زیور طبع آراسته شده است.

معارف اسلامی

کثرت مصائب فاطمه سلام الله علیها
بعد از پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در منابع اهل سنت

پرسش:

علمای اهل سنت دربارۀ مصائب فاطمه زهرا علیها السلام چه روایاتی نقل کرده اند؟

پاسخ اجمالی:

روایات متعددی در کتب اهل سنت وجود دارد که نشان می دهد حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها بعد از پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دچار مصیبت و غم و اندوه شد. مانند: «فاطمه پس از پدرش شش ماه زنده بود در حالیکه از غصه آب می شد». «فاطمه هرگز پس از فوت رسول خدا، خندان دیده نشد». «جبرئیل به من خبر داد، هیچ زن مسلمانى بیش از تو مصیبت نخواهد دید، پس مبادا صبرت کمتر از آنان باشد» و ... .

پاسخ تفصیلی:

روایات متعددی در کتب اهل سنت وجود دارد که نشان می دهد حضرت صدیقه کبری(علیها السلام) بعد از پیامبر(صلی الله علیه وآله) دچار مصیبت و غم و اندوه شد؛ در اینجا ما به اختصار به برخی از این روایات اشاره می کنیم:

پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به فاطمه(علیها السلام) فرمود: دخترکم، مصیبت هیچ یک از زنان مؤمن با مصیبت تو برابرى نمى کند، صبر تو نیز نباید کمتر از صبر هیچ زنى باشد.

همچنین عبد الله بن حارث روایت کرده که: «مکثت بعد أبیها ستة أشهر، وهی تذوب، وما ضحکت بعده أبدا!!»؛ (فاطمه پس از پدرش شش ماه زنده بود در حالیکه از غصه آب می شد و هرگز بعد از رحلت پدر خندان نشد).

ابونعیم،(١) از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که:

فاطمه هرگز پس از فوت رسول خدا، خندان دیده نشد مگر یک روز آن هم لبخندى کوتاه. او پس از رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) بیش از شش ماه زنده نماند.

ابن سعد،(٢) این روایت را چنین نقل مى کند:

فاطمه(علیها السلام) پس از رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) هرگز خندان دیده نشد. فقط گاهى تبسمى مى نمود.

همچنین عسقلانى(٣) به نقل از طبرى، از عایشه روایت مى کند که: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به فاطمه(علیها السلام) فرمود:

جبرئیل به من خبر داد، هیچ زن مسلمانى بیش از تو مصیبت نخواهد دید، پس مبادا صبرت کمتر از آنان باشد.

سبط بن جوزی از علی علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: زمانی که رسول خدا به خاک سپرده شد، فاطمه بر سر قبر آن حضرت آمد و مشتی خاک از آن بر گرفت و از جمله چنین فرمود:

«.... صُبّت عَلیّ مصائبٌ لو أنَّها صُبَّت عَلَی الأیام عُدن لیالیا»(٤)؛ (مصیبت هایی بر من وارد شد که اگر بر روز روشن وارد می شد، آن را به شب بر می گرداند).

توفیق ابو علم نویسنده مصری می گوید:

در روایتی آمده است که: علی(علیه السلام) برای فاطمه زهرا(سلام الله علیها) خانه ای در بقیع ساخت که بیت الأحزان نامیده می شد. آن خانه تا زمان ما باقی مانده که جایگاهی است معروف به مسجد فاطمه در جهت قُبّه حرم حسن و عباس و ابن جبیر به همین مطلب اشاره کرده می گوید: پشت سر قبّه عباسیه خانه حضرت فاطمه دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) که معروف به «بیت الحَزن» می باشد گفته می شود این همان خانه ای است که حضرت بس از وفات پدرش در آنجا سکونت داشته و ماتم سرای او بود و پیوسته در حال غم و اندوه بسر می بُرد.(٥)

نیز ابن ابی الحدید می گوید: « بسیاری از مردم نوحه سرایی و آه و ناله حضرت زهرا(علیها السلام) را بعد از رحلت پدر بزرگوارش نقل کرده اند. سپس وی می نویسد: « شیعه روایت می کند که گروهی از صحابه از گریه های طولانی او ناراحت شده از او خواستند از همسایگی مسجد به اطراف مدینه برود ....»(٦)

پی نوشت:

(١). حلیةالاولیاء، ج ٢، ص ٤٣.

(٢). طبقات ابن سعد، ج ٢، ص ٤٠.

(٣). فتح البارى، ج ٩، ص ٢٠١.

(٤). مناوی، اتحاف السائل بما لفاطمة من الفضائل ص ١٤.

(٥). توفیق ابو علم، اهل البیت ص ١٦٧.

(٦). شرح نهج البلاغه، ج ١٣، ص ٤٣.

احکام شرعی

احکام ویژه ایام فاطمیه

محدوده ایام فاطمیه

احتراماً محدوده دو دهه فاطمیه را بیان بفرمایید؟

سه روز ١٣، ١٤، ١٥ جمادیالاول و سه روز ١، ٢، ٣ جمادیالثانی بنابرمعمول به فاطمیه اختصاص دارد.

تشییع نمادین حضرت زهرا سلامالله علیها

تشييع نمادين حضرت زهرا (سلامالله عليها) چه حکمی دارد؟

بهتر است بهجاي اینگونه کارها، جلسات عزاي آن حضرت را پرشورتر کنند، مخصوصاً به شرح دو خطبه تاريخي آن حضرت بپردازند.

لعن و سبّ در مراسم فاطمیه

حکم لعن و سبّ بزرگان سایر مذاهب در مراسم عزاداری حضرت صدیقه سلامالله علیها چیست؟ حکم شرکت در این مراسمات چیست؟

لازم است از کارهايي که باعث تفرقه صفوف و ايجاد شکاف بين مسلمانان میشود خودداري شود و همه مسلمين در برابر دشمنان اسلام متحد شوند.

رعایت شأن شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها در تقارن با سایر مناسبتها

چنانچه ایام شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها با مناسبتهای شاد ملی یا مذهبی تقارن پیدا کند، آیا شرکت در آن برنامهها اشکالی دارد؟

چنانچه شئون شهادت بانوی اسلام رعایت شود و جلسات تبدیل به جلسه شادی و خنده نگردد مانعی ندارد.

فیلم سینمایی زندگی حضرت زهرا سلامالله علیها

مشاهده و ترویج و تبلیغ فیلم سینمایی ساختهشدهی زندگی حضرت زهرا سلامالله علیها به نام بانوی بهشت (یوم العذاب یا یوم البهشت) چه حکمی دارد؟

بدون شک کسانی که کمک به تهیه و نشر این فیلم و یا تماشای آن بکنند، مرتکب گناه کبیره شدهاند و پیامهایی که این فیلمها دارد پیام اسلام و شیعه اهلبیت (علیهمالسلام) نیست.

برگزاری مجالس فاطمیه در ایام کرونایی

توصیهی معظم له در این ایام کرونایی و شیوع بیماری، برای برگزاری مراسم ایام فاطمیه چیست؟

انتظار میرود اگرچه به دلیل شیوع بیماری کرونا و لزوم رعایت شیوهنامههای بهداشتی، برگزاری مجالس فاطمیه همانند سالهای گذشته ممکن نبوده، اما تجلیل این ایام نباید مورد کمترین غفلت قرار گیرد و لازم است که از همه راههای ممکن برای تعظیم شعائر فاطمی استفاده کرد؛ بهویژه با اقامه روضههای خانگی و استفاده از فضای مجازی؛ و به این نکته نیز توجه شود که ایام فاطمیه اول در شکوه و عظمت خود نباید کمتر از ایام فاطمیه دوم باشد که بحمدالله هرساله پررونق و باشکوه برگزار میشود.

مرثیهخوانی زنان

مرثیهخوانی و یا مدّاحى زنان با بلندگو، بهطوریکه موجب بروز مفسده میگردد، چه صورت دارد؟

در فرض سؤال جایز نیست.

ورود مداح مرد به جمع زنان

آیا ورود مدّاح مرد در بین عزاداران خانم اشکال دارد یا خیر؟ همنوایی خانمها در این جمع چه حکمى دارد؟

مدّاح مرد اگر رعایت جهات شرعى را نماید (در گوینده و مستمع) مانعى ندارد، ولى همنوایی با او اشکال دارد.

حضور حائض و جنب در حسینیه و قبرستان

آيا حضور زنان حائض و جُنب در حسینیهها به هنگام عزادارى‏ و رفتن به گلزار شهدا و قرائت فاتحه بر مزار پاك آن عزيزان سفرکرده جايز است؟

رفتن به حسينيه و مکانهای مشابه که حکم مسجد را ندارد، مطلقاً اشکالي ندارد و قرائت فاتحه نیز اشكالى ندارد؛ ولى آيات سجده را نخوانند.

پوشیدن لباس مشکی برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

آیا پوشیدن لباس سیاه در ایام شهادت حضرت زهرا با توجه به وحدت و کراهت لباس سیاه، جایز است؟

با توجه به اینکه پوشیدن لباس مشکی در ایام شهادت حضرات معصومین نوعی تعظیم شعائر الهی محسوب میشود کراهت ندارد.

پی نوشت:
  
    
تاریخ انتشار: « 1404/09/02 »
فهرست نظرات
*متن
*کد امنیتی http://makarem.ir
تعداد بازدیدکنندگان : 106